رفتن به مطلب

راستش رو میگی ؟ اگرم نگفتی عیبی نداره.


fakur1

ارسال های توصیه شده

اولین دروغ بزرگ زندگیتونو کی گفتین و به کی گفتین؟

آخرینشم بگی ، معنیش اینه که ، خیلی صادقی.

اگرم نخواستی اینا رو بگی ، حداقل بگو که دروغ میگی یا نه ؟

بدروغ نگی من نمیگم آ .:ws28:

چون همه میگن بجز خود انسان .

لینک به دیدگاه

اولیش که یادم نی ولی یکی از خنده دار ترین چیزایی که یادمه اینه

یک دوستی داشتم که خیلی گیر میداد سیگار نکش

ما هم نمیخواستیم بزنیم تو پر این بابا گفتیم حله :ws28: هر وقت زنگ میزد صدای فندک من در میومد هی میگفت این صدای فندکه منم با اعتماد به نفس میگفتم نه باو این صدای پستونک هوابرشه :ws28: اون که نمیدونست هوابرش چیه و فقط بعضی وقتها میگفت این هوابرش چرا همیشه باهاته :ws28: تو ماشین تو اتاق تو حموم همه جا ؟ :ws28: فکر میکرد یک مدادی چیزیه

سیگار گوشه لبم بود میگفت میکشی میگفتم یکماهه نمیکشم :w02:

حالا اینکه میگم خنده دار واسه این بود که چنان محکم میگفتم نه که گاهی خودمم باورم میشد :ws28: فقط همیشه واسش سوال بود چرا زیرسیگاریم کنارمه و اینو دور نمیندازم و وقتی هم میپرسید میگفتم ولش کن باو

از بس تو اتاق ابزار بودو آتو آشغال گیر نمیداد :whistle:

لینک به دیدگاه
اولیش که یادم نی ولی یکی از خنده دار ترین چیزایی که یادمه اینه

یک دوستی داشتم که خیلی گیر میداد سیگار نکش

ما هم نمیخواستیم بزنیم تو پر این بابا گفتیم حله :ws28: هر وقت زنگ میزد صدای فندک من در میومد هی میگفت این صدای فندکه منم با اعتماد به نفس میگفتم نه باو این صدای پستونک هوابرشه :ws28: اون که نمیدونست هوابرش چیه و فقط بعضی وقتها میگفت این هوابرش چرا همیشه باهاته :ws28: تو ماشین تو اتاق تو حموم همه جا ؟ :ws28: فکر میکرد یک مدادی چیزیه

سیگار گوشه لبم بود میگفت میکشی میگفتم یکماهه نمیکشم :w02:

حالا اینکه میگم خنده دار واسه این بود که چنان محکم میگفتم نه که گاهی خودمم باورم میشد :ws28: فقط همیشه واسش سوال بود چرا زیرسیگاریم کنارمه و اینو دور نمیندازم و وقتی هم میپرسید میگفتم ولش کن باو

از بس تو اتاق ابزار بودو آتو آشغال گیر نمیداد :whistle:

 

:ws28::ws28::ws28:

یعنی انسان اگه یه ماه با تو باشه و پیشت زندگی کنه ، اندازه دو سال عمرش می ارزه.

اینقد خندیدم که هر کی منو میدید شک میکرد که چرا تنهایی غش کردم.:ws28:

لینک به دیدگاه
خنده دار ترین دروغ چی ؟چیزی یادت میاد؟

 

آره یادم میاد

زمان دانشجویی ام بود

تو شهر غریب میخواستم بیام خونه باید از یه کلاس چند ساعته که تمام غیبتام هم پر شده بود میزدم

رفتم به استاده مربوطه گفتم که اجازه بده برم نزاشت گفت غیبتات پر شده

گفتم حتما باید برم ( با چهره محزون )

گفت چرا گفتم یه خاندان منتظر من هستن پدر بزرگم وصیت کرده گویا همه اموالشُ بخشیده بمن :|

هیچی دیگه اجازه که داد هیچی کل اون تایمُ در مورد بخشندگی و اینکه حالا که خیلی ثروتمند شدم دیگرانُ فراموش نکنم و ... حرف زد

---

اون موقع خیلی فان بود هم برا خودم هم برای هم دوستام

ولی خیلی وقته تحت هر شرایطی راست حرف میزنم هر چند جامعه ما ظرفیت نداره

لینک به دیدگاه

یه استادی داشتم همیشه میگفت : بچه ها تحت هیچ شرایطی دروغ نگید ولی اگه دیگه خیلی گیر بودید و لازم بود دروغ بگید یه چیزی بگید که همه باور کنن

 

این همیشه مونده تو ذهن من .

لینک به دیدگاه
آره یادم میاد

زمان دانشجویی ام بود

تو شهر غریب میخواستم بیام خونه باید از یه کلاس چند ساعته که تمام غیبتام هم پر شده بود میزدم

رفتم به استاده مربوطه گفتم که اجازه بده برم نزاشت گفت غیبتات پر شده

گفتم حتما باید برم ( با چهره محزون )

گفت چرا گفتم یه خاندان منتظر من هستن پدر بزرگم وصیت کرده گویا همه اموالشُ بخشیده بمن :|

هیچی دیگه اجازه که داد هیچی کل اون تایمُ در مورد بخشندگی و اینکه حالا که خیلی ثروتمند شدم دیگرانُ فراموش نکنم و ... حرف زد

---

اون موقع خیلی فان بود هم برا خودم هم برای هم دوستام

ولی خیلی وقته تحت هر شرایطی راست حرف میزنم هر چند جامعه ما ظرفیت نداره

 

میدونی یاد چی افتادم ؟ یکی از بچه های سرباز که حس کرده بود فرماندهش یکم قاقوله.میرفته پیشش و هر بارم میگفته پدرم فوت کرده و اونم مرخصی میداده،یه بارم میره و میگه مادرم فوت کرده که بازم بهش مرخصی میده.بعد یه مدت پیش خودش میگه ، احتمالا الان دیگه منو فراموش کرده ،میره پیش فرمانده میگه ، قربان مادرم فوت کرده مرخصی میخوام.

فرمانده سرشو بالا میکنه و میگه ، پسرم مادر دو تا نمیشه ، دروغ نگو:ws28:

پدرانت هر چند تا که میمردن ، همشونو مرخصی خواستی منم دادم ولی مادر فقط یه دونه میشه .:ws28:

لینک به دیدگاه
میدونی یاد چی افتادم ؟ یکی از بچه های سرباز که حس کرده بود فرماندهش یکم قاقوله.میرفته پیشش و هر بارم میگفته پدرم فوت کرده و اونم مرخصی میداده،یه بارم میره و میگه مادرم فوت کرده که بازم بهش مرخصی میده.بعد یه مدت پیش خودش میگه ، احتمالا الان دیگه منو فراموش کرده ،میره پیش فرمانده میگه ، قربان مادرم فوت کرده مرخصی میخوام.

فرمانده سرشو بالا میکنه و میگه ، پسرم مادر دو تا نمیشه ، دروغ نگو:ws28:

پدرانت هر چند تا که میمردن ، همشونو مرخصی خواستی منم دادم ولی مادر فقط یه دونه میشه .:ws28:

 

اینکه من بودم زمان درس :ws28:

بچه که بودم تو دوره دبیرستان هر روز یک اعلامیه چاپ میکردم و یکی رو میکشتم جیم میزدم یکهفته :ws28:

یکی از بچه های سایت یکبار پیشم بود تو خیابون میرفتیم یهو یکی دبیرهای مدرسه رو دیدیم که سلام و علیکو این حرفها شروع شد و تعریف میکرد اینو من از وقتی یادمه یا روی دیوار مدرسه بود و یا داشت از تانکر میرفت بالا که بپره بیرون

رکورد غیبتو فرار دست منه:ws28:

ناظمو معملمها بازنشست شدن ولی گاهی میبینمشون که همشون میگن این همش یا خواب بود تو کلاس یا در حال فرار از روی دیوارو غیبت

لینک به دیدگاه
اولین دروغ بزرگ زندگیتونو کی گفتین و به کی گفتین؟

آخرینشم بگی ، معنیش اینه که ، خیلی صادقی.

اگرم نخواستی اینا رو بگی ، حداقل بگو که دروغ میگی یا نه ؟

بدروغ نگی من نمیگم آ .:ws28:

چون همه میگن بجز خود انسان .

 

راستشو بخواي اوليشو اصلا يادم نمي ياد!!

آخريشم نميدونم :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

یکی دیگه از دروغهایی که به یکی از بچه های عملیات گفتم این بود

تو یک مجتمع پتروشیمی بودم داشتیم طراحی میکردیم و منم بدجوری سرما خورده بودم و لرز داشتم ولی از شانس ما همون روز هزارپا راکتور رو آورده بود و منم با اینکه به سختی میتونستم تکون بخورم اومدم تو محوطه ، خلاصه حالم اصلا روبه راه نبود و از شهر هم دور بودیم دسترسی به دارو نداشتم

یکی از بچه های عملیات هم سرما خورده بود مثل من و قرار نبود بیاد ولی به ناچار اومده بود ولی صبحش رفته بود پیش پزشک و دارو داشتو با خودش آورده بود

بچه های عملیات مثل مورو ملخ ریختن راکتورو با سیم بستن و دو تا جرثقیل سنگین اومد اینو از روی هزارپا برداره

منم دیدم خر تو خره رفتم همون گوشه روی یک سکو ولو شدم و از دور هر از گاهی یک اسپم میدادم :ws28: اصلا حوصله نداشتم و حالم خوب نبود که یهو اون پسره اومد سمت من و گفت حالم خوب نیست اگر اجازه بدی من برم تو کانکس

گفتم چته تو و دیدم مثل منه و گفت یک آمپول دارم اینو میتونی برام بزنی یا حالت بده ؟ اصولا استاد آمپول زدن در حالت ایستاده هستم و معمولا دورو بری ها میان پیش خودم :ws28: از بس به خودم ایستاده زدم حرفه ای شدم :ws28:بهش گفتم آمپول از کجا آوری و خلاصه داروها رو نشون داد که با خودش آورده بود و پزشکش تجویز کرده بود

دارو ها رو زیرو رو کردم دیدم آخ جون یک سفتریاکسون مشت تو داروهاشه :ws28:

گفتم برو تو کانکس الان میام و اونم عذر خواهی کرد که با حال خرابم قبول کردم بزنم و مثلا مزاحم شده

یک پاکت کاغذی دارو داشت ازش گرفتم گفتم آماده شو منم اینو آماده کنم میام

دو تا از بچه ها هم با ما اومدن تو کانکس و من خوشکل آمپولو آماده کردم گفتم واسا کنار دیوار الان میام تو :ws28:

بیرون کانکس اینو زدم به خودم :ws28::ws28::ws28: بعد یک سرنگ دیگه باز کردم سر سوزنشو برداشتم زدم به اون سرنگ خالیه

رفتم تو فرو کردم :ws28: یک چند ثانیه الکی تو بدنش سوزنو نگه داشتم بعد سوزنو خارج کردم گفتم بکش بالا حله :ws28:

رفتم خوابیدم اونم رفت تو کانکس خودش !! چند ساعتی خواب بودم یعد بیدار شدم هوا تاریک بود و کلم سبک شده بود حال اومده بودم

اومدم بیرون یک دودی بکنم دیدم اومد با دو تا چایی طرفم :icon_pf (34): گفتم چطوری ردیفی ؟ اگر میخوای با این کشنده هه برو شهر ؟ گفت نه !! خدا خیرت بده چه خوب زدی اصلا نفهمیدم تنم داغ شده بدن دردم افتادو از این حرفها :w58: از اونجایی که اگر من به اون بچه ها بگم ماست سیاهه قبول میکنن و این بابا هم به خیال اینکه دارو نزریق کردم میگفت درد بدنم افتاده و تنش داغ شده

هنوزم خودم موندم اون دیگه چجوری حالش خوب شد ؟ :ws28: اصلا اونایی که اومدن تو کانکس چرا اینقدر کلنگ بودن ؟ اونا دیگه چرا موضوع رو نگرفتن ؟:ws28:

منم خونسرد و با اعتماد به نفس بالا گفتم اگر بقیه آمپولا رو هم لازم شد بزنی بیا ور دل خودم دارمت :ws28:

فقط در عجب بود چطوری اینقدر حرفه ای زدم که درد دارو رو هم حس نکرد :ws28: سوزن درست اما دارو رو چرا حس نکرد ؟ منم نیم ساعت داشتم براش شرو ور تاپ میدادم که آره آمپولو باید اینجوری کنی اونجوری کنی که عصب فلان بشه :ws28: اینم کف کرده بود دمت گرمو از این حرفها

 

هنوزم نمیدونه چه اتفاقی افتاده و آمپولاشو میاره پیش خودم :ws17::ws17:

 

این یکی از دروغهایی بود که گفتم ولی هم خودم ردیف شدم هم اون

لینک به دیدگاه
یکی دیگه از دروغهایی که به یکی از بچه های عملیات گفتم این بود

تو یک مجتمع پتروشیمی بودم داشتیم طراحی میکردیم و منم بدجوری سرما خورده بودم و لرز داشتم ولی از شانس ما همون روز هزارپا راکتور رو آورده بود و منم با اینکه به سختی میتونستم تکون بخورم اومدم تو محوطه ، خلاصه حالم اصلا روبه راه نبود و از شهر هم دور بودیم دسترسی به دارو نداشتم

یکی از بچه های عملیات هم سرما خورده بود مثل من و قرار نبود بیاد ولی به ناچار اومده بود ولی صبحش رفته بود پیش پزشک و دارو داشتو با خودش آورده بود

بچه های عملیات مثل مورو ملخ ریختن راکتورو با سیم بستن و دو تا جرثقیل سنگین اومد اینو از روی هزارپا برداره

منم دیدم خر تو خره رفتم همون گوشه روی یک سکو ولو شدم و از دور هر از گاهی یک اسپم میدادم :ws28: اصلا حوصله نداشتم و حالم خوب نبود که یهو اون پسره اومد سمت من و گفت حالم خوب نیست اگر اجازه بدی من برم تو کانکس

گفتم چته تو و دیدم مثل منه و گفت یک آمپول دارم اینو میتونی برام بزنی یا حالت بده ؟ اصولا استاد آمپول زدن در حالت ایستاده هستم و معمولا دورو بری ها میان پیش خودم :ws28: از بس به خودم ایستاده زدم حرفه ای شدم :ws28:بهش گفتم آمپول از کجا آوری و خلاصه داروها رو نشون داد که با خودش آورده بود و پزشکش تجویز کرده بود

دارو ها رو زیرو رو کردم دیدم آخ جون یک سفتریاکسون مشت تو داروهاشه :ws28:

گفتم برو تو کانکس الان میام و اونم عذر خواهی کرد که با حال خرابم قبول کردم بزنم و مثلا مزاحم شده

یک پاکت کاغذی دارو داشت ازش گرفتم گفتم آماده شو منم اینو آماده کنم میام

دو تا از بچه ها هم با ما اومدن تو کانکس و من خوشکل آمپولو آماده کردم گفتم واسا کنار دیوار الان میام تو :ws28:

بیرون کانکس اینو زدم به خودم :ws28::ws28::ws28: بعد یک سرنگ دیگه باز کردم سر سوزنشو برداشتم زدم به اون سرنگ خالیه

رفتم تو فرو کردم :ws28: یک چند ثانیه الکی تو بدنش سوزنو نگه داشتم بعد سوزنو خارج کردم گفتم بکش بالا حله :ws28:

رفتم خوابیدم اونم رفت تو کانکس خودش !! چند ساعتی خواب بودم یعد بیدار شدم هوا تاریک بود و کلم سبک شده بود حال اومده بودم

اومدم بیرون یک دودی بکنم دیدم اومد با دو تا چایی طرفم :icon_pf (34): گفتم چطوری ردیفی ؟ اگر میخوای با این کشنده هه برو شهر ؟ گفت نه !! خدا خیرت بده چه خوب زدی اصلا نفهمیدم تنم داغ شده بدن دردم افتادو از این حرفها :w58: از اونجایی که اگر من به اون بچه ها بگم ماست سیاهه قبول میکنن و این بابا هم به خیال اینکه دارو نزریق کردم میگفت درد بدنم افتاده و تنش داغ شده

هنوزم خودم موندم اون دیگه چجوری حالش خوب شد ؟ :ws28: اصلا اونایی که اومدن تو کانکس چرا اینقدر کلنگ بودن ؟ اونا دیگه چرا موضوع رو نگرفتن ؟:ws28:

منم خونسرد و با اعتماد به نفس بالا گفتم اگر بقیه آمپولا رو هم لازم شد بزنی بیا ور دل خودم دارمت :ws28:

فقط در عجب بود چطوری اینقدر حرفه ای زدم که درد دارو رو هم حس نکرد :ws28: سوزن درست اما دارو رو چرا حس نکرد ؟ منم نیم ساعت داشتم براش شرو ور تاپ میدادم که آره آمپولو باید اینجوری کنی اونجوری کنی که عصب فلان بشه :ws28: اینم کف کرده بود دمت گرمو از این حرفها

 

هنوزم نمیدونه چه اتفاقی افتاده و آمپولاشو میاره پیش خودم :ws17::ws17:

 

این یکی از دروغهایی بود که گفتم ولی هم خودم ردیف شدم هم اون

:ws28::ws28:

 

این تو روانپزشکی هم هست.بنام placebo که دارو های الکی و بی خاصیت (شبه دارو )هستند که به بیماران داده میشه و با تلقین خود به خودی خوب خوب میشن.

لینک به دیدگاه

من اهل دروغ گفتن نیستم . ترجیح میدم هیچی نگم تا دروغ بگم . سر همین مسئله رک بودنم خیلی ها باهام لج هستند و آبجیم میگه سیاست نداری و ازاین حرفها

فقط یه چیزی یادم اومد دو هفته پیش تو یه جا که رفته بودم بین دو نفر ظاهرا بحث و جدل بود که مثلا یکیشون یه چیزی بهم گفت به اون شخص مقابل بگم که مثلا گوش بزنگ باشه . منم گفتم ولی از اونجایی که یکم کارشون بچه بازی بود و قاعدتا باید خود شخص حضوراً به اون طرف میگفتم منم رفتم گفتم من نگفتما خودتون بگید . :whistle:در صورتی که گفته بودم کلی هم بحث کردیم درباره اش

 

ولی خداییش دروغ هاتون خیلی خنده دار بود روحم شاد شد:ws28:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...