sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ من ندانم که کیم من ولی می دانم که تویی شاه بیت غزل زندگیم... 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ گاهی به آسانی میشود سرودت و گاهی سرشار از سکوت است سرودنم 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ صدای ساز میشوی در نوایت گم میشوم ... نسیمی فریبنده میشوی و ناگهان طوفانی خشمگین و با ان لبخند همیشگی ات می ایستی ان گوشه و حالم را نظاره میکنی چه هستی ؟ نسیمی طوفانی ؟ یا خورشیدی یخ زده ؟ که دستانت مرا می خواهند ولی قلبت ... چشمانت چه شیرین دروغ را برایم لالایی میکنند زمزمه های دروغینت را می بافم و قلب شکسته ام را می بندم تا برای طوفانی شدن نسیمت اماده باشد ... 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم بگیر دست مرا تا ز پا نیفتادم کشانده صحبت مستان به کافرستانم مگو به کنج شبستان چرا نیفتادم به من ببخش اگر از رسم عشق بی خبرم که من هنوز در این شیوه جا نیفتادم به یُمن یاد تو هنگام برگ ریز خزان بسان موسم گل از نوا نیفتادم هزار شکر خدا را که در تمامی عمر ز یاد تو نفسی هم جدا نیفتادیم به خاک راه افتادم ، بلی ، ولی هرگز به پای بوسی اهل ریا نیفتادم ببخش شعله ی شوقی چراغ چشمم را اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ روزي كه خدا خواست ترا خلق نمايد رو كرد براي تو تمام هنرش را نقاش دو چشمان تو دستان خدا بود بايد بزند سردر جنت اثرش را دور سر تو تا سحر عشق نگردد پروانه اگر داشته باشد جگرش را بر سنگ لحد خورد ولي هوش نيامد آنكس كه براي تو نياورد سرش را 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ پشت این در به زمستان باز است و کسی نیست نداند آن را ! کهنه دردی دارم و سواری که ز من دور شده و هوایی که برای تن من سنگین است 4 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند.. 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ من دانای کل هستم و دانایی کمش هم مایهی فرسایش است و من دانای کل فرسودهای هستم که در تمام طول روایت تکه تکه تحلیل میرود کاش تو راوی سوم شخص غایب این داستان کاش نگران پلات سست من بودی ساختمان این داستان روی سر دانای کل فرو ریخته است نوبل نمیخواهد این نویسنده دست بجنبان از زیر این آوار درش بیاور و آغوشت را به او اهدا کن پوریا عالمی 5 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ دگر سر زیر پر دارم ولی روزی در این گلشن به مرغان یاد میدادم طریق نغمه خوانی را 4 لینک به دیدگاه
maryam*arch 1022 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ عاشقی دل خسته ام داد از فراغ هستی از کف داده ام داد از فراغ از تنی بی سر چه ترسانی مرا من قلندرزاده ام داد از فراغ 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۸۹ لبت « نه » می گوید و پیداست می گوید دلت « آری» که این سان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین تو تنها حرف تلخی را ، همیشه بر زبان رانی نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری تو را چون آرزوهایت همیشه دوست خواهم داشت به شرطی که مرا در آرزوی ِ خویش نگذاری چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی تو از آنی که هستی ، ای معما ! پرده برداری 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۸۹ . . از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم . . 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۸۹ خرابم ز مستی خرابم خدایا شرابم سراپا شرابم خدایا ره کعبه از هر بیابان که پرسم دهد خار صحرا جوابم خدایا به هر سینه ای سر نهم ناله خیزد غمم ، حسرتم ، التهابم خدایا ز دیدار من دیده آزرده گردد مگر چهره آفتابم خدایا من از بیوفایان وفا چشم دارم به دنبال نقش سرابم خدایا مرا شاید از شعله ها آفریدی که سر تا به پا پیچ و تابم خدایا چنان در دل اشکها غرق گشتم که از غم چو نقشی بر آبم خدایا ز هر موج ویران شود خانه من به دریای هستی حبابم خدایا دلم شکوه از ماه و پروین ندارد من از خویشتن در عذابم خدایا چو موجم سراسر خروشم الهی چو بادم سراپا شتابم خدایا ز رؤیای هستی به جز غم ندیدم همین بود تعبیر خوابم خدایا 3 لینک به دیدگاه
Sabehat 1473 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ شادم كه بمانم من و ناشاد بمانم من نام خود از دفتر ايام زدودم 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ نقش نامت کرده دل محراب تسبيح وجود تا سحر تسبيح گويان روی در محراب داشت ديدهام میجست و گفتندم نبينی روی دوست خود درفشان بود چشمم کاندر او سيماب داشت ز آسمان آغاز کارم سخت شيرين مینمود کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ خانه اي خواهم ساخت آسمانش آبي باز باشد همه ي پنجره هايش به پذيرايي نور ساحت باغچه اش پر ز نسيم حوض ماهي پر آب قامت پاك درختانش سبز و تو را خواهم خواند كه در اين خانه كنارم باشي سينه ي آينه تصوير تو را مي جويد كه درآيي چون نور تو به اين خانه بيا در خيابان اميد كوچه ي باور سبز نبش ميدان صبوري آنجا خانه اي خواهي يافت سر در خانه چراغي روشن روي سكويش گلدان گلي در دل خانه اجاقي دلگرم با حضور تو در اين خانه چه جشني برپاست آسمان شب اين خانه پر از چشمك و مهتاب و نسيم ناودانش پر موسيقي آب اي سرآغاز اميد تو بدين خانه درآ من به ديدار تو مي انديشم و به آرامش بودن با تو... 2 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ و چنان آرامم که کسی فکر نکرد... زیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی ست!!! 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ گو به خواب به چشمِ منِ خراب درآید 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ نالد به حال زار من امشب سه تار من این مایه تسلی شبهای تار من . 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده