Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۰ یکی ز غایت عرفان گلیست پردهگشا یکی ز عین حیا غنچه است پردهنشین یکی به کام حریفان نموده خنده ز لب یکی به عارض تابنده همچو در ثمین 5 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۰ نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری ... 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ یاران همنشین همه از هم جدا شدند ماییم و آستانه دولت پناه تو (حافظ) 2 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ وصالم هست اما زهره بوس وکنارم نیست گلم در خوابگاه وخار در پیراهن است امشب 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ برخاست بوی گل , ز در آشتی درآی ای نوبهار ما رخ فرخنده خال تو (حافظ) 5 لینک به دیدگاه
Aria_sh 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ وصال حالت اگر عاشقی حلال کند فراق عشق همه حالها زوال کند وصال جستن عاشق نشان بیخبریست که نه ره همهٔ عاشقان وصال کند 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم شرح نیازمندی خود یا ملال تو (حافظ) 4 لینک به دیدگاه
Aria_sh 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ وی جام بلورین که خورد باده نابت سالروز شهریار سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسیگوی آذریزبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قرهچمن آذربایجان متولد شد. او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون تهران گذراند و وارد دانشکدهٔ طب شد. سرگذشت عشق آتشین و ناکام او که به ترک تحصیل وی از رشتهٔ پزشکی در سال آخر منجر شد، مسیر زندگی او را عوض کرد و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژهای کشانید و به اشعارش شور و حالی دیگر بخشید. وی سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانهٔ پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ هجری شمسی درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبرة الشعرای تبریز به خاک سپرده شد. روحش شاد 6 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده ... 6 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی روی در هرکس که دارم قبلهی جانم توئی گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز آن که هر دم میکشد از سوز پنهانم توئی 6 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است 6 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ تا نسوزد خويش را يكبارگي كـي تواند رست از غمخوارگـي 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ یارب چه غمزه کرد صراحی که خون خم با نعره های قلقلش اندر گلو ببست 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانه مراد رسید ای محب خموش .... (حافظ) 6 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد قدر یک ساعت عمری که در آن داد کند 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ دردیکه زمن جان بستاند اینست عشقی که کسش چاره نداند اینست چشمی که همیشه خون فشاند اینست آنشب که به روزم نرساند اینست ... ابو سعید ابوالخیر 5 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ تنی آلوده درد و دلی لبریز غم دارم ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است 4 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ تو که از محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی i don't understand when somebody needs somebody we don't give a helping hand ! 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده