moein.s 18984 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، ۱۳۹۱ قیافهاش به آنهایی میخورد که از جوانی در همین وزارتخانه کار کردهاند و کمکم کپک زدهاند.:smiley (18): شاید سالهای آخر کارمندیاش را میگذراند. همهی مدارک مورد نیاز را جلویش گذاشتم. نمیدانم چطور فهمید اما از روی عینک رنگ و رو رفتهاش گفت: برگهی شمارهی فلان را نداری. برگرد فلان ساختمان آنها دارند بگیر و بیار. رفتم فلان ساختمان. :th_running1: طبقهی چهارم. آسانسور خراب بود خانم فتحی را پیدا کردم و گفتم فلانی از طبقهی هفت وزارتخانه مرا فرستاده است. برگهی فلان را شاید شما داشته باشید اگر لطف کنید پرینتش را به من بدهید. :4chsmu1: گفت خدا لعنت کند آقای ..... را که این دیتاهای قدیمی کامپیوترهای ما را حذف کرد. ما که نداریم باید بروی از دانشگاهت بگیری. ازش خواهش کردم کار مرا در گرمای نیمهی تیرماه راه بیاندازد.:sorry: گفت: باید زنگ بزنم به دانشگاهت. :icon_razz: راستی نمیتوانند فاکس کنند چون دستگاه فاکس این طبقه خراب است برو از طبقهی پایین شماره فاکس شان را بگیر من رویم نمیشود. آسانسور هنوز خراب بود رفتم و دوباره خواهش کردم و شماره فاکسشان را گرفتم. زنگ زد به دانشگاه. آقای فلانی هستند؟ گفتند: رفته نماز و نهار. به من گفت: توی سالن تشریف داشته باشید خبرتان میکنم. نشستم روی صندلی بیرون. یک خانم دیگر هم آنجا بود.برای دخترش آمده بود و کلی حرف زد. :(87): بعد از نیم ساعت خانم فتحی آمد بیرون و گفت: فرستاد برو از فاکس پایین بگیر. رفتم پایین گفتند نیامده. نشستم منتظر. ده دقیقه بیست دقیقه. :w140: بلاخره فاکس رسید. بردم بالا به خانم فتحی نشان بدهم که وقتی دید گفت: آقای فلانی هم که پاک گیجه من این برگه را ازش نخواستم که. دوباره زنگ زد دانشگاه. آقای فلانی اعصابش خرد شده بود و موبایلش را ایگنور میکرد. :97: بالاخره فتحی پیدایش کرد. گفت دوباره میفرستد. رفتم پایین. کارمندها داشتند ناهار میخوردند.:(50): بیست دقیقهای نشستم. به من هم تعارف کردند. تشکر کردم. از دستگاه فاکس هیچ صدایی در نیامد. ناامید ساعت ۲ ظهر خواستم برگردم که صدایم زدند و گفتند یک نامه آمده که فکر کنیم برای شماست. نامه را گرفتم. فردایش رفتم طبقهی هفت وزارتخانه. خانم پیره هنوز بود عین دیروز داشت کارهایش را اسلوموشن انجام میداد. برای پیرها زمان کمتر تکان میخورد. برگه را دادم بهش. انگار از سمج بودن من زیاد خوشش نیامد. تلفنش مدام زنگ میخورد و صدایش را کم کرده بود همکارهایش نشنوند. دلم میخواست بهش بگویم: تلفن رو خب جواب بده روانی داری براش پول میگیری سی سال.:97: اما نگفتم. پرونده دیروزم را پیدا کرد. نامه را گذاشت داخل پوشه. یک برگه یادداشت برداشت و شماره تلفنش را روش نوشت. رو کرد به من و گفت: این شماره مستقیم اینجاس. یه ماه دیگه زنگ بزنین تا خبرش رو بهتون بدم. دلم میخواست دوربین لورل هاردی میبود تا برمیگشتم به دوربین نگاه میکردم. پ.ن:نویسنده ی متن ایمان رسولی. موخره:شکلک ها با انتخاب صاحب پست 12 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، ۱۳۹۱ در جایی بنویس : هیچ کس دو بار زندگی نکرد و روزی دو بار بخوان !! 12 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6] " درام " همان زندگی است که قسمت های ملالآورش حذف شده.[/h] 10 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۱ از ندانستن شرمگین نباشید. مشکل زمانی به وجود می آید که تفکرات غیر عقلانی خلا ناشی از نادانی را پر می کنند. 8 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۱ «اسکیموها همهٔ عمرشان را بین یخها سر میکنند اما هیچ تکواژهای برای یخ ندارند» یک میلیون سال نخست انسان، نوشتهٔ ام.اف. اشلی مونتگیو. 11 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۱ یک بازی به نام ابدیت سادگی زندگی و پیچیدگی مرگ یک بازی می کنند به نام ابدیت در برابر پیچیدگی زندگی و سادگی مرگ 10 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۹۱ اوج واکنش ملت به گرانی : نفر اول: نون چه گرون شده هاااااا نفر دوم: آقا چی گرون نشده؟ پایان مکالمه! یه نوچ نوچ هم تهش میگن! 9 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ مردم کشور من با نفرت بیشتری به صحنه بوسیدن دو عاشق نگاه میکنند تا صحنه اعدام یک انسان... عجب قصه ایست ماجرای بیسوادی وسنت! 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ همه آدم ها خطرناک اند اون استثناها هم بعدا خطرناک می شن! 6 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ ديشب كه نميدانستم براي كدام يك از دردهايم گريه كنم ، كلي خنديدم ...!!! (هدايت) 6 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ به نسل های بعد بگویید ... که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ... نسل ما خود پیاز بود ... که هر که ما را دید گریه كرد .. (!) 9 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی؛ وقتی می داند درخت؛ عشقِ برگِ تازه ای در سر دارد ... 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۱ سه تایی ها!! 3چیزو بااحتیاط بردار: قدم قلم قسم 3چیزو پاک نگه دار: جسم لباس خیالات 3چیزو به کار بگیر: عقل همت صبر 3چیزو آلوده نکن: قلب زبان چشم از3چیز بپرهیز: گناه افسوس فریاد و3 چیزو هرگزفراموش نکن: خدا مرگ و خودت 8 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۱ جملۀ نگران نباش، درستاش میکنیم، یکی از مقدسترین عباراتِ دنیاست. فکر میکنم کسانی که روزی این جمله را از کسی میشنوند، جزء آدمهای خوششانس دنیا به حساب میآیند. نگران نباش، درستاش میکنیم. 9 لینک به دیدگاه
moein.s 18984 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۱ تو شهر کلاغ های سیاه من یک کلاغ سفیدم!!! ولی باز قار قار می کنم و هدف سنگ مردم!!! چه فرق می کنه که ظاهرم فرق کنه...ولی باز همون زِری رو بزنم که دیگری می زنه!!!! پ.ن:این چند خط در فصل سوم کتاب زندگی معین خراباتی! تو پی نوشت صفحه 154 در توضیح جمله ی "من کلاغ سپیدم ولی سیاه می خوانم" آمده 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ به هیچکس در این دنیا وابسته نباش حتی سایه ات هنگام تاریکی تو را ترک می کند 6 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20024 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ - - - Updated - - - - - - Updated - - - 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده