ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ از دوســـــــت به یادگــــار دردی دارم :icon_gol::icon_gol: که ان درد به صد هزار درمان ندهم 3 لینک به دیدگاه
THE LOST BLADESMAN 135 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ مجنون و پریشان توام دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد 5 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ رخت بر بست ز دل شادی و هنگام و وداع با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ رخت بر بست ز دل شادی و هنگام و وداع با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه 4 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ هر کجا رفتيم داغی بر دل ما تازه شد سوخت آخر جنس ما از گرمی بازارها 4 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من ستاره ها نهفته در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من 4 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند... 3 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می ميرد دختری در عذاب تنهايی غرق در التهاب می ميرد 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت... 3 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که همی سپرم 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ میگیرم و مرادم از این سیل اشکبار تخم محبت است که در دل بکارمت... 3 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند. با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست.... 4 لینک به دیدگاه
Sepandarmaz 1327 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست 4 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم 4 لینک به دیدگاه
Sepandarmaz 1327 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود 4 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ دارد تمام عشق من از دست می رود انگيزه های زيستن از دست می رود 4 لینک به دیدگاه
Sepandarmaz 1327 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم 4 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۴ من از آن روز که در بند توام آزادم پادشاهم چو به دست تو اسیر افتادم 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده