captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ رندی اموز و کرم کن که نه چندان هنر است حیوانی که ننوشد می و انسان نشود 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دوش مي امد و رخساره بر افروخته بود تا كجا باز دل غم زده اي سوخته بود 5 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم 3 لینک به دیدگاه
!Ell 4694 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم ماجرای دل خون گشته نگویم با کس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دم سازم 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ ماجرای دل خون گشته نگویم با کس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دم سازم مردم از این فراق و در این پرده راه نیست یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد 4 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم ... 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ مقیم حلقه عشق است دل بدان امید که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند 3 لینک به دیدگاه
!Ell 4694 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند در آسمان نه عجب گر بگفته حافظ سرود زهره برقص آورد مسیحا را 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ اگر به مذهب تو خون عاشقست مباح صلاح ما همه آنست کان تراست صلاح ... 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر بیطمع گردم گدائی از در دلها کنم . 3 لینک به دیدگاه
!Ell 4694 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقربیطمع گردم گدائی از در دلها کنم . می در کاسه چشم است ساقی را بنام ایزد که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی بد عهدی زمانه زمانم نمی دهد 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی تا زمانی می خوریم آسوده دل در میکده 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من ان سرو خرامان نرود 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دنیا و آخرت به یکی ذره نشمرند ایشان نفس نفس که زنند از خدا زنند 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت یارب سببی ساز پشیمان نشود 4 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد... 4 لینک به دیدگاه
!Ell 4694 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکنکه باد صبح نسیم گره گشا آورد... دل به امید روی او همدم جان نمی شود جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند 5 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ دل می رود ز دستم، صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان، خواهد شد آشکارا :icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده