YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 20 آبان، 2011 شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدمها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا به دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ برآرم از دل وای این شب چه قدر تاریک است خنده ای کو که به دل انگیزم ؟ قطره ای کو که به دریا ریزم ؟ صخره ای کو که بدان آویزم ؟ مثل این است که شب نمنک است دیگران را هم غم هست به دل غم من لیک غمی غمنک است 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 21 آبان، 2011 اگه دستم به جدایی برسه اونو از خاطره هام خط میزنم از دل تنگ تموم آدما از شب و روز خدا خط میزنم اگه دستم برسه به آسمون با ستاره ها قیامت میکنم نمیزارم کسی عاشق نباشه ماه و بین همه قسمت میکنم وقتی گاهی من و دل تنها میشیم حرفای نگفتنی رو میشه دید میشه تو سکوت بین ما دوتا خیلی از ندیدنی ها رو شنید قصه جدایی ما آدما قصه دوری ماست از خودمون دوریه من و تو از لحظه عشق اه اه اه اه انقد دلتنگتم که دیگه نوشتن هم آرومم نمیکنه شاهزاده زندگیم به خدا دلتنگتم. 3
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 22 آبان، 2011 امشب سر مهربان نخلی خم شد در کیسه نان به جای خرما غم شد در کنج خرابه ها زنی شیون کرد همبازی کودکان کوفه کم شد.... 2
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 22 آبان، 2011 بزار خیال کنم هنو زترانه هامو میشنوی هنوز هوامو داری وهنوز صدامو میشنوی بزار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم اگه تموم قصمون هنوز ترانه سازتم بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی روزا به فکر دیدنم شبا پر از خاب منی بزار خیال کنم تو دلتنگی هات غروب که میشه یاد من می افتی تویی که قصه طلوع عشق گفتی و دوست دارم و نگفتی بزار خیال کنم منم اون که دلت تنگه براش اونی که وقتی تنهایی پر میشی از خاطره هاش اون که هنوز دوسش داری اون که هنوز همنفسه بزار خیال کنم منم اونی که بودنش برات بسه دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی بزار خیال کنم بزار.. اگر که بی خیالمی.. 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 23 آبان، 2011 امشب از درد جدايي به لب آمد جانم غزل مرگ در آغوش اجل مي خوانم سينه ام تنگ و گلو بغض غريبي دارد يا رب از کار دل و دهر و فلک حيرانم شب پايان من است امشب و ايام فراق به جهنم روم از آتش عشقش ، دانم من اسير لب و لعل و خط و خالش گشتم نرود ياد من از ياد که جاويدانم فتنه ي عشق گريبان من خسته گرفت مست چشم و نگهش سست نمود ايمانم سخن تلخ مکن از تلخي هجران باشد منم امروز که از دست دلم ويرانم دوستانم همه رفتند و منم خواهم رفت که مرا چند صباحي به جهان مهمانم هاديا ، پند رفيقان همه از خوبي نيست چه بسا دوست که شاد است از اين پايانم 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 7 آذر، 2011 آزاد آزادم ببین چون عشق درگیر من است دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است شاید نمیدانی ولی از خود خلاصم کرده ای آیینه خالی فقط امروز تصویر من است با عشق تو برباد رفت آن آبروی مختصر من روح بارانم ببین چون عشق تقدیر من است آزاد آزادم ببین ............... 3
مرید 1252 ارسال شده در 10 آذر، 2011 نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی 3
moh@mad 5513 مالک ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2012 طبعم از لعل تو آموخت در افشانیها ای رخت چشمه خورشید درخشانیها سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها گر بدین جلوه به دریاچه اشگم تابی چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید مخمل اینگونه به کاشانه کاشانیها دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع ای سر زلف تو مجموع پریشانیها رام دیوانه شدن آمده درشان پری تو به جز رم نشناسی ز پریشانیها . . . 3
moh@mad 5513 مالک ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2012 گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل چون سایه به پایش فکند رحل اقامت در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند دل میکشدم باز به آن جلوهٔ قامت عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت دامن ز کفم میکشی و میروی امروز دست من و دامان تو فردای قیامت امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ بر خاک شهیدان تو خار است علامت . . . 2
moh@mad 5513 مالک ارسال شده در 23 اردیبهشت، 2012 اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود دیگر شکسته بود دل و در میان ما صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود او بود در مقابل چشم ترم ولی آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود حیف از نثار گوهر اشک ای عروس بخت با روی زشت زیور گوهر نکو نبود اشکش نمیمکیدم و بیمار عشق را جز بغض شربت دگری در گلو نبود آلوده بود دامن پاک و به رغم عشق با اشک نیز دست و دل شستشو نبود از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود او بود بیوفا و در این گفتگو نبود ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است عطری نماند از گل رنگین که بو نبود آزادگان به عشق خیانت نمی کنند او را خصال مردم آزاده خو نبود 2
moh@mad 5513 مالک ارسال شده در 16 مرداد، 2012 من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را . . . 3
moh@mad 5513 مالک ارسال شده در 6 شهریور، 2012 دیوانه خموش به عاقل برابرست دریای آرمیده به ساحل برابرست در وصل و هجر سوختگان گریه میکنند از بهر شمع خلوت و محفل برابرست دست از طلب مدار که دارد طریق عشق از پافتادنی که به منزل برابرست گردی که خیزد از قدم رهروان عشق با سرمه سیاهی منزل برابرست دلگیر نیستم که دل از دست دادهام دلجویی حبیب به صد دل برابرست . . . 2
azarafrooz 14221 ارسال شده در 6 شهریور، 2012 تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی وخواب را فرا می خوانی) بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! " پل الوار" 2
moh@mad 5513 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2012 چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی ز تو گر تفقدو گر ستم بود آن عنایت و این کرم همه از تو خوش بود ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون شکنی پیاله ما که خون به دل شکسته ما کنی تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی . . . 2
moh@mad 5513 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2012 دل بوی او سحر ز نسیم صبا شنید تا بوی او نسیم صبا از کجا شنید بیگانه گفت اگر سخنی در حقم چه باک این میکشد مرا که ازو آشنا شنید رازی که با تو گفتم و آنجا کسی نبود غیر از من و خدا و تو غیر از کجا شنید دل سوخت بر منش همه گر سنگ خاره بود غیر از تو هر که حال مرا دید یا شنید فرخنده عاشقی که ز دلدار مهربان گر حرف مهر گفت حدیث وفا شنید پیغام حور نشنود از خازن بهشت گوئی کز آشنا سخن آشنا شنید . . . 1
azarafrooz 14221 ارسال شده در 12 شهریور، 2012 بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما نمیدانم کجایی یا کهای! آنقدر میدانم که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز همین حالا بیاید وعده آیندهای ما قیصر امین پور 1
azarafrooz 14221 ارسال شده در 12 شهریور، 2012 [TABLE] [TR] [TD]شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم [/TD] [TD][/TD] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD]آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی جامه تقویی که من در همه عمر بافتم [/TD] [TD][/TD] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD][/TD] [TD][/TD] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD]از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی آینهسان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم [/TD] [TD][/TD] [TD] [/TD] [/TR] [TR] [TD]یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم [/TD] [TD][/TD] [TD][/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 1
azarafrooz 14221 ارسال شده در 12 شهریور، 2012 برگهای دو هزار تومانی برگهای عاشقی برگهای رهایی حسرت هم آغوشی حسرت غرق شدن در وسوسه تن ات حسرت دستهایت که نوازشم کند جسرت لبهایت که ازیک بوسه گل می دهد پنجاه شمع خاموش پنجاه سال کابوس پنجاه روز در چاه رویا فرو رفتن کاش جوان بودم و در شرمگینی نگاه عاشق ات ویران می شدم موهای سفیدم را در آئینه جوانی تو رنگ می کنم و رها می شوم چون پرنده در شهر آواز می خوانم می رقصم هوا چقدر بهاری است با نگاه توست که ستاره ها نور می پاشند بر ظلمت تنهایی با دستهای سخاوتمندتو تمام کودکی ام می خندد دلم می خواهد بمیرم و در شادی یک پایان آخرین آواز عاشقانه ام را بخوانم و در خوابی ابدی برای یک لحظه دیدنت آنچنان جانم شعله بکشد که دوزخ بسوزد و بهشت نگاهت حاودانه کند زخمی که عشق بر قلبم نشاند و چون پرنده پر کشید و رفت 2
azarafrooz 14221 ارسال شده در 12 شهریور، 2012 که گلی با چشمی بلبلی با گوشی رنگ زیبای خزان با روحی نیش زنبور عسل با نوشی کار همواره ی باران با دشت برف با قله کوه رود با ریشه بید باد با شاخه و برگ ابر عابر با ماه چشمه ای با آهو ،برکه ای با مهتاب و نسیمی با زلف دو کبوتر با هم وشب و روزو طبیعت با ما عشقبازی به همین آسانی ست شاعری با کلمات شیرین دست آرام و نوازش بخش بر روی سری پرسشی از اشکی و چراغ شب یلدای کسی با شمعی و دل آرام و تسلا و مسیحای کسی با جمعی عشقبازی به همین آسانی ست که دلی را بخری بفروشی مهری شادمانی را حراج کنی رنج ها را تخفیف دهی مهربانی را ارزانی عالم بکنی و بپیچی همه را لای حریر احساس گره عشق به آنها بزنی مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند عشقبازی به همین آسانی ست هر که با پیش سلامی در اول صبح هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری عرضه سالم کالای ارزان به همه لقمه نان گوارایی از راه حلال و خداحافظی شادی در آخر روز و نگهداری یک خاطرخوش تا فردا و رکو عی و سجودی با نیت شکر مجتبی کاشانی 2
azarafrooz 14221 ارسال شده در 12 شهریور، 2012 بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نور بوی یاس جانماز ترمه ی مادر بزرگ با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم فکر قاشق زدن دختر ناز چشم سیاه شوق یک خیز بلند از روی بته های نور برق کفش جفت شده تو گنجه ها با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم عشق یک ستاره ساختن با پو لک ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آب تنی با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم با اینا بهارو باور می کنم 2
ارسال های توصیه شده