رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

به به بحث نماز و روزه اس :ws46::ws46::ws46:

 

و فرار کردن از این...............................:ws46::ws46:

 

 

بزار با مدیر تالار قران صحبت کنم:ws52:

 

میگم از فردا اینجا نماز جماعت راه بندازه:w16:

 

ببینم تو چرا هیچ وقت با ملت همراهی نمیکنی ؟ :w58:

میام ترورت میکنم ها... :icon_razz:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 354
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ببخشید می دونم جمع جمع مردونه هس ولی ما دخترا برا فرار از نماز اجباری همیشه یه بهونه قشنگ داشتیم :banel_smiley_4:

 

 

یادش بخیر چقد شیطونی کرده بودم

  • Like 3
لینک به دیدگاه
ببینم تو چرا هیچ وقت با ملت همراهی نمیکنی ؟ :w58:

میام ترورت میکنم ها... :icon_razz:

 

 

باشه فقط به خاطر شما:w410::w410::w410:

 

از فردا نماز صبح 1 رکعت بدون وضو خوبه:icon_pf (34):

  • Like 1
لینک به دیدگاه
ببینم تو چرا هیچ وقت با ملت همراهی نمیکنی ؟ :w58:

میام ترورت میکنم ها... :icon_razz:

 

ببخشید می دونم جمع جمع مردونه هس ولی ما دخترا برا فرار از نماز اجباری همیشه یه بهونه قشنگ داشتیم :banel_smiley_4:

 

 

یادش بخیر چقد شیطونی کرده بودم

 

 

:ws28::ws28::ws28: :ws28::ws28::ws28: :ws28::ws28::ws28:

 

 

خوبه والا خدمت که نمیرید:jawdrop:

 

نماز که نمی خونید:jawdrop:

 

24 ساعن هم تاپیک 30 یا 30 میزارید فروم قفل میکنید:jawdrop:

 

فقط کم مونده .................:jawdrop:

لینک به دیدگاه
یعنی 5 دقیقه وقت بذاری نماز صبح بخونی اینقدر سخت بود که حاضر بودی خودتو اینقدر اذیت کنی:ws52:

 

حتی اگه 5 ثانیه هم بود ...باز نمی خوندم ..حالا چرا بماند چون بحث جداست

لینک به دیدگاه
ببخشید می دونم جمع جمع مردونه هس ولی ما دخترا برا فرار از نماز اجباری همیشه یه بهونه قشنگ داشتیم :banel_smiley_4:

 

 

یادش بخیر چقد شیطونی کرده بودم

 

 

حالا چکار می کردی شیطون ...بعد این بهونه ای که می گی کجاش قشنگه میشه بگی ؟

لینک به دیدگاه
ببخشید می دونم جمع جمع مردونه هس ولی ما دخترا برا فرار از نماز اجباری همیشه یه بهونه قشنگ داشتیم :banel_smiley_4:

 

 

یادش بخیر چقد شیطونی کرده بودم

 

ببینم این چیز همون چیزیه که من فکر میکنم ؟ :thk:

خوب اگر اینطوری بوده که خیلی ضایع بوده چطوری روتون میشد بگید ؟؟ :w58:

 

ما آقایونم یه چیزایی داریم ها... دستمون همچین خیلی هم خالی نیست... ولی گندش به خوردش نمیارزه... من که میرفتم نمازم رو میخوندم... :hanghead:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
ببینم این چیز همون چیزیه که من فکر میکنم ؟ :thk:

خوب اگر اینطوری بوده که خیلی ضایع بوده چطوری روتون میشد بگید ؟؟ :w58:

 

ما آقایونم یه چیزایی داریم ها... دستمون همچین خیلی هم خالی نیست... ولی گندش به خوردش نمیارزه... من که میرفتم نمازم رو میخوندم... :hanghead:

 

خب تموم معلما و مسوولین خانوم بودن خیلی خوب با موضوع کنار می اومدن

اصلا هم ضایع نیس کاملا یه امر طبیعی بود و هس

  • Like 2
لینک به دیدگاه
خب تموم معلما و مسوولین خانوم بودن خیلی خوب با موضوع کنار می اومدن

اصلا هم ضایع نیس کاملا یه امر طبیعی بود و هس

 

:hanghead::hanghead::hanghead::hanghead:

:imoksmiley:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
خب تموم معلما و مسوولین خانوم بودن خیلی خوب با موضوع کنار می اومدن

اصلا هم ضایع نیس کاملا یه امر طبیعی بود و هس

اونوقت کسی بهتون نمیگف چرا همیشه وقت نماز این حالت بوجود میاد . . .!؟ :ws52::banel_smiley_4:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ما آقایونم یه چیزایی داریم ها... دستمون همچین خیلی هم خالی نیست... ولی گندش به خوردش نمیارزه... من که میرفتم نمازم رو میخوندم... :hanghead:

اون که چارش غسل نمدونم چیزه . . .!!!

یه دفعه مادرم پرسید : این غسل رو انجام میدی حموم!؟؟ گفتم : غسل دیگه چیه!!؟:ws52: و اونم گیر داد که برام توضیح بده چرا باید این غسل رو انجام بدیم و . . .! :ws3: خلاصه یه جوری از دستش فرار کردم!

  • Like 1
لینک به دیدگاه
اون که چارش غسل نمدونم چیزه . . .!!!

