samaneh66 10265 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 توي دوران دانشجويي يه روز كلاس تشكيل نشد و دوستان به سرشون زد فال قهوه بگيرند منم دنبال اونا راه افتادم تا اونجا وسوسه شدم كه بدم برام بگيره يا نه آخر دلو به دريا زدم دادم برام فال گرفت اما از اونجا كه در اومدم هر چي فحش بود به خودم و دوستانم دادم كه اين كار چي بود آيا اين اتفاق براي شما پيش آمده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 5
abie bicaran 2325 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 بله منم هم یکبار این کار و کردم و دیگه هیچ وقت تو زندگیم این کار و نمی کنم حتی اگه بگن واقعیه 3
هوتن 15061 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 یه داستان برات بگم یه کلاسی بودیم موقتی مدتش یک هفته بود کلاس مربیگری ورزشی بود و از هر سطح سوادی داشتیم یه خانمی اونجا بود که از یک شهر کوچک اومده بود شهری متعصب که در اون هنوز اسلحه کشی و دعوا با چاقو و کشتن و اینجور چیزا جزء ارزشها حساب میشه نمیتونم اسم بیارم این خانم التفات خاصی داشتن به بنده و هی به بهانه های مختلف اشکال میپرسیدن ما هم خوب با کمال میل جواب میدادیم روز امتحان عملی بود و ایشون اومد به من گفت فلان مطلبو برام توضیح بده و کف دستشو گرفت جلوم نگاه کردم کف دستشو و بهش گفتم میخوای فالتو بگیرم چشماش برقی زدو گفت اره الکی گفتم این خطو میبینی گفت اره گفتم این خط عمرته عمرت حدود 65 ساله گفت خوب خوب دختر زشتی بود و یکم سنش بالا بود خوب مسلمه دو سه باری از کسی خوشش اومده تو زندگیش ولی بهشون نرسیده همه اینو تجربه میکنن لذا گفتم این خطها رو میبینی گفت اره گفتم اینا خطهای عشقه تو چند بار تا حالا عاشق شدی ولی بهشون نرسیدی یه بار هم خیلی نزدیک شدی ولی به نتیجه نرسیدی(خوب اینم بدیهیه از جند بار یه دفه اش از بقیه جدی تر باشه) میدونستم منو دوس داره از نگاش میفهمیدم برا همین گفتم این خطو میبینی گفت خوب گفتم این خط نشون میده یکی رو دوست داری ولی روت نمیشه بهش بگی بعد دلم براش سوخت گفتم امید وارش کنم گفتم این خطو میبینی گفت اره گفتم این نشون میده ازدواج میکنی و شوهرتو دوسش داری ولی عشق معمولا در ازدواج گم میشه اونم تو شهر خشن اینا که مردای خشنی داره گفتم ببین خط ازدواجت اینجا قطع میشه این یعنی بعد چن سال از ازدواجت دیگه دوسش نداری ولی باهاش زندگی میکنی یکمی بد اخلاقه شوهرت بعد دوباره بهش امید دادم اخه اینا پسردوستن گفتم این خطو میبینی این یه عشقه که نشونه از پسرته یه پسر پیدا میکنی که خیلی دوستش داری ولی وقتی بزرگ میشه میره زن میگیره یکم بی توجه میشه بهت (خوب همه مادرا پسرشونو دوست دارن همه پسرها هم زن میگیرن و بعد ازدواج یه جور دیگه میشن) و یه مشت چیزای بدیهیه دیگه اقا خیلی تشکر کرد پس فرادای اونروز امتحان تئوری داشتیم و بعد از امتحان اومد صدام کرد گفتم بله گفت راستش رفتم به دوستام گفتم شما فالمو گرفتین اونها هم اومدن فالشونو بگیری گفتم بابا بی خیال ول کن زشته گفت نه نمیشه اینا از یه شهرستان دور کار و زندگیشونو ول کردن اومدن اینجا با بدبختی از شوهراشون اجازه گرفتن اومدن گفتم کیا؟ منوبرد پشت ساختمون دیدم 8-9 نفر زن اونجا هستن که فارسی هم بلد نبودن بعضیاشون یه لحظه موندم خدایا اینا کجا بودن اخه من به اینا چی بگم بزور منو برد جلو سلام علیکی کردیم گفتم بخدا بلد نیستم بابا الکی گفتم این چه کاریه خدا میدونه زنها التماس میکردن مهندس تو رو خدا یکیشون فکر کرده بود پول میخوام میگفت هرچی پول بخوای بهت میدیم هرچی میگفتم من اینکاره نیستم فکر میکردن ناز میکنم یکیشون خیلی التماس میکرد حتی اشک تو چشاش بود دلم سوخت یه فالم برای اون گرفتم اول ازش پرسیدم یه چیزایی بعد تحویل خودش دادم حرفاشو خلاصه از دستشون فرار کردم اگه میخواستم ادامه بدم الان وضع مالیم خیلی خوب میشد 12
Waffen 15118 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 یه داستان برات بگمیه کلاسی بودیم موقتی مدتش یک هفته بود کلاس مربیگری ورزشی بود و از هر سطح سوادی داشتیم یه خانمی اونجا بود که از یک شهر کوچک اومده بود شهری متعصب که در اون هنوز اسلحه کشی و دعوا با چاقو و کشتن و اینجور چیزا جزء ارزشها حساب میشه نمیتونم اسم بیارم این خانم التفات خاصی داشتن به بنده و هی به بهانه های مختلف اشکال میپرسیدن ما هم خوب با کمال میل جواب میدادیم روز امتحان عملی بود و ایشون اومد به من گفت فلان مطلبو برام توضیح بده و کف دستشو گرفت جلوم نگاه کردم کف دستشو و بهش گفتم میخوای فالتو بگیرم چشماش برقی زدو گفت اره الکی گفتم این خطو میبینی گفت اره گفتم این خط عمرته عمرت حدود 65 ساله گفت خوب خوب دختر زشتی بود و یکم سنش بالا بود خوب مسلمه دو سه باری از کسی خوشش اومده تو زندگیش ولی بهشون نرسیده همه اینو تجربه میکنن لذا گفتم این خطها رو میبینی گفت اره گفتم اینا خطهای عشقه تو چند بار تا حالا عاشق شدی ولی بهشون نرسیدی یه بار هم خیلی نزدیک شدی ولی به نتیجه نرسیدی(خوب اینم بدیهیه از جند بار یه دفه اش از بقیه جدی تر باشه) میدونستم منو دوس داره از نگاش میفهمیدم برا همین گفتم این خطو میبینی گفت خوب گفتم این خط نشون میده یکی رو دوست داری ولی روت نمیشه بهش بگی بعد دلم براش سوخت گفتم امید وارش کنم گفتم این خطو میبینی گفت اره گفتم این نشون میده ازدواج میکنی و شوهرتو دوسش داری ولی عشق معمولا در ازدواج گم میشه اونم تو شهر خشن اینا که مردای خشنی داره گفتم ببین خط ازدواجت اینجا قطع میشه این یعنی بعد چن سال از ازدواجت دیگه دوسش نداری ولی باهاش زندگی میکنی یکمی بد اخلاقه شوهرت بعد دوباره بهش امید دادم اخه اینا پسردوستن گفتم این خطو میبینی این یه عشقه که نشونه از پسرته یه پسر پیدا میکنی که خیلی دوستش داری ولی وقتی بزرگ میشه میره زن میگیره یکم بی توجه میشه بهت (خوب همه مادرا پسرشونو دوست دارن همه پسرها هم زن میگیرن و بعد ازدواج یه جور دیگه میشن) و یه مشت چیزای بدیهیه دیگه اقا خیلی تشکر کرد پس فرادای اونروز امتحان تئوری داشتیم و بعد از امتحان اومد صدام کرد گفتم بله گفت راستش رفتم به دوستام گفتم شما فالمو گرفتین اونها هم اومدن فالشونو بگیری گفتم بابا بی خیال ول کن زشته گفت نه نمیشه اینا از یه شهرستان دور کار و زندگیشونو ول کردن اومدن اینجا با بدبختی از شوهراشون اجازه گرفتن اومدن گفتم کیا؟ منوبرد پشت ساختمون دیدم 8-9 نفر زن اونجا هستن که فارسی هم بلد نبودن بعضیاشون یه لحظه موندم خدایا اینا کجا بودن اخه من به اینا چی بگم بزور منو برد جلو سلام علیکی کردیم گفتم بخدا بلد نیستم بابا الکی گفتم این چه کاریه خدا میدونه زنها التماس میکردن مهندس تو رو خدا یکیشون فکر کرده بود پول میخوام میگفت هرچی پول بخوای بهت میدیم هرچی میگفتم من اینکاره نیستم فکر میکردن ناز میکنم یکیشون خیلی التماس میکرد حتی اشک تو چشاش بود دلم سوخت یه فالم برای اون گرفتم اول ازش پرسیدم یه چیزایی بعد تحویل خودش دادم حرفاشو خلاصه از دستشون فرار کردم اگه میخواستم ادامه بدم الان وضع مالیم خیلی خوب میشد اتفاقا بنده یه نفر رو میشناسم که دقیقا از همین روش شما استفاده میکنه و خیلی هم بین دوستان معروف شده. 2
