رفتن به مطلب

اشعار بلند


moh@mad

ارسال های توصیه شده

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

خوی تو یاری‌گر است یار بدآموز را

دستخوش تو منم دست جفا برگشای

بر دل من برگمار تیر جگردوز را

از پی آن را که شب پردهٔ راز من است

خواهم کز دود دل پرده کنم روز را

لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان

راه برون بسته‌ام آه درون سوز را

دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو

قدر تو چه داند صدف در شب‌افروز را

گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را

تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 483
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو بمان و دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از كوی تو لیكن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما كردی

تو بمان و دگران وای بحال دگران

می‌روم تا كه به صاحبنظری باز رسم

محرم ما نبود دیده‌ی كوته‌نظران

دلِ چون آینه‌ی اهل صفا می‌شكنند

كه ز خود بی‌خبرند این زخدا بی‌خبران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

كاین بود عاقبت كار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و در بدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دلم پر است پر از لحظه هاي باراني

 

پرم ز گريه پر از گريه هاي طولاني

 

طلسم بغضم اگر بشكند زدلتنگي

 

شكسته دل ترم از ابر هاي باراني

 

بيا به دامنم اي اشك لحظه اي بنشين

 

مگر غبار دلم را دوباره بنشاني

 

بيا كه چشم به راهت نشسته ام اي اشك

 

بيا كه با تو شبم مي شود چراغاني

 

شب است و خلوت و تنهايي و تلاطم درد

 

من وخيال تو و گريه هاي پنهاني

 

به روي شانه ي دل سر نهاده مي گريم

 

به ياد چشم تو و آن نگاه پاياني

 

مرا در آبي چشمان خود رها كردي

 

چگونه بگذرم از موج هاي طوفاني

 

به وسعتي كه ندارد كرانه يعني عشق

 

عبور مي كنم اما به سمت ويراني

 

بيا كه با سر زلفت به هم گره خورده است

 

شب سياه من و قصه ي پريشاني

 

تمام پنجره ها را گشوده ام بر صبح

 

بيا به خلوتم اي آفتاب روحاني

 

ميان اين همه گل هاي عشق پرورده

 

به برگ تازه گلهاي ياس مي ماني

 

تو آرزوي مني با دلم هم احساسي

 

چرا براي دل من غزل نمي خواني

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گفتمش :بی تو دلم میمیرد

گفت:با خاطره ها خلوت کن

گفتمش:خنده به لب میمیرد

گفت:با خون جگر عادت کن

گفتمش:با که دلم خوش باشد؟

گفت:غم را به دلت دعوت کن

گفتمش:راز دلم را چه کنم؟

گفت:با سنگ دلم صحبت کن

.....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خواب سفيد

خواب سياه

خوابي كه مي رويد ناگهان از دريچه ي چشمي باز

و چشمي كه سقوط ميكند ناگهان در خواب

من اعتقادم را به چراغ و پنجره از دست داده ام

و به طيف گسترده ي رنگ ها

كه لقاح سياه دارند

در اين فضاي دم كرده ي خط خط

خوابي مثل گرداب مي چرخد و فرو ميرود

در نقطه اي نامعلوم

خوابي كه گم ميشود ميان خواب هاي ديگر.

اما من ديگر خواب نمي بينم

شب ها كوتاه تر از آنند كه خيالي زاده شود

من خواب نمي بينم و خيال نمي كنم خوابم

من اسيرم در تارو پود دردهايم..

ميميرم و احساس درد نمي كنم

خيالي كه خواب نميبيند

در ذهن پنجره ي اتاق من خورشيد جان داده است من مرده ام

آدمك سوراخ سوراخ شده كه لبخند ميزند تا غم آخرين پسمانده ي وجودش را نبلعد

زندگي من سرهم بندي خواب هاي گاه و بيگاه است

 

حاصل پيوستن اجزاي شكلي موهوم كه سالها پيش جايي متلاشي شده است

من ديوانه ام

و اين دنياي سرنگون فرو رفته

رويا پسمانده ي خيالي بي معني

مي خواهم بخوابم

دلم رويا ميخواهد همين

 

 

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم

 

 

حالا من يک مرده ام، يک جسد، ته يک چاه. خيلی وقت پيش نفسهاي آخرم را کشيده ام و قلبم

خسته ام باور کن رفتم تا به خاک بسپارم تمام خود را ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست

هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست

 

سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه

شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست

 

خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود

مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست

 

کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر

که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست

 

آدمی نیست مگر کالبدی بی جانست

آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست

 

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای

صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست

 

جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم

چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

برشاخه هام ساخته اند آشيانه ها

عمری مرا نواخته اند از ترانه ها

 

من ـ تک درخت پيرـ فقط زنده مانده ام

باشوق ميوه ها و تب وتابِ لانه ها

 

قدّی اگر کشيدم ؛با عشق سارها

آبی اگر مکيدم؛ سهم جوانه ها

 

از من مخواه دل بکنم، چونکه بوده اند

تنها اميد زندگيم اين بهانه ها

 

در خاک ريشه دارم و وابسته ام به آب

معنای ماندن است تمام نشانه ها

 

من با سفر غريبم وجاری نميشوم

مدفون اگر شدند اسيرند دانه ها

 

اين چند سيب مانده برايم، به جای من

بسپارشان به حافظهء رودخانه ها

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آن که سودا زده چشم تو بوده است منم

و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم

 

آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت

ره به سر منزل وصلش ننموده است منم

 

آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش

آفرین گفته و دشنام شنوده است منم

 

آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی

و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم

 

.

.

.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی

آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم

چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را

ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم

چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را

چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم

چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را

چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را

چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را

بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را

بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

  • Like 3
لینک به دیدگاه

منو حالا نوازش کن.. که این فرصت نره از دست

شاید این آخرین باره.. که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن.. همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید.. به دنیای تو برگردم

هنورم میشه عاشق بود.. تو باشی کار سختی نیست

بدون مزر با من باش.. اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن.. تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم.. میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی.. که از این زندگی خستم

کنارت اونقدر آرومم.. که از مرگ هم نمی ترسم

تنم سرده ولی انگار.. تو دستای تو آتیشه

خودت پلکامو می بندی.. و این قصه تموم میشه

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست

چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق

که مست جام غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست

که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد

که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواریست

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم

زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ

که رستگاری جاوید در کم آزاریست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سايه ، به سرسپردگان هديه نقاب مي دهد!

جامه ي اين شب زدگان،عطر گلاب مي دهد!

 

چه سايه گاهِ ساكني! دختر خورشيد كجاست؟

پرسش ساده ي مرا، دشنه جواب مي دهد!

 

عزيز سر داده به دار! در اين حصار بي مدار،

خيال تو به شعر من، واژه ي ناب مي دهد!

 

ساعت خواب رفته را، تو زنده كن! بيا! بيا!

كه بودنت به عقربه حسِ شتاب مي دهد!

 

داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!

ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!

 

ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!

نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!

 

اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!

خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!

 

همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!

عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!

 

بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!

كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــاریـد

زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم

بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات

یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغـات

هرقدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافــی

بنشینـــــم و بــــا دوزخیـــــــان کنـــم تــــلافـی

جــز ساغـــر و پیمانــــه و ساقــــی نشنـاسـم

بـــر پــایـــه پیمانــه و شـادی است اســـاسـم

گـر همچــو همــــای از عـطش عـشق بسـوزم

از آتــــــــش دوزخ نــــهراســــــم نــــهراســـــم

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــاریــد

زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریــد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم

بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عشق در حیطهء فهمیدن ما نیست‏، بیا برگردیم

آسمان پاسخ پرسیدن ما نیست‏ ، بیا برگردیم

 

گریه هامان چقدر تلخ، ببین ! رنگ ترحّم دارد

تا زمین دشمن خندیدن ما نیست‏، بیا برگردیم

 

باغ از فطرت این جاده پر از بوی شكفتنها، حیف

شمّه ای مهلتِ بوییدن ما نیست، بیا برگردیم

 

بال سنگین سفر میشكند وای ملال انگیز است

هیچ كس منتظر دیدن ما نیست، بیا برگردیم

مثل گنجیم گرانسنگ پر از وسوسه هاییم ولی

دزد هم مایل دزدیدن ما نیست ، بیا برگردیم

 

خودمانیم ببین! ما دلمان را به دو قسمت كردیم

عشق در حیطهء فهمیدن ما نیست؟! بیا برگردیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

امشب از لطف به دلداری ما آمده ای

خوش قدم باش که بسیار به جا آمده ای

چه عجب یاد حریفان پریشان کردی

لطف کردی که بیاد فقرا آمده ای

تو که در خواب هم از آمدنت بود دریغ

در شگفتم که به ناگاه چرا آمده ای

سر مهر آمدی از سر مگر ای ترک خطا

یا خطا کردی و ره را به خطا آمده ای

گفته بودی شبی از حالت من می پرسی

شاید اندر پی وعده به وفا آمده ای

شب وصل گله از دوست دلا یاوه مگو

بخت بد باز تو امشب به صدا آمده ای

کاخ شه را به پشیزی نخرد کلبه ما

تا تو ای شاه به دیدار گدا آمده ای

سر به پای تو فشانم که صفا آوردی

تا به دیداری این بی سر و پا آمده ای

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هر جمیلی که بدیدیم بدو یار شدیم

هر جمالی که شنیدیم گرفتار شدیم

 

پیش هر لاله رخی ناله و زاری کردیم

چون بدیدیم ترا از همه بیزار شدیم

 

خار اغیار بسر پنجه غیرت کندیم

تا ز عکس رخ گلزار تو رخسار شدیم

 

بیخیر بر در میخانه عشق افتادیم

قدح باده کشیدیم و خبردار شدیم

 

مست بودیم و سر از پای نمیدانستیم

از الست تو سراپا همه هشیار شدیم

 

خفته بودیم در اقلیم عدم آسوده

از سماع کن بیحرف تو بیدار شدیم

 

شربت لعل لبت بود شفای دل ما

هر گه از چشم خوشت خسته و بیمار شدیم

 

چه سعادت که در ایام غمت دست نداد

خنک آندم که بعشق تو گرفتار شدیم

 

فیضها از پی عشقت بدل و جان بردیم

زانسبب معتکف خانه خمار شدیم

 

دم بدم نفخه از غیب بجان می‌آید

تاز گلبانگ اشارات تو در کار شدیم

 

تا امانت بسپاریم کرم کن مددی

بامید مددت حامل این بار شدیم

.

.

.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...