رفتن به مطلب

داستان نويسي دسته جمعي


samaneh66

ارسال های توصیه شده

پشت چراغ قرمز بودم که پسر گل فروش گل به سمتم گرفت یاد بچه گی های خودم افتادم چه دورانی بود توی محله ما فقر و نداری بیداد میکرد هر خانواده حداقل 7 -8 بچه داشت فقط من بودم که تک فرزند بودم پدرم رو تو نوزادی از دست داده بودم و مادرم بعد از سال پدرم زن مش علی شده بود مش علی بقال محلمون بود توی خونه ما چند خانواده دیگه هم زندگی میکردند با صدای بوق ماشین ها به خودم امدم وشروع به حرکت کردم وقتی به محل کارم رسیدم یکراست رفتم تو اتاقم حال و حوصله هیچ کس رو نداشتم دوست داشتم خودم باشم و خودم به منشیم زنگ زدم و گفتم امروز ملاقات ها رو کنس کن و به فکر فرو رفتم راستی چه زود گذشت 9 ساله بودمتوی گرمای تابستون تو کوچه داشتم بازی میکردم که صدای هوار از خونمون بلند شد با عجلهب به خونه رفتم مش علی مرده بود اونروز دقیق یادم که مادرم چه ضجه ای میزد و گریه میکرد ناراحت بودم برای مادرم اما افسوس که دست تقدیر بود و خدا مش علی رو از ا گرفت بعد از مرگ مش علی من توی آرایشگاه شروع به کار کردم و مادرم هم کلفتی خونه مردم رو میکرد روزگار آروم خوب بود با تمام شدم تابستون مادرم دیگه نذاشت کار کنم همیشه میگفت باید دکتر مهندس بشی و من حتی برای دل مادر هم که بود درس میخوندم مادرم با وجود خواستگارای زیادی که داشت اما راضی به ازدواج نمی شد .........

لینک به دیدگاه

ژانر این داستان که قراره بنویسیم چیه؟ من با عاشقانه ادامه می دم

 

یک روز با نرگس داشتیم می رفتیم به اداره هر چی منتظر ماشین شدیم ماشین گیرمون نمی اومد مجبور شدیم چند صد متری رو پیاده تا ایستگاه راه بریم نرگس 1 -2 سالی از من بزرگتره و بعد از فوت پدرم که هیچی ازش یادم نمی یاد و ناپدریم بابا علی مهربون خیلی بهم کمک کرده که رو پای خودم وایسم ولی هنوز ازدواج نکرده به قول خودش بختش هنوز وانشده همینطور داشیم قدم می زدیم که چشمم خورد پسری که حدودا بیست و چند ساله به نظر می رسید که سرو پا خاکی و گلی شده بوددور و برو نگاه کردم غیر از ما سه نفر کسی اونجا نبود نرگس بهم گفت داری به چی نگاه می کنی با سر به اون پسر اشاره کردم نرگس با دیدن اون پسر زد زیر خنده بهش گفتم مرض مگه نمی بینی حالش خوب نیست ولی بازم می خندید انگار صد ساله نخندیده بود و بهم گفت این پسرو نگاه از قبرستون در اومده!!با همین وضع داشتیم بهش نزدیک می شدیم یک شلوار لی آبی رنگ با یه پیرهن آبی تنش بود و داشت تن تن خاکارو پاک می کرد و زیر لب چیزایی می گفت دیگه به دو قدمیش رسیده بودیم اصلا متوجه ما نشده بود و وقتی سرش و بالا گرفت و متوجه خندیدن نرگس شد بلند گفت به چی می خندین نرگس با خنده گفت پسر از قرستون در اومده حرفم می زنه!! تو دلم خودم رو لعنت می کردم که چرا گفتم نرگس بیاد با هم بریم اداره ..من بلا فاصله گفتم ببخشید آقا مشکلی براتون پیش اومده !! ولی اون حرفی نزد و نشست و کفششو کامل پوشید و دوید به اون طرف خیابون و سوار موتور شد و رفت نرگس که همچنان در حال خندیدن بود گفت پسر قبرستونی موتورم داره!!! بعد بلند واسه خودش می خندید کلا نرگس خیلی دوست داره بقیه رو مسخره کنه ولی اگه پاش برسه خیلی مهربون و با فکر عمل می کنه ولی نمی دونم چرا اینجا اینجوری کرد به هر حال شب که اومدم خونه با اینکه از اون کار طاقت فرسا خسته شده بودم ولی خوابم نمی برد اون پسره خیلی منو تو فکر فرو برد ..چند روزی گذشت تا اینکه...

لینک به دیدگاه

توضیح :من نوشتم وشخصیت داستان رو پسر قرار دادم اما حالا که شد دختر با دختر ادامه میدیم

تا اینکه چند روز بعد همون پسره رو سر کوچمون دیدم اما تیپش خیلی فرق کرده بود مرتب و خیلی موقر خوشحال شدم که نرگس باهام نیست از جلوش داشتم رد میشدم که گفت خانم ببخشید نفسم تو سینه ام حبس شد اما خیلی زود خودم رو کنترل کردم و گفتم بله بفرمایید

گفت شرمنده مزاحم میشم من پسر یکی از کسبه بازار هستم چند وقت پیش یکی از پدرم خرید کلانی کرده اما پولش رو نمیده پدرم برنج فروشی داره چند روز پیش هم که امدم برای گرفتن پولم کتک سیری زدنم اما نفهمیدم چرا ؟

گفتم من میتونم کمکتون کنم ؟

گفت :بله شما که بچه این محلید مراد رو میشناسید مراد رحیمی رو

یاد پسر اشرف خانم افتادم که حتی مادرش هم نفرینش میکنه گفتم بله پسر همسایمونه و خیلی شره بهتره از پولتون بگذرید

گفت چرا

در جوابش گفتم من بیشتر از این نمیتونم اینجا وایسم پشت سرم حرف در میارن شماره خونمون رو بهش دادم و گفتم عصری زنگ بزن تا ادرسش رو براتون بپرسم و بهتون بگم

خندید و گفت :ممنونم اما میشه من اسم شما رو بپرسم

با خجالت گفتم شقایق

از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم اما دلم دیگه مال خودم نبود نگاهش کردم که سوار ماشینش شد و رفت عجب ماشین شیکی داشت

در طول راه همش تو فکرش بودم وقتی رفتم خونه جریان رو کامل برای مامانم تعریف کردم مادرم عصبانی شد که دختره بی فکر چرا شماره دادی حالا چه خاکی بریزم تو سرم

مصیبت دوم این بود که من عصری باید میرفتم دبیرستان هرچی فکر کردم آخرش به این نتیجه رسیدم که مدرسه بی مدرسه منتظر تلفونش میشینم خودم رو زدم به بی حالی مادرم تا منو دید گفت چطور صبح که شماره دادی خوب بودی حالا بد شدی اما اصرارهای مادرم هم فایده ای نداشت من اونروز نرفتم مدرسه بعد از نهار خودم رو تو ایینه نگاه کردم و خودم نیشگونی از صورتم گرفتم از چهره خودم راضی بودم پوستم سفید و روشن بود ابروهای پر مشکی داشتم لبانی غنچه ای فقط بینیام کمی گوشتی اما اما خودم از گردی صورتم و اجزایش بسیار راضی بودم اون روز نخوابیدم و منتظر بودم ساعت 4 بود که انتظار به پایان رسید و.............

لینک به دیدگاه

پیام های بازرگانی:icon_redface: :واووو..خیلی جلو رفتیم.. پس اسم شخصیت اصلی داستان که پسر نیست شقایق شد..با اجازه ادامه..

 

قرار بود همدیگرو تو پاساژ لاله ببینیم هر چی منتطر شدم کسی نیومد گفتم شاید مشکلی براش پیش اومده ..همینطور گوشه پاساژ وایساده بودم که موبایلم زنگ خورد از رو شماره فهمیدم نرگس گفتم ..سلام نرگس جان ببخش بهت خبر ندادم اصلا یادم رفت امروز نمی تونم باهاتون بیام خرید..(همیشه ی همیشه نرگس هوس خرید کنه چند تا چند تا که نه همه ی دوستاشو خبر می کنه که باهاش برم اونم همون چندر غاز حقوق رو خرج کنه هر کسی هم نیاد تا چند هفته با هاش حرف نمی زنه ..خلاصه خدا بهم رحم کنه)گفت ..الو گلم کجایی اینجا بدونه تو صفا نداره..گفتم با یکی قرار دارم گفت : نه یعنی تو نمی خوای بیای ..(قند تو دلم آب شد) ..حالا کجا با کی..گفتم همون پسره ..دیروز دیدمش گفته می خواد کمی درمورد مراد بدونه ازش طلب داره امروز اینجا قرار داشتیم ولی مث اینکه نیومده..نرگس: کدوم ..پسره..شقایق: همون که اونروز دیدیم دیگه سرتا پاش خاکی بود.. نرگس: شوخی می کنی همون پسر قبرستونی .چه رویی داره شقایق: نه بابا کلی معذرت خواهی کرد بابت اون روز نرگس: باشه شقایق جون مارو به یه غریبه فروختی

..خندید و گفت بعدا تلافی می کنه و خداحافظی کرد..

موبایل و گذاشتم تو کیفم و وقتی سر و بالا گرفتم دیدم یه پسره روبروم وایساده به روم نیاوردم و به طرف دیگه پاساژ رفتم دیدم داره دنبالم می یاد .. رفتم داخل یه مغازه بازم اونم اومد تو..از پله ها رفتم طبقه بالا دیدم بازم داره می یاد.. خلاصه کل پاساژو اون روز دور زدم از پایین تا بالا دیگه نفس گرفت ..دیدم ول کن نیست تازه سیگار دراورد داره روشن می کنه..بعد اینکه نفسم جا اومد رفتم پیشش سعی کردم ترسم و مخفی کنم بهش گفتم :آقا مشکل شما چیه ؟

گفت: هیچی فندک و نیاوردم متاسفانه ..فندک خدمتون هس؟ همینطور که داشت حرف می زد یهو یکی رو دیدم که یه موشت نصارش کرد بیچاره تابه خواد به خودش بجومبه سه چار متری پرت شد دیدم اره همون پسره اس دیروز اصلا یادم نبود اسمشو بپرسم.. بهم گفت سلام ببخشید دیر کردم..من حساب این بزغالرو برسم الان برمیگردم ..تا اینو گفت زدم زیر خنده ..پسره بیچاره بدوبدو داشت فرار می کرد.. خلاصه سوژه خنده ما دوتا جور شد..اومد جلوم گفت: بازم شرمنده اینورا بز مز زیاد پیدا میشه ..اینکه باید یکی جمشون کنه..شقایق: شما همیشه دوست دارین بامردم دعوا کنین..پسره: آره راستش .دعوا تو خونمونه.

شقایق: راستی اسم شما چیه؟ پسره : مگه دیروز نگفتم.. سیاوش هستم ..بچه ها می گن سیا..شما بگیر همون سیاوش ..با هم رفتیم دور پاساژ قدم بزنیم و سیاوش مشکلشو بگه ..دیگه نای راه رفتم نداشتم کل پاساژ یه دور کامل زده بودم بازم باید دور می زدم..گفتم آقا سیاوش می شه اینجا بشینیم.. گفت باشه. صبر کنین من الان می رم دو تا بستنی می یارم.. گفتم نه زحمت نکشین دیرم شده زود باید برم.. سیاش گفت حالا یه دقیقه بیشتر طول نمی کشه ..رفت و یه دقیقه شد یک ساعت ..شایدم همون یک دقیقه بود!! اون روز ساعت باهام سر لج افتاده بود.. اومد نشست روی میز و گفت:...............

لینک به دیدگاه

چقدر میتونی کمکم کنی اگر کمکم کنی به پول زیادی میرسم اما من بهت قول میدم که از اون پول به تو هم برسه سیاوش حرف میزد اما من توی عالم خودم غرق بودم و اصلا نمیفهمیدم داره چی میگه یک ان دیدم سیاوش داره میخنده گفتم چی شده گفت دختر کجایی ؟

نکنه عاشق شدی

می خواستم بگم اره عاشق شدم اما خجالت کشیدم و هیچی نگفتم اون روز شد شروع قرارهای ما و فرار من از مدرسه دیگه متوجه شده بودم که سیاوش هم از من خوشش میاد اما بروز نمیده پایان سال رسید و من اصلا اماده امتحان دان نبودم راستی چه سال تحصیلی زود گذشت امتحان میدادم اما امیدی به قبول شدنم نداشتم از طرفی هم به مادرم قول داده بودم که حتما دانشگاه قبول بشم اما چه کنم که دیگه این دل مال من نبود شب و روزم شده بود سیاوش

روزی که کارنامه میدادند با نر گس رفتم کار نامه بگیریم بله انتظارش هم داشتم تنها درس قبولی من ورزش بود بقیه رو تجدید شده بودم چقدر دلم گرفت تمام راه رو گریه کردم نرگس که از من بزرگتر بود منتظر شوهر گفت حالا چی شده بابا

خب شهریور قبول میشی شاید تا اون موقع هم گره بختت باز شد و دیگه درس نخوندی

با این حرفهای نرگس اشکم بیشتر شد من به مادرم قول داده بود دکتر مهندس بشم حالا با این تجدیدیها چکار کنم

به خونه که رسیدم به مادرم نگاه کردم و تو فکر بودم که چقدر این مدت از مادرم غافل بودم چقدر پیر شده به دستاش نگاه کردم ای وای این دست ها برای من بی فکر اینقدر چروک شده بود مادرم گفت :شقایق چی شده مادر ؟چرا گریه کردی

بغضم ترکید و به آغوش مادرم پناه بردم و زدم زیر گریه اما نذاشتم مادرم بفهمه که برای چی گریه میکنم از فردای اون روز سیاوش شد معلم خصوصی من البته به مادرم نگفتم که سیاوش کیه بلکه گفتم پسر یکی از دبیرانمونه و میخواد کمکم کنه به همت سیاوش و تلاش خودم همه درس ها رو قبول شدم دیگه سیاوش از پولش گذشته بود و شده بود تنها عشق من .

درس میخوندمو سیاوش کمکم میکرد تا دانشگاه قبول بشم اما از بد حادثه هر چی سنگه پیش پای لنگه .............

زمستون اون سال یادم نمیره مادرم رفت و من تنها گذاشت آخه چرا خدا جون چرا مادرم تنها پناهم مونسم رو ازم گرفتگی مادرم سکته کرد و دچار مرگ مغزی شد حالا من موندم و یه دنیا بی کسی

همش این شعر رو میخوندم گریه میکردم

هیچ یادت هست،

توی تاریکی شب های بلند،

سیلی سرما با خاک چه کرد؟

با سر و سینه ی گل های سپید،

نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

این باد غضبناک چی بود که مادرم رو ازم گرفت تنها شده بودم بی کس بودم اشک میریختم

مادر تا زنده بودی قدرت را ندانستم

حالا بعد از مادرم سیاوش همه کسم بود و تنها یار من

چه کنم که روزگار عجیبیست خالم بعد از چهله مادرم پاشو کرد توی یه کفش که تو نمیتونی تنها بمونی و باید با من بیایی شهرستان اما من موندم که چه کنم پس سیاوش چی اما مجبور بودم و باید از ترس حرف مردم هم شده میرفتم ..........................

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...