sara 20 1717 ارسال شده در 15 خرداد، 2010 یاد باد انکه نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود 3
EN-EZEL 13039 ارسال شده در 15 خرداد، 2010 دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست............ 3
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم 2
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 من کیستم ز مردم دنیا رمیده ای چون کوهسار پای به دامن کشیده ای از سوز دل چو خرمن آتش گرفته ای وز اشک غم چو کشتی طفان رسیده ای چون شام بی رخ تو بمانم نشسته ای چون صبح از غم نو گریبان دریده ای.... این سبزه که امروز تمشاگه ماستتا سبزه خاک ما تماشاگه کیست... شیطون...!!:icon_pf (44): 2
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم براي آنکه بايد باشد و نيست 2
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 تا دامن از من کشیدی ای سر و سیمین تن من هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من جانا رخم زرد خواهی جانم پر از درد خواهی دانم چه ها کرد خواهی ای شعله با خرمن من بنشین چو گل درکنارم تا بشکفد گل ز خارم ای روی تو لاله زارم وی موی تو سوسن من.... 2
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 ناز آن چشمی که سویش مال ماست ناز آن دوستی که قلبش یاد ماست 2
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟ ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟ 2
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 یاد وصال می کنم،دیده پر آب می شود شرح فراق می دهم،سینه کباب می شود 2
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟ مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟ بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است خفته از مستی به دامان ترم آن لالهروی برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است... 2
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 تــرک آن زیـــبــا رخ فرخــنـــده حــــال از محال است از محال است از محال 3
rahele_s 6472 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 لب بوسه فریبی که تو را داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود !! 3
sara 20 1717 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 دلم رمیده شد و غافلم من درویش که ان شکاری سرگشته را چه امد پیش 2
rahele_s 6472 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 شبیخون خورده را میمانم و میدانم این را هم که میگیرد زمن جادوی تو چون عقل دین را هم تو خواهی آمد و خواهی گرفت از من به آسانی دلم را گر حصار خود کنم دیوار چین را هم 4
sara 20 1717 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 منم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است 2
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 تازه فهمیدم تو را چونی که این دل عاشقت شد اخـر ای یـارم تمـام عــقــده ی دل دیــدنـت شــد 2
rize 615 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 دل من درسبدی عشق به نیل توسپرد نگهش داربه موسی شدنش می ارزد... 2
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 در نگاهت خوانــده ام غرق تمنــايـي هنوز گر چه در جمعي ولي تنهاي تنهايي هنوز 1
rize 615 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 زغم کسی اسیرم که زمن خبرندارد عجب ازمحبت من که در او اثر ندارد... 2
rahele_s 6472 ارسال شده در 16 خرداد، 2010 در این دنیا که آدمها عصا از کور می دزدند منه خوش باور ساده محبت جستو جو کردم ؟! 2
ارسال های توصیه شده