رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

من کیستم ز مردم دنیا رمیده ای

چون کوهسار پای به دامن کشیده ای

 

از سوز دل چو خرمن آتش گرفته ای

وز اشک غم چو کشتی طفان رسیده ای

 

چون شام بی رخ تو بمانم نشسته ای

چون صبح از غم نو گریبان دریده ای....

 

 

این سبزه که امروز تمشاگه ماست

تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست... :ws3:

شیطون...!!:icon_pf (44):

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تا دامن از من کشیدی ای سر و سیمین تن من

هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من

 

جانا رخم زرد خواهی جانم پر از درد خواهی

دانم چه ها کرد خواهی ای شعله با خرمن من

 

بنشین چو گل درکنارم تا بشکفد گل ز خارم

ای روی تو لاله زارم وی موی تو سوسن من....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟

مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

 

بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست

ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

 

خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی

برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شبیخون خورده را میمانم و میدانم این را هم

که میگیرد زمن جادوی تو چون عقل دین را هم

تو خواهی آمد و خواهی گرفت از من به آسانی

دلم را گر حصار خود کنم دیوار چین را هم

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...