رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

آخر آتش زد دل دیوانه را ......

سوخت بی پروا پر پروانه را.....

عشق من .....

بعد از این هم آشیانت هر کس است ....

باش با او یاد تو ما را بس است.........

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چه قدر زود اتفاق می افتاد

بلند بالایان مگر چه می دیدند

که روز واقعه در مرگ دوست خندیدند

چگونه سرو کهن در میان باغ شکست

چگونه خون به دل باغبان افتاد

و باغ

باغ پر از گل در آن بهار چه شد ؟

در آن شب بیداد

کدام واقعه در امتداد تکوین بود

که باغ زمزمه عاشقانه برد از یاد

ببین ببین

گل سرخی میان باغ شکفت

به دست خصم تبهکار اگرچه پرپر شد

بسا نوید بهاران دیگری را داد و خصم را آشفت

 

حمید مصدق

  • Like 2
لینک به دیدگاه

كفر گيسوي جانان چيره شد به ايمانم

تر شد اي مسلمانان، تر ز باده دامانم

ساقيا دگر ساغر لب‏‏نما نمي‏نوشم

ارمني تَرَك پر كن، تازه «نامسلمان»ام

شيشه پر كنيد از نو، زآن كهن شراب امشب

خندد اين تهي ساغر بر لبان عطشانم

زآن سپيد و سرخ اي گل، هر دو ريز و گبري كن

ارمني مسلماني، تا ترا بفهمانم

تا شدم ارادتمند اين شراب گلگون را

هم مراد جبريلم، هم مريد شيطانم

مي به من شبي مي‏گفت: اي گل خزان اميد

من بهار تابستان، آتش زمستانم

چون خوري ز من جامي، بشكفد به رويت گل

پرزنان ترا خوش خوش در جنان بگردانم

 

«مهدي اخوان ثالث»

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره

چشمای خیسم

واسه دیدنت بی قراره

این راه دورم خبر از دل من که نداره

این دل تنهام به خدا هوای تو رو داره

  • Like 1
لینک به دیدگاه

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

به شمشیرم زد و با کس نگفتم

که راز دوست از دشمن نهان به

به داغ بندگی مردن بر این در

به جان او که از ملک جهان به

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به

گلی کان پایمال سرو ما گشت

بود خاکش ز خون ارغوان به

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما

که این سیب زنخ زان بوستان به

دلا دایم گدای کوی او باش

به حکم آن که دولت جاودان به

جوانا سر متاب از پند پیران

که رای پیر از بخت جوان به

شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست

ز مروارید گوشم در جهان به

اگر چه زنده رود آب حیات است

ولی شیراز ما از اصفهان به

سخن اندر دهان دوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

  • Like 1
لینک به دیدگاه

برد با کیست؟

سرو می نازید و می بالید سخت:

«از من آیا هست زیبا تر درخت؟

برد با من نیست آیا ؟

من پرند نوبهاری بی خزانم در براست!»

 

گل، به او خندید و گفت:

«از تو زیباتر منم ، کز رنگ و بوی تاج نازم بر سراست!»

 

چهره نرگس به خودخواهی شکفت،

چشم بر یاران خام اندیش ، گفت:

«دست تان خالی است در آنجا که من ، دامنم سرشار از گنج زر است!»

 

ارغوان آتشین رخسار گفت:

«برد با همتای روی دلبر است!»

لاله ها مستانه رقصیدند،

یعنی :«غافلید!

در جهانی اینچنین ناپایدار،

برد با آنکس که چون ما سرخوشان ، تا نفس دارد به دست ساغر است!»

پای دیواری ، درون یک اجاق،

کنده ای می سوخت ، در آن سوی باغ،

باغبان پیر را با شعله ها

رمز و رازی بود ، سرجنباند و گفت:

« برد با خاکستر است»

 

..... برد با او بود یا نه،

روز دیگر بامداد،

توده خاکستری را

هر طرف می برد باد!!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

عقل بیهوده سر طرح معما دارد

بازی عشق مگر شاید و اما دارد

 

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست

آینه تازه از امروز تماشا دارد

 

بس دلتنگم اگر گریه کنم میگویند

قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

 

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

به لب هايم مزن قفل خموشى........ كه در دل قصه اى ناﮔفته دارم

زﭘايم باز كن بند ﮔران را............. كزين سودا دلى آشفته دارم

بيا اى مرد،اى موجود خودخواه..... بيا ﺑﮔشاى درهاى قفس را

اﮔر عمرى به زندانم كشيدى......... رها كن دﯿﮕرم اين يك نفس را

منم آن مرغ،آن مرغى كه ديريست.. به سر انديشه ى ﭘرواز دارم

سرودم ناله شد در سينه ى ﭡﻨﮓ..... به حسرتها سرآمد روزﮔارم

به لبهايم مزن قفل خموشى........... كه من بايد ﺑﮕويم راز خود را

به ﮔوش مردم عالم رسانم........... طنين آتشين آواز خود را

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دلتنگم !!

نه غریب است و نه عجیب ...

واژه ای است شکننده ...

که دلم را می فرساید . دلتنگتم !!

مثل همیشه و هر روزم ...

همانند مرغکی بی بال و پر و در حسرت پرواز ...

دلتنگم ... چون ماهی برای آب

  • Like 5
لینک به دیدگاه

به جای من اگر بودی نبودی اینچنین اینک

ز شهر عشق میرفتی برون ای نازنین اینک

به جای من اگر دوری خود را لمس میکردی

نمی ماندیم در این انتظار آتشین اینک

مرا در داده رفتی تا شوی سرگرم کار خویش

بیا و شعله های سرکش خود را ببین اینک

اگر یک ثانیه در جان تو این شعله می افتاد

نبودی با سکوتِ بی مروت همنشین اینک

دلم را پاره پاره زیرِ خاک غصه ها ماندی

انار سرخ از هر شاخه ی شعرم بچین اینک

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ای یار بی وفای من

وقتی که در آغوش من نیستی

هر لحظه خیالت را به آغوش میگیرم

بدون دوست دارم

دلم برات خیلی تنگ شده

اندازه دل یه قناری

  • Like 5
لینک به دیدگاه

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم

ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم

 

برای گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود

ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم

 

وگر نگاه امیدی بسوی هیچکسم نیست

چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم

 

رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی

که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم

 

منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود

به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم

 

یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت

که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم

 

ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه

که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دویدم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

وطن يعني درختي ريشه در خاک، اصيل و سالم و پر بهره و پاک

وطن خاکي سراسر افتخار است ،که از جمشيد و از کي يادگار است

وطن يعني سرود پاک بودن، نگهبان تمام خاک بودن

وطن يعني نژاد آريايي tنجابت ، مهرورزي ، باصفايي

وطن يعني سرود رقص آتش، به استقبال نوروز فرََه وَش

وطن خاک اَشو زرتشت جاويد ،که دل را مي برد تا اوج خورشيد

وطن يعني اوستا خواندن دل، به آيين اهورا ماندن دل

وطن شوش و چغازنبيل و کارون، ارس ، زاينده رود و موج جيحون

وطن تير و کمان آرش ماست، سياوش هاي غرق آتش ماست

وطن فردوسي و شهنامه ي اوست ،که ايران زنده است هنگامه ي اوست

وطن آواي رخش و بانگ شبديز، خروش رستم و گلبانگ پرويز

وطن شيرين خسرو پرور ماست ،صداي تيشه ي افسونگر ماست

وطن چنگ است بر چنگ نکيسا، سرود باربد ها خسرو آسا

وطن نقش و نگار تخت جمشيد ،شکوه روزگار تخت جمشيد

وطن را لاله هاي سرنگون است، ز ياد آريوبرزن به خون است

وطن منشور آزادي کوروش، شکوه جوشش خون سياوش

وطن خرم زدين بابک پاک ، که رنگي شد ز خونش چهره ي خاک

وطن يعقوب ليث آرد پديدار، و يا نادر شَه پيروز افشار

به يک روزش طلوع مازيار است، دگر روزش ابومسلم بکار است

وطن يعني دو دست پينه بسته ،بپاي دار قالي ها نشسته

وطن يعني هنر، يعني ظرافت ، نقوش فرش در اوج لطافت

وطن در هِي هِيِ چوبان کرد است، که دل را تا بهشت عشق بُرد است

وطن يعني تفنگ بختياري ،غرور ملي و دشمن شکاري

وطن يعني بلوچ با صلابت، دلي عاشق نگاهي با محابت

وطن يعني بلنداي دماوند، ز قهر ملتش ضحاک دربند

وطن يعني سهند سرفرازي، چونا ستارخانش پاک بازي

وطن يعني سخن، يعني خراسان، سراي جاودان عشق و عرفان

وطن گلواژه هاي شعر خيام، پيام پر فروغ پير بسطام

وطن يعني کمال الملک و عطار، يکي نقاش و آن يک محو ديدار

در اين ميهن دو سيمرغ است در سير، يکي شهنامه ديگر منطق الطير

يکي من را ز دشمن مي رهاند، يکي دل را به دلبر مي رساند

خراسان است و نسل سربداران، ز جان بگذشتگان در راه ايران

وطن خون دل عين القضات است، نيايش نامه ي پير هرات است

وطن يعني شفا ، قانون ، اشارت، خرد بنشسته در قلب عبارت

نظامي خوش سرود آن پير کامل، زمين باشد تن و ايران ما دل

وطن آواي جان شاعر ماست، صداي تار بابا طاهر ماست

اگر چه قلب طاهر را شکستند، دو دستش را به مکر و حيله بستند

ولي ماييم و شعر سبز دلدار، دو بيت طاهر و هيهات بسيار

وطن يعني تو اي گنجينه ي راز، تفعل از لسان الغيب شيراز

وطن آواي جان مي پرستان، سخن از بوستان و از گلستان

وطن دارد سرود مثنوي را، زلال عشق پاک معنوي را

تو داني مولوي از عشق لبريز، نشد جز با نگاه شمس تبريز؟

مرا نقش وطن در جانِ جان است ،همان نقشي که در نقش جهان است

وطن يعني سرود مهرباني ،وطن يعني شکوه هم زباني

وطن يعني درفش کاوياني ،سپيد و سرخ و سبزي جاوداني

ز عطر خاک پاکش گر شوي مست ،کوير لوت ايران هم عزيز است

وطن دار الفنون ، ميرزاتقي خان، شهيد سرفراز فين کاشان

وطن يعني بهارستان ، مصدق ، حضوري بي ريا چون صبح صادق

ز خاک پاک ما پروين بخيزد ،بهار آن يار مهر آيين بخيزد

که از جان ناله با مرغ سحر کرد، دل شوريده را زير و زبر کرد

وطن يعني صداي شعر نيما، طنين جان فزاي موج دريا

وطن يعني خزر ، صياد ، جنگل ...خليج فارس ، رقص نور ، مشعل

وطن يعني تجلي گاه ملت ،حضور زنده ي آگاه ملت

وطن يعني ديار عشق و اميد، ديار ماندگان نسل خورشيد

کنون اي هم وطن اي جان جانان

بيا با ما بگو پاينده ايران.... پاينده ايران

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا كم است

اكسیر من نهایتيكه مرا شعر تازه نیست

من از تو می نویسم و این كیمیا كم است

دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز

من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا كه از اهالی این روزگارنیست

امشب ولی هوای جنون موج میزند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین

دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست

  • Like 5
لینک به دیدگاه

رفتار من عادی است

 

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می بیند

از دور می گوید:

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری !

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانیهای ساده

و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام ...

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان -

با سنگها آواز می خوانم

و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال ، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می پرستم ...

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می کند

اما ...

غیر از همین حس ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم

رفتار من عادی است ...!

 

ناز بود

:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم

تا از اینجا بروم

من به دنبال اطاقی خالی ، کز دل پنجره اش

عطر گل بوته ئ شبنم زده یی می گذرد

کز دل پنجره اش

ناله و سوز نی غمزده یی می گذرد

روزها می گردم

تا از اینجا بروم

 

من به دنبال گلیمی ساده

سقفی از چوب و حصیر

سر دری افتاده

من به دنبال هوا ی خنک آزادی

و دری پنجره یی باز به یک آبادی

روزها می گردم تا از اینجا بروم

 

من به دنبال هوایی نه چنین آلوده

روزگاری نه چنین افسرده

روزهایی نه چنین پژمرده

روزها می گردم

تا از اینجا بروم

 

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم

کز سر کوچه ئ آن

جوی آبی ، چشمه یی می گذرد

که مرا عصر به عصر

به تماشا ببرد

 

کاش که پیرزنی

صاحب یک بز پیر

با دو تا مرغ و خروس

و سگی بازیگوش

کاش همسایه ئ دیوار به دیوار اطاقم باشد

کاش که توی حیاطش باشد

دو سه تایی از درختان بلند

چند تایی نارنج

و چناری که کلاغی هر روز

به سراغش برود

و من

هر روز

به عشق گل روشان بروم پنجره را باز کنم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

عزیزم میدونی چقدر دوست دارم و میدونی چقدر دلم برات تنگ شده میدونی چند

وقته ندیدمت کلی حرف داشتم که بهت بزنم ولی نشد.نمیدونم تا کی محکوم به

ندیدن چهرت ومحکوم به نشنیدن صدات هستم.شبا به امید دیدن چهرت میخوابیدم و

به امید شنیدنصدات از خواب بیدار میشدم.حالا که دیگه پیشم نیستی نمیدونم

چجوری باید به ندیدنچهرت عادت کنم.عزیزم بدون من فقط تو رو دوست دارم و فقط

اسم تو تو قلبمه.مثل گلی بودی که از دستت دادم حالا نمیدونم دوباره به دستت

میارم یا نه.نمیدونم تا کی باید نبینمت ولی شایددیگه هیچوقت نبینمت. وقتی

یادم میافته که ممکنه دیگه نبینمت دوست دارم از ته دل گریه کنم و اسم تو روفریاد

بزنم.فقط از خدا میخوام واسه یه بارم که شده ببینمت عزیزم24.gif

عزیزم همه قشنگیا ی دنیا رو به تو تقدیم میکنم و امیدوارم منو به خاطره همه کارایی

که کردم و تو دوست نداشتی یا ناراحت شدی ببخشی.

من تو رو دست دارمو تو یکی دیگه رو اونی که تو دوسش داری یکیدیگرو دوست داره و اینجوی

که همه تنهاییم24.gif

lonelyd8aad986d987d8a7d98ad98ad986d988d8b1alonelightlightgraffiti-38a62feaf69be9172464a7957d989021_h.jpg

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...