رفتن به مطلب

پری کوچولوی غمگین


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 95
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • 2 هفته بعد...

امشب از آن شبهایی است که اگر اجازه بدهی به فردا نرسد...

اینجا هیچ بوئی نمی آید جز عطرِ خواستن.

لبانت را نزدیکتر بیاور...

بیا و روی لاله های گوشم بنشان و بی پرده حرف بزن با من،

گوشم بی پرده راحتتر حرفهایت را می فهمد...

دستت را ببر زیر پیراهنم و حس کن جیوه ای را که مدام از این حرارت بالاتر می رود،

دلم را می گویم،

گرم شده به دلگرمی های وسوسه آمیز این نزدیک و دوری های شبانه...

امشب دگرگونم!!!

لینک به دیدگاه

آقا گمانم من شما را دوست...

حسّ غریب و آشنا را دوست...

نه، نه! چه می گویم؟!!

فقط اینکه آیا شما یک لحظه ما را دوست...

منظور من اینکه شما با من...

من با شما قصّه ها را دوست...

ای وااااای! حرفم این نبود امّا سردم شده آب و هوا را دوست...

حس عجیب پیشتان بودن...

نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...

از دور می آید صدای پا، حتّی همین پا و صدا را دوست...

این بار دیگر حرف خواهم زد،

آقا گمانم من شما را دوست...

لینک به دیدگاه
  • 5 هفته بعد...
  • 2 ماه بعد...

وقتی دِلَت خسته شد دیگر خنده معنایی ندارد،

می خندی تا از دیگران پنهان کنی غمِ آشیانه کرده در چشم هایت را!

وقتی دِلَت خسته شد حتّی اشک های شبانه آرامت نمی کند،

گریه می کنی چون عادت کرده ای به گریه کردن!

وقتی دِلَت خسته شد هیچ چیز آرامت نمی کند به جز پرواز...

پدر...

دِلَم خسته ست!!!

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

کاشکی گاهی وقتا خدا از پشت ابرها می اومد بیرون،

و گوشم رو محکم می گرفت و داد می زد که:

آهـــــــــــــــــااااااای دختره!

بشین سر جات دیگه،

انقدر غُر نزن،

همینه که هست!

بعد یه چشمک می زد و آروم توی گوشم می گفت:

همه چی درست میشه!!!

لینک به دیدگاه

هوا هوای خواستن است،

استنشاق این هوا بدون تو تهوع آور است،

ماسماسَکِ این ویار تا انتهای قلبم را قلقلک می دهد،

ویاری که باید تو باشی ویارونه اش،

اگر نبودی،

نمی دانستم آبستن شدن بدون همخوابگی امکان پذیر است،

اگر نبودی،

نمی دانستم همخوابگی با فکرت تا این اندازه لذت بخش است.

حوّا شدم انگار،

که تنها روی زمین تو را می بینم،

حواست باشد!

حوّایت آبستن مرگ است

و هر بار ندیدنت می شود تولّد این نابودی!

پس بیا...

بیا تا این جنین بی رحمانه سِقط شود!!!

لینک به دیدگاه

اینجا زمین است،

حوّا بودن تاوان سنگینی دارد!

در سرزمین من،

هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست،

و هیچ خیابانی،

بن بست ها امّا فقط زنها را می شناسد انگار...

در سرزمین من،

سهم زنها از رودخانه ها

تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند...

اینجا،

نام هیچ بیمارستانی مریم نیست،

تخت های زایشگاهها امّا

پُر از مریم های درد کشیده ای است

که هیچ یک مسیح را آبستن نیستند...

من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد!

نمي دانم چرا شعار از لياقتم، صداقتم، نجابتم و ... مي دهي،

تويي که مي دانم اگر بداني بکارتم به تاراج رفته، اَنگ هرزه بودن مي زني و مي روي،

اما بگرد ،پيدا خواهي کرد...

اين روزها صداقت، لياقت و نجابتي را که تو مي خواهي زياد مي دوزند!

امروز پول تن فروشی اَم را به زن همسایه هدیه کردم تا آبرو کند برای نامزدی دخترش،

و در خود گریستم،

برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده،

که دیشب تن سردم را هوسبازانه به تاراج برد،

و بی شرمانه می خندید از این پیروزی!

روي حرفم، دردم با شماست.

اگر زني را نمي خواهيد ديگر،

يا برايش قصد تهيه زاپاس را داريد،

به اومردانه بگو داستان از چه قرار است،

آستانه ي درد او بلند است،

يا مي ماند،

يا مي رود!

هر دو درد دارد!

اينجا زمين است،

حوا بودن تاوان سنگيني دارد!!!

لینک به دیدگاه

بی قرار رفتن می شوم،

دلم می گوید،

پاهایم می رود،

راه مرا می خواند،

به کجا؟!

نمی دانم!

فقط می دانم که ماندنم بی تابی می کند،

اینجا هیچ ترانه ای مرا به ترنّم نمی خواند،

هیچ نگاهی احساس خیس خورده ی مرا بدرقه نمی کند،

راه تاریک است،

از سیاهی می ترسم،

فانوس یادهایم را بر می دارم،

به راه می افتم،

آنقدر می روم که فانوس خاموش می شود،

بی یادها!

تاریکی،

من و راه بی عبور،

از سیاهی می ترسم،

برایم فانوس دیگری بیاور، لطفاً!!!

لینک به دیدگاه

چقدر دلم برات تنگ شده بابا،

هنوزم باورم نمیشه که رفتی،

بابا؟

بابای عزیزم؟!

رفتی بدون اینکه خداحافظی کنیم،

گریه کردم،

هنوزم گریه می کنم،

رفتی،

منو تنها گذاشتی...

دلم برات تنگه،

پُر از بغضم،

پُر از حرفم،

ولی کجایی؟!

رفتی بدون اینکه نگاهم کنی،

دلم می خواد یه بار دیگه صدام کنی،

نه اینکه وقتی بستری بودی اومدم پیشت منو به یه اسم دیگه خوندی،

دلم می خواد داد بزنم و بگم دوسِت دارم،

چـــــــــــرا؟!

چـــــــــی شد؟!

وااااااااااای چقدر دیگه از روز پدر بدم میاد،

امسال باید بیام کجا؟!

چطوری بهت تبریک بگم؟!

چطوری ببوسمت؟!

چطوری بغلت کنم و بگم بابای خوبم روزت مبارک؟!

چقدر دلم برات تنگ شده بابا !!!

:(

.

.

.

.

.

16/2011/June

PariKooChooLoo

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...