رفتن به مطلب

خاطرات دانشجویی


Mohammad Aref

ارسال های توصیه شده

چند روز پیش امتحان سنجش از دور داشتیم که با یه استاد... ای بابا چی بگم

تو خاطره قبلی از محاسنش گفتم

امتحانمون ساعت 10بود من از ساعت8شروع کردم خوندن:ws3:

وقتی رفتم سر کلاس،فقط سوالا آشنا بودن ولی جوابا یادم نبود که خب طبیعیه با این خوندن من:ws3:

خلاصه امتحان رو که خراب کردم

بعدش امتحان آزمایشگاهش بود گفت سکشن اول طبق لیست کلاس بیان تو

هرکی هم نیومد براش صفر رد میکنم(بچه میترسوند:ws28:)

منم جزو سکشن اول بودم اما همون اول ترم جابه جا کرده بودم (سه نفر بودیم که این کارو کردیم)

خلاصه اومد گفت سکشن دوم

دید کلاس شلوغ شد

این استاد هم فوق العاده بی نظمه همون موقع منظم شد گفت من برم لیست بیارم ببینم کی جابه جا اومده

دیدم اسم مارو خوند

گفتم استاد ما بهتون گفته بودیم

دیدم عصبانی شد منم حساس دیگه گفتم الان یه چیزی بهش میگم از کلاس زدم بیرون اون سه نفرم اومدن بیرون

دیگه نمره ما شده بود صفر

بعد از امتحان بچه ها رفتن پیشش گفت امکان نداره ازشون امتحان بگیرم

منم گفتم بچه ها ولش کنین این انقدر حواس پرته فردا یه نمره هم برا ما رد میکنه:ws3:

ولی بچه ها باز رفتن باهاش صحبت کردن

گفت یه زمانی رو مشخص میکنم ازتون امتحان میگیرم

الانم رفته سفر وماهمینطور موندیمTAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

این مطلب رو که خوندم یاد یک خاطره ای افتادم

------------

اولین بار که تو عمرم تقلب کردم ؛ سال اول ابتدایی ؛ امتحان ریاضی: پیس پیس (خطاب به جلوییم) گردی عدد 9 سمت چپشه یا راستش؟ جلوییم: چپ! من : چپ کدوم طرفه؟!...

همچین اسکلایی بودیم ما !

-----------

ترم 3 ریاضی مهندسی داشتیم و صمیمی ترین دوستم استاتیک رو افتاده بود و خیلی از کلاسامون جدا شده بود ولی این کلاس رو با هم بودیم...هر یکشنبه هم کوییز این درس رو داشتیم...

و ما میرفتیم ردیف اخر مینشستیم که بیشتر با هم صحبت کنیم...یکبار یکی از سال بالایی ها که یکبار این درس رو افتاده بود خیلی ملتمسانه از من خواست که بهش تقلب برسونم...من هم راه حل رو براشون توضیح دادم مثلا اینجوری: اول مشخص کنید تابع فرد هست یا زوج ، بعد که مشخص شد این کار رو کنید و بعدش هم فلان فرمول رو استفاده کنید و نقطه تکنیش رو هم چک کنید...این بنده خدا هم اینجوری من رو نگاه میکردw58.gif دوستم هم گفت خب اگه میدونست نقطه تکین چیه که دیگه از تو نمیپرسید و دو تایی بهش خندیدیدم:ws3: بعدها به دخترای هم کلاسیش گفته بوده که این دو تا من رو سر جلسه مسخره کردن و هر سری که میدیدیمش اینجوری بودicon_razz.gif (من چه میدونستم کسی که تقلب میخواد باید روی کاغذ باید تا جواب رو براش نوشتhanghead.gif)

  • Like 23
لینک به دیدگاه

امروز بعد از 4 سال رفتم دانشگاهمون مدرکمو بگیرم.:ws37:

تمام اون خاطرات برام زنده شد. کارمندای دانشگاه، محوطه دانشگاه، جو . محیطش و ...

یه زمانی تو محوطه دانشگاه که راه میرفتم با همه سلام علیک میکردم. امروز رفتم هیچکسو نمیشناختم.

یه حس تلخِ شیرینی بود.

یعنی وارد جاده دانشگاه که شدم خاطرات مثل یه فیلم داشت برام مرور میشد. انگار همین دیروز بود.

چقدر خوشحال و سرحال بودیم.

الان یکیمون زن گرفته یکی رفته خارج یکی سرش شلوغه و ...

واقعاً یادش بخیر.

من تو دوران دانشجوئیم خیلی لذت بردم.

4 سالی که هیچ وقت فراموش نمیکنم.:icon_gol:

  • Like 28
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

دوران دانشجویی

دوران خالی شدن کم بودها سر آدم:vahidrk:

دوران کوچک شدن توسط آدم های..........:w58:

دوران دویدن دونبال جزوه :icon_pf (34):

دوران گرفتن نمره امتحانی که استادش برگ رو تصحیح نمی کنه:ws52:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یادمه آخرین جلسه آزمایشگاه سنجش از دور بود

استادمون هم که معرف حضور هستن بسیار بی خیال

منم خیلی کم سر کلاسشون میرم تو آزمایشگاه جا خیلی کم بود واسه همین من رفتم عقب نشستم وگفتم اصلا نخواستم یاد بگیرم چیه اه :ws3:

دیدم دوستم اومد پیشم نشست کلی حرف زد همین که من خواستم حرف بزن ماستاده گفت خانم جلیلی شما که همش خوابید وکلاس رو نمیاد حداقل الان ساکت باشید

خواستم یه چیزی بگم ريا،راستش فقط بخاطر نمره نگفتم:ws3:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

یادش بخیر ترم های اول دانشگاه بود یاد نمیاد چه کارگاهی داشتیم بعدش تو دانشگاه ما کارگاهای مکانیک با آزمایشگاه شیمی تو یه راستا بود ماشاالله از صد درصد بروبچ های شیمی هم صد و بیست درصدشون دختر بودن که یه سره جمع می شدن جلو آزمایشگاهاشون ،واقعاً یادش بخیر ما سه تا دوست خیلی صمیمی بودیم که جا داره ازشون اسم ببرم وحید که باهام از دبیرستان دوست صمیمی بودیم و محمد رضای عزیز هم که همون ترم اول به من و وحید پیوست :icon_redface:.....بگذریم آقا یه روز که کارگاه داشتیم من به وحید و محمد رضا گفتم بیاید ببینیم که کی خیلی میپره گفتن باشه معیارمون چی باشه ؟؟من گفتم بریم از روی این شمشادهای که رو بروی آزمایشگاه شیمی دانشگاه هست از رو اونا بپریم وحید چون قدش از من و محمد رضا کوچیک بود یه لحظه جا زد!:gnugghender:بعد چون بدن سازی میرفت دید اگه نیاد براش افت داره.....گفت بریم یاالا........اومدن رفتیم از قضا چندتا دخترهای شیمی هم اونجا نشسته بودن اونا هم انقدر ما بلند بلند رفتیم اونجا صحبت کردیم که چجوری بپریم از نیتمون با خبر شده بودن و میخواستن ببینن ما جرات میکنیم از روشون(منظور به شمشادهاست) بپریم یا نه؟آخه خیلی بلند بودن بعدشم حدود یک متر عرض داشتن عرض داشتن.......آقا محمد رضا دید دخترها دارن نگاه میکنن جو گرفتتش گفت اول من میپرم .....عقب رفت عقب بعد از 10 متر دویدن وقتی به شمشادها رسید خیلی ترسید و نپرید دوبار تکرار کرد ولی نتونست :banel_smiley_4:دخترها هم هم صدا میگفتن ترسو ترسو ترسو.......آقا اون رفت کنار و وحید رفت عقب اومد بپره چون قدش از ما کوتاهتر بود آقا چشمتون روز بد نبینه پاهاش گیر کرد به شمشاد ها با مخ خرد زمین:icon_pf (34):آقا دخترهای شیمی رو میگی ترکیدن از خنده انقدر خندیدن که وحید حرصش دراومده بود :ws28:و میگفت باز میخوام بپرم حالا فکرش رو بکنین چنان زمین خرده بود سرش گیج میرفت ،من و محمد رضا زیر بغلهاش رو گرفته بودیم اونم لج کرده بود میگفت باید :ws28:بپرم بلاخره به حرف ما گوش نکرد باز رفت عقب و اومد بپره باز پاهاش مثل اول گیر کرد و نقش بر زمین شد آقا باز دخترهای شیمی از بار اول بیشتر شروع کردن به خندیدن اونم با صدای بلند ،وحیدم حرصش دراومده بود به زمین و زمان فش میداد یادش بخیر چقدر خندیدیم:whistle:

 

آقا نوبت من شد به وحید هی میگفتم وحید جان آروم باش بزرگ میشی یادت میره:w02: من کلاً این شکلی بودم وقتی با وحید داشتم حرف میزدم:ws28: وحیدم هی به من میگفت زر نزن زر نزن برو بینم خودت میتونی بپری ؟

 

آقا ما هم رفتیم عقب قشنگ یادم با فاصله نیم بالاتر از اون شمشادها پریدم حدود 1یک ونیم متر بالا پریدم آقا دختر هورااااا کشیدن انگار المپیک بود:banel_smiley_4: وحید و محمد رضا وقتی دیدن من تونستم بپرم هی با خنده به من میگفت ماشاالله عجب اسبی خریدیم.....وای خدا اون روز ها چقدر خوش بودیم چقدر میخندیدیم...

 

 

 

واقعاً یادشون بخیر.....الان سال به سال هم به زور همدیگرو میبینیم:sigh:

  • Like 19
  • Haha 1
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

من قبل ترها وقتی میخواستم مثلا به یکی بگم این کارو انجام بده یا نه میگفتم آفرین

مثلا میگفتم آفرین بیا بریم بیرون یا مثلا آفرین اذیت نکن

وقتی اومدم خوابگاه دیدم هم اتاقیام هم همینو میگن:ws3:به جز یکیشون که شیرازی بود وهروقت ما میگفتیم این باتعجب نگاه میکردw58.gif

یه روز همون با یکی دیگه از بچه های شیرازی که اومده بود تو اتاقمون شروع کرد حرف زدن بهش گفت اینا چرا اینطورین؟ ما برا تشویق بقیه میگیم آفرین اینا اگر یکی اذیتشون کنه هم میگن آفرین این کارو نکن:ws28:

بعدا به خودم گفت من اوایل فکر میکردم اسم یکیتون آفرینه که هیم میگین آفرین:banel_smiley_4:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یه سرپرستی داریم جدیدا اومده خیلی هم با ما فاصله سنی نداره وخیلی هم باحاله

یه بار داشت حضور وغیاب میکرد اومد در اتاق ما وکلی احوالپرسی کرد واینا ما هم گفتیم عجب چیه قضیه؟ ( هرچند قبل تر تو یه موسسه با هم آشنا شده بودیم)

چند دقیقه بعد از اینکه رفت،یه دختری اومد در اتاقمون گفت اون خانمه گفت اینو بدم به راضیه جلیلی که بقیه حضور وغیاب ها رو انجام بده دو طبقه هم مونده:icon_pf (34):

اتفاقا دختر خاله من هم اتاقش طبقه دوم بود

من یه دوتا اتاق رو حضور وغیاب کردم تا رسیدم اونجا وقتی رفتم،دیگه حرفمون گل انداخت ویادم رفت بقیه اتاقا رو برم:banel_smiley_4: ساعت 12 هم میبایست لیست رو تحویل میدادم

(فکر کنم 10 دقیقه یا از 12 گذشته بود یا10 دقیقه مونده بود به 12:ws3:

گفتم خدایا این دو طبقه رو چطور حضور غیاب کنم آخه بیشتر بچه ها هم خوابیده بودن ونمیشد بیدارشون کرد

منم تو هر لاینی میرفتم و میدیدم یکی بیداره ،آمار کل اتاقا رو ازش میگرفتم حالا چه جری؟

مثلا یکی رو تو آشپزخونه میدیدم(ماشاالله همه هم منو میشناسن بس که آرومم:ws3:)میگفتم فلانی اتاق 24 همه هستن میگفت نمدونم بعد اسم ها رو جلوش میخوندم میگفتم اینو امشب دیدی؟ اگر میگفت آره،حضوریشو میزدم:whistle:

همینکه تموم شد،دیدم خانمه اومد دنبال لیست گفت ببخشید یه کار پیش اومده بود انجام دادی؟ گفتم بعلهههههههههههه همه رو انجام دادم:whistle:

بنده خدا شیش ساعت داشت تشکر میکرد:ws3:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یادمه ترم دو بودیم وازون جو گیرها

تا دانشگاه یه برنامه میذاشت،ما هم میرفتیم

یه بار برنامه گذاشتن برا خونه سالمندان

بچه ها که برگشتن همه اینجوری بودن:4564::sad0::sigh:

من اولش اینجوری بودم:sigh: بعد زنگ زدم به مامانم وبعدش اینجوری شدم:5c6ipag2mnshmsf5ju3اما وقتی برگشتم اینجوری بودم:ws3: چون دلم نمیخواست بچه ها بیشتر ناراحت بشن

آخر شب بود اومدم تو حیاط دیدم یکی از هم کلاسیام تو حیاط نشسته بود وداشت با لپ تاپش ور میرفت

تا منو دید گفت راضیههههههههههههه دیدیییییییییی؟؟؟؟؟؟ وای خدا دلم خیلی سوخت اومد طرفم که ابراز احساسات کنه که یهو من با یه حرکت خبیثانه،یه بطری از پشت سرم در اوردم و کلی اب ریختم بهش

بعد وانم شروع کرد به گفتن بووووووووووووق :ws3: گفت تلافی میکنم

منم زودی دویدم تو اتاق یکی از دوستام اونم اومد دنبالم مثلا خواست خیسم کنه گفتم بیای جلو تمام وسایل بچه ها خیس میشه جرات داری بیا:gnugghender:

ساعت دیگه از12گذشته بود وما همچنان داشتیم کل کل میکردیم

یهو سرپرست اومد اینجوری بود:w000: فامیلی سرپرستمون شوریه

دوستم گفت خانم شوری این جلیلی خوابگاه رو ریخته به هم آخه همه بچه ها از سروصدای من اومده بودن در اتاق دوستم که من اونجا پناه گرفته بودم

خانم شوری گفت راضیه بیا برو بیرون:vahidrk:مگه تو مال خوابگاه دیگه ای نیستی؟ برو بیرون ببینم

گفتم اون میخواد خیسم کنه وشروع کردم لوس بازی

اینم خوشش اومد گفت بیا خودم ردت میکنم (انگار میخواست از مرز ردم کنه)دختره با یه بطری آب دم در بود

نمیدونم خانم شوری چه جوری پیچوندش وبلافاصله منو در پناه خودش گرفت وبردم بیرون

فرداش اومد پیش دختر خالم شکایت گفت جلو اینو بگیر یه ملت رو بهم میریزه با شیطونیاش

به نظرتون دختر خالم چی گفت؟

گفت خانم شوری بزرگ میشه:banel_smiley_4:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام ترم پیش که خیر سرمون مثلا ترم اخر بودیم خودشم از نوع نهمش

یه امتحان داشتیم که اگه اونو میدادیم لیسانسو میگرفتیم.امتحان اخرمون بود.

یه بار تصمیم گرفتیم جزوه رو تا اخر بخونیم بریم امتحان.من و دوستم هردومون در حد بیست

خوندیم.یه روز مونده به امتحان دوستم بهم زنگ زد پرسید امتحان ساعت جنده؟

گفتم ساعت پنج.فرداش که که ساعت چهار رفتیم امتحان دیدیم

امتحان ساعت دو بود.و اینگونه شد که ما حذف شدیم.

و هنوز به دنبال لیسانسیم.:whistle:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

همین ترمی که گذشت یک روز امتحان میان ترم ریاضی‌ داشتیم

 

 

استاد گفت بد از کلاس بشینید امتحانتونو بدید

 

بچه‌ها هم گفتند که نه ما خسته‌ایم و ربع ساعت استراحت بده

 

استاد بیچاره هم استراحت داد و تو اون ربع ساعت بچه‌ها به توافق نظر رسیدند که امتحان ندیم

 

 

 

۲ تا از خر خون‌های کلاس که میخواستن امتحان بدن رو زوری کردییم تو ماشین و جایی‌ بسیار دور پیادشون کردیم و خودمون رفتیم پارک

 

 

 

جاتون خالی قلیون و ورق زدییمو رفتیم خونه

 

 

 

روز بعد که کلاس داشتیم یکی‌ از کلاس بغلی‌ها که اتفاقا همونروز هم بغل کلاس ما کلاس داشتن دیدمون و گفت استادتون واسه هر نفر ۴ تا ورقه ۲ رو آورده بود بد همه‌رو یک جا انداخت سطل‌ زباله

 

 

 

استاد تشریف آورد با توپی‌ پر که چرا نبودین و بهتون نمره نمیدمو اینا

 

 

 

روز آخر کلاس بردیمش هواپیمای مدلی‌ که ساخته بودیم رو نشونش دادیم و وقتی‌ گفتیم طرح بدنش جدید و از خودمونه یکم نرمش کردیم و آ اون لحظه من ازش خواستم که میان تره خوب بهمون بده

 

 

 

 

 

استاد هم از ۶ به هممون میان‌ترم ۵ داد

 

 

 

و این بود ماجرای ما و استاد ریاضی‌2 :ws3::ws3:۲

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

امروز یه کاری برام پیش اومده بود میخواستم برم اموزش بعد دوستام هم که بیکار بودن باهام اومدن:ws3:

رفتیم تو ،دیدیم خیلی ساکته یهو یکی از دوستام صدای گربه دراورد بعد گفت ااااا گربه اومده تو اموزش البته یه کم آروم گفت:ws3: ولی ما مرده بودیم از خنده اما خب نمیشد اونجا بخندیم یعنی فقط منتظر وبدم بیام بیرون

بعد ول کن نبود تو دانشگاه هی صدا درمیاورد همه فکر کردن گربهه برگشته:ws28:(آخه ما یه گربه مخصوص تو دانشگاه داریم)

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

این روزا سرپرستا خیلی پیله شدن:banel_smiley_4:

یعنی تمام دنیا ور میگردن تا پیدات کنن و حضوریت رو بزنن

یکیشون که تازه وارده و ماخیلی حالشو میگیریم،یه بار اومد حضوری دوستم رو بزنه بعد دوستم یه جایی نشسته بود که معلوم نبود

گفت : فاطمه...

فاطمه گفت بله؟

گفت کجایی؟ دستاتو نشون بده:banel_smiley_4::w16:

فاطمه گفت یعنی اگه دست نداشتم حضوریمو نمیزنی؟:banel_smiley_4:

ضایع که شد خودش گذاشت رفت:banel_smiley_4:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

یادمه درست ترم اول بودم یکی دو ساعت بین کلاسارو بیکار بودیم که دوستم گفت بیا بریم حیاط یکم هوا بخوریمو وقت تلف کنیم.گفتم باشه و با ژست خاص که مثلاً دانشجو ام ، خودتون خوب میدونین ترم اولی ها چه حالی دارن که یعنی بعله من دانشجو شدم دیگه .خلاصه وقتی از پله ها میرفتیم پایین پام سر خورد و چهار پنج تا پله رو تلق تلق رفتم پایین ، پسرا اونقدر دادو جیغ کشیدن که نگو ولی منم با همون ژست قبلی پاشدم و بیخیال به طرف سلف رفتم همه چشماشون گرد و دهنشون باز مونده بود

  • Like 13
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

این در ادامه سوتی که دادم:ws3:

 

یکی از استادامون که مدیر گروه محیط زیسته،یه بار اومد سر کلاس بعد همین که پروژکتور (غلط املایی هم داشت،ببخشید :دی ) رو میخواست روشن کنه،دید روشن نمیشه

بعد کلید رو داد به من، گفت برو تو اتاقم کابل رو بیار

وقتی رفتم،دیدم رو میزش،کلی شیرینی خوشمزه بود:5c6ipag2mnshmsf5ju3

اول میخواستم ازشون بردارم بعد دیدم جیب ندارم ضایعست بگیرم تو دستم:hanghead:

با نارحتی رفتم کلید و کابل رو دادم به استاد

نقشه کشیدم سری بعد کابل خرابه رو بیارم و مانتوم که جیب داره رو بپوشم:gnugghender: ( شکمو خودتی:w000: خوابگاه نبودی درک کنی چی میگم:sigh: )

خلاصه جلسه بعد دوستم بجای من کابل رو آورد:banel_smiley_4: ولی خداروشکر بازم خراب بود:ws28:

تا استاد گفت یکی بره از اتاقم بیاره کابلو،من گفتم استاد من برم؟:ws28::ws28:

خندید اما مشکوک گفت برو:ws38:

ولی:sigh: شیرینیا عوض شده بود این جدیدا هم طوری بود که نمیشد تو جیب بذارم:sigh:

اما این دفعه که رفته بودم دفتر گروهشون،وقتی گفتم اومدم از کارشناس گروهمون شیرینی بگیرم،گفت خب من دارم تو اتاقم

بعد رفت تو اتاقش گفت خانم جلیلی بیایید:ws28:

چهار بسته شیرینی گذاشت جلوم با طعم های مختلف:hapydancsmil:

گفتم استاد چند تا میتونم بردارم؟:w02:

گفت هرچند تا دوس داری:w16:

گفتم خب پس از هر نوعش سه تا برمیدارم:w02:

یه نوعشو که میخواستم بردارم،گفت اینا تلخه ها

گفتم با چای میخورم:ws3: (نشناخته منو :)) )

بعد گفتم استاد صادقانه یه چیزو بهتون بگم؟

گفت چی؟

گفتم استاد راستش قبلا هم دوبار اومدم کابل رو ببرم،اینا رو دیدم منتهی گفتم شاید زشته بردارم (الکی:ws28: )

گفت نه خب شیرینی واسه خوردنه دیگه هروقت خواستی،بردار ازشون:w16:

یهو از دهنم در رفت گفتم پس دیگه همیشه اون کابل خرابه رو میارم:ws3::icon_pf (34):

یهو استادمون زد زیر خنده گفت باشه:ws28:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

ترم پیش که اتوکد 3 بعدی رو استاد درس میداد یکی از نقشه هاشو خودش کشید تو کامپیوتر اصلی

ماهم که فقط بازیگوشی میکردیم گوش ندادیم ،آخرسر استاد عزیز دید که کسی گوش نمیده ،گفت که عین این نقشه رو بکشین بیارینicon_pf%20(34).gif

بعد هم رفت پیش یکی از بچه ها که سوال پرسیده بود

منم با پسرا نقشه کشیدم بریم با فلش من از نقشه استادمون کپی برداریم

ولی ای دل غافل:ws28:

وقتی فلشو زدیم به کامپیوتر یهو نقشه استادم پاک شد :banel_smiley_4: ما هم کلی فلش جمع کرده بودیم که کپی بزنیم

ولی ...........

استاد وقتی برگشت سر کامپیوترش دید چیزی نیست گفت کی این کارو کرده یکی از پسرا هم نامردی نکردو اسم منو گفتicon_pf%20(34).gifvahidrk.gif

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یادمه واسه درس تاریخ معماری با دوستم ارائه داشتیم و هیچی کار نکرده بودیم و پاورپوینت و عکسم اصلا نداشتیم.

کلی فکر کردیم چجوری بپیچونیم دیدیم همون هفتش یه برنامه یه روزه سفر به کاشان داریم. مام نه گذاشتیم نه برداشتیم گفتیم شانسمونو امتحان کنیم، رفتیم پیش استادمون که آقای فلانی ما یه فکر جالب و نو داریم اونم اینکه ارائه هامونو توی اتوبوس میدیم:ws28:... خیلی منتظر بودیم یه چیزی بارمون کنه و بگه بریم بیرون ولی دیدیدم خیلی استقبال کرد!!!

بعدم گفتیم فقط استاد واسه اینکه بچه ها سورپرایز بشن اصلا شمام تو کلاس چیزی نگید (آخه اگه میفهمیدن قطعا برنامه امون خراب میشد) و باز استاد کاملا استقبال کرد و گفت آره کاملا موافقم:ws28:.

صبح سفر بعد از 10 مین من رفتم جلو بلندگو گرفتم دستم داشتم میمردم از خنده ولی اعلام کردم بچه ها می خوام ارائه بدم:ws3: (ما توی بازدیدای دوره کارشناسیمون کلا رفت و آمد بزن و برقص بود) قیافه دوستامو و وضعیت خودمو هیچ وقت یادم نمیره:ws28::ws3:. مخصوصا که اتوبوس هی فرمون میگیرفت من همش چسبیده بودم به پنجره ها:ws3:. 10 مین زود تمومش کردم دوستمم همینطور ولی خب کلی اسباب خنده و مسخره بازی تا آخر سفر واسمون فراهم شد

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

یکی از سرگرمیای منو دوستام تو دوران دانشجویی این بود میرفتیم مزون لباس عروس

این مزون به خواهر یکی از بچه ها لباس داده بود و دوستمو میشناخت

ما هم رفتیم دوستمم گفت این دوستم میخواد عروس شه ولی شوهرش اعصاب نداره بگرده میشه چند تا پرو کنه اونی که خوشش اوم شوهرشو بیاره

اونم چون میشناخت گفت باشه

منم یه 5 یا 6 تا لباس پرو کردم کلی ژست میگرفتم و مسخره بازی

+اون موقع من اصلا فکر ازدواجم نبودم ولی نمیدونم چرا خوشم میومد لباس عروس:ws3:

  • Like 9
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...