spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۸۹ دهه شصت یادت هست ؟ دهه خاکی عمر ما! چسب ضربدری رو شیشه ها آژیر قرمز،ضد هوایی،پناهگاه،صدای آمبولانس دفترچه بسیج، قحطی شیر و کره و موز و .... گرویی شیشههای نوشابه، هاچ زنبورعسل، پلنگ صورتی، آدامس خروس نشان، مداد شیر نشان، پاککنهای بد پاککن، کاغذ کاهی، کیفهای چمدانی با کلید کوچک فلزی، سنگرهایی که توی خیابان چیده شده بود، والور، گردسوز، بوی نفت، رفیق دهه شصت خاطرت هست؟ آلوچه، لواشک سیری 5 زار پیراشکی سر کوچه مدرسه کرایه 20 ریال. تاکسیهای آبی پیچ شمیران تا خود شمیران. اتوبوس دو طبقه خط خراسون توپخونه. تعاونی شهر و روستا. سیگار جیرهای. هفتهای دو پاکت. تیر و آزادی. اشنوویژه و هما بیضی بدون ***** برای مستضعفین سیگاری. کمیته. حاجی خدابخشی. تویوتا لندکروز. پاترول. صیح جمعه با رادیو. نوذری، آذری. ملون، کفش ملی و بلا. وین. توپ دولایه. صفهای طولانی سینما. چراغ علاالدین. برنچ اروگوئهای وارداتی. به مقدار لازم. پاستیل ماری، تافی با مزهی کاغذ.. پفک نمکی مینو. بوفه مدرسه. عدسی. بربری. نوشابه فقط با ساندویچ. فیلم سینمایی عصر جمعه شبکه یک. برنامه تحلیل اقتصادی. بستنی آلاسکا. کانادادرای. برنامه گمشدگان هر روز ساعت 4 تا 5 عصر. برنامه کودک ساعت پنج.. ترکشهای ضدهوایی روی پشت بوم. شب قبل. هواپیماهای عراقی. تماشای بمبارانهای هوایی از رو پشت بوم آپارتمان 5 طبقه. ویدیوهای پیچیده شده لای پتو. کارملا، اسمارتیز، توک، ویفر، تیتاپ، سنگرسازی تو مدرسه. رادیو، قصههای شب، ساعت ده و نیم، موسیقی تیتراژ ابتداییاش یکی از مرموزترین صداهای یادآور آن دوران است. دفتر صد برگ، دو تومان. تعلیم و تعلم عبادت است. صف. صبحگاه. مرگ بر امریکا. مرگ بر شوروی. دیر کردهها در مدرسه. خانم معلم. آقای ناظم.. کابل. شلنگ. دعای فرج. سریال آقای دلار. آقای فرجامی. نارنجکهای پلاستیکی. قلک. دارت. تفنگ ساچمهای سر کوچه مدرسه. روزنامه کیهان. اطلاعات. 2 تومن. مجله دانشمند. کوپن. صف بانک. دستفروشهای کتاب جلو دانشگاه . میدان انقلاب و خیابان ولیعصر. دکه روزنامه فروشی. کیهان ورزشی. دنیای ورزش.. سینما آزادی. سینما ریولی. بایکوت. تخمه فروشهای کنار سینماها٬ مخصوصا تو میدان انقلاب . یکی بود میگفت ننهام بو داده٬ یعنی اینکه خونگیه تخمههاش. کیهان فرهنگی. چیپس استقلال.. ۲ قرونی. 5 زاری.. تلفن سکهای. بامزی موش کوهستان . واتو واتو صبح جمعه. آینه عبرت، علی، آ تقی، جمعه شب ساعت ۹. کیسههای کمک به رزمندگان تو مدارس. مایکل جکسون. مدونا . شلوار لی. لوله تفنگی. پانک. گشت ثارالله. کمیته.. گشت جندالله. پناهگاههای داخل مدرسه. قلکهایی به شکل مسجد الاقصی. پرچم اسراییل و امریکا کف زمین مدرسه. ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر. شهربازی، مینی سیتی، فانفار. مانتو. مقنعه خاکستری. چادر مشکی. جوراب سفید قدغن. کیهان بچهها. زرنیخ، جوهر لیمو، کاربیت، پرمنگنات، گوگرد، منیزیم. جاده ابریشم. پنجشنبهها سخنرانی امام خمینی از جماران. رادیو: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید. رزمندگان سپاه اسلام. صدایی که هم اکنون میشنوید. تنس پلاست، دوا گلی، دتول، وایتکس، آب ژاول. لاستیک دور سفید، قالپاق مگسی، بوق ده یازده، سونی شصت و چهار، باند خربزهای، پیکان کارلوکس دهه چهل. توی دهه شصت یک کوله خاکی داشتم که باهاش مدرسه میرفتم، صبحها وقتی باید از ایست و بازرسی دم در مدرسه میگذشیم مامورها از آن خرج خمپاره، سرنیزه، ترکشهای ضدهوایی شب قبل که قرار بود هواپیماهای عراقی را بزنند پیدا میکردند. آتاری. کوله خاکی، شلوار خاکی، پوتین خاکی، یادش بخیر دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود... ما روحمان را در دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ کس از آدمهای امروزی نفهمید ما چرا اینقدر حیران هستیم و هیچ کس شاید دوست نداره به خاطرات ما گوش بده 20 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۸۹ آره.خوب یادمه.یادش بخیر.چنتا رو جا گذاشتی.تلویزیون فقط با دو کانال.اونم از ساعت 2 تا ساعت 11. آهنگ اول برنامه کودک که ساعت 5 هر روز شروع میشد.کفش چینی.درود درود هر روز صبح تو مدرسه. کرسی و قطعی مداوم برق و کبریتهایی با بسته های بزرگ و ... خوشگل گفته.ما روحمان رو تو اون دوران جا گذاشتیم 6 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۸۹ ویدئوی پیچیده شده لای پتو...نمایشهای تبلیغاتی تو تلویزیون درباره خطرات فرهنگی ویدئو روی بچه ها... 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ دهه شصت یادت هست ؟ دهه خاکی عمر ما! چسب ضربدری رو شیشه ها آژیر قرمز،ضد هوایی،پناهگاه،صدای آمبولانس دفترچه بسیج، قحطی شیر و کره و موز و .... گرویی شیشههای نوشابه، هاچ زنبورعسل، پلنگ صورتی، آدامس خروس نشان، مداد شیر نشان، پاککنهای بد پاککن، کاغذ کاهی، کیفهای چمدانی با کلید کوچک فلزی، سنگرهایی که توی خیابان چیده شده بود، والور، گردسوز، بوی نفت، رفیق دهه شصت خاطرت هست؟ آلوچه، لواشک سیری 5 زار پیراشکی سر کوچه مدرسه کرایه 20 ریال. تاکسیهای آبی پیچ شمیران تا خود شمیران. اتوبوس دو طبقه خط خراسون توپخونه. تعاونی شهر و روستا. سیگار جیرهای. هفتهای دو پاکت. تیر و آزادی. اشنوویژه و هما بیضی بدون ***** برای مستضعفین سیگاری. کمیته. حاجی خدابخشی. تویوتا لندکروز. پاترول. صیح جمعه با رادیو. نوذری، آذری. ملون، کفش ملی و بلا. وین. توپ دولایه. صفهای طولانی سینما. چراغ علاالدین. برنچ اروگوئهای وارداتی. به مقدار لازم. پاستیل ماری، تافی با مزهی کاغذ.. پفک نمکی مینو. بوفه مدرسه. عدسی. بربری. نوشابه فقط با ساندویچ. فیلم سینمایی عصر جمعه شبکه یک. برنامه تحلیل اقتصادی. بستنی آلاسکا. کانادادرای. برنامه گمشدگان هر روز ساعت 4 تا 5 عصر. برنامه کودک ساعت پنج.. ترکشهای ضدهوایی روی پشت بوم. شب قبل. هواپیماهای عراقی. تماشای بمبارانهای هوایی از رو پشت بوم آپارتمان 5 طبقه. ویدیوهای پیچیده شده لای پتو. کارملا، اسمارتیز، توک، ویفر، تیتاپ، سنگرسازی تو مدرسه. رادیو، قصههای شب، ساعت ده و نیم، موسیقی تیتراژ ابتداییاش یکی از مرموزترین صداهای یادآور آن دوران است. دفتر صد برگ، دو تومان. تعلیم و تعلم عبادت است. صف. صبحگاه. مرگ بر امریکا. مرگ بر شوروی. دیر کردهها در مدرسه. خانم معلم. آقای ناظم.. کابل. شلنگ. دعای فرج. سریال آقای دلار. آقای فرجامی. نارنجکهای پلاستیکی. قلک. دارت. تفنگ ساچمهای سر کوچه مدرسه. روزنامه کیهان. اطلاعات. 2 تومن. مجله دانشمند. کوپن. صف بانک. دستفروشهای کتاب جلو دانشگاه . میدان انقلاب و خیابان ولیعصر. دکه روزنامه فروشی. کیهان ورزشی. دنیای ورزش.. سینما آزادی. سینما ریولی. بایکوت. تخمه فروشهای کنار سینماها٬ مخصوصا تو میدان انقلاب . یکی بود میگفت ننهام بو داده٬ یعنی اینکه خونگیه تخمههاش. کیهان فرهنگی. چیپس استقلال.. ۲ قرونی. 