S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ شوق او در جان ایشان کار کرد هر یکی بی صبری بسیار کرد 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین بادیه مستانه زدند 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ در ان زمان که بمیرم در ارزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم 3 لینک به دیدگاه
mehran rezaeian 1066 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ مزن بر سر نا توان دست زور که روزی در افتی به پایش چو مور 6 لینک به دیدگاه
Aria_sh 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ رهائیت باید، رها کن جهانرا نگهدار ز آلودگی پاک جانرا 6 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه خوبان بربودی به لطافت ... 6 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفتم حکایتی و مکرر نمی کنم 6 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد سبا نام مکان هست الان تو یمن هست 4 لینک به دیدگاه
Aria_sh 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ دشمن به غلط گفت من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم 5 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چاره مخموری کرد 5 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ دیدار تو حل مشکلاتست صبر از تو خلاف ممکناتست .... 4 لینک به دیدگاه
mehran rezaeian 1066 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر و برنا بود 4 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی کز عکس روی او شب هجران سرآمدی ... 4 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم 4 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذر بازآید ... 4 لینک به دیدگاه
vahid hipodamus 7044 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ دوش مي امد و رخساره بر افروخته بود تا كجا باز دل غم زده اي سوخته بود 5 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۰ دگر به صید حرم تیغ برنکش زنهار وزان که با دل ما کرده ای پشیمان باش ... 3 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۰ شب تار و بیابان پرورک بی در این ره روشنایی کمترک بی گر از دستت برآید پوست ازتن بیفکن تا که بارت کمترک بی 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۰ یاد باد ان صحبت شبها که با نوشین لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۰ دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد ... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده