کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ شیرین نمیشود هر چه که تکرار می کنم کامم که زهر نشده از دل بریدنت... 3 لینک به دیدگاه
amir_323 120 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر، برنا بود 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ دل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می شناسم این دل مجنون خویش را پندش مگوی که بی حاصل است این... 3 لینک به دیدگاه
amir_323 120 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ نفس بد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت... 4 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم... 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم... 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ منم كه بى تو نفس مى كشم زهى خجلت مگر تو عفو كنى ورنه چيست عذر گناه 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ هزار سال ز من دور شدستاره ی صبح ببین کزین شب طلمت جهان چه خواهد دید... 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ در ده به ياد حاتم طى جام يك منى تا نامه ء سياه بخيلان كنيم طى 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ یک دم گمان مبر ز خیال تو غافلم گر مانده ام خموش خدا داند و دلم 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ مشورت با عقل كردم گفت حافظ مى بنوش ساقيا مى ده به قول مستشار مؤ تمن 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ ناله می لرزد،می رقصد اشک آه،بگذار که بگرزیم من از تو،ای چشمه ی جوشان شاید آن به که بپرهیزم من 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ ناوك چشم تو در هر گوشه اى همچو من افتاده دارد صد قتيل 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ لیک چشمان تو با فریاد خاموشش راه ها را در نگاهم تار می سازد همچنان در ظلمت رازش گرد من دیوار می سازد 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ در مقامى كه به ياد لب او مى نوشند سفله آن مست كه باشد خبر از خويشتنش 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ شاید این را شنیده ای که زنان در دل آری و نه به لب دارند ضعف خود را عیان نمیسازند رازدار و خموش و مکارند 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ در سماع آى و ز سر خرقه برانداز و برقص ورنه با گوشه رو و خرقه ء ما در سر گير 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ رازی درون سینه ی من می سوخت می خواستم که با تو سخن گوید اما صدایم از گره کوته بود در سایه،بوته هیچ نمی رویید 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ دگر ز منزل جانان سفر مكن درويش كه سير معنوى و كنج خانقاهت بس 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده