رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سرآید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته در آید

  • Like 3
ارسال شده در

در سایه سار قدت یک لحظه آرمیدم

هر چه نگاه کردم رویت ولی ندیدم

  • Like 2
ارسال شده در

مرا دل ده که من سنگی ندارم

به جز خون جگر رنگی ندارم

سرور درد خود با خویش گویم

که نالان‌تر ز خود چنگی ندارم

  • Like 1
ارسال شده در

من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور

این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند

و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش

  • Like 2
ارسال شده در

شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی

از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد

  • Like 2
ارسال شده در

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود

 

در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

  • Like 2
ارسال شده در

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

مرگ خود می‌بینم و رویت نمی بینم هنوز

 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز...

  • Like 2
ارسال شده در

زن زیبایی امد لب رود

اب را گل نکنیم :

روی زیبا دو برابر شده است

  • Like 2
ارسال شده در

تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟

ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟

 

بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام

تو قدر بوسه آن نوش لب چه میدانی؟

  • Like 2
ارسال شده در

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم

 

در میان لاله و گل آشیانی داشتم

  • Like 2
ارسال شده در

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام، ارام

می گذشت از مرز دنیاها

  • Like 1
ارسال شده در

مسعود که یافت عز و جاه از لاهور

تابید چو نور صبحگاه از لاهور

 

سالار سخنوران بتازی و دری است

خواه از همدان باشد و خواه از لاهور

  • Like 1
ارسال شده در

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم

 

گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز

  • Like 1
ارسال شده در

از بنا گوش تو و زلف تو ام آمد بیاد

چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح

  • Like 3
ارسال شده در

:banel_smiley_4:

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها

  • Like 3
ارسال شده در

اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد

آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من

  • Like 3
ارسال شده در

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است

روزگاری است در اين گوشهء پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد

می كنم هر چه تلاش

او به من می خندد ...

  • Like 3
ارسال شده در

دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد

دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد

 

ذروهٔ کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع

راهروان وهم را راه هزار ساله باد...

  • Like 4
ارسال شده در

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن

در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

  • Like 3
ارسال شده در

نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا ؟

 

که همچو لاله دل داغدیده ای دارم

  • Like 2
×
×
  • اضافه کردن...