رفتن به مطلب

خاطراتی (انجمنی) از کارهای کاربران قدیمی و پیشکسوت


fakur1

ارسال های توصیه شده

یه خاطره دیگه هم همین دیشب به خاطرات انجمنی اضافه شد که کاربران زیر اونو رقم زدن. یه دعوت و یه تاپیک بنام : بیاد قهوه خونه سمندون .

 

اسامی رو از نوشته های دوستم lean کپی کردم.

 

 

 

•soheiiil,

•Fahim,

•.FatiMa,

•Abo0ozar,

•Yaser.C,

•amin202,

•asal sadra,

•shahdokht.parsa,

•kimia,

•H O P E,

•آرتاش,

•hasti1988,

•Mr.Dexigner,

•Mina Yousefi,

•Mohammad Aref,

•panisa,

•pesare irani,

•سیندخت,

•Н α м ί đ _ Ŝ ђ α ђ г $ α ž,

•قاصدکــــــــ,

•.MohammadReza.,

•Mehdi.Aref,

•میلاد,

•O-N,

•سمندون,

•JU JU,

•peyman sadeghian,

•S.F,

•Construction,

•amirgb,

•raaashen,

•* V E N O O S *,

•Z!ZA,

•*sepid*,

•nasim184,

•آتیه معماری,

•Tamana73,

•Just Mechanic,

•afshin18,

•fakur1,

•Fo.Roo.GH,

•bme.masood,

•Lean

لینک به دیدگاه

آنچه که در ماجرای دیشب گذشت :

خیلی از بچه ها از طریق موبایل وصل شده بودند که نمیتونستن پا به پای سرعت پیشروی تاپیک پیش برن .

خیلی هاشون تا میومدن یه پیامی رو جواب بدن , چن صفحه پیش میرفت و گیج میشدن.

چن تاشون پیشنهاد میکردن که برن تلگرام و نمیدونم کجا و انگار یادشون رفته بود که میخوایم خاطرات انجمن رو زنده کنیم.

خلاصه صف آنقده کیپ و طویل بود که آخرشم معلوم نشد چی شد.

با تمام این اتفاقات خاطره قشنگی رقم خورد. http://www.noandishaan.com/forums/images/smilies/ws28.gif

لینک به دیدگاه
یه خاطره :

[TABLE=width: 100%]

[TR]

[TD=width: 175]

9 کاربر برای این پست از AminNePo عزیز تشکر کردهاند:

[/TD]

[TD]

aida.comix, amin 202, anthonio montana, ayhan, danielo, لیلیان, میلاد, مبهم, شقایق21

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

:ws52::ws52:

لینک به دیدگاه
از قدیما دیگه نمیشه یاد کرد چون کسی از قدیم نمونده که یاد کنه

 

من بعد 2 سال که غیبت داشتم اومدم فکر میکردم که همه بچه رفته باشن و اون نسل عوض بشه

خوشحالم که باز یک سری کاربر دوباره میبینم.:a030::sigh:

 

البته محسن 88 بصورت زنده و مستقیم میبینم:w000:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
من بعد 2 سال که غیبت داشتم اومدم فکر میکردم که همه بچه رفته باشن و اون نسل عوض بشه

خوشحالم که باز یک سری کاربر دوباره میبینم.:a030::sigh:

 

البته محسن 88 بصورت زنده و مستقیم میبینم:w000:

با سلام

به محسن جان هم سلام ما رو برسون . ما هم خوشحال میشیم که شما رو همیشه ببینیم. :w16:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

واقعا جالب بود اونموقع ها ....ماجرای عروس شدن و عروسی گرفتن بچه ها بدون داماد ....انجمن شلوغ بود تا نصف شب تئ انجمن بودیم ...از همه چی دوستان نزدیک خبر داشتیم...مثل خواهر و برادر بودیم .......و چه خواستگاری هایی که در دنیایی واقعی از همینجا شروع شد

لینک به دیدگاه

یه خاطره دیگه هم یادم اومد ، اونم اینکه اون اولا ، روحیه بچه ها طوری بود که اگه یه نفر یه روز تو انجمن نمی اومد ، میدیدی پنجاه نفر تو پروفایلش سر میزدن و خیلی هاشونم یادداشت میذاشتن که ، ببینن چرا نیومده.

تازه وقتی هم میومد باید کلی توضیحات میداد که بچه ها بدونن کجا بوده و چرا یه روز تاخیر داشته.

موقع امتحاناتم تو امضا هاشون مینوشتن که امتحان دارن و چن روز ممکنه نیان ، با این حال میدیدی دلشون نمی اومد و حداقل یه سرکی می کشیدند.

یه عده هم بودند که هر از چند گاهی مدام از اینکه به اومدن هر روزه شون معتاد شده بودند ، از خودشون شاکی بودن و باز هم سر موقع تو انجمن حاضر میشدن.

لینک به دیدگاه

یادتونه اون اولا که امکانات تالار گفتگو تا این حد وسیع نبود و تالار موضوع بندی نشده بود ؟

من یادم میاد مثه اینکه زدن تاپیک سهمیه بندی شده بود ، هر کاربر فقط دو تاپیک در هر شبانه روز:ws28:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

اون اوائل خیلی همدیگه رو نمیشناختیم و منتظر یه بهونه میموندیم که ابراز احساسات کنیم و خودمونو به اصطلاح خیلی عاطفی نشون بدیم. یادمه یکی از بچه ها یه تاپیک زد مال انجمن محک بود و کودکان بیمار و کمک های نقدی و این حرفا.

همچین استقبال گرمی کردیم که نگو. آنقدر عاطفه و احساس لت و پار کردیم که هر کی میدید میگفت : وای خدا این بچه ها جقدر مهربون و دل رحمند. :ws28:

بعد مدتی اونم تو حس تکرار از یادمون رفت. :w16:

لینک به دیدگاه

یه موضوع هم داره به خاطراتم اضافه میشه.اونم اینه که کاربران قدیمی که گذرشون از این طرفا می افته ، هیچی با خودشون سوغاتی نمیارن جز اینکه یا بگن ، وای اینجا چقد سوت و کوره ، یا اینکه برن تاپیهای قدیمی رو که تازه مال خودشونم نیست ، نبش قبر کنن.همین

:w16:

لینک به دیدگاه

یکی دیگر از خاطرات زیبای من اینه که اون قدیما من، هر تکه کلام خوبی پیدا میکردم ، اونو سیو میکردم و لابلای حرفام خرجش میکردم.یه روز با یکی از بچه ها کل کل میکردم و گاهی هم از خودم تعریف میکردم.که یکی از بچه های قدیمی وارد بحث شد و به من گفت ،تو هیچی از خودت نداری و همه حرفات کپی پیست هستن.

منم اولش قبول نکردم که ایشون یهویی همه اون کپی پیست های منو با منبع ریخت تو تاپیک.:w000:

بقیه شو دیگه خودتون حدس بزنید که تا چه حد سنگ رو یخ شدم و نتونستم هیچی بگم.:ws28:

بعد اون اتفاق دیگه جرات نمیکردم حتی حرف دل خودمم بزنم.:ws28:

یادش گرامی باد ، اسم شریف آن دوستمون میلاد عزیز بود. امیدوارم هرجا که هست سالم و خوشبخت و موفق باشه که درس خوبی بهم داد..:icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...