marjan17 4150 ارسال شده در 11 تیر، 2010 بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سرآید خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته در آید 3
sara 20 1717 ارسال شده در 11 تیر، 2010 در سایه سار قدت یک لحظه آرمیدم هر چه نگاه کردم رویت ولی ندیدم 2
mehran_setup 232 ارسال شده در 12 تیر، 2010 مرا دل ده که من سنگی ندارم به جز خون جگر رنگی ندارم سرور درد خود با خویش گویم که نالانتر ز خود چنگی ندارم 1
ALI* 880 ارسال شده در 12 تیر، 2010 من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش 2
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 12 تیر، 2010 شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد 2
taniam 256 ارسال شده در 12 تیر، 2010 در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم 2
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 12 تیر، 2010 مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز... 2
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 12 تیر، 2010 تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟ ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟ بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام تو قدر بوسه آن نوش لب چه میدانی؟ 2
taniam 256 ارسال شده در 12 تیر، 2010 یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم 2
ALI* 880 ارسال شده در 12 تیر، 2010 می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام، ارام می گذشت از مرز دنیاها 1
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 12 تیر، 2010 مسعود که یافت عز و جاه از لاهور تابید چو نور صبحگاه از لاهور سالار سخنوران بتازی و دری است خواه از همدان باشد و خواه از لاهور 1
taniam 256 ارسال شده در 12 تیر، 2010 روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز 1
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 12 تیر، 2010 از بنا گوش تو و زلف تو ام آمد بیاد چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح 3
ALI* 880 ارسال شده در 12 تیر، 2010 حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها 3
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 12 تیر، 2010 اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من 3
ALI* 880 ارسال شده در 12 تیر، 2010 نفس آدم ها سر بسر افسرده است روزگاری است در اين گوشهء پژمرده هوا هر نشاطی مرده است دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد می كنم هر چه تلاش او به من می خندد ... 3
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 12 تیر، 2010 دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد ذروهٔ کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع راهروان وهم را راه هزار ساله باد... 4
sara 20 1717 ارسال شده در 12 تیر، 2010 دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن 3
ارسال های توصیه شده