رفتن به مطلب

حرف هایی از اینجا و از آنجا !!


ارسال های توصیه شده

*راســــــتی،

 

دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!

 

"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب*

خيلي غم انگيز بودTAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

محبت دستانت را به سردی دستان هر كسی نسپار ....

 

گاهی ..بعضی تحمل اینهمه گرمای محبت را ندارند ....

 

 

منم با اين جمله كاملا موافقم.بعضيا اصلا ارزششو ندارن:w16:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

واقعا بايد به شما تبريك گفت! پشتكار عجيبي تو نوشتن جملات تو اين تاپيك داريدw58.gif.يه كم از جمله هاتونم تو تاپيك جملات زيبا و به ياد ماندني ماتينا بنويسيد!:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دخترم...

چشم که باز کنی ، یک دنیا خواهی دید با یک عالم موانعی که میگویند برای ساختن زندگیت آفریده شده اند!

همه شان هم از قماش همان موجوداتی اند که پابرهنه وسط شعرت می دوند!

همانهایی که وقتی در حال نوشتنی ، کور میکنند چراغت را!

همانها که وقتی بخواهی راهی بروی ، سنگ توی راهت میشوند تا بخورند به پایت!

اما شعرت که آفریده شد...

متنت که کتاب شد...

راهت که به مقصد ختم شد...

همانها میشوند حس غریب شعرت!

حرف اول کتابت!

همسفر تمام راهت!

بترس از آنها دخترم!

بترس!

 

از:میرزاکاتب

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دخترم...

 

دنیا قشنگ میشود گاهی...

 

وقتی کسی حرفهای بانمک زمزمه می کند در گوشت...

 

وقتی دو چشم بانمک خیره میشوند توی چشمانت...

 

ولی مراقب زخمهایت باش دخترم...

 

نمک دارند بعضی ها!!!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

عقایدالمردمان:

 

اگر کسی در خواب ببیند که پمبه دانه می خورد گاهی لپ لپ می خورد گاهی دانه دانه؛ تعبیر آن این است که خوابش با خواب شتر همسایه قاطی شده است، با توجه به وضع گرانی سعی کند اول سیر شود سپس از خواب برخیزد!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تا به یاد دارم در گذشته شهرمان کوچک بود

خانه مان کوچک تر

و پول مان نیز خرد

هر روز با چراغ خورشید در دست

در حوض آبی آسمان دل میشستم

پنجره قاب گل شمعدانی بود

و قاب ِ لبخند پیک نسیم

که خبر می آورد از سرزمینی دور

از بوی تن دشت و گل سرخ

خبر می آورد از نای نی انسان ها

از صوت سوتک آن کودک بازیگوش

که به فراخوانی فال خوش روز بود

امروز اما

شهر ها چه بزرگ

خانه ها نیز ،

و چه کوچک شده انسان

در میان این بزرگی

خالی از تُن ِ آوا و صداها

  • Like 9
لینک به دیدگاه

[h=6] قدمـ زدن زیر بارونـ

ورزش صبحــگاهی

چــرخ زدن تــو فیسبوک

عبادتــ و سجــده

شیشــه مشروب پــر

... ... پیدا کــردن gf/bf

گــوش دادن به آهنگــهای تکراری

سـی گار تقلبی

هیچ کدوم

هیچ کدوم

طعــم هم آغوشــی اول رو با تـ ـ ـو

از یادم نبرد!!

لعنتــی آغوشتــ بهشتــ من بود...!

[/h]

  • Like 8
لینک به دیدگاه

پنجه بر زباله های جهان می کشد

و در محاصره ی ساس هایش

می گرید

گربه ی خاکستری

آبستن شدن مداوم را

تجربه می کند

و زیباترین فرزندانش را

همیشه بلعیده است

روزی یله می شد بر ایوانِ بهار

و آفتاب مشرق

شیر را به پستان هایش می جوشاند

امروز اما

این موریخته گربه ی خاکستری

تیپاخورده ترین موجود جهان است

و مگس ها

بر چشمانِ قِی کرده اش سور می گیرند

دندانی به دهان ندارد

ولی پنجه هایش هنوز

در زیرِ پوستِ مخملی اش

خوابِ خون می بینند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دوست می ‌دارم آن را که روان خویشتن بر باد داده ‌است و نه اهل سپاس‌

خواستن است و نه اهل سپاس‌گزاردن، زیرا که همواره «بخشنده»

است و به دور از پای.

فریدریش نیچه

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زبان ها دو دسته اند:

 

آنها که بسته می شوند.

 

آنها که بیرون می مانند

 

در این شب ترس

 

-آواز گرگها سور بی کلامه گی -

 

آونگ می خورد آنکه زبانش بت سکوت را شکست

 

به زمان هزار آتشی بر تمام زبان های بابل

 

که به هزار اسم اعظمی گلستان نمی شود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نقل است که شبی نماز همی‌کرد آوازی شنود که:

ـ هان بوالحسن! خواهی که آن‌چه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

شیخ گفت:

ـ ای بار خدای! خواهی تا آن چه از رحمت تو می‌دانم و از کرَم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده‌ات نکند؟

آواز آمد:

ـ نه از تو، نه از من.

 

 

«راه اندوه» گزیده‌ای از نوشته‌های عرفانی شیخ ابوالحسن خَرَقانی

به گزینش حسن مرسلوند، نشر آراسته.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...