رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

الهه نه راستش دلم نمیاد!

شوخی کردم!

من انقدر دلم واسه حیوونا میسوزه که اگر یه چیزی بگم باور نمیکنید!

بگم؟ داستان موشیه!

موش؟

آخی بگوووو

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 8.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خواهش میکنم!

اوههههه همچین میگید آقا حمید انگار من 30 سالم!

حمید خالی کافیه!

خب من عادت دارم

حتی گاهی داداشم رو هم با لفظ آقا صدا میکنم

متولد 68هستش

  • Like 1
لینک به دیدگاه
موش؟

آخی بگوووو

 

مدتی بود یه موش مادر اومده بود لای دیوار به دیوار خونمون بچه دار شده بود! این موشا هر روز از روی دیوار حیاطمون رد میشدن. میرفتن بیرون دنبال غذا و آخر شب برمیگشتن!

یه مدت زیر نظر داشتمشون. فهمیدم یه موش مادره و 4 تا بچه!

ماموریت داشتم اونا رو قتل عام کنم!

بعضی شبا به دور از چشم اولیا اگر موشی میگرفتم نمیکشتمش! دلم میسوخت وقتی زیر دستم ناله میکرد ... ولشون میکردم! یعنی هدایتشون میکردم به بیرون!

اما یه شب بابام یکی از اونا رو با بیل کشت! و من خیلی ناراحت شدم!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
مدتی بود یه موش مادر اومده بود لای دیوار به دیوار خونمون بچه دار شده بود! این موشا هر روز از روی دیوار حیاطمون رد میشدن. میرفتن بیرون دنبال غذا و آخر شب برمیگشتن!

یه مدت زیر نظر داشتمشون. فهمیدم یه موش مادره و 4 تا بچه!

ماموریت داشتم اونا رو قتل عام کنم!

بعضی شبا به دور از چشم اولیا اگر موشی میگرفتم نمیکشتمش! دلم میسوخت وقتی زیر دستم ناله میکرد ... ولشون میکردم! یعنی هدایتشون میکردم به بیرون!

اما یه شب بابام یکی از اونا رو با بیل کشت! و من خیلی ناراحت شدم!

 

 

خب اگه مینشستی و ارشادشون میکردی با هر کدوم جدا گانه صحبت میکردی و به راه راست هدایتشون میکردی

 

و از مزایای بیرون بهش میگفتی میرفتن با بیل هم قتل عام نمیشدن

پ

س تو متهم به همدسی در قتل هستی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
اعصاب معصاب خط خطی beatdedhorse.gif

:w58:چرا آخه؟؟

مدتی بود یه موش مادر اومده بود لای دیوار به دیوار خونمون بچه دار شده بود! این موشا هر روز از روی دیوار حیاطمون رد میشدن. میرفتن بیرون دنبال غذا و آخر شب برمیگشتن!

یه مدت زیر نظر داشتمشون. فهمیدم یه موش مادره و 4 تا بچه!

ماموریت داشتم اونا رو قتل عام کنم!

بعضی شبا به دور از چشم اولیا اگر موشی میگرفتم نمیکشتمش! دلم میسوخت وقتی زیر دستم ناله میکرد ... ولشون میکردم! یعنی هدایتشون میکردم به بیرون!

اما یه شب بابام یکی از اونا رو با بیل کشت! و من خیلی ناراحت شدم!

خب تو ک میگرفتیشون مینداختی تو کییه ای چیزی از خونتون دورش میکری...

آخرشم جنایی نمیشد:4564:

یه خاطر حیوان ازادی بگم

 

 

 

امروز ملت تعریف میکردن ن :whistle:

 

بگو!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
خب اگه مینشستی و ارشادشون میکردی با هر کدوم جدا گانه صحبت میکردی و به راه راست هدایتشون میکردی

 

و از مزایای بیرون بهش میگفتی میرفتن با بیل هم قتل عام نمیشدن

پ

س تو متهم به همدسی در قتل هستی

 

اتفاقا ارشادشون کردم! اما گوش ندادن!

مجبور شدم با چسب بگیرمشون! وقتی به تله افتادن بردمشون بیرون و رهاشون کردم! گوششون رو هم پیچیوندم که دیگه اینوری نیان!

اما در این بین دوتا از بچه ها کشته شد!

عوضش یک مادر و دو فرزند زنده موندن!

 

راستی تو گفتی حیوون آزاری کردی؟!!

 

 

.............

 

سحر جون چرا اعصاب معصابت خط خطیه!؟

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مهم نیست در چه سنی باشم

 

 

هر زمان چیز جدید یا عالی می بینم

 

 

دلم میخواهد فریاد بزنم ... " مامان بیا نگاه کن "

کاش میشد منم امشب مامانمو بغل کنم

خیلی دلم براش تنگ شده

دومین سالیه که روز مادر پیشش نیستم

:4564:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خب تو ک میگرفتیشون مینداختی تو کییه ای چیزی از خونتون دورش میکری...

آخرشم جنایی نمیشد:4564:

!

 

خب نمیشد! حیاط ما پشت خونه است! به محض اینکه میفهمیدن من دارم قاچاق موش میکنم خودم با موشا با بیل کشته میشدیم!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

حنانه جان یه زنگ بهش بزنی و از پشت تلفون ببوسیش کافیه!

مادرا از راه دور هم حستون رو درک میکنن!

 

سحر جان خب چرا میزنی!؟ فردا میری میخری! یه 1 ساعت مرخصی بگیر و برو خرید!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کاش میشد منم امشب مامانمو بغل کنم

خیلی دلم براش تنگ شده

دومین سالیه که روز مادر پیشش نیستم

:4564:

:hanghead:

 

امروز داشتیم اردوی شهرستان رو تو کلاس ردیف میکردیم..گفتیم این 5 شنبه بریم..جشن خدافظی هم بگیریم..

ی گروه از پسرا گفتن نههههه ما الان 2-3 سالی میشه روز مادر خونمون نیستیم میخوایم امروز بعد کلاس برگردیم

مام دلمون سوخت گفتیم باشه.:sad0:..(برناممون کلی به هم ریخت)

 

ی ساعت بعد اون از دهن یکیشون در رفت که تا اخر ترم کسی تو خوابگاه تصمیم نداره بره خونش! :ا

استادم رفته بود نمیشد باهاش هماهنگ شد..یعنی ضد حال بودا:4564:

هنو واسه مامانم هیچی نخریدمswear1.gif

 

منم نخریدم!

پول میدم..راحت تره...سلیقه خودشم میشه:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 1
لینک به دیدگاه
خب نمیشد! حیاط ما پشت خونه است! به محض اینکه میفهمیدن من دارم قاچاق موش میکنم خودم با موشا با بیل کشته میشدیم!

 

وای حمید:ws28:

بچه که بودم عاشق مرغ و خروس و جوجه اینا بودم..

2 تا جوجه داشتم..

شب که میشد با ی بطری خالی میرفتم شکار سوسک !

صب ک جوجه هارو میووردم بیرون ،بطری رو جلوشون خالی میکردم.

سوسکا بدو..جوجه ها بدوو

کله سحر صبونه سوسک تازه میزدن به بدن:w02:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...