یه دفعه مادرم پرسید : این غسل رو انجام میدی حموم!؟؟ گفتم : غسل دیگه چیه!!؟:ws52: و اونم گیر داد که برام توضیح بده چرا باید این غسل رو انجام بدیم و . . .! :ws3: خلاصه یه جوری از دستش فرار کردم!

 

:ws28::ws28::ws28::ws28:

ای خدا از دست تو...

 

من خودم نمیدونم این چی هست اصلا... خوب آدم مثل یک فرد نرمال میره حموم دیگه... :hanghead:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
:ws28::ws28::ws28::ws28:

ای خدا از دست تو...

 

من خودم نمیدونم این چی هست اصلا... خوب آدم مثل یک فرد نرمال میره حموم دیگه... :hanghead:

آخه مادرم میگفت اگه شب خوابای جنگی پنگی ببینی و بعدش این غسل رو انجام ندی در واقع نجسی . . .!!!!!!!!!!!!!!! :ws28:

منم :icon_redface: شدم . .. !

 

بهتره بگیم بیتاب برامون توضیح بده . . .!!!:icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آخه مادرم میگفت اگه شب خوابای جنگی پنگی ببینی و بعدش این غسل رو انجام ندی در واقع نجسی . . .!!!!!!!!!!!!!!! :ws28:

منم :icon_redface: شدم . .. !

 

بهتره بگیم بیتاب برامون توضیح بده . . .!!!:icon_redface:

 

:ws28::ws28::ws28:

من چرا خواب جنگی نمیبینم ؟ :w74::w58::icon_razz:

این چه وضعشه ؟ :icon_razz:

من که همیشه عاشق جنگ بودم... از هر دو نوعش... :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

 

مامان من که نگفته از اینا به من... :hanghead:

ولی اگر میگفت من از پنجره میپریدم بیرون... خیلی خجالت ناکه... :hanghead:

 

آره... بیتاب مطمئنا رساله ی امام رو خونده... اونجا یه 800 صفحه در مورد این چیزا توضیح داده شده... بس که مسئله ی پیچیده و سخت و غیر قابل درکی هست ها...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آره... بیتاب مطمئنا رساله ی امام رو خونده... اونجا یه 800 صفحه در مورد این چیزا توضیح داده شده... بس که مسئله ی پیچیده و سخت و غیر قابل درکی هست ها...

:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

 

ای خداااااااااااااااااااااااا . . . . . :ws28::ws28::ws28::ws28:

 

یه جاش در مورد جنگ با عمه و خاله نوشته بود با دوستم خوندیم خدایی تا 2 ساعت داشتیم میخندیدیم . . .! :ws28::ws28::ws28:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

 

ای خداااااااااااااااااااااااا . . . . . :ws28::ws28::ws28::ws28:

 

یه جاش در مورد جنگ با عمه و خاله نوشته بود با دوستم خوندیم خدایی تا 2 ساعت داشتیم میخندیدیم . . .! :ws28::ws28::ws28:

 

یه جاش در مورد یه چیزی نوشته بود که... من اینجا واقعا خجالت میکشم بگم کسی بخونه...

ولی به نظر من این چیزی هست که نباید زیاد خونده بشه چون تاثیر روانی خیلی بدی داره بعضی جاهاش... یعنی ببین اینا به چه چیزایی فکر میکردن... و چقدر زیاد که میومدم این همه لایحه و تبصره و قانون و بند براش مینوشتند... :icon_razz:

لینک به دیدگاه

از اونجا که رقصیدن و شاد بودن جدیدا شده جز گناه های کبیره از اون دست تاپیک ها هم که ممنوع بزنی و مهمتر از همه کف گیر ما هم ته دیگ خورده ظاهرا ...گفتیم رو بیاریم به خاطره نویسی با اجازه مدیران زحمت کش ..

 

چند روز پیش تقریبا دویست کیلومتری خونه یه بابای دیدم که کنار یکی از شهرک های صنعتی تو بر بیابون بی اب و علف وایساده کنار جاده منتظر ماشین دلم سوخت مرد میان سالی بود با چهره افتاب سوخته ..وقتی سوارشد از تشکر کردنش معلوم بود خیلی نگران ..تا اینکه تماس های مکررش شروع شد و او هر لحظه نگرانتر ..یک ساعت بعد تقریبا زد زیر گریه نتونست جلو خودشو بگیر ..من دیگه متمعن شده بودم که یکی از بستگانش مرده ..یکی از فرعی ها جاده اصلی گفت پیاده میشم گفتم اینجا که ابادی و خونه ای نیست گفت باید برم سمت قبله ..گفتم روستا تون کجاست ..با نشونی که داد معلوم شد 40 کیلو متر جاده فرعی داره که کمتر ماشینی اون سمت میره ..گفتم می رسونمت نمی خواست قبول نکنه اما دید چاره ای نداره ....

وقتی رسیدم و خونشونو دیدم شوکه شدم برادر ش مرده بود ..تو چند جمله می گم جایی زندگی میکردند که اگر چوب دستت می گرفتی تو سر سگ هم می زدی نمی رفت ..شما بچه شهرید و جای خوش اب هوا چه می دونید از اونایی که تو کپر اون هم تو بیابونو تش باد زندگی می کنند ....

 

 

برگشتن فقط داریوش گوش میدادم ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...