رفتن به مطلب

پری کوچولوی غمگین


ارسال های توصیه شده

دیروز که پدر داشت منو می رسوند یه جایی تا از کوچه پیچیدیم بیرون یه خانومی رو دیدم که دستش یخمک بود...

شاید 10 سالی میشد که یخمک نخورده بودم...

یهو دلم رفت به بچگی هام... یادش بخیر!

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 95
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پري جون نبينم غمگين باشي؟ خودم حال همشونو ميگيرم :icon_pf (95):

خاطرات کودکی من،

کودکی تو،

خوشبختی را به رنگ دیروزها ترسیم کرده اند!

روزها چه زود گذشت و ما چه ساده گم شدیم!!! :hanghead:

لینک به دیدگاه
پری کوچولو غمگین نیست :w16:

 

پری کوچولو عاشق شده :girl_in_dreams::vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

نه! :hanghead:

.

.

.

.

آنقدر زمین خورده اَم که بدانم برای برخاستن،

نه دستی از برون، که همتی از درون لازم است!

حالا اما ...

نمی خواهم برخیزم.

در سیاهی این شب بی ماه می خواهم اندکی بیاسایم.

فردا،

فردا بر می خیزم.

وقتی که فهمیده باشم چرا زمین خورده اَم...!

(فریبا عرب نیا)

لینک به دیدگاه

سلام

جمله هات خیلی قشنگ بود ............

دوست داشتن کافیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!...........

این تو ذهنم بود که نیست..........

نه _من هیچ وقت معنی عشق واقعی رو درک نکردم.......:hanghead:

همیشه دوست داشتم کاری کنم که دیگرانو شاد کنم

شاید خیلیارو رنجندونم ............

اما هیچ کدوم از رو خواسته خودم نبوده..........

 

گاهی هرکاری میکنم شاد نمیشم ............

اینجوری یاسو ناامیدی وجودمو فرا میگیره......

کاش میشد اون چیزی که میخوایم بشه ......

 

نمیدونم ولی هزاران بار شنیدم تا سختی نباشه قدر شادیتو نمیدونی....

منم قبولش دارم........

 

دوست دارم یک روز برسه که بتونم سرمو پیشه همه بلند کنم وشرمنده نباشم

همه ادما گاهی دلشون میگیره

 

ولی همون بالایی هستش که فقط درکشون میکنه

حتی نزدیکترین فردم شاید نتونه احساستو متوجه بشه......:icon_gol::icon_gol:

 

این کوچیک ترین حرفام بود..........

لینک به دیدگاه

جدیداً خیلی حالم گرفته میشه وقتی میبینم پسرا بینی شونو مثل عروسک باربی عمل کردن،

ابرو هاشون رو مدل دار تمیز میکنن،

موهاشونو اتو میکشن،

موهاشونو سیخ میکنن،

صورتشون بند میندازن،

ناخناشونو بلند میکنن،

کرم پودر روشن و تیره میزنن،

رنگ و مش و های لایت میکنن،

لباسای تنگ و کوتاه، شلوارهای فاق کوتاه میپوشن،

و اسلیپای رنگی شونو به نمایش میذارن،

کاری که هیج دختری تا حالا تو انظار نکرده!

حالا دیگه این پسرا هستن که باعث تحریک زن ها میشن!

حالا اونان که زنان و بعضا مردان رو دارن انگولک میکنن!

حالا اون هان که باید از سقف جهنم آویزون بشن!

حالا اون هان که آمار جمعیت دوزخُ بالا میبرن!

اما خداییش بعضی هاشون که دستشون به دهنشون میرسه و علم این کارُ یاد گرفتن، خیلی عروسکن.

اما عروسکا رو فقط میشه نگا کرد،

زمان انقضا هم دارن.

چون تکرار و یک نواختی چشماتُ سیر میکنه.

چون عروسکای قشنگتری هستن که خوشونو عرضه میکنن.

راستی اونا مَردن؟!!

یا از فاعلیت به مفعولیت رسیدن؟!!

چقد دلم تنگ شده برای مردای واقعی!:sigh:

مردایی که مردن،

مردایی که پوست سبزه دارن،

مردایی که بینی شون نا فرمِ،

مردایی که موهاشون کوتاه و بی فرمِ،

مردایی که ابرو هاشون پر پشته،

مردایی که اندامشون قوی و مردونه ست،

مردایی که لباساشون مردونه ست،

مردایی که تنشون بوی کار میده،

مردایی که چند روزه دست به صورتشون نزدن،

مردایی که کلامشون محکم و مردونه ست،

تازه گی ها وقتی یه مرد میبینم اونقدر نگاش میکنم تا یادم باشه مرد باید چه شکلی باشه!!!

لینک به دیدگاه

جنگ است،

جنگ دلخونِ حق و باطل!

کارزار است،

کارزار دردناک جسم و جان!

زد و خورد است!

زد و خورد بین خودم و خودم!

بی رحمانه به جان هم افتاده اند، همهمه ی مبارزه شان مغزم را میخورد، گاه هوادار این

یکی ام و گاه هواخواه آن یکی.

سخت است! چه دشوار است حَکَم شوی بین خودت و خودت!

نمی دانم چه میشود؟!!

نمی دانم می مانم یا باید بروم!

دلم برای آن یکی خودم تنگ است و دلم برای این یکی خودم می سوزد!!!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

:hanghead:

لینک به دیدگاه

امروز غمگینم!

امروز هر آنچه در توان داشته ام به کار برده ام تا روزی شاد داشته باشم،

اما نمی دانم چرا هر چه تلاش می کنم نمی شود .

غمگینم از...؟!!

نمی دانم شاید از تو دیگر مایوس شده اما...

شاید می دانم دیگر نمی آیی، اما...

نه دیگر خودم را گول نخواهم زد...

دیگر به باد و باران نامه نخواهم نوشت،

دیگر با هرچه گنجشک قهر خواهم بود،

دیگر نه!

دیگر تو را دوست نخواهم داشت!!!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن:یه وقتایی این دوست نداشتن ها یعنی اوج دوست داشتن! :hanghead:

لینک به دیدگاه

زخمهای دلم همیشگی است،

با خودم حرف می زنم،

با خودخودم...

امروز به اوج بیچارگی رسیده ام،

چقدر از خودم خجالت می کشم وقتی تنهایم،

هنوز تنهایم...

زخمها می آیند...

کو دلی که دمی این زخمهایم را مرهمی باشد! :hanghead:

نه، چاره گفتن درد نیست،

چاره فقط سوختن و ساختن است،

که خود کرده را تدبیر نیست...

گاه نوری می تابد،

و گاه دستی به نیابت از مرهم اما...

زودگذر مثل یک نسیم!

اما این دردی است که خود به جان خریده ام.

من دیگر عاشقی نمی خواهم.

من دیگر نجوای دوستت دارم را نمی خواهم.

دلم می خواهد فقط من باشم و تنهایی که در بغض آن بنشینم و دلم را در آغوش بگیرم!!!

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

ساعت 8 بود که رسیدم خونه،

وقتی در و باز کردم و دیدم هیشکی خونه نیست انگار یه لحظه دنیا رو بهم دادن،

قاعدتاً اگه مادر خونه بود باید تا نصفه شب صدای فیلم های فارسی وان رو تحمل می کردم!

همونطور با مانتو و روسریم زنگ زدم به مادر ببینم کجاست گفت با پدر رفتن بیرون و حالا حالاها نمیان!

خوشحالتر شدم!

اومدم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم.

یکم با سپهر حرف زدمو بعدش رفتم حموم.

وقتی اومدم بیرون سیستمم رو روشن کردم و آهنگهای آروم رو انتخاب کردم!

از سیستمم آهنگ پخش می شد و منم داشتم چند تا طرح نگارگری آپلود می کردم که وسطش بلند شدم رفتم سمتِ یخچال یه چیزی بخورم.

درِ یخچال رو که باز کردم قوطی قرمز آبجو چشمم رو گرفت!

تو لیوانم یکم آبجو ریختم و اومدم تو اتاقم .

تکیه دادم به پشت تختم.

از سیستم آروم آروم این آهنگ پخش میشه:

من عشقت رو به همه دنیا نمیدم،

حتی یادت رو به کوه و دریا نمیدم،

با تو می مونم واسه همیشه،

اگه دنیا بخواد من و تو تنها بمونیم،

واست میمیرم جواب دنیا رو میدم،

با تو می مونم واسه همیشه!

خاطرات تو رو چه خوب چه بد حک می کنم،

توی تنهایی هام فقط به تو فکر می کنم،

با تو می مونم واسه همیشه!

آروم آروم خودم شدم!

همون شیمایی که بدون وجود تو بودم! از خودم و اون همه ضعفی که داشتم بدم اومد.

تو دلم دو تا فحش درست و حسابی به خودم دادم اما دلم خنک نشد!

نمی دونم اگه تو نبودی الان من کجا بودم و چه حالی داشتم.

ممنونتم که کنارم بودی و همیشه آرومم کردی.

تو بدترین شرایطم همیشه داد و بیدادم و واسه تو می آوردم امّا تو همیشه با لبخند جواب میدادی.

آروم آروم اشک از چشمام میریزه و با لبخند پاکش می کنم!

دوسِت دارم عزیزترینم.icon_gol.gif

لینک به دیدگاه

واااااااای که چقدر سرانگشتان خسته اَم را بر بخار این پنجره ها کشیدم و تو نیامدی.

نیامدی و نخواستی بیایی تا ببینی که بی تو چه تنهایم.

نیامدی که شاید وجدانت راحت بماند،

تا یادت نیاید چه قول ها دادی و چه قسم ها خورده بودی.

نیامدی تا نشنوی تمام وجودم فریاد می زند بی معرفت ترین دوستِ دنیا هستی.

تا یادت نیاید روزگاری من تمامِ دنیایت بودم!

اما تمام اینها باعث نخواهد شد تا تقدیر فراموش کند بی مهریت را.

من شاید بتوانم باز هم سکوت کنم اما مطمئن باش روزگار و بازیهایش نه!

نگرانم!

نگران روزهایی که می آیند تا از تو تاوان بگیرند.

نگرانم برای پشیمانی اَت زمانی که هیچ سودی ندارد.

تو مرا فراموش خواهی کرد،

امّا می دانم که این برای فرار از سرنوشت کافی نیست.

نمی دانم هنوز هم می توانی مثل قدیم بخندی؟!!

اینجا همیشه سرد است،

همیشه ی همیشه حالم خوب نیست.

امّا هرگز دیگر گرمایی از وجودت طلب نخواهم کرد.

بی من بمان!

تجربه کن یاری دگر را!

گرمی دستی دگر را!

به خاطر هم نیاور مرا اگر اینگونه راحتی!

بخند!

به همه بگو که شادی.

امّا من که می دانم!

بخند!

شاد باش برای دلی که شکستی!w05.gif

لینک به دیدگاه

یک حس گنگ لاابالی زیر پوستم می چرخد.

یک ناچاری عظیم مرا در خود نگه داشته من آهسته آهسته به خفگی می رسم.

من برای درک هوا ناتوانم،

بغض من علیل است!

فقط چیزی در گلویم هست که تا امتداد بینی ام جایی که می خواهم هوا را ببلعم راه را بر نفسم می بندد.

من از دست خودم عصبانی ام،

من خودم را نمی خواهم،

امّا نه!

این روزها من دنبال خودم می گردم...

این کیست در من که حرف می زند؟!!

که راه می رود؟!!

که دل می شکند؟!!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن: ببخشید. w05.gif

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

چند ساعتی میشه از مسافرت برگشتم.

چشمام از خستگی زیاد خواب بهش نمیاد.

نمی دونم چرا اما تو تمام مدت مسافرت جلوی چشمم بودی...

اما وقتی بهت اس ام اس دادم............................

.

.

.

.

.

.

بهتره بقیه ی حرفام رو نگم تا خجالت نکشی!!!

اما کارِت واقعاً زشت بود! واقعاً!

لینک به دیدگاه

واسطه ات بهم گفت مشکل اخلاقی دارم... :ws28:

نمی تونم نخندم... :ws28:

دلمو فروختم یا بدنم رو که این حرف رو زد؟!!

.

.

.

.

.

.

.

.

واقعاً ساده ای آقای متعهد بهش! :ws28:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...