sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۱ من در خواب اعتراف کردم! قبول می کنی؟ برایم در خواب نگاه کردن به چشمانت و اعتراف آسان تر است.... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۱ بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده... اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم... کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم در حسرت چشمهایت هستم ، چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت... 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۱ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺩﻭﺩ ﺳﻤﺖ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ یک ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ... ﺍﻭﺭﻫﺎﻥ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﻧﯿﮏ 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۱ زندگی را دوست می دارم مثل مادری که کودک ناقص را... صبا کاظمیان 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ بیچاره آسمان ... دلش به خورشیدى خوش است که هر روز دورش میزند . . . 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ چه سخت...هم ابر باشد .. ! هم باران باشد .. ! هم خیابانِ خیس باشد ... اما ... نه تو باشی ... نه دستی برای فشردن باشد .. ! نه پایی برای قدم زدن باشد و ... نه نگاهی برای زل زدن .. ! . . . . . ✔ سردم چون دستان تو به گاه رفتن سردم چون لبان مردگان به وقت غسل سردم چون بوسه های تو در هر دیدار تازه سردم چون دل این آدم برفی پیر سرد چون من اینجا همه چیز عشق سالهای وبا را به خاطرم می آورد , من از روی لاشه های متعفن خاطراتم عبور می کنم پیراهنم بوی تند سیگار و عرق و شهوت می دهد یاد شبهای با تو می افتم م ی ا ف ت م و کسی نیست که جنازه ام را از روی زمین سرد بردارد . . . دیگر حرفی نمانده که برایت ننوشته باشم حال حوصله ام خوب نیست لعنتی بیا تمام خانه ی دلتنگ من در انتظار توست....... یادم می آید عاشق هوای ابری بودی و من این شبها بارانی ترین لحظه های زندگیم را تجربه می کنم جای تو خالی . . . . تو ملودى کدام ترانه ى عاشقانه اى که تمام اشتياقم بر وزن نگاهت شعر مى شود . . آه دلکم آنقدر دوستت دارم که به شعر نمى گنجى و آنقدر از تو بى زارم که لايق شعر من نيستى . . . تمام راه ها به يادتو ختم مى شوند نگو کجا ببينمت نشانى تو را تمام این کوچه ها می دانند . . . . تو نقطه چين تمام شعرهای عالمی نه به خاطر اينکه چيزی برای گفتن داری بلکه توی هر شعر عاشقانه ای جا داری تو هرجايی هر شب شعری برايت شعر مهم نيست تو به هم آغوشی با شاعر عادت داری برای تو اسم مهم نيست تو هر شب در شعر کسی هر لحظه در جام کسی من سهم تو نيستم تو برای تنفر ورزیدن هم حيفی عزيز دلم . . . ✔ خدایا خورشید را به من قرض میدهی؟! از تو که پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته.... . . . . ✔ خسته یعنی من خسته یعنی این پک آخری که به سیگا ر می زنم از ته دلم و گویی دارم جانش را می گیرم خسته یعنی این بی انگیزه گی برای ادامه هیچ چیز خوشحالم نمی کند حتی این ابر که باران ناقص الخلقه ای در شکم دارد به خودم شک می کنم به انتخابم شک می کنم به همه ی این سالها که آیینه خوب یادش هست سفید شدن تار به تارش را شک می کنم به شعرهایم به فلسفه ای که برای زنده بودن داشته ام شک می کنم به این خانه که پر شده از کم حوصلگی ذهنم به این دوستی های بی سبب به تو شک می کنم کاش تمام شود نوبت من ظرف حوصله ام پر شده باشد که کسی آن بالا بالاها صدای مرا بشنود. . . . . . عشق من همچون باد معناى نا گزير رفتن است عشق من نا باورانه وحشى است و و حشيانه نا مسکون او همچون نوجوانى سرشار از عطش و برهنگيست وخواب گنگ زندگى مست مى کشاندش تا سرودن شعر تازه اى از رويا وتو هرگز نخواهى دانست و خواستن از درک تو خارج است به همين سبب مدام فرياد مى زنى و مى گردى به گرد خويش که کجاست عشق من؟ . . . . . ✔ دنبال من نگرد من خودم را گم کرده ام و آنقدر دلم از آدمها گرفته ست که قصد پیدا شدن ندارم بگذار فراموشی هر دوی ما را به آرامش برساند من خودم را فراموش می کنم تو من را.. . . . . . . ✔ بر نخواهم گشت هرگز چرا که هیچ چیز دیدنی منتظر نگاهم نیست صورتم را پاک کرده ام تا آنجا که آیینه هم لبخندم را به خاطر نمی آورد و من دیگر چشمی برای گریه کردن ندارم . . . . ✔ نمی دانم چرا در شهر من هیچ کس شاد نیست و آدمها همه غصه دارند و فکر می کنند عاشقند ولی فقط تنها هستند تنها و آنقدر مرده اند که هیچ کس در گور خودش جا نمی شود من سیگار ی روشن می کنم و کنار سنگ قبری که ندارم می نشینم و زندگی را گریه می کنم ✔ این روزها دلم هوایی شده چند بار بگویمش که تو رفته ای اما می رود همانجا... که تو هر روز برایش دست تکان می دادی.... عشق من : چه لیلیانه ، مجنونت را فراموش کرده ای...! تو رفته ای 40440 روز است...! می بینی که هنوز زنده ام...! هنوز راه میروم...! شعر می خوانم شعر میگویم و تو هنوز هم مخاطب تمام شعرهای منی راستی تو هنوز شعر دوس داری؟!... ✔ من عقده هایم رو روی این دیوار مجازی به شعر می نویسم هی...! با توأم... از توی مجازی هم خسته شده ام...! که مرا می خوانی و فقط می گویی: زیبا بود...! خسته شده ام دلم عشقی تازه میخواهد دلم بالی می خواهد برای پروازی دوباره یک خواهش... دست از سر لحظات من بردار!... . . . . . . . . ✔ صدايی از كوچه ميخواندم ولی آنقدر پرده ميان من و اين پنجره هست كه هريك را كه كنار می زنم يكی ديگر حايل می شود ميان من و تاريكی ام خسته می شوم می نشينم و گوش به اتفاق باران و شيشه می دهم و يادم می افتد كه هميشه می گفتی عشق انتخاب نيست اتفاق است اينجا كافه نيست ولی من مست ترين زن زمينم و آنقدر تنهام كه می توانم ادعای خدايی كنم آدم موجود غريبيست حتی به تنهايی هم عادت می كند گويی اين روزها هيچ لبخندی جای شبهايی را كه من لبريز می شوم از عقده های يك نوازش بی دليل نمی گيرد . . . . . . . . ✔ من..؟! چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست..... این من! نه زیبایم ، نه مهـربانم....نه عـاشق و نه محتاج نگاهی...! فقط برای خودم هستم...خود خودم ! مال خودم ! صبورم و عجول!! سنگین...سرگردان...مغرور...لجب� �ز....با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی, نه سیرت آدمی , هیچ ندارم. راهت را بگیــر و بـــــــرو حوالی من توقف ممنــــوع است... . . . . . . ✔ چقــدر باید بگذرد؟؟ تا مـن در مـرور خـاطراتم وقتی از کنار تــو رد می شوم. تنـــم نلــرزد….. بغضــم نگیــرد….. . . . . ✔ نوشته هایم گریبانگیرت می شوند روزی ! . . . . . . . از بس که بینشان \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\" آه \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\ \\\\\" کشیدم . . . . . . . . . . . . . . . . ✔ با اینکه می دانم کسی حرف هایم را نمیشنود اما باز هم مانند دیوانه ها به دنبال کلماتم! . . . . . . . . ✔ دفتر مرا... دست درد ورق میزند شعر تازه ی مرا... درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه عشق،از چه حرف میزند؟ درد حرف نیست درد نام دیگر من است... پس چگونه عشق را صدا کنم؟ من که از زمین و زمان بریده ام...!!! . . . . تولد شعر تمام جانم به قلم شعر مى شود وقتى تو در خاطرم مى آيی من قطره قطره ى وجودم را به کاغذ مى بخشم وتو خلق مى شوى و آنگاه دوستت دارم مخلوق من بى هيچ جراحى و تغييرى وتمامیت این مخلوق من تمام جانم مى شود مى خوانمش به موسيقى واژه ها مى آرايمش ناز مى کنى ناز مى کشم به نفس نفس مى افتدند کلمات براى بوسيدنت مست مى شوم ديوانه مى رقصم مى پيچم درد مى کشم تا به بلوغ مى رسى عرقم که سرد مى شود تو جوانى تو قشنگى وبه من مى خندى که تمام پيرى در خلال اين کوشش به سرم باريدست و من پير ومن خسته بايد بروم تاسرودى ديگر که کدام دامادش بربايد از من و اين تکرار براى من شاعر جاودانه باقيست. . . . . در دفتر شعرم هر ورقي که باز کني اسم تو پيداست در دفتر شعرم هر ورقی که باز کنی عشق تو پیداست در دفتر شعرم هر ورقي که باز کنی مهرباني تو پيداست از اين دفتر شعر هر ورقی که باز کنی اشکهایم را می بینی بيداري شبهايم را دلتنگی هایم را خاطراتم را که گاه به خنده گاه به گريه است و در اين دفتر شعر هر ورقي که باز کني با ياد تو عالمي دارم... . . . . شعر من بغضیست از جنس بغضی فرو خورده آه و افسوس حبس شده دردهای ناگفته... حرفهای ناگفته... واژه های مبهم شعرم اشکای من است که از دلم برخواسته و بر دفترم چکیده میشود شعر من جایست که من خود منم بی نقاب و بی پرده خالی از هر نام و ننگ بدور از دنیای آدمها شعر من دنیای من است که به تو تقدیمش میکنم به تویی که با من غریبه ای ولی با غربت این روزهایم آشنایی شعر من ..... . . . یه ترانه مینویسم٫یه ترانه رنگ چشمات یه ترانه مینویسم٫یه ترانه رنگ رویا یه ترانه مینویسم ٫که بی تو این ترانه تنهاس کاش که اینجا بودی تا ببینی عاشقانه هام یه دنیاس یه ترانه با یه بغض,یه ترانه پر از دلواپسی تو کجایی که ببینی من٫ دارم بی تو میمیرم یه ترانه مینویسم ٫یه ترانه به رنگ خاطره یه ترانه عاشقانه٫یه ترانه پر از احساس یه ترانه مینویسم.... میترسم نتوانم بنویسم و دیگر طپش قلبم شنیده نشود می ترسم نتوانم بنویسم و نوشته هایم در سکوتی مبهم بمیرد و شعرهایم به تو هدیه نشود دوباره شب دوباره این دل بیقرارم دوباره یاد حرفهای تو که روی دلم نقش بسته دلم می خواهد همه دیوارها پنجره شوند تو را درمیان چشمهایم ببینم دوباره شب دوباره تنهایی و قلمی که با این همه دلتنگی هم پر نمی شود دوباره شب دوباره یاد تو که دل بیقرارم را بیدار نگه می دارد دوباره شب دوباره تنهایی دوباره سکوت دوباره من و دلتنگی و یک دنیا خاطره.... __________________ 5 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۱ اعتراف می کنم: معنای هدف این است : تنزل دادن امور به سطح وسایلی برای رسیدن به چیزهایی ، قربانی کردن همه ی آن چیزهایی که اکنون داری، به پای چیزهایی در آینده .هیچ چیز را قربانی نکن .همه چیز را به پای زندگی بریز،زندگی کن ، یک زندگی تمام عیار.زیرا لحظه ی اینده ، از دل زندگی تمام عیار اکنون زاده می شود .فردا زاده ی امروز است.فردا طعم امروز خواهد داشت.اگر امروزرا قربانی کنی ، فردایت دوباره زشت خواهد شد ،آنگاه دوباره باید آن را برای فردایی دیگر و باز فردایی از پس فردایی دیگر قربانی کنی.مردم مدام امروزهای خود را می کشند.آن ها هیچ گاه از امروز خود بهره نمی گیرند.آن ها هیچ گاه اهمیت موهبت لحظه های کنونی را درنمی یابندو خدا را برای این موهبت شگفت سپاسگزار نیستند.آن ها همواره گمشده ای دارند، گمشده ی آن ها همواره در جایی در آینده است.از یاد نبر که هدف هیچ گاه در آینده نیست ،هر لحظه ای هدف خویش است.هدف لحظه ی حال است که بدون عنایت ویژه ی ما می گذرد. نیلوفر عشق ، مسیحا برزگر 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ گوشه ای دراین شهر مچاله شدم در خودم لرزم از سرما نیست از تنهایی ام می ترسم دانیال رحمانیان 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ آن هنگام که عاشقانه کسی را می پرستی با یه لبخند یه شاخه گل و یه بوسه میتوانی او را بدست آوری... 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ در مَحضر دادگاه تو اعتراف می کنم که لایقِ حَدَم.... تازیانه را فقط محکم تر بزن بر دل... هر چه تکه تکه تر....از داشتن احساس تهی تر.... می خواهم تهی شوم از احساس... 8 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ اعتراف میکنم دوستت دارم بی تو میمیرم تو یگانه مرد زندگی منی تو شاهزاده قصر شیشه ای قلب منی من جز تو کسی را نمیخواهم جز آغوش تو در آغوش دیگری نمی آرامم جز حصار دستان تو در دستان کسی نمی سایم من تو را میخواهم با دل و جان... مجنون من کنارم بمان... 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ اعتراف میکنم خیلی قوی تر از اونی شدم که انتظارشو داشتم اعتراف میکنم یک حسی درونم جاریست که مقصد اخر زندگیمو بهم نشون میده شاید دیگر نباشم زندگی در جریان هست و من دیگر دچار تپش قلب و تندی تنفس نمیشوم هنگامی که در برابر مشکلاتم قرار میگیرم از هیچ کسی یا چیزی هم نمیترسم روحم بزرگ شده قلبم سنگ شده و این چنین است زندگی آدمیان در این قرن 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۱ میـפֿـُوآهَم بــבَهــَم בُنیـــا رآ تنــگ کــنند بـﮧ اَنــבازهِ ے آغــوش تــ ـو . . . تــآ وقتــے בَر آغــوشــت هـستــَم . . همــﮧ بــבانـنـב בنیــآ בََر آغــوش مــَטּ اســـت . . . 5 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ اعتراف کن... بگو که همه ی آنچه میپنداشتم درست بود... هر چند گفت تو لازم نیست ... روزگار خوب این را نشانمان داد... تو همان چیزی بودی که نشان نمیدادی... 6 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ زندگی فراز و نشیبهایی دارد که هر کسی به سهم خود این پستی و بلندی را تجربه میکند و من اعتراف میکنم که در دنیای مجازی هم نشیبهایی هست که روح و روان ادمی را تا مرز نابودی میکشه باشد که دگر رخت سفر باید بست ما را بخیر و شما را بسلامت 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۱ دلم، خشت به خشت شکسته است.... رویا شاه حسین زاده 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۱ نوازندگان، خوب می دانند اگر ساز را معکوس به دست بگیرند غمگین ترین آهنگ ها نیز خنده دار می شوند! کاش می شد ساز جهان را معکوس نواخت... فرزین کشاورز 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ دفتر اعتراف پُر شد.... دیگر مغازه ها به من دفتر نمی فروشند.... حسابم از حد زده بالا... دنبال دفتری دستِ دوم می گردم....سراغ داری؟! 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۱ میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی... من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ، تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما را کسی نیست جز خدایمان از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ، تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ، خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار، آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ، آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ، بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ، 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ به راستی اگر گوشه این اتاق نبود، من آواره بودم!!!:icon_pf (34): 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده