VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ وحيد يه 9 سال ازمون بزرگتري چرا همه چيزا يادته اون قايقه چيه من نديم تا به حالما با كاغذ دفترمون درست ميكرديم چقد از مشق اون ص بدم ميومد لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ آقا نذارین این چیزارووووووووووووووووووووووو:ws54: هوایی شدم رفت 1 لینک به دیدگاه
842 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ آقا وحيد دستت درد نکنه. منم يادمه. البته ما به جاي قايق با پلاستيک بالون مي ساختيم تيرکمون سيمي هم يه حال ديگه اي داشت. 1 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ آقا وحيد دستت درد نکنه.منم يادمه. البته ما به جاي قايق با پلاستيک بالون مي ساختيم تيرکمون سيمي هم يه حال ديگه اي داشت. ما بلاستيكو باد ميكرديم بعد ميتركونديمش صدا ميداد خر كيف ميشديم دو چيز خيلي حال ميداد بهم: يكي همين تركوندن پلاستيک يكي اونموقع تو امام حسين تهران مينشستيم ميزدم پس كله يه پسري به اسم مجيد. صدا ميداد خوشك ميومد 3 لینک به دیدگاه
842 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ ما بلاستيكو باد ميكرديم بعد ميتركونديمش صدا ميداد خر كيف ميشديم دو چيز خيلي حال ميداد بهم: يكي همين تركوندن پلاستيک يكي اونموقع تو امام حسين تهران مينشستيم ميزدم پس كله يه پسري به اسم مجيد. صدا ميداد خوشك ميومد فکر کنم طرز تهيه بالون اينجوري بود که يه پلاستيک از اين ها که سيب زميني مي خريد رو برداريد دسته هاش رو با سيم مسي به هم ببنديد دور سيم مسي يه دستمال ببنديد و روي دستمال نفت بريزيد (اون زمون نفت بود) بعد دستمال رو آتيش بزنيد. بيشتر از اين يادم نمياد. لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ وحيد يه 9 سال ازمون بزرگتري چرا همه چيزا يادته اون قايقه چيه من نديم تا به حالما با كاغذ دفترمون درست ميكرديم د من هم از اون قایقا داشتم یکی واسم خریده بود ولی خونمون حوض نداشت...تو حموم هم نمیشد همچین کاری کرد آب تموم میشد لوله کشی نبود اون موقع...منبع آب داشت بالای خونه ها یه بار تو یه لگن فقط انداختیمش روشنش کردیم...صدای پت پت میداد میرفت بعدش هم یه بار بردیمش شمال تو مرداب گذاشیمش میرفت ذوق میکردیم 1 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ این کلاه قرمزی رو خیلی دوست میداشتم وسطش کارتون میداد سنم کوچیکتر مساوی 5 بود. لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ اگه تکراری باشه نباشه دیگه زدمش حالا هرکی دلش خواست بیاد بخونه و حید دمت گرم دل منو بردی به 18-19 سال پیش یادش بخیر:pichak29::ws54: دوست های اون زمون جون شون برای هم در میرفت ولی الان چی؟:pichak29::ws54: لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ یاد دارت های شب های چهر شنبه سوری هم بخیر که باروت های کبریت رو می تراشید بخیر یاد اون روز هایی بخیر که با پلخمون گنجشک میزدیم هیییی یادش بخیر 1 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ یاد دارت های شب های چهر شنبه سوری هم بخیر که باروت های کبریت رو می تراشید بخیریاد اون روز هایی بخیر که با پلخمون گنجشک میزدیم هیییی یادش بخیر اوهومممم خیلی باحال بود لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ یاد اون روز هایی بخیر که می رفتیم دمه دبیرستان دخترانه به دختر ها شماره می دادیم و هر وقت کسی زنگ میزد مثل فشنگ گوشی رو بر می داشتیم بخیر 1 لینک به دیدگاه
armin.eleman 5393 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ یاد اون روز هایی بخیر که می رفتیم دمه دبیرستان دخترانه به دختر ها شماره می دادیم و هر وقت کسی زنگ میزد مثل فشنگ گوشی رو بر می داشتیم بخیر آره واقعا ..... البته من شماره میدادم ولی زنگ هم میزدن گوشیو برنمیداشتم لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ یاد اون روز هایی بخیر که می رفتیم دمه دبیرستان دخترانه به دختر ها شماره می دادیم و هر وقت کسی زنگ میزد مثل فشنگ گوشی رو بر می داشتیم بخیر آره واقعا .....البته من شماره میدادم ولی زنگ هم میزدن گوشیو برنمیداشتم اون زمان چه سخت بوده این کارا شماره خونه رو باید میدادید دختره زنگ میزده مامانه ورمیداشته یهو ... اون قطع میکرده بعد تابلئ میشده لینک به دیدگاه
armin.eleman 5393 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ اون زمان چه سخت بوده این کاراشماره خونه رو باید میدادید دختره زنگ میزده مامانه ورمیداشته یهو ... اون قطع میکرده بعد تابلئ میشده یادش بخیر:icon_pf (34): مدرسه رو جیم میزدیم میرفتیم پلی استیشن تا خود ساعت 1 بعدشم تعطیل میشدیم کاش دوباره یه روز میتونستیم بریم دبیرستان همونم جیم میزدیم لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۸۹ من مثل چییییی از ژولی پولی دوست کاموایی صورتی پشمالوی آقای مجری و دون دون تو السون ولسون میترسیدم:banel_smiley_52: دخترای همسایمون لی لی بلت بودن من بلت نبودم؛بازی نمی کردم؛ولی بروم نمیاوردم بلت نیستم؛میگفتم حوصله ندارم؛آرزوم بود بلت بودم؛زورم میومد بپرسم عجب شطولی بودم یه پاکنایی بود اون زمونا که یه بدنه پلاستیکی دردار داشت؛یه سرش پاکن بود؛اون سرش غلتک؛خرده پاکنارو جمع میکرد مثلن...من همیشه دوست داشتم یکی داشته باشم؛ولی هرچی توضیح میدادم بابام قضیه رو نمیگرفت...بالاخره یه بار یکی خرید من ذوق مرگ شدم؛تهشو باز کردم دیدم بجای غلطک مداد تراشه...منو میگی دلم میخواست بابا رو........ 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده