رفتن به مطلب

دوستان تشریف بیارید تو یه لحظه....ممنونم


ارسال های توصیه شده

بخدا جدی میگم............عزرائیل........توی یه عبا پیچیده بود خودشو.........بوی مرگ میداد......بویی که تو مرده شور خانه ها میاد:banel_smiley_52:

من شنیدم عزی دست تو حلق مردم نمیکنه..میاد جلو میگه : بده بیاد..روحم میره بیرون:banel_smiley_52:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 65
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

حیف شد موبایلت زنگ زد یه سرم باید تهران میاومدی خونه ی ما!!!:ws37:

 

حتما باید با عزرائیل بیام

دارم میام این هفته یه نهار باحال درست کن میام خونه تون...........:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
بخدا جدی میگم............عزرائیل........توی یه عبا پیچیده بود خودشو.........بوی مرگ میداد......بویی که تو مرده شور خانه ها میاد:banel_smiley_52:

ای بابا من فکر کردم شوخی میکنی .......بمیرم برات ..............چقدر تو خواب ترسیدی من اگر بودم همون موقع سکته میکردم ..............

میگم این عزرائیل با مرام انجمن نبود که اومده بود سراغت ....برو ازش بپرس

  • Like 3
لینک به دیدگاه
ای بابا من فکر کردم شوخی میکنی .......بمیرم برات ..............چقدر تو خواب ترسیدی من اگر بودم همون موقع سکته میکردم ..............

میگم این عزرائیل با مرام انجمن نبود که اومده بود سراغت ....برو ازش بپرس

 

من نترسیده بودم.................من احساس رحم رو از دست داده بودم.............من رگهای گردن اون زن رو که زیر دستم له میشدن رو حس کردم..............اون ترسیده بود...............همه کسایی که میکشتیم میترسیدن اولش ولی وقتی که جونشون در میومد یه احساس ارامش عجیبی داشتن..............

  • Like 6
لینک به دیدگاه
نه میلاد جون این بنده خدا گور داره که کفن داشته باشه

 

عزرائیل اصلی رو باید میدیدی حتی از تو هم خطرناک تر بود:ws3:

 

:ws28::ws28:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
این آواتار spow نبوده که؟ چون قرار بوده آواتار spow رو ببینی، این خواب رو دیدی و به این سرعت هم تعبیر شده.

 

 

نه همه چیزش سیاه بود..............فقط چشماش قرمز بود..............همه جای سرش چشم داره..........همیشه میبینتت....:banel_smiley_52:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
من شنیدم عزی دست تو حلق مردم نمیکنه..میاد جلو میگه : بده بیاد..روحم میره بیرون:banel_smiley_52:

 

مریم نزن این حرفا رو خطرنکه.............اگه تو شنیدی من دیدم...............عزی یعنی چه .....جناب عزرائیل بزرگ..............ایشون دوست نداشتن کسی مسخره شون کنه...............کاری نکن که جناب عزرائیل خوششون نیاد..خطرناکه حسن

  • Like 2
لینک به دیدگاه
مریم نزن این حرفا رو خطرنکه.............اگه تو شنیدی من دیدم...............عزی یعنی چه .....جناب عزرائیل بزرگ..............ایشون دوست نداشتن کسی مسخره شون کنه...............کاری نکن که جناب عزرائیل خوششون نیاد..خطرناکه حسن

یا خدا توبه..:banel_smiley_52:

ولی تو روایات شرح قیافه اش اومده..برو ببین خودش بوده یا نه...

  • Like 1
لینک به دیدگاه
نه همه چیزش سیاه بود..............فقط چشماش قرمز بود..............همه جای سرش چشم داره..........همیشه میبینتت....:banel_smiley_52:

اوه، چه ترسناااااک. مثل این شخصیت های فیلم های ترسناک بوده. یه چیزی تو این مایه ها

 

darkness.jpg

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اوه، چه ترسناااااک. مثل این شخصیت های فیلم های ترسناک بوده. یه چیزی تو این مایه ها

 

darkness.jpg

 

 

عزرائیل یه چیزی به من داد گفت بریز تو لیوان این پیرزن.............پیرزن داشت اب میخورد جرعه اولو خورد و خندید............من اونو ریختم تو ابش...........جرعه دوم..............نتونست بخوره اینقدر سرفه کرد تا خون از گوشه لبش اومد و ...................

  • Like 1
لینک به دیدگاه
داداش هوتی تازگیا جزیره شیطان یا فیلم درمورد خوش اشامان ندیدی؟:banel_smiley_4:

 

نه خدا وکیلی ...........اصلا تو این باغها نبودم...............ولی اینقدر صحنه ها واقعی بودن .....که فکر میکنم واقعن اتفاق افتادن....

  • Like 3
لینک به دیدگاه
این آواتار spow نبوده که؟ چون قرار بوده آواتار spow رو ببینی، این خواب رو دیدی و به این سرعت هم تعبیر شده.

 

اواتار به این خوشگلی مگه چشه؟:ws3:

 

نه همه چیزش سیاه بود..............فقط چشماش قرمز بود..............همه جای سرش چشم داره..........همیشه میبینتت....:banel_smiley_52:

 

حمید یه بار منو ببینی اون خواب از سرت میپره:ws28:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
اواتار به این خوشگلی مگه چشه؟:ws3:

 

 

 

حمید یه بار منو ببینی اون خواب از سرت میپره:ws28:

 

داداش ما خودمون منتخب عزرائیلیم......:banel_smiley_4:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
عزرائیل یه چیزی به من داد گفت بریز تو لیوان این پیرزن.............پیرزن داشت اب میخورد جرعه اولو خورد و خندید............من اونو ریختم تو ابش...........جرعه دوم..............نتونست بخوره اینقدر سرفه کرد تا خون از گوشه لبش اومد و ...................

 

این پیر زنه اضافه شد؟:icon_redface:

تو داستان قبلیت پیرزن یه جور دیگه مرد:w00:

 

بچه ها امروز سر کار بودم...............ساعت 11.5 صبح خواب عجیبی منو گرفت......دفتر مخابرات خالی بود............از مسئولش کلیدشو گرفتم و رفتم اونجا روی یه کاناپه دراز کشیدم................جوری خوابم برد که ساعت 4 بعد از ظهر از خواب پاشدم.......این سابقه نداشته تا حالا که سرکار بخوابم

اما..........

 

خواب عجیبی دیدم .............خواب دیدم مردم.....و همون مسئول مخابرات هم که رفیق صمیمیمه اونهم با من مرده...................مارو گذاشتن دستیار عزرائیل باشیم..........میرفتیم خونه به خونه و اون جون ادما رو میگرفت ........تو یه خونه که رفتیم ...........میخواست جون یه زنی رو بگیره...............نگاه کرد به من گفت یالا................منم رفتم جلو و گردن زنه رو گرفتم ............تقلا میکرد..........رگهاشو زیر دستم حس میکردم .............نگاه کردم به عزرائیل با سر اشاره کرد ... یالا زود باش زجرش نده.........با تمام قدرت فشار دادم ....زنه نگاه کرد تو چشام .......التماس میکرد با چشاش.......ولی کشتمش........عزارئیل گفت بد نبود بریم بعدی.......رفتیم تو یه خونه دیگه .......یه پیرمرد تنها بود میخواست اب بخوره...........عزرائیل به دوستم گفت یالا اون ابو نباید بخوره روزیش سر اومده.... از چشمای عزرائیل خون میریخت اصلا اعصاب نداشت ............مگه میشد بهش بگی نه .................دوستم دستشو کرد تو گلو مرده راه گلوشو بست..............اخه ما دستمون از بدن ادما رد میشد.............پیرمرد سرفه کرد...........وسرفه کرد............و سکته کرد.............و اب ریخت روی زمین..................رفتیم توی یه جاده .................مثل روح پرواز میکردیم...............یه جاده دراز توی کویر بود...............عزرائیل به من نگاه کرد..........و اشاره کرد به یه تریلی که داشت میرفت....................رفتم سمتش...........نشستم روی کاپوت تریکی به راننده نگاه کردم...........منو نمیدید............خیلی خسته بود..............عزرائیل فریاد زد زودباش..........صداش تو کل دنیا پیچید ...........انگار همه دنیا یه سالن بیست متریه و اونهم داره توش داد میزنه............از همون شیشه جلو رفتم تو ...............سر یه پیچ بود ........چشماشو گرفتم............با پام فرمونو چرخوندم...............گردنشو پیچوندمم...................تریلی بلند شد روی یه چرخ ..............من موندم تریلی رفت از پل افتاد پایین.............نگاه کردم بالا .........عزرائیل میخندید.............دستشو دراز کرد...........دستمو گرفت............با هم رفتیم................موبایلم زنگ خورد از خواب بیدار شدم

 

 

بچه ها من واقعا این خوابو امروز دیدم ........سعی کردم قشنگ بنویسمش

به نظرتون تعبیر خوابم چیه؟:banel_smiley_52::banel_smiley_52:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ديدن فرشتگان چهارگانه مقرب در خواب خوب است اما بستگي به وضع و موقعيت ظاهري آن ها پيدا مي کند. اگر شاد و بشاش و متبسم باشند خبر از شرف و عزت و بزرگي است. نوشته اند اگر بيماري ملائک مقرب را در خواب ببيند که بشاش و گشاده رو باشند از بيماري شفا مي يابد. وامدار دين خود را مي پردازد و ادا مي کند و محبوس از زندان رهائي حاصل مي نمايد ولي اگر اين فرشتگان عبوس و گرفته و غمين باشند تعبير خلاف آن است که گفته شد. نوشته اند که اگر بيننده خواب ببيند که در عالم رويا با فرشتگان دعوا مي کند به هيچ وجه خوب نيست. معبران نوشته اند ديدن فرشتگان در حالت غم زده و چهره گرفته در خواب خوب نيست بخصوص ديدن ميکائيل و عزرائيل و نشان آن است که مرگ بيننده خواب نزديک است. اگر بيننده خواب ببيند که در خواب با فرشته اي پرواز مي کند بسيار خوب است چون او به نيک نامي و رفاه و نعمت مي رسد. اگر بيننده خواب فرشته اي را در لباس زنانه ببيند يا زني ناشناس و خوب روي را در خواب ببيند و ذهنش بگويد که او فرشته است به دروغ گوئي و نيرنگ دست مي زند. اگر ببينيم فرشته اي با ما هم غذا شده به نعمت فراوان مي رسيم. روي هم رفته ديدن فرشتگان در خواب خوب است.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...