Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۸ آذر، ۱۳۹۵ فرشـته ها عادت دارند به دور کودکان بازی می کنند... آن زمان که هنوز سپید است لوحِ وجودِ کودکان... هر بار دیدین که کودکی لبخند به لب دارد...:) بدانید فرشته ای به دور او می چرخد... در سکوت فقط نگاهشان کنید... فاصله ی خالی ما رابر رو تابِ خاطرات... برگ های پاییزی، درهر خزان پر می کنند... 6 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۹ آذر، ۱۳۹۵ در پیِ خوردن خنجر از پشت.. به جای چشم چرخاندن در پی ضارب... بگرد! و....ببـین! در اطراف چه کسی دید و سکوت کرد! 6 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۹ آذر، ۱۳۹۵ دو موجیم... دو احساس... دو رنگ... نمی دانم هم رنگ شویم... هم دل،هَم می شویم؟! یا نَه؟! . 6 لینک به دیدگاه
Mahdi Eng 22940 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۹ آذر، ۱۳۹۵ کاش همه ُپل ها، شیشه ای بودند... تا ببـینیم در مسیرِ زندگی، بر فراز صخره اش... قَدِ آدمیتمان چقد کوتاه است... 6 لینک به دیدگاه
sama-sh 6913 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۰ آذر، ۱۳۹۵ اندکی دو نفره می خواهم از جنس رفاقت ، لا به لای تنهایی هایم... او که به جایِ زبان ، تمام قد گوش باشد برایِ من... تا آرام شود دلتنگی هایم، شانه به شانه او ... 6 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۰ آذر، ۱۳۹۵ قلمِ وجودم زمانی پژمرده شد که... مُرکب دانِ آگاهی ام ُخشکید... 4 لینک به دیدگاه
Mehdi.Aref 26782 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۰ آذر، ۱۳۹۵ در میان بُرج هایِ رویاییِ سر به فلک کشیده ی آدم ها! من رو به افق..در مقیاسِ واقعیت... ارتفاع ساختمانِ باورهایم را می سنجم... . . 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۱ آذر، ۱۳۹۵ دست به دست هم می دهند بر یک مرز مشخص بافت سبز و بافت دوده زده ی شهر... چه خوب می شد ما آدم ها هم ساز گاری را از ساخته های دستمان یاد می گرفتیم... 3 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۱ آذر، ۱۳۹۵ رقصِ نور است در نوازشِ آب بر رویِ سنگ... چه سَمفونی زیبایی دارد تصویری که دریایِ رنگ ست در بی صدایی!... 3 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۱ آذر، ۱۳۹۵ سنگ ماسید در مُـشتم از دلتنگیِ سُرسُره بازی بر آب... به او گفتم... دلم را بُرده انعکاسِ قد درختان بر آب... دِگر رضا نیست دلم به دست بُردن در این غایت زیبا... 3 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۱ آذر، ۱۳۹۵ همه روز قدم هایم را می شمارم به نشانِ گذر زمان در جاده آمدنت... تا نگاهم به نگاهت بیافتت... در تلاقیِ شبِ چهاردهمِ کمالِ رویت بر اُفقِ زمین.. 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۱ آذر، ۱۳۹۵ هلالِ ماهِ وجودم.. دلتنگِ قُرصِ ماه رویِ توست... فرشته وار آمده ام در شبِ نیلی... قاصدک،خبر آمدنت را از شب بو ها برایم آورده... 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۲ آذر، ۱۳۹۵ گاهی دلت...هم دل می خواهد به رنگ خودش...زبان می خواهد هم زبان خودش... گاهی گوشِ شنوایی می خواهد که صدایِ دلتنگی هایش را از فرسخ ها تنهایی بشنود... و در یک چشم بهم زدن شانه به شانه ات باشد...در قامت یک رفیق... 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۲ آذر، ۱۳۹۵ گاهی دلت...هم دل می خواهد به رنگ خودش...زبان می خواهد هم زبان خودش... گاهی گوشِ شنوایی می خواهد که صدایِ دلتنگی هایش را از فرسخ ها تنهایی بشنود... و در یک چشم بهم زدن شانه به شانه ات باشد...در قامت یک رفیق... 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۴ آذر، ۱۳۹۵ چه خوب گفته اند...دل به دل راه دارد... حکایتِ یک رنگیِ روحی ست که در دو جسم جا دارد... هم شنوا، هم بینا ، هم زبان... او همان ست که همه ی همراهی ها را با هم دارد... . 4 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۵ آذر، ۱۳۹۵ در حصار تنهایی نشسته، همزادِ وجودم... زاغِ بد شگون، زندانبان است... و من برصخره ای با دستان و اراده ی کوتاه ام! فقط بیننده ی این درامِ تلخ هستم... “ کتابخانه نواندیشان ” 3 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ آذر، ۱۳۹۵ تنِ خیسِ ساحل، از برکتِ سلامِ موجَ ست به گلِ سنگ... لحظه ی دست به دست شُدنشان به اندازه ی چند گلبرگ نزدیک است... 2 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ آذر، ۱۳۹۵ تنِ خُشکیده درخت از حضور ما برگ به برگ خاطره است... هنوز ردِ قدم هامان بر سایه یِ تخت سنگ ها پیداست... هنوز نسیم،عطر همراهی مان را دارد در قاب دریا به وقتِ طلوع... 2 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ آذر، ۱۳۹۵ اندکی بلند پرواز که می شوم بر قامتِ کوه... می بینم آرزوهایِ بزرگِ زمینی ام چقدر کوچکند... کوه نشین شده ام و از این بالا... کاخ نشین وکوخ نشین همه یکی اند... 3 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ آذر، ۱۳۹۵ سال هاست که اجاره نشینِ میانِ دو انگشـتانم هستی... بد حساب! عُمرم رفت...بهایش را ندادی...حداقل کوچ کن از خانه ام... صدایی آمد از میان خاکستر: تو ! دیگر اجاره نشینِ من هستی! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده