رفتن به مطلب

من امروز یه چیز عجیب تو میدون تجریش دیدم!!!


DCBA

ارسال های توصیه شده

امروز تو میدون تجریش 4..5 تا پسر ....انصافا خوشتیپ و خوشگلم بودن :ws3:و اصلا قیافه ها و لباساشون به دستفروشا نمیخورد.... جدا جدا جاهای مختلف میدون وایستاده بودن ...هرکدومشون یه دسته گل مریم دستشون بود و هر خانومی رد میشد یه گل بهش میدادن...:banel_smiley_4:

 

 

حالا ما (منو دوستم) که از دور نظاره گر بودیم اول فک کردیم غلیان احساساته و یه چیزی تو سرشون خورده و به ارزش والای خانوما پی بردن و دارن به نوعی قدر دانی میکنن.... :banel_smiley_4: ولی بعد که دیدیم یه دختره که گل رو گرفت و رد شد پسره افتاد دنبالش که پولشو بگیره متوجه این واقعیت انکار ناپذیر شدیم که اقایون هیچ وقت به این ارزش والا پی نمیبرند.....:banel_smiley_4:( مزاح بود... آقایون به دل نگیرن...)

 

 

خلاصه دیگه داشتیم از کنجکاوی میمردیم.... رفتیم جلو و دوستم پرسید آقا جریان این گل مریما چیه....؟!

پسره در حالیکه داشت یه شاخه دسته منو یه شاخه دسته رفیقم میداد....!! گفن:.....

فک میکنید چی جواب داد؟! :icon_pf (34):

 

 

 

گفت: ما داریم .... پول شهریه دانشگاهمونو در میاریم .... شما هرچی کرمته به من پول بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :jawdrop:

یعنی من تو اون لحظه قشنگ حس کردم که شاخام داره از سرم میزنه بیرون....

 

باخنده گفتم: اذیت نکنین بابا!! جدی جریان چیه؟!

 

گفت: اذیت چیه؟ جدی داریم پول درمیاریم....

 

گفتم: اخه من بابت این یه شاخه گل چقد میتونم به شما بدم که به دردت بخوره...

.

.

.

.

خلاصه همون موقع یه چن تا از این دختر فانتزیا ریختن دور پسره و دوستم چون عجله داشت ....ماام دیگه نموندیم و اومدیم.....

 

ومن همش تو راه با خودم داشتم فک میکردم ...فک کن اون فوقه فوقش 40 تا شاخه داره میفروشه.... تازه بااین وضعیته بی پولی مگه مردم برا هر شاخه چقد بهش میدن؟! 1000 یا خونه آخرش 2000..... ماکسیمم 80 تومن خیلی خوشبینانه در میاره....... این 80 تومن واقعا کفاف شهریه های سنگین دانشگاهامونو میده!؟ :ws52:

.

.

.

.

شایدم این حرکت فقط نشونه ی اعتراض بوده!!!!!! :ws52: اگرم این طور بوده مگه برا کسی مهمه و کسی متوجه این جریان شده اصلا؟! :icon_razz:

.

.

.

.

خلاصه این که ...کلی غمگین شدم..... 10.gif

  • Like 30
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 44
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

20 روز بیاد وایسه میشه یک میلیون و ششصد هزار تومن .........خدا بده برکت

 

 

 

:JC_thinking: :JC_thinking:

میگم منم برم وایستم.... تازه دخترم.... میتونم بهتر هم در بیارم.....:banel_smiley_4: :banel_smiley_4:

ها؟ نظرت چیه؟ :banel_smiley_4:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
20 روز بیاد وایسه میشه یک میلیون و ششصد هزار تومن .........خدا بده برکت

 

عالیییییییییییییییییه

زندگی از فردا تعطیل، به سمت تجریش.

لیلا فردا بیا شاید منم دیدی که دارم گل مریم می فروشم.

(نشونه : مانتوم خال خالیه:ws3:)

  • Like 10
لینک به دیدگاه
من یه بار گدایی کردم.فکر کنم یه پونصد تومنی در آوردم اگه درست یادم باشه.حالا نمیگم کار اینا گداییه.اما خب بازم سخته

جدا؟ :jawdrop:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

قضیه واقعیه تو بازار اصفهان اتفاق افتاده یکی از بازاریای قدیمی برام تعریف کرد با ادرس و اسم طرف ولی مال 50 - 60 سال پیشه

 

یه بازاری تو بازار ورشکست میشه و نمیخواسته کسی بفهمه تو فکر پول جور کردن بوده که هیچ جوری براش جور نمیشه

تو بازار یه گدای قدیمی بوده که بازاریای قدیمی میدونستن خیلی پول داره این گداهه کور بوده

خلاصه این بازاری ورشکسته یه شب میفته دنبال این گداهه ببینه کجا میره

میبینه که گداهه میره سمت مدرسه صدر بازار (یه مدرسه قدیمی از زمان صفویه)

و پشت مدرسه یه خرابه ای بوده میره اونجا اینم یواشکی دنبالش میره و میبینه که توی زیرزمین خرابهه یه جایی تو دیوار این گداهه پولاشو مخفی میکنه

خلاصه میره و پولای گداهه رو بر میداره و میبره کارشو راه میندازه

گداهه بعدا که میبینه پولاش نیست به گزمه ها میگه و شکایت میکنه

یه روز این بازاریه که پولای گداهه رو برداشته بوده دلش برا گداهه میسوزه و میره از پول خود گداهه براش یه غذای خیلی خوب میخره و براش میبره

عصر وقتی رد میشده از اونجا میبینه گداهه غذاشو نخورده

میره جلو میگه عمو چرا غذا به این خوبی برات گرفتم نخوردی؟

که یهو گداهه مچ دست این بابا رو میگیره و داد میزنه ای دزد رو گرفتم و مچ دستشو ول نمیکنه ..............و خلاصه میرن پیش قاضی

قاضی میگه اخه عمو تو که چشات کوره ......مدرکی نداری که این دزده

میگه اقای قاضی ما گداها نمیتونیم نون خودمونو بخوریم

امروز که این بابا برام غذا اورد هر دفعه یه لقمه برداشتم شکست بیخ گلوم و از گلوم پایین نرفت

فهمیدم این پول خودمه

خلاصه یارو بازاریه اعتراف میکنه اینو که میشنوه و ....................همین دیگه تموم شد

  • Like 10
لینک به دیدگاه
قضیه واقعیه تو بازار اصفهان اتفاق افتاده یکی از بازاریای قدیمی برام تعریف کرد با ادرس و اسم طرف ولی مال 50 - 60 سال پیشه

 

یه بازاری تو بازار ورشکست میشه و نمیخواسته کسی بفهمه تو فکر پول جور کردن بوده که هیچ جوری براش جور نمیشه

تو بازار یه گدای قدیمی بوده که بازاریای قدیمی میدونستن خیلی پول داره این گداهه کور بوده

خلاصه این بازاری ورشکسته یه شب میفته دنبال این گداهه ببینه کجا میره

میبینه که گداهه میره سمت مدرسه صدر بازار (یه مدرسه قدیمی از زمان صفویه)

و پشت مدرسه یه خرابه ای بوده میره اونجا اینم یواشکی دنبالش میره و میبینه که توی زیرزمین خرابهه یه جایی تو دیوار این گداهه پولاشو مخفی میکنه

خلاصه میره و پولای گداهه رو بر میداره و میبره کارشو راه میندازه

گداهه بعدا که میبینه پولاش نیست به گزمه ها میگه و شکایت میکنه

یه روز این بازاریه که پولای گداهه رو برداشته بوده دلش برا گداهه میسوزه و میره از پول خود گداهه براش یه غذای خیلی خوب میخره و براش میبره

عصر وقتی رد میشده از اونجا میبینه گداهه غذاشو نخورده

میره جلو میگه عمو چرا غذا به این خوبی برات گرفتم نخوردی؟

که یهو گداهه مچ دست این بابا رو میگیره و داد میزنه ای دزد رو گرفتم و مچ دستشو ول نمیکنه ..............و خلاصه میرن پیش قاضی

قاضی میگه اخه عمو تو که چشات کوره ......مدرکی نداری که این دزده

میگه اقای قاضی ما گداها نمیتونیم نون خودمونو بخوریم

امروز که این بابا برام غذا اورد هر دفعه یه لقمه برداشتم شکست بیخ گلوم و از گلوم پایین نرفت

فهمیدم این پول خودمه

خلاصه یارو بازاریه اعتراف میکنه اینو که میشنوه و ....................همین دیگه تموم شد

 

ای هوتن از دست تو....:banel_smiley_4:

خیلی به جا بود داستانت...:ws37:

:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
قضیه واقعیه تو بازار اصفهان اتفاق افتاده یکی از بازاریای قدیمی برام تعریف کرد با ادرس و اسم طرف ولی مال 50 - 60 سال پیشه

 

یه بازاری تو بازار ورشکست میشه و نمیخواسته کسی بفهمه تو فکر پول جور کردن بوده که هیچ جوری براش جور نمیشه

تو بازار یه گدای قدیمی بوده که بازاریای قدیمی میدونستن خیلی پول داره این گداهه کور بوده

خلاصه این بازاری ورشکسته یه شب میفته دنبال این گداهه ببینه کجا میره

میبینه که گداهه میره سمت مدرسه صدر بازار (یه مدرسه قدیمی از زمان صفویه)

و پشت مدرسه یه خرابه ای بوده میره اونجا اینم یواشکی دنبالش میره و میبینه که توی زیرزمین خرابهه یه جایی تو دیوار این گداهه پولاشو مخفی میکنه

خلاصه میره و پولای گداهه رو بر میداره و میبره کارشو راه میندازه

گداهه بعدا که میبینه پولاش نیست به گزمه ها میگه و شکایت میکنه

یه روز این بازاریه که پولای گداهه رو برداشته بوده دلش برا گداهه میسوزه و میره از پول خود گداهه براش یه غذای خیلی خوب میخره و براش میبره

عصر وقتی رد میشده از اونجا میبینه گداهه غذاشو نخورده

میره جلو میگه عمو چرا غذا به این خوبی برات گرفتم نخوردی؟

که یهو گداهه مچ دست این بابا رو میگیره و داد میزنه ای دزد رو گرفتم و مچ دستشو ول نمیکنه ..............و خلاصه میرن پیش قاضی

قاضی میگه اخه عمو تو که چشات کوره ......مدرکی نداری که این دزده

میگه اقای قاضی ما گداها نمیتونیم نون خودمونو بخوریم

امروز که این بابا برام غذا اورد هر دفعه یه لقمه برداشتم شکست بیخ گلوم و از گلوم پایین نرفت

فهمیدم این پول خودمه

خلاصه یارو بازاریه اعتراف میکنه اینو که میشنوه و ....................همین دیگه تموم شد

 

نتیجه اخلاقی :

پس دروخ می گن مال حروم خوردن نداره.

خوردن که داره هیچی گوشت می شه می چسبه به تن.:ws28:

این حلاله که خوردن نداره.:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
قضیه واقعیه تو بازار اصفهان اتفاق افتاده یکی از بازاریای قدیمی برام تعریف کرد با ادرس و اسم طرف ولی مال 50 - 60 سال پیشه

 

یه بازاری تو بازار ورشکست میشه و نمیخواسته کسی بفهمه تو فکر پول جور کردن بوده که هیچ جوری براش جور نمیشه

تو بازار یه گدای قدیمی بوده که بازاریای قدیمی میدونستن خیلی پول داره این گداهه کور بوده

خلاصه این بازاری ورشکسته یه شب میفته دنبال این گداهه ببینه کجا میره

میبینه که گداهه میره سمت مدرسه صدر بازار (یه مدرسه قدیمی از زمان صفویه)

و پشت مدرسه یه خرابه ای بوده میره اونجا اینم یواشکی دنبالش میره و میبینه که توی زیرزمین خرابهه یه جایی تو دیوار این گداهه پولاشو مخفی میکنه

خلاصه میره و پولای گداهه رو بر میداره و میبره کارشو راه میندازه

گداهه بعدا که میبینه پولاش نیست به گزمه ها میگه و شکایت میکنه

یه روز این بازاریه که پولای گداهه رو برداشته بوده دلش برا گداهه میسوزه و میره از پول خود گداهه براش یه غذای خیلی خوب میخره و براش میبره

عصر وقتی رد میشده از اونجا میبینه گداهه غذاشو نخورده

میره جلو میگه عمو چرا غذا به این خوبی برات گرفتم نخوردی؟

که یهو گداهه مچ دست این بابا رو میگیره و داد میزنه ای دزد رو گرفتم و مچ دستشو ول نمیکنه ..............و خلاصه میرن پیش قاضی

قاضی میگه اخه عمو تو که چشات کوره ......مدرکی نداری که این دزده

میگه اقای قاضی ما گداها نمیتونیم نون خودمونو بخوریم

امروز که این بابا برام غذا اورد هر دفعه یه لقمه برداشتم شکست بیخ گلوم و از گلوم پایین نرفت

فهمیدم این پول خودمه

خلاصه یارو بازاریه اعتراف میکنه اینو که میشنوه و ....................همین دیگه تموم شد

:girl_in_dreams::girl_in_dreams:

اي كاش بابام بودي واسم داستان ميگفتي

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...