YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 28 اسفند، 2010 تا خدا فاصله ای نیست بیا، با هم از پیچ و خم سبزِ گیاه تا تهِ پنجره بالا برویم و ببینیم خدا،پشت این پنجره ها لحظه ای کاشته است؟! تا خدا فاصله ای نیست بیا، با هم از غربتِ این نادانی سوی اندیشهِ ادراکِ افق مثلِ یک مرغِ غریب لحظه ای، پر بزنیم... کاش میشد همه سطح پر از روزنِ دل بسترِ سبزِ علف های مهاجر می شد یا همان فهمِ عجیبِ گلِ سرخ یا همین پنجرهِ گردِ غروب تا مرا با تو از این سادگیِ مبهمِ ترس ببرد تا خودِ آرامشِ احساسِ پر از فهمِ وصال! تا خدا،فاصله ای بود اگر من چه می دانستم که اقاقی زیباست؟! یا گلِ سرخ،پر از سِرِ خداست؟! یا اگر بود که من،لای اوراقِ پر از سجدهِ برگ، رمزِ تسبیح!نمی نوشیدم! و از آن رویشِ مرطوبِ شعورِ من و تو، در دلِ گرم و پر از شورِ امید خطی از عشق نمی فهمیدم! من،به پرواز خدا در دلِ من،در دل تو مثلِ هر صبحِ پر از آیه و نور،بارها!معتقدم، و قسم می خورم این بار،به هر آیهِ نور تا خدا، فاصله ای نیست،بیا... 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 28 اسفند، 2010 كوهساران مرا پر كن، اي طنين فراموشي! نفرين به زيبايي- آب تاريك خروشان - كه هست مرا فرو پيچد و برد! تو ناگهان زيبا هستي. اندامت گردابي است موج تو اقليم مرا گرفت ترا يافتم، آسمان ها را پي بردم ترا يافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم افتاده باد آن برگ، كه به آهنگ وزش هايت نلرزد! مژگان تو لرزيد: رويا در هم شد تپيدي: شيره گل بگردش آمد بيدار شدي: جهان سر برداشت، جوي از جا جهيد براه افتادي: سيم جاده غرق نوا شد در كف تست رشته دگرگوني... از بيم زيبايي مي گريزم، و چه بيهوده: فضا را گرفته اي يادت جهان را پر غم مي كند، و فراموشي كيمياست در غم گداختم، اي بزرگ، اي تابان! سر برزن، شب زيست را در هم ريز، ستاره ديگر خاك! جلوه اي، اي برون از ديد! از بيكران تو مي ترسم ، اي دوست! موج نوازشي... 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 28 اسفند، 2010 باز هم در وصف گل وا مانده ام بي تو اي آئينه تنها مانده ام باز هم نيلوفر و يك آفتاب باز هم يك جرعه از درياي ناب واژه مي خواهم تو را معنا كنم تا غمي ناگفته را افشا كنم شرح تو يك قصه ي بي انتهاست صحبت شيدايي پروانه هاست بي تو من خورشيد را گم مي كنم با سياهي ها تكلم مي كنم تو نويد روزهاي روشني غنچه اي بشكفته در قلب مني با تو شور عشق را از بر شدم محو خوبي هاي اين دفتر شدم با قدم هاي تو عاشق مي شدم راهي كوي شقايق مي شدم اي نگاهت گرم، همچون آفتاب دختر خورشيد اي بانوي آب آمدم تا با تو بينم هر چه هست اشك شوقت ديدگانم را ببست 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 30 اسفند، 2010 در برگ ریزان خاطراتم چه فرقی می کند پاییز یا بهار وقتی آنها باشند و تو نباشی ...!!! 2
Nightingale 10531 ارسال شده در 30 اسفند، 2010 امشب به قصه دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی .......... 5
sarevan 9753 ارسال شده در 30 اسفند، 2010 مست عشقم مست یارم مست دوست مست ان یاری که عالم مست اوست مولایم بیا و به خاطر یاران ظهور کن اللهم عجل لولیک الفرج 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 1 فروردین، 2011 ای نگاهت ز تماشای غزالان خوشتر شهد لبهای تو از قند فریمان خوشتر لهجه گرم گل آمیز هوس آلودت از طربریزی موسیقی باران خوشتر تنت آن ماه فرو هشته به آغوش زمین هر چه بی هاله و تنهاتر و عریان خوشتر عشوه چشم خمارین غزل آگینت از نظر بازی خورشید زمستان خوشتر خانه تا بیخود از عطرش بشود شب همه شب گیسویت هر چه رها هر چه پریشان خوشتر بر من از جام بلورین دو چشمت بچشان زان شرابی که رسد هر چه فراوان خوشتر غزل ناب بلندیست سرا پای تو کز آنچه شعر است به هر دفتر و دیوان خوشتر تو اگر گرمی این خانه نباشی به خدا هر چه ساکت تر از این باشد و ویران خوشتر 2
پیرهاید 10193 ارسال شده در 2 فروردین، 2011 بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم دل به تو دادم ، در دام افتادم از غم ازادم چه شد آن همه پیمان؟! 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 3 فروردین، 2011 بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت طوفان طعنه ، خنده ی ما را ز لب نشست كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم چون سینه جای گوهر یكتای راستیست زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم زیرا درون جامه به جز پیكر فریب زین هادیان راه حقیقت ، ندیده ایم! آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود دیگر به ما كه سوخته ایم از شرار عشق نام گناهكاره رسوا! نداده بود بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حكایت عشق مدام ما "هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما" 5
from_hell 10964 ارسال شده در 4 فروردین، 2011 از آن وقتهایی که دلت میخواهد خودت را به نفهمی بزنی؛ یک چیزی توی مایه های بیخیالی یعنی که بیخیال همه چیز؛ اصلا بی خیال هرچه حرف و حدیث بی خیال تمام قضاوتهای درست و نادرست بی خیال هرچه دلخور شدن . . . پ.ن: بیشتر از آنکه از قضاوتهای نادرست دیگران ناراحت باشم.... از فرصتهایی که برای قضاوتهای اشتباه دیگران بوجود آوردم.... ناراحتم.... و متاسفم...متاسف.... .. . 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 4 فروردین، 2011 زير خاکستر ذهنم باقيست،آتشي سرکش و سوزنده هنوز يادگاري ست ز عشقي سوزان،که بود گرم و فروزنده هنوز عشقي آن گونه که بنيان مرا،سوخت از ريشه و خاکستر کرد غرق در حيرتم از اينکه چرا،مانده ام زنده هنوز گاهگاهي که دلم مي گيرد،پيش خود مي گويم آن که جانم را سوخت،ياد مي آرد از اين بنده هنوز سخت جاني را ببين ،که نمردم از هجر مرگ صد بار به از،بي تو بودن باشد گفتم از عشق تو من خواهم مرد،چون نمردم، هستم پيش چشمان تو شرمنده هنوز،گر چه از فرط غروراشکم از ديده نريخت ،بعد تو ليک پس از آن همه سال،کس نديده به لبم خنده هنوز گفته بودند که از دل برود يار چو از ديده برفت سال هاست که از ديده من رفتي ليک دلم از مهر تو آکنده هنوز دفتر عمر مرا دست ايام ورق ها زده است زير بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست در خيالم اما همچنان روز نخست تويي آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردي و با دست تهي منم آن عاشق بازنده هنوز آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش گر که گورم بشکافند عيان مي بينند زير خاکستر جسمم باقيست آتش سرکش و سوزنده هنوز حميد مصدق 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 4 فروردین، 2011 این واژگان هر آنچه که دارند می دهند تا شعر ها مرا به تو پیوند می دهند حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز تنها مرا به جان تو سو گند می دهند با این گدازه ها چه کنم ؟دردهای من بوی گدازه های دماوند می دهند از مادرت بپرس که در وادی شما یک قلب واژگون شده را چند می دهند؟ دیوانگی مجال غریبی است عشق من! زنجیرها مدام مرا پند می دهند ... 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 4 فروردین، 2011 برایم یک قطعه نان بیاور نان آور! تا با تکه های قلبم بخوریم و انگشت هایت را به شیوه ی عشق بر گونه هایم بلغزان تا اشک نمک افطارمان شود در روزه داری ِ اندوه 2
Nightingale 10531 ارسال شده در 4 فروردین، 2011 خداوندا مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای راضی و خشنود کن تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامشم را به هم نریزد..... 4
کهربا 18089 ارسال شده در 4 فروردین، 2011 دوباره سیب بچین حوا ! من خسته ام ، بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند... 3
Doctor_Shovan مهمان ارسال شده در 4 فروردین، 2011 در مذهب عاشقان قرار دگر است وین باده ناب را خمار دگر است هر علم که در مدرسه حاصل گردد کار دگر است و عشق کار دگر است
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 5 فروردین، 2011 عشق هرجا رو کند آنجا خوش است گر به دریا افکند دریا خوش است گر بسوزاند در آتش دلکش است ای خوشا آن دل که در این آتش است 1
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 5 فروردین، 2011 چون زلف توأم جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی من سلسله موجم تو سلسله جنبانی از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟ روی از من سر گردان شاید که نگردانی 2
ارسال های توصیه شده