Dreamy Girl 6672 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید 4
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد؟؟؟ چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد؟؟؟!!! 3
THE LOST BLADESMAN 135 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 در دیده بجای خواب آبست مرا گویند بخواب تا به خوابش بینی 1
Sepandarmaz 1327 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند 2
seyed mehdi hoseyni 27119 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 آنان که خاک را به نظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی به ما کنند این شعر بی نظیر...ممنون از شما:icon_gol: دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند ----------- خیلی دوسداشتم این شعرو تا آخر میزاشتم... 3
Sepandarmaz 1327 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم 3
Sepandarmaz 1327 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 این شعر بی نظیر...ممنون از شما:icon_gol: دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند ----------- خیلی دوسداشتم این شعرو تا آخر میزاشتم... خواهش میکنم جناب مهندس 2
seyed mehdi hoseyni 27119 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند 3
Sepandarmaz 1327 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد 3
seyed mehdi hoseyni 27119 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود مطرب از درد محبت عملی میپرداخت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود -------------------------------------------- عمل پرداختن در گذشته تقریباً برابر تصنیف ساختن بود و یک اصطلاح موسیقی است 4
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 دردم از يار است و درمان نيز هم دل فداي او شد و جان نيز هم ... 4
Sepandarmaz 1327 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم جامه ی کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم 3
دختر باران 18625 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند 3
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی... 4
دختر باران 18625 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زر نا سره بفروخته بود 4
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 دوش میآمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود... 4
yanāl 2221 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستم 3
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان 3
دختر باران 18625 ارسال شده در 31 مرداد، 2015 نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش 4
ارسال های توصیه شده