رفتن به مطلب

روزمرگی های ما


ارسال های توصیه شده

محبوب

 

چه حجم کار زیادی بود . نذری سنگینی بود 

حیاط خونه ی عزیز ولی خیلی دیدنی . خوش گذشت ... خدا رحمتش کنه حتی با اینکه نیست رسمِ و آیینش جاریه هنوز  : }

امیدوارم قبولِ حق باشه

دوست ندارم بگم امام حسین . لفظ امام این مخلوق عجیب رو محدود به مذهبم میکنه در حالیکه این شخص و کاری که کرده فراتر از این دسته بندیاس

دوست دارم جور دیگه صداشون کنم . اما هنوز تعبیر کلامی مناسب رو پیدا نکردم . 

 

تایم پیاده روی رو امشب رسوندم به ۷۰ دقیقه . ماهیچه هام جیغ میزدن :)) راضی ام از خودم خدایی . دارم دوباره دختر حرف گوش کنی میشم 

 

و دلم برای خواهرزاده م تنگ شده . جنسِ گِل این بچه خاصه . گیراست . تسکینِ ... فردا بعد از مدرسه ش میزنگم باهاش حرف میزنم . فعلا بلیط گیر نمیاد برگردیم و دارم کلافه میشم کم کم :)) 

لینک به دیدگاه

کاش میتونستم همه اونایی که تو مغز دهه شصت و هفتادیا انداختن که همه باید دکتر بشن رو پیداشون کنم و بزنم توی گوششون که الان شاهد این همه خطای پزشکی و پررو بودن طرف نباشیم...
پزشکای بی انگیزه...پزشکایی که جون آدما و احساس ادما براشون مهم نیست و فقط به خاطر پول و پرستیژ کاری اومدن پزشک شدن...اگر یکی حوصله ی ناله نداره یا نمی تونه توی شرایط سخت واکنش درستی نشون بده غلط کرده پزشک شده....اگر بلد نیستی و نمی تونی تشخیص بدی روپوشتو در بیار برو سراغ کاری که توش خوبی...کی گفته همه باید دکتر بشن؟ یه مشت دکتر بیسوادو انداختن توی بیمارستانایی که مردم به بعضیاش میگن کشتارگاه...

تو دو، سه هفته ی گذشته چهار تا متخصص قلب دیدم.. از محیا اکو گرفتن..نوار قلب گرفتن و چهار تا جواب و حرف مختلف گرفتم...
این بار چندمه که توی همین پنج سالی که محیا رو دارم اسیر خطای پزشکی در موردش میشم و واقعا نمی دونم دفعه بعدی میتونم پزشک خاطی مقابلم رو ببخشم یا نه...
مسخره های بی سواد....

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چند وقت پیش ته دلم یه چیزی خواستم ... امروز صبح توی تاکسی ، توی ذهنم دوباره متبلور شد و دیدم که محقق شده حواسم نبوده 

 

عکس پرسنلی گرفتم جوریه که روم نمیشه بذارم رو مدارکم .

لبام مثل این لبای پروتزی افتاده . خودم نگاش میکنم غش میکنم از خنده :))))  شاید باید میرفتم یکی دیگه میگرفتم 

 

امروز موقع سوار شدن تاکسیای سر خط ، من حواسم پیِ جلو نشستن بود و پیدا کردن ماشینی که صندلی جلوش خالی باشه 

رانتده تاکسیا اشتباه برداشت کرده بودن دنبال جور کردن اون ماشینی بودن که مدلش بالاتره :)) خیلی تفاوت بود بینش 

 

دیروز یه دختر بچه توی پارک با بچه گربه ش اومده بود . مثل عروسکش باهاش رفتار میکرد . بچه گربه هم انگار تازه یه هفته ش بود . گیر افتاده بود :)) 

دختر بچه بزور بهم اجازه داد لای پتوی عروسکیش ببینمش ولی اجازه ی دست زدن نداشتم :))) ای جان :))))

 

.

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...
  • 3 ماه بعد...

تمام امروزم بشور بساب و ضدعفونی و پرستاری و پخت و پز و دل ناگرونی ...

دستام مثل پوست درخت پیر و خشک و زشت شدن : ))

ولی از بستنی ِ من در آوریم راضی ام : )

لینک به دیدگاه

گاهی تو فکر ترشح و بزاق ته حلقم و دهانم بودم . 

چرا قبلاً چنین گفتن . واقعیت داره نداره ؟ 

کی رفته کجا 

کی اومد 

کی .

ضدعفونی .

چه می‌دونم .

اه .

لینک به دیدگاه
در 8 ساعت قبل، نفحات گفته است :

سلام 

این دست چطوره ؟ 

خوبه روزی سه بار تا گردن میرم تو تانکر متانول حالیش میشه .....زخمه دیگه گاهی حوصلم سر میره میشینم مسواک میکشم به خونریزی میوفته بعد میکنم تو تانکر متانول درجا بند میاد ولی انواع رقص رو یاد گرفتم ، این متانول تا مغز آدمو میسوزونه ....

چند روز دیگه شروع میکنم سوما تزریق میکنم توش جاش نمونه نفرت دارم از جای زخم تو بدنم ....

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...