سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ .................................................. ........................................................... دوران مدرسه (دوره راهنمایی ) تو مدرسه ای که درس می خوندم دختری بود که از هر نظر ایده آل بود درواقع خیلیا می خواستن تو موقعیت اون باشن اسمش روزیتا بود یه دختر خیلی خوشگل و ماه با اندام ایده آل و قد بلند و صورت سفید و چشای درشت و پرحالت با مژه های بلند و برگشته که همیشه به صورت نیمه خمار حالت معصومانه به صورت خوشگلش میداد صدای خیلی نازی هم داشت روزیتا از خونواده خیلی پولداری بود باباش کارخونه دار مشهور و معتبری بود روزیتا از لحاظ اخلاق و درس هم درسطح اعلا بود تنها دختر خونواده اش بود و البته یه داداش کوچولو تر از خودشم داشت و کلا عزیز کرده پدرمادرش لباسای خوب لوازم مدرسه گرون قیمت خلاصه هیچی کم نداشت با این همه اصلا غرور و خودخواهی تو وجودش نبود با همه مهربون بود وهمیشه یه لبخند شیرین گوشه لباش محبوب همه دبیرا من دورا دور باهاش ارتباط داشتم با اینکه هم سن بودیم ولی اون کلاس دیگه بود اما ساعتای تفریح بعضا تو راه مدرسه و خونه ( خونه هامون تقریبا نزدیک هم بود )و یه چن مورد اردو باهاش بودم و منم خیلی ازش خوشم می اومد همه تو مدرسه می گفتن روزیتا تنها موجود خوشبخت خدا هستش اون از خدا چی می تونه بخواد که خدا بهش نداده ؟ ظاهرا هیچی روزا گذاشت تا کلاس سوم راهنمایی روزای آخر اردیبهشت مارو بردن به اردو اردوی یه روز باعث شد بیشتر با روزیتا اشنا بشم تو همون اردو بود که یکی از دوستام که هم کلاسی روزیتا بود بهم گفت سارا می دونی روزیتا با یه پسر دوسته ؟ باورم نمیشد یعنی هنو تو اون دوره زیاد باب نبود که دخترا دوست پسر و اینا داشته باشن یه جور فکر کردن به این موضوع یه مورد ممنوعه بود زیاد حرفای دوستمو باور نکردم چون فکر می کردم دختری مانند روزیتا خیلی حسود می تونه داشته باشه گذاشت فرداش روزیتا مدرسه نیومد پس فردای اردو هم مدرسه نیومد همه زیر گوش هم پچ پچ می کردن شایعه ها زیاد شده بود یکی می گفت مادرش اونو با پسر تو اتاق خواب پیدا کرده دیگری می گفت با پسره فرار کرده اون یکی ............ خلاصه بعد کلی حرفای جورواجور معلوم شد بله روزیتای خوشگل و خوشبخت ما عاشق یه پسر خیلی زشت و از طبقه بسیار پایین جامعه شده اونم کجا تو راه مدرسه (عشقای خیابونی ) پسره حدود 10 سالی از خودش بزرگتر بود از یه خونواده پرجمعیت وفقیر با اینکه پدرش رفته و از پسره شکایت کرده بود و دخترشو برگردوننده بود خونه اما روزیتای عاشق دوباره با پسره در رفته بود کجا ؟ طرفای اهواز :banel_smiley_52: بعد حدود دو هفته دوباره پیداش کردن اما اینبار بابای دختره قبول نکرده بود دخترش برگرده خونه همونجا اسم دخترشو تو ذهنش خط زده بود و داده بود دست پسره بعد این ماجرا روزیتا دیگه مدرسه نیومد و ماهم دیگه چیزی نشنیدیم سالها گذشت تا اینکه از قضای روزگار اونو چن سال پیش ملاقات کردم خیلی شکسته و پیر شده بود دیگه از اون خوشگلی و شادابی سابق تو صورت چیزی نمونده بود تازه صاحب دوتا دختر شده بود با اینکه دیپلمشو تونسته بود بگیره اما شوهرش بهش اجازه نداده بود برا دانشگاه تلاش کنه رفته بود سراغ آرایشگری که بازم شوهرش بهش اجازه نمیداد کار کنه از زندگیش برام گفت درست از روزی که با شوهرش رفته بود زیر یه سقف اینکه چطور سالهاس داره تو یه اتاق کوچولو و تنگ و بد بو زندگی می کنه اینکه چطور درست بعد دوماه عشقا تموم شده بود و دیگه برا شوهرش اون عروسک خوشگل نبود و هرروز باید از دستش کتک می خورد اینکه چطور از پدر شوهر و حتی برادر شوهرش که از خودش کوچیکتر بود کتک خورده و صورتش کبود شده بود اینکه دیگه هیچوخت خونه پدریشو ندید و بامادرش دورا دور و یواشکی ملاقات می کرد اینکه چطور حسرت یه لباس نو به دلش مونده بود اینکه چطور شوهرش براش حتی یه انگشترم نخریده بود درحالی که دختر کوچولوشو محکم به خودش فشار میداد گفت سارا هیچوخت نمی زارم دخترام به سرنوشت من دچار بشن کاش من بجای این همه خوشگلی یه خرده عقل وشعور داشتم تا زندگیم اینجور به جهنم تبدیل نمیشد روزیتا یه حرف دیگه هم بهم زد وانم اینکه واسه مردا بخصوص مردایی که فقط از روی چهره عاشق میشن همیشه زن زیباتری هم هس و زن زیبا یعنی ...................... 22 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ جز تأسف کاری ازم برنمیاد این خانوم خوشگله تموم شد رفت تو اگه خوشگلی باید مواظب خودت باشی که تو دام بعضی از این اهریمنا نیافتی خوشگلی بدون عقل به هیچ دردی نمی خوره 5 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ این خانوم خوشگله تموم شد رفت تو اگه خوشگلی باید مواظب خودت باشی که تو دام بعضی از این اهریمنا نیافتی خوشگلی بدون عقل به هیچ دردی نمی خوره من حواسم هست به خودم..مرسی بابت تذکر 3 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ جز تأسف کاری ازم برنمیاد اینا رو نگفت که تاسف بخوری و واسه اون دعا کنی گفت که یاد بگیری و تجربه دیگران رو تکرار نکنی "به حرف ننه باباتون گوش بدید...هر چند ناخوش باشد" یوزا (س) پاییز 87 در جمع دانشجویان بسیجی 9 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ منم این مشکل خوشگلی رو دارم...مرسی که تذکر دادی 5 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ اینا رو نگفت که تاسف بخوری و واسه اون دعا کنیگفت که یاد بگیری و تجربه دیگران رو تکرار نکنی "به حرف ننه باباتون گوش بدید...هر چند ناخوش باشد" یوزا (س) پاییز 87 در جمع دانشجویان بسیجی تکبیییییییییر 2 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ موضوع جالبی است. اکثر پدر مادر های دارا و توانا فکر میکنند همینکه برای فرزندشون امکانات عالی و لباس و لوازم شخصی گرانبها تهیه میکنند , دیگر همه مسئولیتهاشونو انجام دادن. در حالی که اینطور نیست. این فرزندها همیشه تنها هستند و والدین به اونا و افکارشون توجهی نمیکنند و باهاشون دوستی نمیکنند. به همین دلیل فرزند این قبیل والدین همیشه تنها و با ذهنیتی عقده ای بزرگ میشوند. ازدواج اون دختر با اون پسر در واقع یک نوع دهن کجی به والدینش بوده که خودشم درگیر ماجرا های بعدی شده. فرزندانی که هیچ چیز ندارند ولی مهر و محبت پدر و مادر را دارند , در واقع دارا ترین و ثروتمند ترین بچه های دنیا هستند. توجه پدر و مهر مادر و همدلی والدین با فرزند بهترین دارایی فرزند خانواده است. 6 لینک به دیدگاه
abie bicaran 2325 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ ممنون سارا جان مطلب خیلی خوبی رو اشاره کردی امیدوارم همه ی ما چه دختر و چه پسر حواسمون به زندگیمون و دام هایی که سر راهمونه باشه 2 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ منم این مشکل خوشگلی رو دارم...مرسی که تذکر دادی 1 لینک به دیدگاه
ayhan 2309 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ اینا رو نگفت که تاسف بخوری و واسه اون دعا کنیگفت که یاد بگیری و تجربه دیگران رو تکرار نکنی "به حرف ننه باباتون گوش بدید...هر چند ناخوش باشد" یوزا (س) پاییز 87 در جمع دانشجویان بسیجی تکبیر دانشجویان بسیجی در پاییز 87: ما هر سرباز توییم یووووووووزا گوش به فرمان توییم یووووووووزا تا خون در رگ ماست یوزا رهبر ماست. ما اهل مهنسان نیستیم.....نو اندیشان تنها بماند...... 4 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ .اسمش روزیتا بود یه دختر خیلی خوشگل و ماه با اندام ایده آل و قد بلند و صورت سفید و چشای درشت و پرحالت با مژه های بلند و برگشته که همیشه به صورت نیمه خمار حالت معصومانه به صورت خوشگلش میداد صدای خیلی نازی هم داشت روزیتا از خونواده خیلی پولداری بود باباش کارخونه دار مشهور و معتبری بود روزیتا از لحاظ اخلاق و درس هم درسطح اعلا بود تنها دختر خونواده اش بود و البته یه داداش کوچولو تر از خودشم داشت و کلا عزیز کرده پدرمادرش لباسای خوب لوازم مدرسه گرون قیمت خلاصه هیچی کم نداشت . جتی اگه برای پیرزنه اوتارتم هم این اتفاقا میفتاد تاسف داشته ...فرقی نمی کنه هر دوتاشون ادمن دیگه ...رزیتا یا این این 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ ............................................................................................................. دوران مدرسه (دوره راهنمایی ) تو مدرسه ای که درس می خوندم دختری بود که از هر نظر ایده آل بود درواقع خیلیا می خواستن تو موقعیت اون باشن اسمش روزیتا بود یه دختر خیلی خوشگل و ماه با اندام ایده آل و قد بلند و صورت سفید و چشای درشت و پرحالت با مژه های بلند و برگشته که همیشه به صورت نیمه خمار حالت معصومانه به صورت خوشگلش میداد صدای خیلی نازی هم داشت روزیتا از خونواده خیلی پولداری بود باباش کارخونه دار مشهور و معتبری بود روزیتا از لحاظ اخلاق و درس هم درسطح اعلا بود تنها دختر خونواده اش بود و البته یه داداش کوچولو تر از خودشم داشت و کلا عزیز کرده پدرمادرش لباسای خوب لوازم مدرسه گرون قیمت خلاصه هیچی کم نداشت با این همه اصلا غرور و خودخواهی تو وجودش نبود با همه مهربون بود وهمیشه یه لبخند شیرین گوشه لباش محبوب همه دبیرا من دورا دور باهاش ارتباط داشتم با اینکه هم سن بودیم ولی اون کلاس دیگه بود اما ساعتای تفریح بعضا تو راه مدرسه و خونه ( خونه هامون تقریبا نزدیک هم بود )و یه چن مورد اردو باهاش بودم و منم خیلی ازش خوشم می اومد همه تو مدرسه می گفتن روزیتا تنها موجود خوشبخت خدا هستش اون از خدا چی می تونه بخواد که خدا بهش نداده ؟ ظاهرا هیچی روزا گذاشت تا کلاس سوم راهنمایی روزای آخر اردیبهشت مارو بردن به اردو اردوی یه روز باعث شد بیشتر با روزیتا اشنا بشم تو همون اردو بود که یکی از دوستام که هم کلاسی روزیتا بود بهم گفت سارا می دونی روزیتا با یه پسر دوسته ؟ باورم نمیشد یعنی هنو تو اون دوره زیاد باب نبود که دخترا دوست پسر و اینا داشته باشن یه جور فکر کردن به این موضوع یه مورد ممنوعه بود زیاد حرفای دوستمو باور نکردم چون فکر می کردم دختری مانند روزیتا خیلی حسود می تونه داشته باشه گذاشت فرداش روزیتا مدرسه نیومد پس فردای اردو هم مدرسه نیومد همه زیر گوش هم پچ پچ می کردن شایعه ها زیاد شده بود یکی می گفت مادرش اونو با پسر تو اتاق خواب پیدا کرده دیگری می گفت با پسره فرار کرده اون یکی ............ خلاصه بعد کلی حرفای جورواجور معلوم شد بله روزیتای خوشگل و خوشبخت ما عاشق یه پسر خیلی زشت و از طبقه بسیار پایین جامعه شده اونم کجا تو راه مدرسه (عشقای خیابونی ) پسره حدود 10 سالی از خودش بزرگتر بود از یه خونواده پرجمعیت وفقیر با اینکه پدرش رفته و از پسره شکایت کرده بود و دخترشو برگردوننده بود خونه اما روزیتای عاشق دوباره با پسره در رفته بود کجا ؟ طرفای اهواز :banel_smiley_52: بعد حدود دو هفته دوباره پیداش کردن اما اینبار بابای دختره قبول نکرده بود دخترش برگرده خونه همونجا اسم دخترشو تو ذهنش خط زده بود و داده بود دست پسره بعد این ماجرا روزیتا دیگه مدرسه نیومد و ماهم دیگه چیزی نشنیدیم سالها گذشت تا اینکه از قضای روزگار اونو چن سال پیش ملاقات کردم خیلی شکسته و پیر شده بود دیگه از اون خوشگلی و شادابی سابق تو صورت چیزی نمونده بود تازه صاحب دوتا دختر شده بود با اینکه دیپلمشو تونسته بود بگیره اما شوهرش بهش اجازه نداده بود برا دانشگاه تلاش کنه رفته بود سراغ آرایشگری که بازم شوهرش بهش اجازه نمیداد کار کنه از زندگیش برام گفت درست از روزی که با شوهرش رفته بود زیر یه سقف اینکه چطور سالهاس داره تو یه اتاق کوچولو و تنگ و بد بو زندگی می کنه اینکه چطور درست بعد دوماه عشقا تموم شده بود و دیگه برا شوهرش اون عروسک خوشگل نبود و هرروز باید از دستش کتک می خورد اینکه چطور از پدر شوهر و حتی برادر شوهرش که از خودش کوچیکتر بود کتک خورده و صورتش کبود شده بود اینکه دیگه هیچوخت خونه پدریشو ندید و بامادرش دورا دور و یواشکی ملاقات می کرد اینکه چطور حسرت یه لباس نو به دلش مونده بود اینکه چطور شوهرش براش حتی یه انگشترم نخریده بود درحالی که دختر کوچولوشو محکم به خودش فشار میداد گفت سارا هیچوخت نمی زارم دخترام به سرنوشت من دچار بشن کاش من بجای این همه خوشگلی یه خرده عقل وشعور داشتم تا زندگیم اینجور به جهنم تبدیل نمیشد روزیتا یه حرف دیگه هم بهم زد وانم اینکه واسه مردا بخصوص مردایی که فقط از روی چهره عاشق میشن همیشه زن زیباتری هم هس و زن زیبا یعنی ...................... این ها را بیخیال بگو خودت بیشتر شبیه عکس این اواتار هستی یا اواتار قبلیت؟؟ :ws28: 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ چی بگم ؟؟؟ بارها از این ماجراها دیدیمو شنیدیم ! آیا عبرت گرفتیم ! ( من گرفتم ) 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ متاسفانه این چیزا خیلی زیاده...بازم این دختره سرانجامش بهتر از خیلیا شده!!! 2 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ منم این مشکل خوشگلی رو دارم...مرسی که تذکر دادی 2 لینک به دیدگاه
ghazal-1 62 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ ............................................................................................................. دوران مدرسه (دوره راهنمایی ) تو مدرسه ای که درس می خوندم دختری بود که از هر نظر ایده آل بود درواقع خیلیا می خواستن تو موقعیت اون باشن اسمش روزیتا بود یه دختر خیلی خوشگل و ماه با اندام ایده آل و قد بلند و صورت سفید و چشای درشت و پرحالت با مژه های بلند و برگشته که همیشه به صورت نیمه خمار حالت معصومانه به صورت خوشگلش میداد صدای خیلی نازی هم داشت روزیتا از خونواده خیلی پولداری بود باباش کارخونه دار مشهور و معتبری بود روزیتا از لحاظ اخلاق و درس هم درسطح اعلا بود تنها دختر خونواده اش بود و البته یه داداش کوچولو تر از خودشم داشت و کلا عزیز کرده پدرمادرش لباسای خوب لوازم مدرسه گرون قیمت خلاصه هیچی کم نداشت با این همه اصلا غرور و خودخواهی تو وجودش نبود با همه مهربون بود وهمیشه یه لبخند شیرین گوشه لباش محبوب همه دبیرا من دورا دور باهاش ارتباط داشتم با اینکه هم سن بودیم ولی اون کلاس دیگه بود اما ساعتای تفریح بعضا تو راه مدرسه و خونه ( خونه هامون تقریبا نزدیک هم بود )و یه چن مورد اردو باهاش بودم و منم خیلی ازش خوشم می اومد همه تو مدرسه می گفتن روزیتا تنها موجود خوشبخت خدا هستش اون از خدا چی می تونه بخواد که خدا بهش نداده ؟ ظاهرا هیچی روزا گذاشت تا کلاس سوم راهنمایی روزای آخر اردیبهشت مارو بردن به اردو اردوی یه روز باعث شد بیشتر با روزیتا اشنا بشم تو همون اردو بود که یکی از دوستام که هم کلاسی روزیتا بود بهم گفت سارا می دونی روزیتا با یه پسر دوسته ؟ باورم نمیشد یعنی هنو تو اون دوره زیاد باب نبود که دخترا دوست پسر و اینا داشته باشن یه جور فکر کردن به این موضوع یه مورد ممنوعه بود زیاد حرفای دوستمو باور نکردم چون فکر می کردم دختری مانند روزیتا خیلی حسود می تونه داشته باشه گذاشت فرداش روزیتا مدرسه نیومد پس فردای اردو هم مدرسه نیومد همه زیر گوش هم پچ پچ می کردن شایعه ها زیاد شده بود یکی می گفت مادرش اونو با پسر تو اتاق خواب پیدا کرده دیگری می گفت با پسره فرار کرده اون یکی ............ خلاصه بعد کلی حرفای جورواجور معلوم شد بله روزیتای خوشگل و خوشبخت ما عاشق یه پسر خیلی زشت و از طبقه بسیار پایین جامعه شده اونم کجا تو راه مدرسه (عشقای خیابونی ) پسره حدود 10 سالی از خودش بزرگتر بود از یه خونواده پرجمعیت وفقیر با اینکه پدرش رفته و از پسره شکایت کرده بود و دخترشو برگردوننده بود خونه اما روزیتای عاشق دوباره با پسره در رفته بود کجا ؟ طرفای اهواز :banel_smiley_52: بعد حدود دو هفته دوباره پیداش کردن اما اینبار بابای دختره قبول نکرده بود دخترش برگرده خونه همونجا اسم دخترشو تو ذهنش خط زده بود و داده بود دست پسره بعد این ماجرا روزیتا دیگه مدرسه نیومد و ماهم دیگه چیزی نشنیدیم سالها گذشت تا اینکه از قضای روزگار اونو چن سال پیش ملاقات کردم خیلی شکسته و پیر شده بود دیگه از اون خوشگلی و شادابی سابق تو صورت چیزی نمونده بود تازه صاحب دوتا دختر شده بود با اینکه دیپلمشو تونسته بود بگیره اما شوهرش بهش اجازه نداده بود برا دانشگاه تلاش کنه رفته بود سراغ آرایشگری که بازم شوهرش بهش اجازه نمیداد کار کنه از زندگیش برام گفت درست از روزی که با شوهرش رفته بود زیر یه سقف اینکه چطور سالهاس داره تو یه اتاق کوچولو و تنگ و بد بو زندگی می کنه اینکه چطور درست بعد دوماه عشقا تموم شده بود و دیگه برا شوهرش اون عروسک خوشگل نبود و هرروز باید از دستش کتک می خورد اینکه چطور از پدر شوهر و حتی برادر شوهرش که از خودش کوچیکتر بود کتک خورده و صورتش کبود شده بود اینکه دیگه هیچوخت خونه پدریشو ندید و بامادرش دورا دور و یواشکی ملاقات می کرد اینکه چطور حسرت یه لباس نو به دلش مونده بود اینکه چطور شوهرش براش حتی یه انگشترم نخریده بود درحالی که دختر کوچولوشو محکم به خودش فشار میداد گفت سارا هیچوخت نمی زارم دخترام به سرنوشت من دچار بشن کاش من بجای این همه خوشگلی یه خرده عقل وشعور داشتم تا زندگیم اینجور به جهنم تبدیل نمیشد روزیتا یه حرف دیگه هم بهم زد وانم اینکه واسه مردا بخصوص مردایی که فقط از روی چهره عاشق میشن همیشه زن زیباتری هم هس و زن زیبا یعنی ...................... می بینی ما خانوما چه مشکلایی داریم 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ نگرانم کردی سارا جون تو که خیلی باید نگرون بشی 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده