moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ ساز در دست تو سوز دل من می گوید من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ بس بوالعجب و بهانه جویست بس کینه کش و ستیزه کار است 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ تا برگذشته می نگرم،عشق خویش را چون آفتاب گمشده می آورم به یاد می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است این شعر،غیر رنجش یارم به من چه داد 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ تو را با انوری زین گونه دستان نه یکبار و دو بار است و سه بار است 3 لینک به دیدگاه
Marziam 467 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ تا بر گذشته مینگرم عشق خویش را چون آفتاب گمشده می آورم بیاد مینالم از دلی که بخون غرقه گشته است این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ دريا و كوه در ره و من خسته و ضعيف اى خضر پى خجسته مدد كن به همتم 5 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ من درد تو را ز دست آسان ندهم / دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت گفت اى چشم و چراغ همه شيرين سخنان 5 لینک به دیدگاه
amir_323 120 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ نمی دانم نمیدانم سرانجامم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموشش رادر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ محل نور تجليست راى انور شاه چو قرب او طلبى در صفاى نيت كوش 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ شب از فراقت در فغان، روز از غمت در زاریم دارم عجب روز و شبی،آن خواب و این بیداریم 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست 1 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ توبه خویش و آن من بشکن کاین نه توبه است زور و بهتان است 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ تشویش وقت پیر مغان می دهند باز این سالکان نگر که چه با پیر می کنند... 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب... 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود كه از سوز جگر بر سر ما رفت 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ تا بر گذشته می نگرم،عشق خویش را چون آفتاب گمشده می آورم به یاد می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است این شعر،غیر رنجش یارم به من چه داد 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ در عين گوشه گيرى بودم چو چشم مستت واكنون شدم به مستان چون ابروى تو مايل 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ لیک چشمان تو با فریاد خاموشش راه ها را در نگاهم تار می سازد همچنان در ظلمت رازش گرد من دیوار می سازد 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده