surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ یاران میم ز بهر خدا در سبو کنید آلوده غمم بمیم شست و شو کنید درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم جهان، گو، بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی ، از آن شادم که با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارم پسندم مرغ حق را ، لیک با حقگویی و عزلت من اندر انزوای خود ، نوای دیگری دارم شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم.... 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ درین زندان، برای خود هوای دیگری دارمجهان، گو، بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی ، از آن شادم که با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارم پسندم مرغ حق را ، لیک با حقگویی و عزلت من اندر انزوای خود ، نوای دیگری دارم شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم.... می بندم این دو چشم پر آتش را تا بگذریم ز وادی رسوایی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنهایی 4 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ يكي دسته گل براش دل خوشيه يكي عادتش برادر كشيه يكي زاغ مردمو چوب مي زنه يكي از داغ دلش جون مي كنه يه نفر خوابه رو تخت نقره كوب يكي حيرون روي درياي جنوب يكي زندگي رو زيبا مي بينه يكي اما خودشو تنهاي تنها مي بينه........ 4 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ يكي دسته گل براش دل خوشيه يكي عادتش برادر كشيه يكي زاغ مردمو چوب مي زنه يكي از داغ دلش جون مي كنه يه نفر خوابه رو تخت نقره كوب يكي حيرون روي درياي جنوب يكي زندگي رو زيبا مي بينه يكي اما خودشو تنهاي تنها مي بينه........ هر آغازي، ادامه ايست، و كتاب حوادث، هميشه از نيمه آن باز مي شود. دخترک! تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من... و من هنوز، با دستانی خون آلود، تکه های شکسته قلبم را از روی زمین جمع می کنم، تا پاهایت زخمی نشود... 3 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ در خواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا..... غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند.... 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ در خواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا..... غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند.... در اطاق کوچکم پا می نهد بعد من با یاد من بیگانه ای در بر آینه می ماند به جای تار مویی ... نقش دستی... شانه ای می رهم از خویش و می مانم هر چه بر جا مانده ویران می شود روح من چون بادبان قایقی در افق ها ... دور و پنهان می شود 3 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ دلبرا خاك شود حسن جمال من و تو خوب و بد ميگذرد واي به حال من و تو قرعه امروز به نام من و فردا دگري ميخورد تير اجل بر پر و بال من و تو مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي گيرم كه جهان باشد از آن من و تو. 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ دلبرا خاك شود حسن جمال من و توخوب و بد ميگذرد واي به حال من و تو قرعه امروز به نام من و فردا دگري ميخورد تير اجل بر پر و بال من و تو مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي گيرم كه جهان باشد از آن من و تو. وای بر من که ندانستم از اول روزی آید که دل آزار تو باشم بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم نه درودی... نه پیامی... نه نشانی ره خود گیرم و ره بر تو گشایم ز آنکه دیگر تو نه آنی ...تو نه آنی 5 لینک به دیدگاه
p @ r ! s a 74 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ یاد باد انکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد 3 لینک به دیدگاه
@نیوشا 752 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ یک عمری بگذارانم با غم و درد بکام دل نگردد آسمانم 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین اسیا باشد 3 لینک به دیدگاه
@نیوشا 752 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد.. 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی 3 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ یارب سببی ساز که یارم به سلامت باز اید و برهاندم از بند ملامت 4 لینک به دیدگاه
p @ r ! s a 74 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ تو که ناخوانده ای علم سماوات تو نابرده ای ره در خرابات تو که سود و زیان خود ندانی به یاران کی رسی هیهات هیهات بابا طاهر 2 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ تیرها بودت قرین ای بوالهوس در فکندی جمله را در یک نفس ( عزیزان خواهشمندم که توی مشاعره از شعر نو استفاده نکنید توی انجمن یک تاپیک با عنوان مشاعره با شعر نو داریم مشاعره مخصوص شعر سنتیه ) 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمدولت صحبت آن مونس جان مارا بس ساقیا امدن عید مبارک بادت ان مواعید که کردی مرواد از یادت 3 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم 3 لینک به دیدگاه
p @ r ! s a 74 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ مرا رازیست اندر دل،به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم رازچون محرم نمی بینم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده