رفتن به مطلب

⊸✤ الان چه حسی داری ؟ ( خودمونی)


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

خوبــــ ـــــــ

آندوسکوپی مادرم به خیر گذشت ، بسیار بسیار خداروشکر

 

  • Thanks 1
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در
در در 7 اسفند 1398 در 12:20، Rostam18 گفته است :

خوبــــ ـــــــ

آندوسکوپی مادرم به خیر گذشت ، بسیار بسیار خداروشکر

 

به به.. خداروشکر 

 

+ خسته 

  • Thanks 1
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

مبهم و گیج

ارسال شده در

مامان یکم تب و سردرد داره و من استرس 

حالا تازه از پیاده روی برگشتن دوتاشون. عصر باز تب سنج میذارم چکشون میکنم 

ارسال شده در
در در 2 فروردین 1399 در 13:18، نفحات گفته است :

مامان یکم تب و سردرد داره و من استرس 

حالا تازه از پیاده روی برگشتن دوتاشون. عصر باز تب سنج میذارم چکشون میکنم 

الان حالشون بهتره؟

  • Like 1
ارسال شده در
در 13 دقیقه قبل، adamak-h گفته است :

الان حالشون بهتره؟

هوممم . بجز این چیز دیگه ای مشاهده نشد خداروشکر 

حالا خواهرم الرژی فصلی که داره تنفسش سخت شده هردم نگرانیم 

کلا با استرس میگذره روزا ... شمام اینجورید ؟ 

  • Like 1
ارسال شده در
در 5 دقیقه قبل، نفحات گفته است :

هوممم . بجز این چیز دیگه ای مشاهده نشد خداروشکر 

حالا خواهرم الرژی فصلی که داره تنفسش سخت شده هردم نگرانیم 

کلا با استرس میگذره روزا ... شمام اینجورید ؟ 

بهتر باشن

آره آدم وقتی دور و برش آدمای ریسک فاکتور داشته باشه بیشتر نگرانه

من که بابام هفته ی پیش بیمارستان و تا دم آی سی یوی بیمارای کرونایی هم رفته بود که فیلم بگیره:| بدون دستکش و ماسک

خلاصه بیشتر نگران بابام هستم

  • Like 1
  • Thanks 1
ارسال شده در
در 1 دقیقه قبل، adamak-h گفته است :

بهتر باشن

آره آدم وقتی دور و برش آدمای ریسک فاکتور داشته باشه بیشتر نگرانه

من که بابام هفته ی پیش بیمارستان و تا دم آی سی یوی بیمارای کرونایی هم رفته بود که فیلم بگیره:| بدون دستکش و ماسک

خلاصه بیشتر نگران بابام هستم

اوه . چه ریسکی کردن ... حق داری 

گرچه که همچنان از نظرم جالب ترین پدر دنیان :))

ما بابا رو بخاطر مسئله ش توی شرایط ایزوله نگهداری میکنیم طفلیو ولی دیروز جفتشون خسته بودن رفتن پیاده روی : |

شوهر خواهرمم لکوموتیو ران هست و تعطیلی ندارن و دائم شیفت کاریه ، منم که تازه اومدم خونه ... گرچه در بدو ورود خودم و همه بار و بندیلمو ضدعفونی کرد مامان  ولی  خلاصه نگرانم تا وقتی مطمئن شم نقل و انتقال ویروس این وسط رخ نداده

ارسال شده در
در 4 ساعت قبل، نفحات گفته است :

اوه . چه ریسکی کردن ... حق داری 

گرچه که همچنان از نظرم جالب ترین پدر دنیان :))

ما بابا رو بخاطر مسئله ش توی شرایط ایزوله نگهداری میکنیم طفلیو ولی دیروز جفتشون خسته بودن رفتن پیاده روی : |

شوهر خواهرمم لکوموتیو ران هست و تعطیلی ندارن و دائم شیفت کاریه ، منم که تازه اومدم خونه ... گرچه در بدو ورود خودم و همه بار و بندیلمو ضدعفونی کرد مامان  ولی  خلاصه نگرانم تا وقتی مطمئن شم نقل و انتقال ویروس این وسط رخ نداده

آهان آره باس مواظب باشین به هر حال

مگه بابای منو میشناسی که میگی جالب ترین بابای دنیاست؟ :)))) 

  • Haha 1
ارسال شده در

نوشتن هم مثل حرف‌زدن گرسنه‌ام می‌کنه دقیقاً مثل الان که از بیرون صدای اذون میاد و از داخل گوشیم صدای مهراد جم. این دو-سه روز از قبل عید خیلی خیلی با م. حرف‌زدم. شب آخر بهش گفتم انقدر بهم نزدیک‌شدیم حس می‌کنم دوتا داداشیم. پسره دیگه پسر و طبیعیه انقدر سیاه باشه و نتونه یه جمله رو بدون توهین بگه. ولی حرفش اینه که انقدر خودتو تلف‌نکن حیفی بپر. بدتر از همه که اینقدر رفیقمه داداشمه که پیام عمه طیبه رو نشونش دادم. خدایا چقدر پرت! انقدر دری‌وری گفت. من اصلن احساسم یه این پیام چیزی دیگه بود این چیزی دیگه برداشت کرد. ولی باز مهم نیست این پسره هرچی بگه باز مثل داداشمه که حتا از داداشم نزدیک‌تر و رفیق‌تر. ولی بدیش اینه که ادبیات خودشو داره و من اینجور نیستم که نیستم. من نوشتنم حرف‌زدنم خیلی باحوصله و زمان‌بره حتا زیر بدترین فشارهای روانی. اما اون از دم دستی‌ترین کلمه‌ها استفاده می‌کنه و خیلی وقت‌ها شر و ور و چرت. ولی باز یه چیزی داره یه چیزی هست که توی این برهه ارتباطمون نزدیکه. خیلی گرسنمه و با اینحال هم می‌خوام بخوابم و با اینحال هم این‌ها رو نوشتم بی‌حوصلگی و بی‌دقیقتی. از بیرون پنجره صدای بارون میاد. الان هم دیگه از داخل گوشیم یه موزیک عربی عاشقانه با گیتار «بطلتی الی - زمان».

  • Like 2
ارسال شده در
در 7 ساعت قبل، adamak-h گفته است :

مگه بابای منو میشناسی که میگی جالب ترین بابای دنیاست؟ :)))) 

هانیه :)))))))

 

(چرا هیچوقت یادت نیست با من درباره چیا حرف زدی ؟ چرا ؟ 

چرا من آنقدر آدم کم اهمیتی در زندگیت هستم که آنچه بین ماست راحت فراموش میشه؟ 

چرا میخوای دیتاهای ذهنتو مرتب کنی هی منو شیفت دیلیت میکنی آخه ؟ 

چرا آنقدر به من بی توجهی ؟

چرا ؟

چرا ؟

چراااا ؟ ... )

 

دیشب شام چی خوردی دخدرم ؟!

(دقت کن چون جواب این سوال میتونه منتهی به یه خودکشی تاسف بار بشه )

  • Like 1
  • Haha 1
ارسال شده در
در 2 ساعت قبل، نفحات گفته است :

هانیه :)))))))

 

(چرا هیچوقت یادت نیست با من درباره چیا حرف زدی ؟ چرا ؟ 

چرا من آنقدر آدم کم اهمیتی در زندگیت هستم که آنچه بین ماست راحت فراموش میشه؟ 

چرا میخوای دیتاهای ذهنتو مرتب کنی هی منو شیفت دیلیت میکنی آخه ؟ 

چرا آنقدر به من بی توجهی ؟

چرا ؟

چرا ؟

چراااا ؟ ... )

 

دیشب شام چی خوردی دخدرم ؟!

(دقت کن چون جواب این سوال میتونه منتهی به یه خودکشی تاسف بار بشه )

اینجا فقط منم که سوال می پرسم:|  :))) (شوخی) 

یادمه چیا گفتم بابا:))) 

الکی هوچی بازی در میاره:/ :))

 

  • Haha 1
ارسال شده در

انگار تو ی پیله ی مبهم و بی ارزش گیر کردم :ws38:

  • Like 3
ارسال شده در

حس کسی که منتظره یه اتفاقی بیفته حال دلش رو خوب کنه  ....

  • Like 1
ارسال شده در

یه حس دوگانه ... مثل راه رفتن روی طناب 

  • Like 1
ارسال شده در

حس گربه ای که زیر  بارون گیر کرده  ...!

  • Like 2
ارسال شده در

حالم بد میشه از کل کل دولتی های کشورا سر آمار مرگ و ابتلاشون ... نمیفهمن این آمارا در واقع آدمن ! 

روحانی چقدر وقیح و بی شرم و حیاس 

  • Like 1
ارسال شده در

خستهyri3_128fs4765852.gif
خسته از این ابروها yri3_128fs4765852.gif
خسته از این موهایی که خودم رنگ کردم yri3_128fs4765852.gif

#هق_هق

  • Confused 1
  • Sad 1
ارسال شده در

حس کسی که ناهار ی کاسه آش کشک خورده بعد شام کوفته آورده با خودش سر کار ولی نون نیاورده !

این حواس پرتی ها نبود من اینقدر خوش هیکل نمیموندم :ws28:

 

  • Like 2
ارسال شده در

حس کسی که کوفته می خواد svow_4yajuyo.gif

  • Haha 1
  • Sad 1
×
×
  • اضافه کردن...