هولدن کالفیلد 19946 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 من تو این دنیای لا یتناهی فقط فقط به خودم اعتقاد دارم و لاهیچ .. 2
hilari 2413 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 یه داستان برات بگمیه کلاسی بودیم موقتی مدتش یک هفته بود کلاس مربیگری ورزشی بود و از هر سطح سوادی داشتیم یه خانمی اونجا بود که از یک شهر کوچک اومده بود شهری متعصب که در اون هنوز اسلحه کشی و دعوا با چاقو و کشتن و اینجور چیزا جزء ارزشها حساب میشه نمیتونم اسم بیارم این خانم التفات خاصی داشتن به بنده و هی به بهانه های مختلف اشکال میپرسیدن ما هم خوب با کمال میل جواب میدادیم روز امتحان عملی بود و ایشون اومد به من گفت فلان مطلبو برام توضیح بده و کف دستشو گرفت جلوم نگاه کردم کف دستشو و بهش گفتم میخوای فالتو بگیرم چشماش برقی زدو گفت اره الکی گفتم این خطو میبینی گفت اره گفتم این خط عمرته عمرت حدود 65 ساله گفت خوب خوب دختر زشتی بود و یکم سنش بالا بود خوب مسلمه دو سه باری از کسی خوشش اومده تو زندگیش ولی بهشون نرسیده همه اینو تجربه میکنن لذا گفتم این خطها رو میبینی گفت اره گفتم اینا خطهای عشقه تو چند بار تا حالا عاشق شدی ولی بهشون نرسیدی یه بار هم خیلی نزدیک شدی ولی به نتیجه نرسیدی(خوب اینم بدیهیه از جند بار یه دفه اش از بقیه جدی تر باشه) میدونستم منو دوس داره از نگاش میفهمیدم برا همین گفتم این خطو میبینی گفت خوب گفتم این خط نشون میده یکی رو دوست داری ولی روت نمیشه بهش بگی بعد دلم براش سوخت گفتم امید وارش کنم گفتم این خطو میبینی گفت اره گفتم این نشون میده ازدواج میکنی و شوهرتو دوسش داری ولی عشق معمولا در ازدواج گم میشه اونم تو شهر خشن اینا که مردای خشنی داره گفتم ببین خط ازدواجت اینجا قطع میشه این یعنی بعد چن سال از ازدواجت دیگه دوسش نداری ولی باهاش زندگی میکنی یکمی بد اخلاقه شوهرت بعد دوباره بهش امید دادم اخه اینا پسردوستن گفتم این خطو میبینی این یه عشقه که نشونه از پسرته یه پسر پیدا میکنی که خیلی دوستش داری ولی وقتی بزرگ میشه میره زن میگیره یکم بی توجه میشه بهت (خوب همه مادرا پسرشونو دوست دارن همه پسرها هم زن میگیرن و بعد ازدواج یه جور دیگه میشن) و یه مشت چیزای بدیهیه دیگه اقا خیلی تشکر کرد پس فرادای اونروز امتحان تئوری داشتیم و بعد از امتحان اومد صدام کرد گفتم بله گفت راستش رفتم به دوستام گفتم شما فالمو گرفتین اونها هم اومدن فالشونو بگیری گفتم بابا بی خیال ول کن زشته گفت نه نمیشه اینا از یه شهرستان دور کار و زندگیشونو ول کردن اومدن اینجا با بدبختی از شوهراشون اجازه گرفتن اومدن گفتم کیا؟ منوبرد پشت ساختمون دیدم 8-9 نفر زن اونجا هستن که فارسی هم بلد نبودن بعضیاشون یه لحظه موندم خدایا اینا کجا بودن اخه من به اینا چی بگم بزور منو برد جلو سلام علیکی کردیم گفتم بخدا بلد نیستم بابا الکی گفتم این چه کاریه خدا میدونه زنها التماس میکردن مهندس تو رو خدا یکیشون فکر کرده بود پول میخوام میگفت هرچی پول بخوای بهت میدیم هرچی میگفتم من اینکاره نیستم فکر میکردن ناز میکنم یکیشون خیلی التماس میکرد حتی اشک تو چشاش بود دلم سوخت یه فالم برای اون گرفتم اول ازش پرسیدم یه چیزایی بعد تحویل خودش دادم حرفاشو خلاصه از دستشون فرار کردم اگه میخواستم ادامه بدم الان وضع مالیم خیلی خوب میشد چطور دلت اومد , طفلی دختر! 2
هوتن 15061 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 چطور دلت اومد , طفلی دختر! دختر که نبود ماده پلنگ بود میتونست من 100 کیلویی رو 10 بار بلند کنه و بزنه زمین از خشن ترین اقوام ایران شما عزیزم با دخترای شهری مقایسه نکن دور مچش دو برابر من بود استخون بندی محکم و قوی و چهره خشن اون خره رو دیدی تو کارتون شرک که اژدهاهه دوسش داره تقریبا مثل اون بود نسبتمون البته خره من بودم اژدهاهه اون بود اون خانمایی هم که اومده بودن هر کدوم از یه تکاور حرفه ای قویتر و فرزتر بودن هرگونه اسلحه ای که نیاز داشته باشی میتونی توی روستاشون پیدا کنی همین الانم اگه فقط دختره بفهمه من سر کارش گذاشته بودم برام بسه نیاز به کمک هم نداره میتونه با دست خالی منو بکشه اینا هر کدومشون یه لشگره 4
hilari 2413 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 دختر که نبود ماده پلنگ بود میتونست من 100 کیلویی رو 10 بار بلند کنه و بزنه زمین از خشن ترین اقوام ایران شما عزیزم با دخترای شهری مقایسه نکن دور مچش دو برابر من بود استخون بندی محکم و قوی و چهره خشن اون خره رو دیدی تو کارتون شرک که اژدهاهه دوسش داره تقریبا مثل اون بود نسبتمون البته خره من بودم اژدهاهه اون بود اون خانمایی هم که اومده بودن هر کدوم از یه تکاور حرفه ای قویتر و فرزتر بودن هرگونه اسلحه ای که نیاز داشته باشی میتونی توی روستاشون پیدا کنی همین الانم اگه فقط دختره بفهمه من سر کارش گذاشته بودم برام بسه نیاز به کمک هم نداره میتونه با دست خالی منو بکشه اینا هر کدومشون یه لشگره جان!!!!! :jawdrop: :banel_smiley_52: 1
afshin18 11175 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 من تو این دنیای لا یتناهی فقط فقط به خودم اعتقاد دارم و لاهیچ .. تایید میشه دختر که نبود ماده پلنگ بود میتونست من 100 کیلویی رو 10 بار بلند کنه و بزنه زمین از خشن ترین اقوام ایران شما عزیزم با دخترای شهری مقایسه نکن دور مچش دو برابر من بود استخون بندی محکم و قوی و چهره خشن اون خره رو دیدی تو کارتون شرک که اژدهاهه دوسش داره تقریبا مثل اون بود نسبتمون البته خره من بودم اژدهاهه اون بود اون خانمایی هم که اومده بودن هر کدوم از یه تکاور حرفه ای قویتر و فرزتر بودن هرگونه اسلحه ای که نیاز داشته باشی میتونی توی روستاشون پیدا کنی همین الانم اگه فقط دختره بفهمه من سر کارش گذاشته بودم برام بسه نیاز به کمک هم نداره میتونه با دست خالی منو بکشه اینا هر کدومشون یه لشگره نمیشه بگی اهل کجاست 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 دوستای من ازین کارا زیاد می کنن.راستش برای تفریح خوبه ولی نباید زندگیت رو بدی به دست رمالی.البته چون برای من دوستام فال می گیرن و رمال نیست وخصوصی هست سعی می کنن دقیق بگن.بعضیاشم درست درمییاد ولی در کل این کارا خیلی ذهن آدم رو مشغول میکنه. 1
سارا-افشار 36437 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 من اگه یه روزی ببینم نشستم بغل دست یه فالگیر می فهم که عقل و شعورم کاملا نابود شده بنابراین به اولین تیمارستانی که ببینم خودمو معرفی می کنم 5
novel guy 259 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 توي دوران دانشجويي يه روز كلاس تشكيل نشد و دوستان به سرشون زد فال قهوه بگيرند منم دنبال اونا راه افتادم تا اونجا وسوسه شدم كه بدم برام بگيره يا نه آخر دلو به دريا زدم دادم برام فال گرفت اما از اونجا كه در اومدم هر چي فحش بود به خودم و دوستانم دادم كه اين كار چي بود آيا اين اتفاق براي شما پيش آمده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ استغفرالله آچ خانوم من خجالت کشیدم وقتی دیدم شما این تاپیکو زدید! به وبلاگ من بیا لینکش تو امضامه اونجا یکم راهنمایی بشی. من خودم یک اپسیلون هم فال قهوه رو قبول ندارم.
ترمه جون 1381 ارسال شده در 7 مهر، 2010 من یه دوستی دارم که فال میگیره.یه بار برم گرفت.ولی چون منو میشناسه هر چی بهم گفت میدونست.یه سری هم دریوری گفت.ولی دوست دارم یکی باشه واسم فال بگیره.ولی راست بگه. البته من هر وقت به بن بست میرسم احساس میکنم اگه یکی یه چی بگه این امیدی که در آدم بوجود میاد غممو کم میکنه.اما نرفتم بگیرم. کسی فال گیر خوب سراغ نداره؟ 1
هوتن 15061 ارسال شده در 7 مهر، 2010 من یه دوستی دارم که فال میگیره.یه بار برم گرفت.ولی چون منو میشناسه هر چی بهم گفت میدونست.یه سری هم دریوری گفت.ولی دوست دارم یکی باشه واسم فال بگیره.ولی راست بگه.البته من هر وقت به بن بست میرسم احساس میکنم اگه یکی یه چی بگه این امیدی که در آدم بوجود میاد غممو کم میکنه.اما نرفتم بگیرم. کسی فال گیر خوب سراغ نداره؟ حال نکو درقفای فال نکوست 1
DCBA 8191 ارسال شده در 7 مهر، 2010 من یه بار یکی برام فال شمع گرفت....خوشبختانه همه چیزای خوب و بهم گفت....من اون روز جدی نگرفتم و به فراموشی سپردم...ولی صدای فالگیر رو ضبط کرده بودم..... چن ماه بعد اتفاقی بهش گوش دادم...یه سری چیزایی که گفته بود واقعا اتفاق افتاده بود!!!!:banel_smiley_52: بعد سال بعد یکی برام فال چای گرفت....اونم یه سری چیز میز گفت واسه خودش...این بار حرفاشو نبشتم و رفتم با اون شمعه مقایسه کردم.... یه سری چیزای کلی شون مشترک بود....و یه مورد فوق العاده خاص اشتراک داشت که منو این جوری کرد.....:banel_smiley_52: :banel_smiley_52: ولی در کل اصلا بهشون اهمیت ندادم.... فقط برای سرگرمی بود.... منظورم اینه که هویجوریش اشکالی نداره...بالاخره همه خوششون میاد از آینده یه چیزی بدونن....ولی اینکه بهشون اعتقاد داشته باشی و بخوای مثه اونا عمل کنی که دیگه هیچی دیگه .....بهتره شخصیت طرفو توصیف نکنم در این صورت.... حالا چه ربطی داشت پست من به فال قهوه نمیدونم!!!! 2
maryam_alien 9904 ارسال شده در 7 مهر، 2010 ولی دوستای من یه بار رفتن پیش یه فالگیر که فال قهوه میگرفت. چیزایی راجع به خودشون بهشون گفته بود که خیلی خصوصی بود و همه شون انگشت به دهن مونده بودن که این خانوم اینارو از کجا میدونه. هنوزهم من برام جای سواله که از کجا اون چیزارو میدونست خیلی عجیب بود خداییش. 1
ارسال های توصیه شده