- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۰ پيرمردي به كودكي گفت اگر بگويي خدا كجاست يك سكه يه تو مي دهم ... كودك گفت اگر بگويي خدا كجا نيست دو سكه به تو مي دهم ....و پيرمرد 10 سكه به كودك داد 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ این همه آدم تو دنیا اگه هر کدومش به یه درد می خوردن این همه درد تو دنیا نبود ...! 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ تویی که مرا درحال سقوط می بینی آیا تا به حال با خود اندیشیده ای شاید تو وارونه ایستاده باشی ... 9 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ عادت این قبیله است؛ دور آتشی که تو میسوزی می رقصند !!!!!! 10 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ هیچ چیز و هیچکس در این دنیا وجود ندارد که دیدنش به بازکردن تمام چشم بی ارزد. 10 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ گذر زمان هیچ چیزی را حل نمی کند ... ماست مالی می کند ! 10 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ دلم از دست دلم خونه خدا..... دلم اینروزا چقدر بی امونه خدا............ 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۰ هر روز تکراریست ... صبح هم ماجرای ساده ایست گنجشک ها بیخودی شلوغش می کنند ! 8 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۰ جدیدا با دیوار حرف میزنم! میدونی...از شخصیتش خوشم اومده یه جورایی! محكمه...ثابته...آرومه...غلط نكنم از منم خوشش اومده..! 6 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۰ گاهی شاید لازم باشه از یاد ببریم ! یاد آنهایی را كه با نبودنشان بودنمان را به بازی گرفتند!!! 8 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۰ حلاج را که می بردند پای چوبه دار به خواهرش گفتند بیاید برای وداع. او هم آمد اما بدون سربند. مردها همه بانگش زدند که پس حجابت کو؟ او هم گفت:من اینجا مردی جز منصور نمی بینم 15 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۰ لگدمال نمی شوی اگر ... به کسی لگد نزنی ! 14 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۰ كوه ها باهمند و تنها ، همچون ما، باهمان تنهايان. 11 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۰ ” سرد است و من تنهایم “ چه جمله ای ! پر از کلیشه پر از تهوع جای گرمی نشسته ای و می خوانی : ” سرد است …. “ یخ نمی کنی . حس نمی کنی . که من برای نوشتن همین دو کلمه؛ چه سرمایی را گذراندم .... 12 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۹۰ وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند : نگاه کنید دسته اش از جنس ماست .!! 10 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۰ بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود؛ بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود...!!! ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم... ما به هم بد کردیم... ما به هم بد گفتیم.... ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم... و چه حظی بردیم که زرنگی کردیم؛ روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم.... … از تو من میپرسم؛؛ ما که راگول زدیم؟ 8 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ازکسانی که از من متنفرند سپاس، آنها مرا قوی تر میکنند. از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگتر می کنند. ازکسانی که مرا ترک میکنند متشکرم، آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست. از کسانی که با من میمانند سپاسگزارم، آنان به من معنای دوست واقعی را نشان می دهند. 7 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۰ روزی نه چندان دورِ دور، او هم نگاری بود... 10 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۰ من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود او هر روز بعد از مدرسه کنار خيابان آدامس ميفروخت معلم گفته بود انشا بنويسيد موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت من نوشته بودم علم بهتر است مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد تو نوشته بودي علم بهتر است شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود خودکارش روز قبل تمام شده بود معلم آن روز او را تنبيه کرد بقيه بچه ها به او خنديدند آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد سال هاي آخر دبيرستان بود بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت روزنامه چاپ شده بود هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به به کناري انداختي او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود !!! چند سال گذشت وقت گرفتن نتايج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود وقت قضاوت بود جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند زندگي ادامه دارد هيچ وقت پايان نمي گيرد من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!! تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!! او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!! من , تو , او هيچگاه در کنار هم نبوديم هيچگاه يکديگر را نشناختيم اما من و تو اگر به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود؟؟؟ هر روز از كنار مردماني مي گذريم كه يا من اند يا تو و يا او ! و به راستي نه موفقيت هاي من به تمامي از آن من است و نه تقصيرهاي او همگي از آن او ... 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۰ خرمیمانم ! نیازی نیست با نشان دادن علف های مصنوعی مرا به استحاله هویتی تازه ای دچار کنی 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده