رفتن به مطلب

تصویر نوشته (تاپیک درخواست)


ارسال های توصیه شده

 

ناصر

 

بار ناصرا..چقد فِسُرده بود این تصاویر..من هم فِسُرده نوشتم...امیدوارم احوالتون فِسُرده نباشه...:icon_redface:

 

عجببد مستاجری هست این سیگار....بد حسابه و بلند هم نمی شه از خونه...:banel_smiley_4:

 

تازه بهش می گی بلند شو!..تو چشمات نگاه می کنه! می گه برو بابا! الان تو مستاجره من هستی!!!!:banel_smiley_4:

 

 

lj0bn1e2i92o11mwemma.jpg

 

سال هاست که اجاره نشینِ میانِ دو انگشـتانم هستی...

بد حساب! عُمرم رفت...بهایش را ندادی...حداقل کوچ کن از خانه ام...

صدایی آمد از میان خاکستر:

تو ! دیگر اجاره نشینِ من هستی!

“ناصر”

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 132
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

 

ناصر

 

در راستای پست قبل و البته تصویر قبل...:icon_redface:

 

8rkl87g2pc30gxtysm.jpg

 

خاکستردانِ وجود من است این پیاله...همه گمان می کنند خانه ی توست...

هر بار که خَم می کنم در این پیاله تو را...

قامتم خمیده تر می شود...

“ناصر”

 

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
در مورد متن شب یلدا...

 

دو تصویر واستون درست کردم...یکی یک بخشی از تصویر رو کم رنگ کردم و متن رودرنوش قرار دادم..و یکی همون کادر سپید...

 

روز آخر پاییز رو بهانه کردم برای اینکه دیگه افتادیم تو وقت اضافه...و با انار به شب نشینی نشستیم با تِم محبت...و البته یکم بازی ناصواب ورق رو هم پاش رو کشیدم به وسط...:whistle:

 

و گفتم تو بازی حُکم وَرق..همیشه حُکم ...حکم دلِ....که تو چله زمستان غم ها رو می بُره...می بَره نه..می بُره..همون اصطلاح ورق بازی...:whistle:

(یاد اون داب اسمش بخیر که می گفت: تو تَکِ دل من بُریدی!!!!:ws28:)

 

)

من اولی رو برداشتم:ws3:مرسی

تو تَکِ دل من بُریدی!!!!:ws28::ws28:

 

 

در مورد تصویر اول..

 

باز از قاعده ی تصاویر یک مقدار بزرگ تر بود..من مجبور بودم متن رو بزرگتر کنم...که دیده بشه...

 

یاد درد مشترکمون افتادم نسیم بانو...:ws37:

 

خوشبینی...

 

برای همین تِم نوشته رو گذاشتم بر روی همین...

 

که حتی پیراهنمون..اسیر گیره ها باشه بر روی بند هم باز لبخند به لب داره...از بس که وجودش خوشبینه...:w16:

 

 

 

 

نیمه ی خوشبـینی وجودم آنقدر لبریز ست...

که جامهِ تنم...

اسیرِ گیره ها بر بند َرخت هم، لبخند به لب دارد...:)

“نسرین”

.

.

.

..)

عالی باز :w02: این روزا واقعا درد:whistle:

 

حدسم این هست که این تصویر رو خودتون گرفتین...چون رزولیشنش خیلی بالا بود..

 

مجبور شدم کم کنم...:icon_redface:

 

گره خوردن آلبالوها بهم توجه من رو به هم جلب کرد..بعد حس کردم می تونم به آونگ هم تشبیه کنم..حرکت آونگ ها که می دونین همیشه به هم می رسه...مدت دوری شون از هم کمه...:icon_redface:

 

 

 

گره خورده بند دوستی شان به حُکمِ جدا نشدن...

این دو آونگِ سُرخِ تنیده بهم...

بهترین صدا را از برخوردِ قلب هایشان با هم شنیده اند...

“نسرین”

.

.

.

