قاصدکــــــــ 20162 ارسال شده در 13 مرداد، 2010 شعري كه با نام " راز ققنوس " در ادامه قرار خواهم داد شعري هست كه ديشب براي چهارمين جشنواره ي نفس سرودم . شايد مورد توجه دوستان واقع بشه . شعر از زبان يك چوب خشك و ميل به جاودانگي با بسط به ققنوس است . بگذاريد بسوزم ! سهم اين چوبه ي خشك لاجرم خاموشي است ، اما مي شود چندي شمع ِ فانوس دو كودك بودن . من نمي خواهم چون هزاران ِ دگر غرق ِ كوران ِ زمستان گردم ، يا به زير چرخ يك ارابه ي پير جان دهم . بگذاريد هيزم يك آتش باشم . شايد يك نفر امشب پشت اين سرما ، سخت مي لرزد . من به راز ققنوس ايمان دارم و به پيوند ِ دو روح . چه هراسم باشد گر ز اين شعله ي آخر دو سه شمعي خيزد ؟ بگذاريد بسوزم ؛ شايد پشت آن تپه ي پير ، يك نفر گم شده است . بگذاريد اين شعله ي مرگ نور اميّد مسافر باشد و فروغ ِ يك دل . شايد در پس اين ظلمت يك نفر محبوس است . بگذاريد من پرتوي نوري باشم چون نسيم يك صبح چون نويد يك پيك چون طلوع يك روح بگذاريد بسوزم ؛ امشب يك نفر بيدار است ...
قاصدکــــــــ 20162 ارسال شده در 28 مرداد، 2010 سلام عزيزم ممنون از نظر لطفت .. خوشحالم كردي شاد باشي
M_Archi 7762 ارسال شده در 28 مرداد، 2010 خیلی قشنگ بود ایلیا مرسی من به راز ققنوس ايمان دارم و به پيوند ِ دو روح . چه هراسم باشد گر ز اين شعله ي آخر دو سه شمعي خيزد ؟ :icon_gol:
قاصدکــــــــ 20162 ارسال شده در 28 شهریور، 2010 ممنون از همه ي دوستان چرا عکس سیب گاز زده گذاشتید .؟ خوب يه جورايي اون طراوت منظور هست . قبلا اين بود : اگر نظرتون رو اين هست عوضش كنيم
حانی 3371 ارسال شده در 4 تیر، 2011 من دو ماه یا بیشتر کارتم پست شده هنوز نرسیده دستم کسی کارت رو داره؟ چه جوری گرفتین ؟ من اینترنتی گرفتم
ارسال های توصیه شده