5 زاری.. تلفن سکهای. بامزی موش کوهستان . واتو واتو صبح جمعه. آینه عبرت، علی، آ تقی، جمعه شب ساعت ۹. کیسههای کمک به رزمندگان تو مدارس. مایکل جکسون. مدونا . شلوار لی. لوله تفنگی. پانک. گشت ثارالله. کمیته.. گشت جندالله. پناهگاههای داخل مدرسه. قلکهایی به شکل مسجد الاقصی. پرچم اسراییل و امریکا کف زمین مدرسه. ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر. شهربازی، مینی سیتی، فانفار. مانتو. مقنعه خاکستری. چادر مشکی. جوراب سفید قدغن. کیهان بچهها. زرنیخ، جوهر لیمو، کاربیت، پرمنگنات، گوگرد، منیزیم. جاده ابریشم. پنجشنبهها سخنرانی امام خمینی از جماران. رادیو: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید. رزمندگان سپاه اسلام. صدایی که هم اکنون میشنوید. تنس پلاست، دوا گلی، دتول، وایتکس، آب ژاول. لاستیک دور سفید، قالپاق مگسی، بوق ده یازده، سونی شصت و چهار، باند خربزهای، پیکان کارلوکس دهه چهل. توی دهه شصت یک کوله خاکی داشتم که باهاش مدرسه میرفتم، صبحها وقتی باید از ایست و بازرسی دم در مدرسه میگذشیم مامورها از آن خرج خمپاره، سرنیزه، ترکشهای ضدهوایی شب قبل که قرار بود هواپیماهای عراقی را بزنند پیدا میکردند. آتاری. کوله خاکی، شلوار خاکی، پوتین خاکی، یادش بخیر دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود... ما روحمان را در دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ کس از آدمهای امروزی نفهمید ما چرا اینقدر حیران هستیم و هیچ کس شاید دوست نداره به خاطرات ما گوش بده اشکمو در اوردی............ 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ وقتی که بدو بدو میدویدیم سمت پناهگاه................بعد میومدیم میدیم.......تموم شیشه ها شکسته...........همسایه کوچه اونوری رو مردم دارن از زیر اوار در میارن............مردشون از سرکار هول هولکی اومده بود ضجه میزد خدا خدا میکرد............زن وبچه ش مرده بودن حجله های شهدا سر هر کوچه.................جلسات ترحیم شهدا که توش مادرامون گریه میکردن و ما هم از گریه اونا گریه میکردیم......عمو و دایی جوونمون که داشت میرفت جبهه..........و بعد یه مدت خبر شهادتشون............اشک مادر بزرگ..........شبای جمعه دعای کمیل رو مزار شهدا.............یه عشقی داشتیم به این انقلاب..............چه میدونستیم ................چه میدونستیم این ا.ن میاد سرکار اینجور میکنه با ملت..............مردم اگه نداشتن میگفتن مملکت تو جنگه عیبی نداره............مردم خیلی شبیه هم بودن.............اخه اون موقعها وام زود بازده برای شازده نبود............همه یجور بودن...........اون موقعها یکی بنز دویست میلیونی سوار نمیشد................یکی یه پراید رو با اشک چشم بخره...................اون روزا کارگر شرکتی نبود................خصوصی سازی برای فامیل و دوست اشنا نبود............مردم خودشون بودن...................امامو دوست داشتن..............فیلم بازی نمیکردن..........نماز نماز بود..................روزه روزه بود..............جوونا یه معصومیتی داشتن..........همون خلافکارشم مرام داشت............مزاحم نوامیس مردم که نمیشد هیچ...............اگه کسی هم تو راسته اون میخواست مزاحم بشه با نوک تیزی لات محل روبرو بود.......................بزرگا احترام خودشونو داشتن................ازدواجا سخت نبود.....................تازه عروس دامادا بجای اینکه به پوزیشنهای مختلف س ک س فکر کنن شبا یه جور محفل عاشقونه داشتن.................قران اینقدر وسیله نشده بود..........چقدر جلسه قران تو محله ها بود و چه استادای بی مدعایی داشت............مسجد محل شلوغ بود همه میومدن...............اسمون ابی بود............دلها امیدوار بود................عجب حکایتی شد...................ایا دنیا اینقدر ارزش داره که با اعتقاد یه ملت بازی کنیم؟....................من کلاس احکام میرفتم .....پدر وزیر کشور وقت درس میداد............یه دوچرخه داشت با یه خونه قدیمی ..........انگار نه انگار که پسرش وزیر کشوره...............بخدا اینو با چشم خودم دیدم...........هر روز میومد تو مسجد به ما درس میداد بعد سوار دوچرخه قدیمیش میشد میرفت خونه................همون خونه ای که از اول توش بود ...............هنوزم تو همون خونه است ................با همون وضعیت..................چی بگم......که نگفتنم بهتره. 8 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ وقتی که بدو بدو میدویدیم سمت پناهگاه................بعد میومدیم میدیم.......تموم شیشه ها شکسته...........همسایه کوچه اونوری رو مردم دارن از زیر اوار در میارن............مردشون از سرکار هول هولکی اومده بود ضجه میزد خدا خدا میکرد............زن وبچه ش مرده بودنحجله های شهدا سر هر کوچه.................جلسات ترحیم شهدا که توش مادرامون گریه میکردن و ما هم از گریه اونا گریه میکردیم......عمو و دایی جوونمون که داشت میرفت جبهه..........و بعد یه مدت خبر شهادتشون............اشک مادر بزرگ..........شبای جمعه دعای کمیل رو مزار شهدا.............یه عشقی داشتیم به این انقلاب..............چه میدونستیم ................چه میدونستیم این ا.ن میاد سرکار اینجور میکنه با ملت..............مردم اگه نداشتن میگفتن مملکت تو جنگه عیبی ....... بعضی اوقات به این نتیجه میرسم مونا واقعا حق داره بهت میگه بابا بزرگ....شما مطمئنی متولد 57ی؟؟؟:JC_thinking: اون وخ به من میگه روضه رضوان میخونی....:viannen_38: بابا اشکمونو دراوردین.... :ws44: 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ بابای من جبهه بود ......................مادرم هر شب گریه میکرد سر نماز ..........منم کنارش گریه میکردم.............میگفت بچه تو چرا گریه میکنی ......میگفتم تو که گریه میکنی منم گریه ام میگیره...............خونه پدر بزرگ .....همه فامیل جمع میشدن..............دور هم یه لقمه نون میخوردیم...............ولی چه صفایی داشت.........انگار عمه و عمو و خاله و دایی هم دیگه دوره شون تموم شده.............دیگه مثل اونروزا مهربون نیستن.......... 7 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ بابای من جبهه بود ......................مادرم هر شب گریه میکرد سر نماز ..........منم کنارش گریه میکردم.............میگفت بچه تو چرا گریه میکنی ......میگفتم تو که گریه میکنی منم گریه ام میگیره...............خونه پدر بزرگ .....همه فامیل جمع میشدن..............دور هم یه لقمه نون میخوردیم...............ولی چه صفایی داشت.........انگار عمه و عمو و خاله و دایی هم دیگه دوره شون تموم شده.............دیگه مثل اونروزا مهربون نیستن.......... الان دیگه پدر ومادر و فرزند هم با هم مهربون نیستن...چه برسه به عمه و عمو و خاله... 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ اون روزا تکرار شدنی نیست هوتن نه صفا وسادگیش ونه مصیبتای بیشمارش صف نفت صف کوپن ارزاق سرماهای وحشتناک اژیرهای قرمز الان وقتی میبینم طرف برا اهنگ موبایلش اهنگ اژیر میزاره تنم مورمور میشه چون نمیدونه چه خاطراتی رو داره برامون زنده میکنه 6 لینک به دیدگاه
.: Bahar :. 853 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ سلام چقدر قشنگ نوشتی. خیلی خوبه که گاهی این ها را به هم یادآوری کنیم حتی اگر اشک مهمون خونه چشمامون بشه... 4 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۸۹ ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید بنگر کزین ره پر خون خورشیدی خجسته رسید اگر چه دلها پر خون است شکوه شادی افزون است سپیده ما گلگون است وای گلگون است که دست دشمن در خون است ای ایران غمت مرساد جاویدان شکوه تو باد راه ما راه حق راه بهروزی است اتحاد اتحاد رمز پیروزی است صلح و آزادی جاودانه در همه جهان خوش باد یادگار خون عاشقان، ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
nena_921 48 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۸۹ برایه من جور دیگه ای بود نه از صف کوپن خبری بود نه بقیه چیزایی که شما گفتین خاطرات کودکیم من یه شهر ویران که اولش که می ایستادی آخرشو میدیدی،یه خیابون با دوتا خانواده و 5 تا بچه، یه شهر بدون لوله کشی آب و انتظار برایه تانکر آب تا هفته ای یه بار برامون آب بیاره ، بی برقی و گرما و پشه کوره، گروه تفحص سپاه و جنازه هایه زیر آوار، شبایه گشت پدرم و بیدار موندن ما تا صبح ، در رو برایه هیچکس بازنکردن حتی بابا مگه اینکه رمزو بگه ، شبا خانوادگی بیرون نرفتن مگه اینکه اسم شبو بلد باشی و... وقتی دخترایه همسن و سالم از خاطرات بچگیشونو عروسک بازیو خاله بازی و ... حرف میزنن من سکوت می کنم و از یادآوری این خاطرات میشکنم و خجالت میکشم براشون تعریف کنم که من به جایه اینکه عروسک داشته باشم با پوکه هایه خالی پدافند و کلاش بازی می کردم و به جایه اینکه قصه شنل قرمزیو قبل از خواب بشنوم یاد می گرفتم که چطوری همیشه حواسم به دورو برم باشه چون منافقاهم مثل ما هستنو ممکنه ...... وای ،اونموقع ها دوست داشتم وقتی یه شب خوابیدم وقتی بیدار میشم 10 سال گذشته باشه و همه چی تموم شده باشه اما حالا با گذشت اینهمه سال هنوز همون احساسات و ترسا با منه و من هیچکدوم از اون اتفتقارو فراموش نکردم و احساس میکنم همین دیروز بود که همه این چیزا اتفاق افتاد.گاهی به خواهر 5 سالم حسودی میکنم 5 لینک به دیدگاه
pegah 733 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۸۹ واقعا چقدر سخت بوده .......................خونه همسايمون موشك خورده بود .................تركش هاش به خونه ماهم اصابت كرده و خونه ماهم خراب شده .....................چقدر وحشتناك بوده كه مادرم و خواهرم هم تو خوه بودنند ومجروح ميشند ..............پدر خونه نبوده ...............وقتي پدرم مادرم رو ميبينه تو خيابان حول ميكنه ............. 6 لینک به دیدگاه
rezanassimi 9036 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۸۹ پدری که چند ماه یه بار میبینیش همبازیهایی که تیکه پاره تو حیاط مدرسه افتادن و بابا مدرسه نمیذاره از تو سنگر سرک بکشی ببینیشون گوشهایی که تا یک ساعت هیچی نمیشنوه همکلاسیت که دستشو گذاشتن لای در لندکروز تا دیگه تو محرم آستین کوتاه نپوشه دوچرخه ای که زیر آوار خونه له شده کوپن بنزین... موجی... جنگ زده... چجوری زندگی میکردیم... 5 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۸۹ وقتی که بدو بدو میدویدیم سمت پناهگاه................بعد میومدیم میدیم.......تموم شیشه ها شکسته...........همسایه کوچه اونوری رو مردم دارن از زیر اوار در میارن............مردشون از سرکار هول هولکی اومده بود ضجه میزد خدا خدا میکرد............زن وبچه ش مرده بودنحجله های شهدا سر هر کوچه.................جلسات ترحیم شهدا که توش مادرامون گریه میکردن و ما هم از گریه اونا گریه میکردیم......عمو و دایی جوونمون که داشت میرفت جبهه..........و بعد یه مدت خبر شهادتشون............اشک مادر بزرگ..........شبای جمعه دعای کمیل رو مزار شهدا.............یه عشقی داشتیم به این انقلاب..............چه میدونستیم ................چه میدونستیم این ا.ن میاد سرکار اینجور میکنه با ملت..............مردم اگه نداشتن میگفتن مملکت تو جنگه عیبی نداره............مردم خیلی شبیه هم بودن.............اخه اون موقعها وام زود بازده برای شازده نبود............همه یجور بودن...........اون موقعها یکی بنز دویست میلیونی سوار نمیشد................یکی یه پراید رو با اشک چشم بخره...................اون روزا کارگر شرکتی نبود................خصوصی سازی برای فامیل و دوست اشنا نبود............مردم خودشون بودن...................امامو دوست داشتن..............فیلم بازی نمیکردن..........نماز نماز بود..................روزه روزه بود..............جوونا یه معصومیتی داشتن..........همون خلافکارشم مرام داشت............مزاحم نوامیس مردم که نمیشد هیچ...............اگه کسی هم تو راسته اون میخواست مزاحم بشه با نوک تیزی لات محل روبرو بود.......................بزرگا احترام خودشونو داشتن................ازدواجا سخت نبود.....................تازه عروس دامادا بجای اینکه به پوزیشنهای مختلف س ک س فکر کنن شبا یه جور محفل عاشقونه داشتن.................قران اینقدر وسیله نشده بود..........چقدر جلسه قران تو محله ها بود و چه استادای بی مدعایی داشت............مسجد محل شلوغ بود همه میومدن...............اسمون ابی بود............دلها امیدوار بود................عجب حکایتی شد...................ایا دنیا اینقدر ارزش داره که با اعتقاد یه ملت بازی کنیم؟....................من کلاس احکام میرفتم .....پدر وزیر کشور وقت درس میداد............یه دوچرخه داشت با یه خونه قدیمی ..........انگار نه انگار که پسرش وزیر کشوره...............بخدا اینو با چشم خودم دیدم...........هر روز میومد تو مسجد به ما درس میداد بعد سوار دوچرخه قدیمیش میشد میرفت خونه................همون خونه ای که از اول توش بود ...............هنوزم تو همون خونه است ................با همون وضعیت..................چی بگم......که نگفتنم بهتره. من اون زمان انقده بزرگ نبودم که این چیزا یادم بیاد ........... اما یه چیزایی رو از اینو اون شنیدم فقط میدونم با وجود جنگ و مشکلات , زندگی قشنگ تر بود نه مثل حالا ممنون , اشکمو در آوردی 1 لینک به دیدگاه
rezanassimi 9036 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۸۹ آهنگ: ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته خون یارانت پر ثمر گشته... آه و واویلا... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده