MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ ای کاش روزی برسد که باکره ها، آزادیشان را فاحشه ها، آبرویشان را از پرده نازک بکارت گدایی نکنند ... 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ گاهی نباید زیاد راست گفت !!! گاهی نباید راست گفت !! نه ! گاهی نباید گفت ... 9 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید. یک نفر در آب دارد میسپارد جان. 11 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ زگهواره تا گور بیخیال! عمو با عرض پوزش کاملش میکنم .... گر ز گهواره تا گور هم بدوی به هیچ جا نخواهی رسید . . . 6 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ اِرما بومبک میگه : اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم 6 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ دوست داشتن دلیل نمیخواهد ولی نمیدانم چرا خیلیها و حتی خیلیهای دیگر میگویند این روزها دوست داشتن دلیل میخواهد و پشت یک سلام و لبخندی ساده دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده و دنبال گودالی از تعفن میگردند 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ دیشب که بغض کرده بودم باز هم به خودم قول دادم من سلام میگویم و لبخند میزنم و قسم میخورم و میدانم عشق همین است به همین ساد گی 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ قتل عام خونین بنگلادش بسرعت خاطره هجوم روسها به چکسلواکی را فروپوشاند,قتل النده ناله های بنگلادش را محو کرد,جنگ صحرای سینا باعث شد تا مردم النده را فراموش کنند ,کشتارعمومی درکامبوج صحرای سینارا ازذهن مردم زدودوغیره وغیره و..... تا اینکه سرانجام همگان میگذارند همه چیز از یاد برود میلان کوندرا(خنده وفراموشی-نامه های گمشده) 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ وحکایت ما افتادن از چاهی به چاهی بود ودرسقوطمان... درارزوی چاله ای شاید! 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ این روزها که میگذرد... احساس میکنم که نامم درست است وخودم کمی کجم روحم نیز اندکی این روزها میگذرد باری! انگار قصه زاییدن حسیست شاید نامش تنفر باشد مانند دویدن خون زیر رگهای شقیقه ات که یخ میزند نگاهی کال وافسرده یا التجایی بی پایان درشبی سرد ونمناک نمیدانم بمانند گرمای هم اغوشی با مرگ سرد وبی پایان من این احساس را بالا میاورم وزندگی را استفراغ میکنم بر سنگفرش تنم رفیق نیمه راه اینها شعر نیستند وحتی نثری لعنت الوده زندگی فاحشه بدنام دورانها شوت میکنم احساس بودن را وتفی سربالا که میچسبد به پیشانی انسانها زندگی را باید کرد زندگی باید کرد ودراخر به پایانی رسید مملو از پوچی 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ بعدمدتها به اینه نگاهی انداختم,اینه چقدرپیرشده بود 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ فقط چمدانها به رفتن عادت میکنند ... 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ وقتی تنها روی نیمکت پارک نشسته ام ترس از این دارم که کسی بگوید: آهای آقا، آیا با خودتان نسبتی دارید ؟!... 10 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ خدایا چرا زمینت آنقدر کند می چرخد؟!... 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ غم او خیلی بزرگ شده است آن قدر که من می ترسم بترکد ! آن وقت من از صدای ترکیدن آن می ترسم ... آن وقت همه از صدای ترکیدن آن می ترسند و آن وقت همه می ترکند آن وقت هیچ کس نمی ماند تا از صدای ترکیدن بترسد آن وقت هیچ کس نمی داند چرا ترکیده است ... و این خیلی ترسناک است آن قدر که من می ترسم بترکد !!! 8 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ ای دوست این روزها با هر که دوست می شم احساس میکنم آنقدر دوست شده ایم که دیگر وقت ...................................................خیانت است 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ در هوای غیر قابل تنفس این زمانه ، کماکان نفس می کشیم ....آیا هنوز نمرده ایم ؟؟؟ 6 لینک به دیدگاه
پژمان مهرپویا 1121 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ یه دوست معمولي وقتي مي آيد خونت، مثل مهمون رفتار ميکنه.يه دوست واقعي درِ يخچال رو باز ميکنه و از خودش پذيرايي ميکنه. يه دوست معمولي هرگز گريه تو رو نديده.يه دوست واقعي شونه هاش از اشکاي تو خيسه. يه دوست معمولي اسم کوچيک پدر و مادر تو رو نمي دونه.يه دوست واقعي اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره. يه دوستمعمولي يه دسته گل واسه مهمونيت مي آره.يه دوستواقعي زودتر ميآد تا بهت کمک کنه و ديرتر مي ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه. يه دوست معمولي متنفره از اين که وقتي رفته که بخوابه بهش تلفن کني.يه دوست واقعي ميپرسه چرا يه مدته طولانيه که زنگ نمي زني؟ يه دوست معمولي ازت ميخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزني.يه دوستواقعي ازت ميخواد که مشکلات را حل کنه. يه دوست معمولي وقتي بين تون بحثي ميشه دوستي رو تموم شده ميدونه.يه دوست واقعي بهت بعد از يه دعواهم زنگ ميزنه. يه دوست معمولي هميشه ازت انتظار داره.يه دوست واقعي ميخواد که تو هميشه رو کمکش حساب کني. يه دوست معمولي اين حرف های منو ميخونه و فراموش ميکنه.يه دوست واقعي اونو واسه همه ميفرسته. یک دوست معمولی از درونت بی خبره.یک دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه. پس بیا با هم دوست باشیم اونم از نوع واقعی اش 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده