Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۵ خاکستردانِ وجود من است این پیاله...همه گمان می کنند خانه ی توست... هر بار که خَم می کنم در این پیاله تو را... قامتم خمیده تر می شود... 4 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۵ نیمه ی خوشبـینی وجودم آنقدر لبریز ست... که جامهِ تنم... اسیرِ گیره ها بر بند َرخت هم، لبخند به لب دارد...:) “نسرین” 3 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۵ گره خورده بند دوستی شان به حُکمِ جدا نشدن... این دو آونگِ سُرخِ تنیده بهم... بهترین صدا را از برخوردِ قلب هایشان با هم شنیده اند... “نسرین” 3 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۵ در خزانِ برگ ها در وقتِ اضافه... گنجِ محبتِ انار را دانه به دانه ، در کنار هم به شب نشینی نشستن.. حُکمِ دلَ ست ، که تمام غم ها رو می ُبرد...در چله زمستان... “نسرین” . 3 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۵ ایستاده ایم به قامتِ “انار درختی” چند قدم مانده به چله نشینیِ یلدا... ترش و شیرینیِ این انار... حکایت هندوانه یِ در بسته است! چه ترش...چه شیرین...در نهایت مَلَس می شود طعم لحظه هامان به یُمن“باهم”بودن... 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۹۵ در جایی میان آسمان و دریا...رها تر از ابر ... بی سرزمین تر از باد.. پاک تر از آب...من کودکانِ وجودم را خندان دیدم..:) “فریماه” 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۹۵ لابه لای شمارش خط به خط گذر اسارت بر حصار این تن... تنها این پرنده آزادمنشِ ذهن من است که در بند نمانده.. “فریماه” 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۵ آخر سالِ مسیح، در قر بانگاه سالی که گذشت.برای درختان کریسمس می گیرند در سالِ نو... صندلی مهمان ها در این جشن، یک پایش می لنگد!!! نمی دانم در این هوایِ ابری که از دونفره بودن گذشته... آنچه می بـینم از رقصِ نور فانوس ها بر درخت... سراب است؟! “فریماه” آسمان گرگ و میشَ ست و میان علفزار ..زمان به انتظار دو نفره بودن آن قدر گذشت... که پایِ درخت من و همزادم...مرداب شد! از پسِ این مُرداب بود که پایِ صندلی هایِ انتظارمان لنگید و فرو رفت در فراموشی... شاید..شاید..نور فانوسِ خاطراتِ خوبِ گذشته.. دست دراز کند به نجات صندلی ها... “فریماه” 3 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۵ پایِ رفتنم می لنگد، ریسمانِ ترس بر پیکرم پیچیده! هر بار که اراده تغییر دارم................... قصه همین است! “ناصر” 1 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۵ آینه ی قدی، ماسیده بر دیوار انعکاس صحنه ی شطرنج ذهنِ من است که آدمکِ کلاه شاپو به سر آن را بفرما می زند به هرکه اهلِ بازی ذهن است! “کتابخانه نواندیشان” 1 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۵ وارونگیِ هوایِ ذهن من سینه سوز نیست! کلیشه ی تاب باز ی مردی تنهاست! که حتی در آسمان هم خلافِ جهتِ زمینیان نمی ایستد! “ناصر” 4 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۵ اینست حکایت یک خطی کتابخانه ی ما: ورق ورق به پرواز در می آید اندیشه ی نو از میان جلد به جلد هم خوانی هایمان بر میز این کتابخانه! “کتابخانه نواندیشان” 4 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۵ فقط طرحِ کلیدِ آزادی می کشم! بر قفلِ خود خواسته توانایی رفتنم به اوج! “کتابخانه نواندیشان” 4 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۵ قصه ی من داستان آلیس ست... درون سرزمین عجایب ذهنم! باید کلاه دوز را پیدا کنم! شاید! شعبده کند و ملکه سرخ درونم را شکست دهم! “فریماه” 4 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۵ دنیا وارونه است! انگشت نمای خلق ست؛ آنکه در سر اندیشه بزرگـتر دارد! “کتابخانه نواندیشان” . 4 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۵ پهنای مسیر گذر از تاریکی به روشنایی... به عرض شانه ی دو نفر است.. نَه یکی پس..نَه یکی پیش... لطف این مسیر: شانه به شانه بودن با هم است... “فریماه” 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده