رفتن به مطلب

دختر 9 ساله: جلوی چشم همسرش من را آزار و اذیت کرد!!


saba888

ارسال های توصیه شده

الان اين خبرو تو يكي از خبرگزاريا ديدم!!! البته مشابه اين و يا حتي بدتر از اين مورد رو هر روز مي بينيم و مي خونيم!!!

نمي دونم چي بگم ولي واقعا جاي تاسفه !! چرا بعضيا كه لياقت پدر و مادر شدن رو ندارن يه موجود بي گناه رو اين طوري به ذلت و نابودي مي كشن!!!

عدالت كجاست!!!!؟؟

 

 

دختر 9 ساله: جلوی چشم همسرش من را آزار و اذیت کرد

ناگهان متوجه شدم در خانه باز مانده است. من خيلي سريع بيرون آمدم و پا به فرار گذاشتم. هوا خيلي تاريک بود و مي ترسيدم جايي بروم. براي همين هم جلوي يک مغازه شيريني فروشي نشستم و از ترس و وحشت گريه مي کردم که ماشين پليس را ديدم و از ماموران کمک خواستم.

خراسان نوشت: او را عمو صدا مي زدم و فکر مي کردم چون به من و پدرم کريستال مي دهد، آدم خوبي است، اما از روزي که توي خانه اش زنداني شدم و او با حرکات و رفتار زشت خود آزارم مي داد، فهميدم آدم کثيف و بي رحمي است.من ۱۰ شبانه روز در خانه دوست پدرم ناله کردم و اشک ريختم تا اين که بالاخره موفق شدم از آن جا فرار کنم و خودم را نجات دهم.

 

دختربچه ۹ ساله که پدرش او را در قبال خريد مقداري موادمخدر به يکي از دوستان قاچاقچي خود فروخته است در بيان داستان بغرنج زندگي اش گفت: پدرم به موادمخدر اعتياد دارد و مادرم نيز ۲ سال قبل به خاطر قاچاق ترياک دستگير شد و به زندان افتاد. من نتوانستم مثل دوستانم درس بخوانم و بعد از زنداني شدن مامان، زن غريبه اي که به خانه ما رفت و آمد داشت مرا به کريستال معتاد کرد.

 

الان يک شبانه روز است که «کريس» مصرف نکرده ام و انگار آتش به جانم افتاده!دخترک لاغر اندام که چشمان معصومش در باتلاق کبود بدبختي گرفتار شده بود در دايره اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد افزود: ۱۰ روز قبل پدرم مرا همراه خود به خانه يکي از دوستانش که از او مواد مخدر مي خريد برد و گفت: دخترم اين جا منتظر باش و با بچه هاي عمو بازي کن، زود برمي گردم. من که قول داده بودم دختر خوبي باشم صورتش را بوسيدم و گفتم فقط زودتر بيا تا به خانه برگرديم.

 

آن روز بابا با عجله رفت اما ديگر از او خبري نشد و دوست پدرم در اين چند روز جلوي چشم همسرش مرا آزار و اذيت کرد و تازه مي خواست مرا در اختيار مشتريان موادمخدر که به خانه او رفت و آمد داشتند قرار دهد. فرشته ادامه داد: ديشب دلم خيلي گرفته بود و دعا مي کردم راه فراري پيدا کنم.

 

ناگهان متوجه شدم در خانه باز مانده است. من خيلي سريع بيرون آمدم و پا به فرار گذاشتم. هوا خيلي تاريک بود و مي ترسيدم جايي بروم. براي همين هم جلوي يک مغازه شيريني فروشي نشستم و از ترس و وحشت گريه مي کردم که ماشين پليس را ديدم و از ماموران کمک خواستم.

 

اين دختر کوچک در پايان با چشمان گريان گفت: از تمام باباها و مامان ها خواهش مي کنم مراقب باشند تا معتاد نشوند و بچه هاي خود را دوست داشته باشند.درخور يادآوري است با پي گيري هاي کارشناس اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد و به دستور مقام قضايي، دخترک ۹ ساله به سازمان بهزيستي تحويل داده شده است و تحقيقات پليس براي دستگيري متهمان پرونده ادامه دارد.

  • Like 15
لینک به دیدگاه

چن تا دیگه از این جور بچه ها هستن ؟

 

کاش اون زنی که 61 میلیون تومن داده به یه کلاهبردار و شیاد تا براش تو بهشت خونه بخره زیر پر و بال این جور بچه ها رو می گرفت :ws44::ws44:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
چن تا دیگه از این جور بچه ها هستن ؟

 

کاش اون زنی که 61 میلیون تومن داده به یه کلاهبردار و شیاد تا براش تو بهشت خونه بخره زیر پر و بال این جور بچه ها رو می گرفت :ws44::ws44:

سارا جون اگه همه اين فكرو ميكردن الان دنيا بهشت ميشد:banel_smiley_4:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اون بچه 6 ساله هم بگید مادر عوضیش برای اینکه با مرد کیف کنه میگفت بچه منم میتونی .... ولی با من باش:w00:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
هوم ؟! :ws52:

:banel_smiley_4:هان؟

نگرفتی مطلبو؟

زنه با یه مرد بود مرد میخاست ولش کنه گفت تو بیا به دختر 6 ساله منم تجاوز کن اما منو ول نکن

مرد هم شده بود کارش:banel_smiley_4:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

:icon_pf (34): :icon_pf (34): :icon_pf (34):

 

اين دختر کوچک در پايان با چشمان گريان گفت: از تمام باباها و مامان ها خواهش مي کنم مراقب باشند تا معتاد نشوند و بچه هاي خود را دوست داشته باشند.

 

:ws44: :ws44:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تمام تاسف ها رو سایر بچه ها گفتن .

 

و من فقط میگم اگه زندگی معمولی تری داشت حتما نویسنده بزرگی می شد !!!!

حرفای جالبی از زبان یه بچه فقط 9 ساله !!! بود .

طرز تعریف داستان و همینطور قسمتی که فکر این دوست پدرش رو می خونه !

 

حتما نویسنده بزرگی میشد !

  • Like 5
لینک به دیدگاه
تمام تاسف ها رو سایر بچه ها گفتن .

 

و من فقط میگم اگه زندگی معمولی تری داشت حتما نویسنده بزرگی می شد !!!!

حرفای جالبی از زبان یه بچه فقط 9 ساله !!! بود .

طرز تعریف داستان و همینطور قسمتی که فکر این دوست پدرش رو می خونه !

 

حتما نویسنده بزرگی میشد !

:smiley (18):راست میگیا:smiley (18):

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...