Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۸۹ اتفاقی از انسان بودن خسته ام ... 5 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۸۹ یارب دلم به عشق کسی اسیر است که زمن خبر ندارد یارب دلم در تاب و تاب کسی است که مرا باور ندارد یارب بهش بفهمون دوسش دارم ........ 4 لینک به دیدگاه
برادر بهار 648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ مي نخور با همه كس تا نخورم خون جگر 4 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ ""یادم میاد می گفتی برو خدا نگهدار نوشتی روی دیوار به آرزوی دیدار رفتم تو راه رفتن دلم می گفتش نرو نمی شنیدم انگار من التماس دل رو رفتم و باز اومدم اما ندیدم اونو گفتن که دیر رسیدی!داده به دنیا جونو؟! گفتم محال هرگز،اون که منو دوست داره قول داده بود که هرگز منو تنها نذاره میگن که آرزومون افتاده به قیامت!!! من که ندارم این قدر صبرای بی نهایت به عشق تو رو دیوار منم واست نوشتم به آرزوی دیدار منم خودم رو کشتم!!! منو ببخش عزیزم که خیلی دیر رسیدم زیر نوشته ی تو یه خط سرخ کشیدم با قطره قطره ی اشک،با ذره ذره ی خون به آرزوی دیدار منم دارم میدم جون!!!"" 3 لینک به دیدگاه
برادر بهار 648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم... 3 لینک به دیدگاه
برادر بهار 648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ این روزها من و چشمانم هر روز در خیابان های شهر تو را می جوییم گاهی عبور می کنی در برابر چشمانم اما این فقط یک عبور است... چه سود که من فقط به خودم جرات گفتن دارم که تو را دوست می دارم که تو را دوست می دارم... سر صحبت را با شهر باز می کنم و حرف های گفتنیم را برایش قصه وار لالایی می کنم سرش شلوغ است اما گوش می دهد اما تو می توانی تمام زیبایی های شهر را در کیف دستی ات جا دهی... تو که قدم می نهی شهر نفس می کشد...من آه دلم به سکوتت خوش است 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم با همه احساس خود را با تو قسمت می کنم مرز بی پايان مهرت را به من بخشيده ای در جوابت هر چه دارم من فدايت می کنم نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای من وجودم را هميشه فرش راهت می کنم ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا عاقبت مانند اشعار فريدون ناب نابت می کنم بر خرابات وجودم زندگی بخشيده ای تا نفس دارم هميشه شاد شادت می کنم همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم من صداقت را هميشه سرپناهت می کنم... 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ ما را چه غم اگر که شیخ شبی در میان جمع بر روی ما ببست به شادی در بهشت او می گشاید او که به لطف و عطای خویش گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت 1 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ ان اتشی که در دل ما شعله می کشید گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق نام خرابکاره رسوا نداده بود 1 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ چه سخت است گشتن به دنبال انچه که هرگز نمی یابیش و چه سخت است در میان نبودن ها بودن ها را جستجو کردن 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی حاضری دنیا رو بدی فقط یه بار نیگاش کنی به خاطرش داد بزنی به خاطرش دروغ بگی رو همه چی خط بکشی حتی روبرگ زندگی وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه قید تموم دنیارو به خاطر اون می زنی خیلی چیزا رو می شکنی تا دل اونو نشکنی حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم اما صداشو بشنوی شب از میون دوتا سیم حاضری هر چی دوس نداشت به خاطرش رها کنی حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی حاضری جونتو بدی یه خار تو دساش نره حتی یه ذره گردو خاک تو معبد چشاش نره حاضری هر جا که بری به خاطرش گریه کنی بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی حاضری که بگذری از اسم و ابروت مهم نباشه که کسی نخوادبشینه روبه روت 2 لینک به دیدگاه
برادر بهار 648 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ بازم تنهایی بازم بی کسی بازم غربت بازم بی همنفسی دارم تو این غربت جون میدم اخه من که گناهی ندارم ولی قسمت اینه که چشمای کورم به راهت بشینه خداجونم من فقط دلتنگیامو غصه هامو تو میدونی ویکی دیگه که خیلی مهربونه خیلی گله وخیلی دوسش دارم میدونم که اونم من رو دوس داره ................. احساسم میکنم خدا خیلی دوسم داره که تورو بهم داده خدا جون دوستت دااااااااااااااااااااارم ممنونم ازت 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ بهش میگم دوست دارم نمی فهمه...... بهش میگم عاشقتم نمی فهمه........... بدون تو نمی تونم......... لعنت به من .... لهنت به من که با یه نگاه عاشقت شدم..... لعنت به تو که منو اسیر خودت کردی ..... هر کی منو نگاه میکنه تو رو نفرین میکنه..... ولی من نه نفرینت نمی کنم.... بلکه برات دعا میکنم ................ ولی هم لعنت به تو هم لعنت به خودم......... تو هم اسیر دلمی می دونی چرا؟؟؟؟؟؟ آخه انقدر تو زندون دلت شیطونی کردم تا بالاخره مجبور شدی منو تو انفرادیه قلبت نگه داری .. آره تو هم اسیری ........ ولی نمی خای به روت بیاری....... 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ خدایا کفر نمیگویم! پریشانم چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت خداوندا تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است __________________ 2 لینک به دیدگاه
برادر بهار 648 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ یارب پسری از امت عیسی دلم را برده است یا محمد همتی کن تا مسلانش کنم 1 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۸۹ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام انتظار برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم... کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم... میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ... انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ... شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي ! تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد! تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛ هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... ! براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!! متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۸۹ اگر به باده مشکین دلم کشد شاید که بوی خیر ز زهد ریا نمیآید جهانیان همه گر منع من کنند از عشق من آن کنم که خداوندگار فرماید طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید که حلقهای ز سر زلف یار بگشاید تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت چه حاجت است که مشاطهات بیاراید چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش کنون بجز دل خوش هیچ در نمیباید جمیلهایست عروس جهان ولی هش دار که این مخدره در عقد کس نمیآید به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر به یک شکر ز تو دلخستهای بیاساید به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند که بوسه تو رخ ماه را بیالاید 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۸۹ غم که می آید در و دیوار شاعر می شود در تو زندانی رفتار شاعر می شود می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود تا زمانی با توأم ، انگار شاعر نیستم از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟ تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده