سمندون 19437 ارسال شده در 6 آبان، 2010 10 سال پیش حالم اینقدر بد بود که فک نمیکردم سنم به 30 برسهیا اصلا" فکرشو هم نمیکردم که میتونم به بعضی از خواسته هام برسم.اما الان که میبینم اون ناامیدی که بخشهای زیادی از فکر و ذهنمو مشغول کرده بود بی دلیل بود.یه بنده خدایی مثال قشنگی برای ناامیدی زد.میگفت نا امید شدن مث این میمونه که شما 100 تا کلید برای یک در دارین.اگه تا 99 کلید امتحان کردین و در باز نشد حق ندارین از ادامه منصرف بشین. من تا حالا حس نا امیدی شدید رو نداشتم یعنی نذاشتم .شده گذری به هم بریزم ولی هیچ وقت خیلی نا امید نمیشم . نا امیدی ذهنمو مشغول نکرده.چیز دیگه ای هست که مشفول کرده 4
hilari 2413 ارسال شده در 6 آبان، 2010 10 سال پیش حالم اینقدر بد بود که فک نمیکردم سنم به 30 برسهیا اصلا" فکرشو هم نمیکردم که میتونم به بعضی از خواسته هام برسم.اما الان که میبینم اون ناامیدی که بخشهای زیادی از فکر و ذهنمو مشغول کرده بود بی دلیل بود.یه بنده خدایی مثال قشنگی برای ناامیدی زد.میگفت نا امید شدن مث این میمونه که شما 100 تا کلید برای یک در دارین.اگه تا 99 کلید امتحان کردین و در باز نشد حق ندارین از ادامه منصرف بشین. درسته اما اما گاهی وقتا میبینی برای جبران بعضی چیزا انقدر دیر شده که تو نمیتونی چی کار کنی سردرگم میشی , گاهی وقتا انگار همه چیز علیه تو مثلا من به خاطر عدم آگاهی پدر و مادرم و بوجود اومدن یه سری مشکلات تو یه زمینه ای واقعا عقب موندم , نمیتونم واضح بگم اما انقدر حس بدی به آدم دست میده که گاهی از همه چیز بدت میاد ! احساس بیچارگی اینکه حالا چی کار کنم و گذشتمو جبران کنم , مثل حسی که صبح بهم دست داد و با خوندن این تاپیک دوباره یاد گذشته افتادم ! گاهی حتی پدر و مادرمم این حالمو میفهمن و بهم حق میدن و خودشونو سرزنش میکنند اما چه فایده ! کاری رو که مدت ها زمان میبره و سال ها پیش باید انجام میشد من الان چطوری جبران کنم ؟ با کدوم امید ؟ مثالت قشنگ بود داداشی , اما من حتی 10 تا کلید ندارم تا شانسمو امتحان کنم چه برسه به 100 تا ! شرمنده من امروز نمیدونم چه مرگم شده ! درستش اینه وقتی حالم خوب نیست نیام و رو اعصاب بقیه نباشم اما گفتم شاید اومدن به اینجا حالمو بهتر کنه که برعکس شد شرمنده ام به خدا 2
سمندون 19437 ارسال شده در 6 آبان، 2010 درسته اما اما گاهی وقتا میبینی برای جبران بعضی چیزا انقدر دیر شده که تو نمیتونی چی کار کنی سردرگم میشی , گاهی وقتا انگار همه چیز علیه تو مثلا من به خاطر عدم آگاهی پدر و مادرم و بوجود اومدن یه سری مشکلات تو یه زمینه ای واقعا عقب موندم , نمیتونم واضح بگم اما انقدر حس بدی به آدم دست میده که گاهی از همه چیز بدت میاد ! احساس بیچارگی اینکه حالا چی کار کنم و گذشتمو جبران کنم , مثل حسی که صبح بهم دست داد و با خوندن این تاپیک دوباره یاد گذشته افتادم ! گاهی حتی پدر و مادرمم این حالمو میفهمن و بهم حق میدن و خودشونو سرزنش میکنند اما چه فایده ! کاری رو که مدت ها زمان میبره و سال ها پیش باید انجام میشد من الان چطوری جبران کنم ؟ با کدوم امید ؟ مثالت قشنگ بود داداشی , اما من حتی 10 تا کلید ندارم تا شانسمو امتحان کنم چه برسه به 100 تا ! شرمنده من امروز نمیدونم چه مرگم شده ! درستش اینه وقتی حالم خوب نیست نیام و رو اعصاب بقیه نباشم اما گفتم شاید اومدن به اینجا حالمو بهتر کنه که برعکس شد شرمنده ام به خدا نه جیگر.همش که ماها نباید تو سر کله هم بزنیم .اعصاب کسی رو خورد نمیکنی. باش به حرف بقیه گوش کن شاید بهتر شدی:icon_gol: 2
★napadid★ 2337 ارسال شده در 6 آبان، 2010 10 سال پیش فکرشم نمیکردم چیزایی که الان دارمو داشته باشم کمی بیشتر از اونی که فکر می کردم جلو رفتم امید دارم 10 سال دیگه باز همینارو بگم می جنگم براش تا همینارو بگم 3
mohsen 88 10106 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2010 من تا حالا حس نا امیدی شدید رو نداشتم یعنی نذاشتم .شده گذری به هم بریزم ولی هیچ وقت خیلی نا امید نمیشم .نا امیدی ذهنمو مشغول نکرده.چیز دیگه ای هست که مشفول کرده امیدوارم هیچوقت این حسو پیدا نکنی نه جیگر.همش که ماها نباید تو سر کله هم بزنیم .اعصاب کسی رو خورد نمیکنی.باش به حرف بقیه گوش کن شاید بهتر شدی:icon_gol: شدیدا" باهات موافقم. 10 سال پیش فکرشم نمیکردم چیزایی که الان دارمو داشته باشم کمی بیشتر از اونی که فکر می کردم جلو رفتم امید دارم 10 سال دیگه باز همینارو بگم می جنگم براش تا همینارو بگم این پستت سرشار از انرژی مثبت بود که به من منتقل شد و امیدوارم دیگران هم این حسو داشته باشن. موفق باشیم. 2
★napadid★ 2337 ارسال شده در 6 آبان، 2010 این پستت سرشار از انرژی مثبت بود که به من منتقل شد و امیدوارم دیگران هم این حسو داشته باشن. موفق باشیم. خوشحالم که اینو ازت شنیدم:aghosh::4uboxsmiley: اینطوری خودمم انرژیم بیشتر میشه ممنون داداشی:4uboxsmiley::pichak::aghosh: انشاالله همه به چیزی که می خوان برسن 3
Avenger 19333 ارسال شده در 6 آبان، 2010 10 سال پیش فکر میکردم که تا اخر عمرم کشاورز میمونم ولی الان یه مغازه دار شدم 8
Spento data_3j 675 ارسال شده در 6 آبان، 2010 از 10سال پیش یا شایدم قبل ترش خیلی علاقه داشتم که خلبان نیروی هوایی ارتش بشم همین پارسال هم تقریبا داشتم به این مهم دست پیدا می کردم که نشد....... 5
hilari 2413 ارسال شده در 6 آبان، 2010 10 سال پیش فکرشم نمیکردم چیزایی که الان دارمو داشته باشم کمی بیشتر از اونی که فکر می کردم جلو رفتم امید دارم 10 سال دیگه باز همینارو بگم می جنگم براش تا همینارو بگم جای خوشحالیه ان شالله همیشه موفق باشید از 10سال پیش یا شایدم قبل ترش خیلی علاقه داشتم که خلبان نیروی هوایی ارتش بشم همین پارسال هم تقریبا داشتم به این مهم دست پیدا می کردم که نشد....... شاید خیری توش بود ان شالله تو زمینه های دیگه موفق باشید 4
hilari 2413 ارسال شده در 6 آبان، 2010 نه جیگر.همش که ماها نباید تو سر کله هم بزنیم .اعصاب کسی رو خورد نمیکنی.باش به حرف بقیه گوش کن شاید بهتر شدی:icon_gol: ممنون عزیزم , لطف داری 3
★napadid★ 2337 ارسال شده در 6 آبان، 2010 جای خوشحالیهان شالله همیشه موفق باشید :4uboxsmiley: ممنون موفق باشی 4
mohsen 88 10106 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2010 من ده سال پیش به فکر بازی بودم همین حالا به چی فکر میکنی؟ 2
lady architect 5358 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 من اصلا راضی نیستم ولی خدا رو شکر که هستم اما از اینکه یه غم خونه ی خیلی بزرگ از دلم ساختم ناراحتم نمیدونم چطور درستش کنم 4
SPEEDY 3334 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 من 10 سال پیش فکر میکردم یکی از موفقترین پزشکای دنیا میشم. اون موقع تو همه ی تحقیقات علمی شرکت میکردم و شاگرد اول کلاس بودم و دبیر زیستمون همیشه بهم افتخار میکرد و آینده ی خوبی رو برام پیشبینی میکرد. ولی ورق برگشت و همه چی کم کم بهم ریخت و تو 10 سال چنان خوردم زمین که الان مثل یه معتاد بیکار دارم دور خودم میچرخم. حتی نتونستم رشته ی دلخواهم رو بخونم و به جاش یه رشته ی چیپ مثل زبان رو خوندم... واقعا کاش میشد زمان 10 سال به عقب برگرده تا جبران کنم و اشتباهاتم رو تکرار نکنم. احساس میکنم خیلی دیر شده واسه همه چی و ناامیدم یه جورایی 7
Ehsan 112346 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 من فکر میکردم مرجع تقلید بشم ، اما یک حجه الاسلام ساده شدم و کارم شده تنها خطبه عقد و طلاق خوندن. 3
hilari 2413 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 من فکر میکردم مرجع تقلید بشم ، اما یک حجه الاسلام ساده شدم و کارم شده تنها خطبه عقد و طلاق خوندن.
ارسال های توصیه شده