)

همه عالی

مینویسن نسرین فکر میکنم سارق یه اثر ادبی ام :ws28::ws3:...اخه منو چه به این نوشته ها و هنرهای ادبی :whistle:

با عرض معذرت اکثر عکس هاهم برا خودمه...دلم نمیاد حجمش کم کنم :whistle:

لینک به دیدگاه

 

همه عالی

مینویسن نسرین فکر میکنم سارق یه اثر ادبی ام :ws28::ws3:...اخه منو چه به این نوشته ها و هنرهای ادبی :whistle:

با عرض معذرت اکثر عکس هاهم برا خودمه...دلم نمیاد حجمش کم کنم :whistle:

 

سرقت ادبی نیست...:icon_redface:

 

من این موضوع رو یک بار برای یک دوستی در خصوصی هم توضیح دادم اگه اشتباه نکنم...

 

ببینین من می تونم 100 نوشته بنویسم و بگم...و نهایتا اون 100تا رو یک نفر ببینه یا یشنوه...یا حداکثر 5 نفر...

 

ولی وقتی شما یا دوست دیگه ای از این 100 نوشته با 4 تا یا 5 تاش همزاد پنداری می کنین و حس می کنین حرف شما هم هست..و اون رو با نام خودتون نشر می دین..اینجوری نوشته از زبان 5 نفر گفته بشه بهتر هست...بیشتر دیده می شه...با اسم ها مختلف دیده می شه...:w16:

 

برای من جذاب هست که نوشته ی خودم رو از زبان دوستام بشنوم یا ببینم...:icon_redface:

 

اینجوری حس می کنم..نوشته فایده داشته...:w16:

 

اینکه ادم بچسبه به نوشتش و بگه این ماله من چه فایده ای داره؟!:icon_redface:

 

مهم اینه که اگر نوشته ات حرفی واسه گفتن داره...حرفه دیده بشه...نه اسم تو....:w16:

لینک به دیدگاه

 

 

هر متنی نوشتی هم با ناصر بنویس هم با کتابخانه

 

خیلی ممنون (برای شب یلدا میخوام)

 

ناصر جان تصویر رو خودت گرفتی با دوربین شخصی فک کنم..یادمه دیدمش تو البومت...

 

اگه متن میاوردم تو تصویر ...تصویرت شهید می شد در حد شهید گمنام...:ws37:

 

دلم نیومد..خوب نمی شد...

 

اینجوری کار کردم ببین به دلت می چسبه؟

 

هم ساده..هم یک کادر پاییزی دورش کشیدم...

 

متن هم فقط اون وازه "انار درختی" رو حرف "ر" انار ساکن هست که وصل شه به درختی...سرهم خونده بشه...گذاشتم تو یک گیومه کوچیک که خوانشش اشتباه نشه...می طلبید..نگو سری که درد نمی کرد چرا دستمال بستی...دیگه شده...آش کشک خاله هست...:whistle:

 

یک گریزی زدم به این که حالمون اگر به طعم انار تشبیه کنیم..اخر سر اون فاکتور کنار هم بودنه باعث می شه حتی اگه یکی حالش بد هم..کنار اون شیرینه حالش برآیند ملسی داشته باشه...

 

دیگه استعاره هندوانه ی دربسته هم که نشست با توجه به اینکه شب یلدا با هندوانه هم عجینه...:ws37:

 

حاصل شد این...

 

sfk2ze8r814zf11mtaky.jpg

ایستاده ایم به قامتِ “انار درختی” چند قدم مانده به چله نشینیِ یلدا...

ترش و شیرینیِ این انار... حکایت هندوانه یِ در بسته است!

چه ترش...چه شیرین...در نهایت مَلَس می شود طعم لحظه هامان به یُمن“باهم”بودن...

yam1s13odxbevyqzq88.jpg

 

ایستاده ایم به قامتِ “انار درختی” چند قدم مانده به چله نشینیِ یلدا...

ترش و شیرینیِ این انار... حکایت هندوانه یِ در بسته است!

چه ترش...چه شیرین...در نهایت مَلَس می شود طعم لحظه هامان به یُمن“باهم”بودن...

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
:girlhi:پیشاپیش تشکر میکنم:flowerysmile:

 

سلام به روی ماه فریماه عزیز...

 

یک تشکر ویژه بکنم از سیاوش قمیشی! و ترانه ی "بی سرزمین تر از باد"ش ...که من یک قسمت اون رو اوردم تو این متن..

 

یک اوجی داره ترانه که می گه:

 

من تشنه مثل خورشید،بی سرزمین تر از باد

کولی تر از ترانه ، بی پرده مثل فریاد

تنهاتر از سکوتم ، روشن تر از ستاره

عاشقتر از همیشه، با من بخون دوباره

یک بار تو اولین پستم تو این همین تاپیک در مورد کودکان درون صحبت کردم...

 

یک بار دیگه اینا رو سوژه قرار دادم...

البته این بار به بهانه ی این که اینا حتی از اون ابر که تو آسمون تصویر هست رهاتر هستند...:dreamyeyesf:

 

از بادی که می وزه بی سرزمین تر هستن و هر جا دوست داشته باشن بی حد و مرز می رن...:icon_redface:

 

از اون آبی که تصویر هست پاک ترن...و در میان همه ی این توصیفات و در چنین جایی کودک درون خندون هست...در جایی شبیه رویا...چیزی که تو دنیا خیلی کم پیداست...

 

حاصل شد این

 

80zscf42oeowj5ybd2hl.jpg

در جایی میان آسمان و دریا...رها تر از ابر ... بی سرزمین تر از باد..

پاک تر از آب...من کودکانِ وجودم را خندان دیدم..:)

“فریماه”

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
و اینم دومی:icon_gol:

ممنون:icon_gol:

 

در مورد تصویر دوم...

 

اون خط خطی های دیوار به نشان گذر زمان برای زندانی تو ذهن بود..و اینکه جسم رو می شه تو حصار نگه داشت...ولی ذهن آزادمنش رو نمی شه....:w16:

 

می تونستم از یک جهت دیگه بنویسم..مثلا اینکه زندانی در فکر آزادی هست یا در رویاش...ولی جسمش در زنجیره...

 

ولی فک کردم...نشون بدم که سوژه زندانی شده غالب و پیروز هست...نه اون زنجیرها...:w16:

 

حاصل شد این

 

7eh36opbml395v5hh24p.jpg

 

لابه لای شمارش خط به خط گذر اسارت بر حصار این تن...

تنها این پرنده آزادمنشِ ذهن من است که در بند نمانده..

“فریماه”

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
سلام به روی ماه فریماه عزیز...

 

یک تشکر ویژه بکنم از سیاوش قمیشی! و ترانه ی "بی سرزمین تر از باد"ش ...که من یک قسمت اون رو اوردم تو این متن..

 

یک اوجی داره ترانه که می گه:

 

من تشنه مثل خورشید،بی سرزمین تر از باد

کولی تر از ترانه ، بی پرده مثل فریاد

تنهاتر از سکوتم ، روشن تر از ستاره

عاشقتر از همیشه، با من بخون دوباره

یک بار تو اولین پستم تو این همین تاپیک در مورد کودکان درون صحبت کردم...

 

یک بار دیگه اینا رو سوژه قرار دادم...

البته این بار به بهانه ی این که اینا حتی از اون ابر که تو آسمون تصویر هست رهاتر هستند...:dreamyeyesf:

 

از بادی که می وزه بی سرزمین تر هستن و هر جا دوست داشته باشن بی حد و مرز می رن...:icon_redface:

 

از اون آبی که تصویر هست پاک ترن...و در میان همه ی این توصیفات و در چنین جایی کودک درون خندون هست...در جایی شبیه رویا...چیزی که تو دنیا خیلی کم پیداست...

 

حاصل شد این

 

در جایی میان آسمان و دریا...رها تر از ابر ... بی سرزمین تر از باد..

پاک تر از آب...من کودکانِ وجودم را خندان دیدم..:)

“فریماه”

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

 

در مورد تصویر دوم...

 

اون خط خطی های دیوار به نشان گذر زمان برای زندانی تو ذهن بود..و اینکه جسم رو می شه تو حصار نگه داشت...ولی ذهن آزادمنش رو نمی شه....:w16:

 

می تونستم از یک جهت دیگه بنویسم..مثلا اینکه زندانی در فکر آزادی هست یا در رویاش...ولی جسمش در زنجیره...

 

ولی فک کردم...نشون بدم که سوژه زندانی شده غالب و پیروز هست...نه اون زنجیرها...:w16:

 

حاصل شد این

 

 

 

لابه لای شمارش خط به خط گذر اسارت بر حصار این تن...

تنها این پرنده آزادمنشِ ذهن من است که در بند نمانده..

“فریماه”

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

 

 

عالی بسیار سپاسگزارم:love070:

لینک به دیدگاه
:icon_redface::icon_gol:

 

سلام به روی ماهتون...

 

راستش اومدم یک حال و هوای امروز ها رو هم بهش بدم..آخر های سال میلادی هست...جشن کریسمس هست برای مسیحی یان...

 

این جا تو تصویر هم یک درخت داشتیم که با فانوس تزئین شده...یک جور شبیه درخت کریسمس...:icon_redface:

 

بعد دو تا صندلی هست که کج شدن..انگار پای صندلی ها داره می لنگه...یا پای درخت مرداب شده که صندلی ها دارن توش فرو می رن...

 

من دو جور براتون نوشتم...

 

ببینین چه جوری هست...

 

بدون تعارف اگه خوب نیست بفرمایین...

 

تو نوشته ی اول یک اصلاح عامیانه رو هم اضافه کردم...شنیدین که می گن هوا دو نفره هست(اشاره به هوای ابری):ws3:

 

حاصل شد این

 

xd7gditw2e23cp00l1x.jpg

 

آخر سالِ مسیح، در قر بانگاه سالی که گذشت.برای درختان کریسمس می گیرند در سالِ نو...

صندلی مهمان ها در این جشن، یک پایش می لنگد!!!

نمی دانم در این هوایِ ابری که از دونفره بودن گذشته...

آنچه می بـینم از رقصِ نور فانوس ها بر درخت... سراب است؟!

“فریماه”

 

 

 

cljma75kgb9mb94l286u.jpg

 

آسمان گرگ و میشَ ست و میان علفزار ..زمان به انتظار دو نفره بودن آن قدر گذشت...

که پایِ درخت من و همزادم...مرداب شد!

از پسِ این مُرداب بود که پایِ صندلی هایِ انتظارمان لنگید و فرو رفت در فراموشی...

شاید..شاید..نور فانوسِ خاطراتِ خوبِ گذشته.. دست دراز کند به نجات صندلی ها...

“فریماه”

.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

 

ناصر

 

خوب ناصر جان..

 

همون جور که گفتم تو پیام بهت...

 

برای شما می خوام یک فونت شخصی انتخاب کنم..و از این به بعد همه ی نوشته های مربوط به شما...و کانال کتابخانه با این فونت نوشته می شه

 

فونت انتخابی من: b hamid هست...

 

نوشته رو هم به جای اینکه با رنگ کلماتش رو شاخص کنم..با تغییر اندازه فونت در کلمه های "ترس" و "تغییر" این اتفاق رو ایجاد کردم...

 

حاصل شد این

 

نظرتون رو در مورد فونت بهم بگین...اگر خوبه...برم سراغ تصویرهای دیگه تون...بی تعارف بگین....فونت زیاده...:w16:

 

ddrlruzznfd4oa6n9wwz.jpg

 

پایِ رفتنم می لنگد، ریسمانِ ترس بر پیکرم پیچیده!

هر بار که اراده تغییر دارم................... قصه همین است!

“ناصر”.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
خوب ناصر جان..

 

همون جور که گفتم تو پیام بهت...

 

برای شما می خوام یک فونت شخصی انتخاب کنم..و از این به بعد همه ی نوشته های مربوط به شما...و کانال کتابخانه با این فونت نوشته می شه

 

فونت انتخابی من: b hamid هست...

 

نوشته رو هم به جای اینکه با رنگ کلماتش رو شاخص کنم..با تغییر اندازه فونت در کلمه های "ترس" و "تغییر" این اتفاق رو ایجاد کردم...

 

حاصل شد این

 

نظرتون رو در مورد فونت بهم بگین...اگر خوبه...برم سراغ تصویرهای دیگه تون...بی تعارف بگین....فونت زیاده...:w16:

 

ddrlruzznfd4oa6n9wwz.jpg

 

پایِ رفتنم می لنگد، ریسمانِ ترس بر پیکرم پیچیده!

هر بار که اراده تغییر دارم................... قصه همین است!

“ناصر”.

.

.

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

uhgdi

fhfj sf; t,kj il llk,k

عالی

بابت سبک فونت هم دمت گرم بزننننن

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...