رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

تا برگذشته می نگرم،عشق خویش را

چون آفتاب گمشده می آورم به یاد

می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است

این شعر،غیر رنجش یارم به من چه داد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تا بر گذشته مینگرم عشق خویش را

چون آفتاب گمشده می آورم بیاد

مینالم از دلی که بخون غرقه گشته است

این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نمی دانم

نمیدانم سرانجامم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم و چموشش رادر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند هر دم

سکوت مرگبارم را

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تا بر گذشته می نگرم،عشق خویش را

چون آفتاب گمشده می آورم به یاد

می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است

این شعر،غیر رنجش یارم به من چه داد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...