رفتن به مطلب

اعتراف...


zx1

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

نمی دونم...

ولی میدونم

اون رفت که من بمونم...

اگه دیدیدش بهش بگید من اشتباه کردم ...

بگید تقصیر من بود ...

من نتونستم بهش بگم ...

ولی اعتراف می کنم به جرمم...

به جرم اینکه بودنش با نبودنش برام فرق داشت ...

خیلی ...

.

.

.

میگی چرا اینجا اعتراف میکنی...

آخه اینجا بود که همو شناختیم ...

با سیاه و سفید و خاکستری یه دنیای رنگی ساختیم ...

اینجا جایی بود که با شعر با هم حرف میزدیم ...

اینجا بود که ...

اما ...

حالا که رفت ...

منم میرم ...

چقدر تلخند این ثانیه ها ...

گفته بودند برمیگردند...

رفتند و بر نگشتند ...

 

حالا آخرین جمله اون شد آخرین جمله من...

.

.

.

خداحافظ براي هميشه ...

 

:icon_gol:

  • Like 26
  • 3 هفته بعد...
  • پاسخ 254
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

چراغ اتاق را خاموش کن

 

و چراغ‌های همه‌ی شهر را ...

 

درماندگی دیدن ندارد !

  • Like 15
ارسال شده در

همه چیز از جایی شروع شد

که گفتی دوستم داری

گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی

بهانه ای کافیست!

  • Like 14
ارسال شده در

امروز که بگذرد

فردا که بیاید ...

شاید

باز هم مثل دیروز

همه چیز

آنگونه باشد

که نباید !

  • Like 12
ارسال شده در

به قدر هر چه گل دیدم مرا آزار کردی تو

خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو

عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت

و کار قلب این دیوانه را دشوار کردی تو

چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت

چقدر این چشم ها را پیش مردم خوار کردی تو

شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف

شهامت مال هرکس نیست پس انکار کردی تو

چقد اشعار زیبایی برایم خواندی و گفتی

و بازی با دل بیمار من بسیار کردی تو

شبی که دیدمت با دیگری در کوچه­ جا خوردی

و ناچار این طلوع تازه را اقرار کردی تو

نمی­بخشم تو را، او را و هرکس را که بد باشد

خدایم خود تلافی می کند هر کار کردی تو

نمی­بایست نفرین آخر پیمان ما باشد

مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو

دلم را دیگر از هر چه نگاه و آرزو کندم

تمام پنجره­های مرا دیوار کردی تو

چه حسنی داشت درد این شکست تلخ می دانم

مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو

مریم حیدرزاده

  • Like 9
ارسال شده در

به قدر هر چه گل دیدم مرا آزار کردی تو

خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو

عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت.......

  • Like 6
ارسال شده در

.

.

.

به جای نقاشی مرا خط خطی کرد و به سطل پرتاب کرد ! آنقدر آنجا گریستم که ندانسته خرده های تراشیده مداد رنگی ها در اشکهایم غوطه ور شدند و مرا نقاشی کردند ...

  • Like 6
ارسال شده در

در خیابان راه می روم

باور می کنم که زندگی در گذر است ...

به خانه می آیم

.

.

.

سردم است

سرد ...

  • Like 8
ارسال شده در

چشمانت را باز کن

بازی دیگر تمام شد ...

تو باختی

همه چیز ... حتی مرا !!!

.

.

.

  • Like 10
ارسال شده در

از یک گوشه ی اتاق

به گوشه ی دیگر سفر می کند

تمام فاصله اش تا من

ھمیشه ھمین قدر است

تنھایی

.

  • Like 8
ارسال شده در

دلم ...

نه !

هیچ چیز نمی خواهد ...!

.

.

.

  • Like 8
ارسال شده در

میمیرم...

به جرم بی کسی ...

به جرم غربت ...

دیدی گاهی چقدر سخت میشه تنهایی...

پر از غم میشه حسی که به هم داریم ...

که شب میشه و حتی ...

حتی ستاره ای نداری...

.

.

.

دیدی؟

  • Like 8
ارسال شده در

آفتاب خیال تابستان را

راحت کرده بود

به اندازه ای که روزی هزار اسب بخار

از چشم هایم آتش می بارید

و تو فولادی که آب دیده می شدی

حالا آنقدر سردم

که تنها باد برایم دست تکان می دهد

غروب حس غم انگیزی ست

که گاهی به خورشید دست می دهد

فاطمه اخوان

  • Like 5
ارسال شده در

درزمانه ای که مردمانش عصا ازدست کور می دزدند

من خوش باور وخوش دل محبت جست وجو کردم....

  • Like 6
ارسال شده در

.

.

.

همیشه سکوتم را فریاد کردم

و فریادم را سکوت !

تو را نیز، امروز

بی صدا فریاد می کنم ...

 

  • Like 8
ارسال شده در

تا آمدم بیایم

مـاندم میانِ ماندن ...

مُنحل شدم

چون کاغذی بریده از دفتری !

رها در باد

ماندم میانِ بـاد ...!

.

.

.

 

  • Like 6
ارسال شده در

دیشب غزلی سرود عاشق شده بود

 

با دست و دلی کبود عاشق شده بود

 

 

 

افتاد شکست زیر باران پوسید

 

آدم که نکشته بود عاشق شده بود

  • Like 4
ارسال شده در

برگشتم از بن‌بست

به خياباني كه باز است

بازِ باز ...

بيا نگاه كن

انتهايش

به هيچ جا نمي‌رسد !

.

.

.

  • Like 7
ارسال شده در

صندلی در جاده منتظر است

 

آفتاب می آید و می رود

 

باران می آید و می رود

 

برف می آید و می رود

 

اما تو

 

نه از جاده می آیی

 

نه از قلب من می روی

  • Like 5
ارسال شده در

.

.

.

و من

پر از حرفم

سطرهایم اما ...

می پرند !

آنها

از من

فراری اند ...!

 

  • Like 6

×
×
  • اضافه کردن...