Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ اعتراف میکنم که دوستت نداشتم. من فقط نقش بازی میکردم... 10 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۱ تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت اندازه می گیری ...! حساب و کتاب می کنی...! مقایسه می کنی....! و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیادتر دوستش داشته ای که زیادتر گذشته ای که زیادتر بخشیده ای به قدر یک ذره یک ثانیه حتی...! درست از همان جاست که توقع آغاز می شود و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم. 10 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۱ اعتراف میکنم هنوزم چشمم پی نگاه زیبا ی توست 11 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۱ دلم گذرگاه غم شد !... از صبرتو و تحمل من . . . . عشق را به چه سنگی محک میزنند؟! بهزاد پیروزیان 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۱ اعتراف می کنم که هنوز تو را نشناخته ام ای ناشناخته ی من... من هنوز در الف آشنایی ام....با اینکه دیگران می پندارن من تا ی رفتم... 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۱ دورغ گفتم ! نصف زندگیام واقعا کم است ! حاضرم تمام زندگیام را بدهم تا برای همیشه شادی و آرامش میهمان نگاه معصوم تو باشد … ( میلاد تهرانی ) 9 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۱ سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند..... اما.... سر من درد می کند ، برای دستی که مال تو باشد 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۱ همیشه حرف از مهره و صفحه و حرکت کیش و مات و شاه و تو یادم دادی که من در این صفحه فقط "رخ"بودم 8 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۱ خوبم باور کنید تمام اشک ها را ریخته ام غصه ها را خورده ام نبودن ها را شمرده ام .... این روزها که می گذرد خالی ام خالی ام از خشم، دلتنگی ، نفرت و حتی از عشق خالی ام از احساس..... 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۱ تنها آن ها که مرده اند از مرگ نمیترسند چون من که بارها مردانه مرده ام تابوت خویش را همه عمر بر دوش برده ام بازی کنیم از باختن نهراسیم پیروزی است باخت. دیگر_هر تک گلوله ای قرص مسکنی است بازی کنیم... نصرت رحمانی 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۱ عـشـق هـیـچـگـاه نـمـی مـیـرد ! تـنـهـا از لـبـخـنـد بـه اشـک، از اشـک بـه خـاطـره ، و از خـاطـره بـه لـبـخـنـد تـغـیـیـر مـاهـیـت مـیـدهـد !!! میلاد تهرانی 9 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۱ آن روزها قوی بود، سری پر غرور و دلی شاد شاد داشت کسی نمی توانست جلوی خوشبختی او را بگیرد ولی اعتراف می کند آنقدر بلند پرواز بوده است که اصلا تو را ندیده است چه برسد به درک احساس عمیقت. ولی یک چیز را بدان او بیش از آنکه به خود فکر کند به موقعیت خود و تو فکر کرده بود چون حس میکرد نباید به چیز دیگری فکر کند. اعتراف میکند اگر آن روزها قوی نبود حالا تو باید اعتراف می کردی که شاید اشتباه کردی. هیچ کدام در موقعیت مناسبی نبودید تو در اوج احساس و او در اوج منطق. حالا شاید وقتی دگر اعتراف کرد آن روز که تو را می شکست در گوشه ای از قلبش زخمی از تو بجای ماند.... 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ دلم یک جای دنج میخواهد آرام و بی تنش... جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی! تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد مثلا آغوش تو ! 9 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ اعتراف می کنم که: دهانم پر از حرف است اما . . . با دهان پر که نمي شود حرف زد . . . 11 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ آدم ها زود پشیمان می شوند گاهی از گفته هایشان.... گاهی از نگفته هایشان.... گاهی از گفتن نگفتنی هایشان.... و گاهی هم از نگفتن گفتنی هایشان... 9 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ گاهی کلام در وصف واقعیت کم می آورد..... ناچار این سه نقطه ..... و دیگر هیچ ..... 8 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ اعتراف میکنم دیگر از شور و عشق سابقم خبری نیست آتش عشقمان دارد به خاکستر تبدیل میشود سرد شدم درست مثل تو...... با یک تفاوت تو مرا به خاطر دیگری فراموش کردی و من به خاطر خیانتت یکی طلبت 11 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۱ ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای زخویش آیین آینه ، خود را ندیدن است... ( قیصر امین پور ) 5 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۱ ميشه با زبون خودمون اينجا اعتراف كنيم؟نه شعر...نه جمله...نه عبارت ادبي.... اعتراف مي كنم كه مثل سابق دست و دلم به درس خوندن نميرهنمي دونم چرا!افكارمو نمي تونم رو يه موضوع متمركز كنم...حس درموندگي بدجور داره اذيتم مي كنهخسته ام...خيلي خسته 7 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ خود را در آغوش بگیر وبخواب! بانوی پریشان شب دغدغه ! هیچ کس پریشانی ات را شانه نخواهد کرد این جمع ٬پر از تنهایی است .. 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده