parikoochooloo 10748 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۸۹ آلبِر کامو (زادهٔ ۷ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰). نویسندهٔ مشهور فرانسویتبار، از جمله نویسندگان مشهور سوسیالیست و خالق کتاب مشهور بیگانه و برنده جایزه نوبل ادبیات میباشد. تولد و کودکی آلبر کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش «لوسین کامو» یک سال بعد از به دنیا آمدن او در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد و از آن به بعد آلبر همراه با مادرش (که اصالتاً اسپانیایی بود) به خانهٔ مادر مادریاش در الجزیره میرود. خانوادهٔ کامو جزو آن دسته از مهاجرانی بودند که از فرانسه برای گرفتن زمین و کشاورزی به الجزایر آمده بودند. کودکی کامو در یک زندگی فقیرانهٔ طبقهٔ کارگری سپری شد. فقر، احترام به رنج و همدردی با بی چارگان را به او یاد داد. پسندخاطر غریزی کامو قناعت و بی پیرایگی بود. در جزیرهٔ فقر، خود را در خانهٔ خویش احساس میکرد.[۱] خود او گفتهاست که آفتاب الجزیره و فقر محله بلکور چه مفهومی برایش داشت: «فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ، همه چیز خوب است. آفتاب به من آموخت که تاریخ، همه چیز نیست.» [۲] او به موجب پافشاری «لوئی ژرمن» معلم مدرسه ابتداییاش بود که توانست تحصیلات متوسطه را ادامه دهد. 5 لینک به دیدگاه
parikoochooloo 10748 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۸۹ کامو در طی سالهای ۳۰-۱۹۲۸ دروازبان تیم دانشگاه الجزیره بود اما با تشخیص اولین آثار سل در ۱۹۳۰ او تبدیل به یک تماشاچی فوتبال شد. در سال ۱۹۳۴ به حزب کمونیست پیوست که در آن وظیفهٔ عضوگیری از میان پرولتاریای عرب را بر عهده داشت. بعدها این حزب (به دستور شوروی استالینی)، کامو را به عنوان یک تروتسکیست محکوم و از حزب اخراج کرد (۱۹۳۶). لیسانس فلسفه را در سال ۱۹۳۵ گرفت در ماه مه سال ۱۹۳۶ پایاننامه خود را دربارهٔ فلوطین ارائه داد. او در سال ۱۹۳۸ در روزنامهٔ تازه تأسیس الجزایر جمهوریخواه به عنوان خبرنگار آغاز به کار کرد. او تمام مقالههای خود را به صورت اول شخص مینوشت که تا آن زمان در شیوهٔ گزارشگری فرانسوی متداول نبود. در سال ۱۹۳۹، مجموعه مقالاتی به عنوان «فقر قبیله» منتشر کرد. 3 لینک به دیدگاه
parikoochooloo 10748 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۸۹ ازدواج در ۱۹۳۴ با «سیمونهای» ازدواج کرد که معتاد به مورفین بود. ازدواج آنها یک سال بعد در اثر خیانت سیمون خاتمه یافت. در ۱۹۴۰ با «فرانسین فور» ازدواج کرد. میانسالی و ترک الجزایر با نزدیکتر شدن جنگ جهانی دوم، کامو به عنوان سرباز داوطلب شد، اما به دلیل بیماری سل او را نپذیرفتند. او در این زمان سردبیر روزنامهٔ عصر جمهوری شده بود که در ژانویهٔ سال ۱۹۴۰ دستگاه سانسور الجزایر آن را تعطیل کرد. در مارس همان سال فرماندار الجزیره، آلبر کامو را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی معرفی کرد و به او پیشنهاد کرد که شهر را ترک کند. در این هنگام کامو به پاریس رفت. او کار خود را در روزنامهٔ عصر پاریس شروع کرد بعدها برای دوری از ارتش نازی به همراه دیگر کارمندان روزنامه، ابتدا به شهر کلرمون فران و سپس به شهر غربی بوردو نقل مکان کرد. در ۱۹42 کامو، رُمان بیگانه و مجموعه مقالات فلسفی خود تحت عنوان افسانه سیزیف را منتشر کرد. نمایشنامهٔ کالیگولا را در سال ۱۹۴۳ به چاپ رسانید. او این نمایشنامه را تا اواخر دههٔ پنجاه بارها بازنویسی و ویرایش کرد. در سال ۱۹۴۳ کامو کتابی را به نام نامههایی به یک دوست آلمانی نیز به صورت مخفیانه به چاپ رسانید. 4 لینک به دیدگاه
parikoochooloo 10748 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۸۹ در ۱۹ دسامبر ۱۹۴۱ کامو اعدام «گابریل پری» را شاهد بود که این واقعه به قول خودش موجب متبلور شدن حس شورش علیه آلمانها در او شد. او در سال ۱۹۴۲ عضو گروه مقاومت فرانسوی به نام نبرد شد و در اکتبر ۱۹۴۳ به کمک دیگر اعضای گروه شروع به فعالیت روزنامهنگاری زیرزمینی پرداخت. وی در این گروه مقاومت با ژان پل سارتر آشنا شد. او یکبار هنگامی که سرمقالهٔ روزنامهٔ نبرد را به همراه داشت در یک بازرسی خیابانی دستگیر شد. در سالهای پس از جنگ کامو به دار و دستهٔ ژان پل سارتر و سیمون دوبوار در کافه فلور در بلوار سن ژرمن پاریس پیوست. کامو بعد از جنگ سفری به ایالات متحده داشت تا در آنجا در مورد اگزیستانسیالیسم سخنرانی کند. رمان طاعون نیز در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید که در زمان خود پرفروشترین کتاب فرانسه شد. در سال ۱۹۴۷ کامو از روزنامهٔ نبرد بیرون آمد. نمایشنامهٔ عادلها را در سال ۱۹۴۹ منتشر ساخت و اثر فلسفی خود به نام انسان طاغی را نیز درسال ۱۹۵۱ به چاپ رساند. در سال ۱۹۵۲ مشاجراتی بین کامو و سارتر بعد از نوشتن مقالهای علیه کامو در مجلهای که سارتر سردبیر آن بود شروع شد. در ۱۹۵۲ از کار خود در یونسکو استعفا داد زیرا سازمان ملل عضویت اسپانیا تحت رهبری ژنرال فرانکو را قبول کرده بود. در ۱۹۵۳ کامو یکی از معدود شخصیتهای چپ بود که شکستن اعتصاب کارگران آلمان شرقی را مورد اعتراض قرار داد. 4 لینک به دیدگاه
parikoochooloo 10748 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۸۹ در اوایل سال ۱۹۵۴ بمبگذاریهای گستردهای از جانب جبههٔ آزادیبخش ملی در الجزایر رخ داد. کامو تا پایان عمر خود مخالف استقلال الجزایر و اخراج الجزایریهای فرانسویتبار بود ولی در عین حال هیچگاه از گفتگو در مورد فقدان حقوق مسلمانان دست برنداشت. در ۱۹۵۵ کامو مشغول نوشتن در روزنامه اکسپرس شد. او در طول هشت ماه ۳۵ مقاله تحت عنوان الجزایر پاره پاره نوشت. در ژانویهٔ ۱۹۵۶ کامو برگزاری یک گردهمایی عمومی در الجزایر را عهدهدار شد که این گردهمایی مورد مخالفت شدید دو طرف مناقشه، جبهه تندرو فرانسویان الجزایر و مسلمانان قصبه، قرار گرفت. کامو در آخرین مقالهای که در مورد الجزایر نوشت تلاش کرد از گونهای فدراسیون متشکل از فرهنگهای مختلف بر مبنای مدل سوئیس برای الجزایر دفاع کند که این نیز با مخالفت شدید طرفین دعوا روبرو شد. از آن به بعد کامو به خلق آثار ادبی پرداخت و داستانهایی کوتاه که مربوط به الجزایر بودند را منتشر ساخت. او در عین حال به تئاتر پرداخت. دو نمایشنامه اقتباسی در سوگ راهبه اثر ویلیام فاکنر و جنزدگان اثر فیودور داستایوسکی از کارهای کامو در تئاتر بود که با استقبال زیادی روبرو شدند. سقوط در سال ۱۹۵۶ به رشتهٔ تحریر درآمد. در سال ۱۹۵۷ جایزهٔ نوبل ادبیات را دریافت کرد. او از نظر جوانی دومین نویسندهای بود که تا آن روز جایزه نوبل را گرفتهاند. 3 لینک به دیدگاه
parikoochooloo 10748 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۸۹ بعد از ظهر چهارم ژانویه ۱۹۶۰ در ۲۴ کیلومتری شهر سانس در بزرگراه rn۵ حاشیهٔ دهکدهٔ پتیویل نزدیک مونتهرو یک خودرو فاسل-وگا از جاده منحرف میشود و به درختی میکوبد و تکه تکه میشود. آلبر کامو در صندلی عقب خودرو نشسته بود. اودر این سفر همراه خانوادهٔ دوست ناشرش میشل گالیمار بود. 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۱ شوهر ایده آل نویسندگان بزرگ یا شوهرند یا عاشق. برخى نویسندگان فضیلت هاى موثر یک شوهر را به رخ مى کشند؛ قابل اعتماد بودن، معقول بودن، سخاوت، محجوبیت. نویسندگان دیگرى هستند که خصلت هاى یک عاشق را برمى تابند، یعنى خصلت هاى خوى زاد تا فضیلت اخلاقى را. پرواضح است زنان رفتارهایى چون دمدمى مزاجى، خودخواهى، غیرقابل اعتماد بودن و سنگدلى را در یک عاشق تاب مى آورند. در حالى که همین زنان هرگز وقوع احساسات تند شوهر را حتى در ازاى تهییج او هم برنمى تابند. همین طور خوانندگان با گیجى، وسواس، حقایق دردناک، دروغ ها و دستور زبان شلخته کنار مى آیند. اگر در عوض نویسنده بتواند طعم هیجانات ناب و حس یافت هاى ناباب را به آنها بچشاند و همین طور در زندگى چون هنر، شوهران و عاشقان هر دو ضرورت مى یابند. چقدر حیف است که آدم مجبور به انتخاب یکى از آن دو باشد. باز در زندگى، همین طور در هنر عاشق معمولاً مجبور است جایگاه دیگرى هم برگزیند. در ادوار پرشکوه ادبیات، شوهرها از عاشق ها بیشتر بوده اند. در همه آن ادوار پرشکوه به جز دوره خودمان اینگونه بوده است. هرزگى الهام بخش ادبیات مدرن است. امروز خانه قصه پردازى مملو از عاشقان مجنون است، متجاوزان به عنف مسرور، پسران اخته، ولى شوهران اندک اند. این شوهران وجدان درست و حسابى ندارند، همه اش مى خواهند عاشق باشند. تازه نویسنده اى آن اندازه شوهرمآب و موقر همچون توماس مان از دمدمى بودنى که به فضیلت اخلاقى نظر داشت، رنج مى برد و همیشه کشمکش میان هنرمند و بورژواى درون او ادامه داشت. با این حال اکثر نویسندگان مدرن حتى مسئله مان را هم برنمى تافتند. هر نویسنده و هر جنبش ادبى با سلف خود با به نمایش گذاشتن خصلت هایى چون خوى زادى و وسوسه مندى در جنگ است. نمایش ارائه بى حد و حصر ادبیات مدرن با مجانین نابغه است. پس جاى شگفتى نیست اینکه نویسنده اى بى اندازه باقریحه برمى خیزد که استعدادهایش مطمئناً فارغ از نبوغش افول مى کنند و جسورانه تعهدات درست اندیشى را به عهده مى گیرد. او باید بیش از شایستگى هاى ادبى نابش مورد تجلیل قرار گیرد. بدیهى است که من از آلبر کامو صحبت مى کنم. شوهر ایده آل نوشته هاى معاصر. معاصریت مجبور به دادوستد میان موضوعات دیوانگان است: خودکشى، بى عاطفگى، گناه و وحشت محض. با این حال رفتارش با آهنگى از خردمندى، اعتدال، آسان گیرى، خوش اخلاقى و غیرشخصى توام بود که او را در جایگاهى جدا از دیگران قرار مى دهد، با مقدماتى از هیچ انگارى همه گیر، خواننده را _ به آرامى با نیروى صدا و لحن تسکین دهنده اش _ به سوى انسان باورى حرکت مى دهد و جالب اینکه نتایج انسان دوستانه اش به هیچ وجه در کنار مقدماتش قرار نمى گیرند. این پرش غیرمنطقى از ژرفنا به هیچ انگارى همان موهبتى است که سپاس خوانندگان را برمى انگیزد. به این دلیل او شورمندى ها یا عواطف راستین را در قسمى از خوانندگانش برانگیخت. کافکا ترحم و ترس را بیدار مى کند، جویس تحسین را، پروست و ژید احترام، اما فکر مى کنم هیچ نویسنده مدرنى به جز کامو عشق را بیدار نکرده باشد. مرگش در سال ۱۹۶۰ فقدانى براى هر یک از ما بود و تمامیت جهان ادبیات آن را احساس کرد. هر گاه سخن از کامو به میان مى آید، آمیزه اى از قضاوت هاى فردى، اخلاقى و ادبى مطرح مى شود. هیچ بحثى در رابطه با کامو بدون ستایش گرى از نیک خویى و جذابیت هاى او به عنوان یک انسان یا حداقل اشاره به این خصایص درست به نظر نمى رسد. نوشتن در مورد کامو عبارت است از تامل کردن بر آنچه میان تصویر یک نویسنده و کارش اتفاق مى افتد که به عبارتى این مسئله همان رابطه میان اخلاقیات و ادبیات است، چرا که او خودش همیشه اصرار در طرح کردن مسئله اخلاق با خوانندگانش دارد. (تمام داستان ها، نمایشنامه ها و رمان هایش عرصه حضور احساس مسئولیت اند یا عدم آن.) این است که کارش صرفاً به عنوان یک دست یافت ادبى آن قدر عمده نیست که تاب بار تحسین را که خوانندگان بخواهند نثارش کنند، داشته باشد. آدم دوست دارد کامو را نویسنده اى حقیقتاً بزرگ فرض کند، نه صرفاً یک نویسنده خیلى خوب. اما او نویسنده اى بزرگ نیست. شاید بد نباشد، اینجا مقایسه اى میان کامو و جورج اورول و جیمز بالدوین داشته باشیم، دو نویسنده شوهرمآب دیگرى که براى تلفیق نقش هنرمند با وجدان اجتماعى مى کوشیدند. هر دو نویسنده -اورول و بالدوین- در مقالاتشان شخصیت هاى بهترى هستند تا در داستان هایشان. این موضوع در مورد کامو نویسنده اى به مراتب مهمتر صدق نمى کند. اما آنچه که حقیقت دارد این است که هنر کامو همیشه در خدمت مفاهیم روشنفکرانه مشخصى است که به گونه اى کامل تر در مقالاتش بیان مى شوند. قصه پردازى کامو روشنگر و حکیمانه است. این قصه ها آنقدر در مورد شخصیت هایش _ مرسو، کالیگولا، ژان کلمانس، دکتر ریو _ نیستند که در مورد مسائلشان همچون بى گناهى و گناه مسئولیت و میان مایگى پوچ انگارانه هستند. سه رمان، داستان ها و نمایشنامه ها که کم حجم و تا اندازه اى اسکلتى اند و اصولاً در رده اى کمتر از درجه یک قرار مى گیرند، با بالاترین استانداردهاى هنر معاصر ارزیابى مى شوند. برخلاف کافکا که روشن ترین و نمادین ترین داستان هایش در عین حال کنش هاى غیرارادى قوه خیال اند، داستان هاى کامو مدام خاستگاه شان را در یک اهتمام اندیشگى لو مى دهند. آنچه از کامو به جا مانده، رساله ها، مقالات سیاسى، خطابه ها، نقد ادبى و روزنامه نگارى کارهاى بسیار برجسته اى است. اما آیا کامو متفکرى بانفوذ بود؟ جواب منفى است. هر چند یقین تهوع آور هواداران سیاسى سارتر خطاب به مستمعان انگلیسى زبان او است، با این حال فکر محکم و تازه اى براى تجزیه و تحلیل هاى فلسفى، روان شناسى و ادبى مى آورد. اما کامو کارى در جهت جذب هواداران سیاسى اش انجام نمى دهد. رساله هاى مشهور او (افسانه هاى سیزیف و انسان طاغى) آثارى برخاسته از قریحه اى ناب اند. همین طور او منتقد ادبى و مورخ اندیشه ها است. کامو منتهاى سعى اش را به کار مى بندد تا خود را از زیر بار فرهنگ اگزیستانسیالیستى بیرون کشد (نیچه، کیرکگارد، داستایوفسکى، هایدگر و کافکا) و از جانب خودش صحبت کند، این موضوع در یکى از مهمترین مقالاتش علیه مجازات اعدام با عنوان تاملاتى بر گیوتین و در نوشته هاى دیگرش مثل مقاله _ پرتره هاى الجزیره، اران و دیگر مکان هاى مدیترانه اى انعکاس مى یابد. 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۱ هنر و تفکر در بالاترین مراتبش را نمى توان در کامو سراغ گرفت. مخصوصاً آنچه در کارهاى او جلب توجه مى کند، زیبایى نظام فکرى منحصر به فرد، زیبایى اخلاقى و یک ویژگى جست وجو نشده و نادیده توسط اکثر نویسندگان قرن بیستمى است. نویسندگان دیگر هرچه بیشتر متعهد بوده اند، اخلاقى تر برخورد کرده اند. اما هیچ کدام هرقدر هم زیباتر از کامو اما قانع کننده تر از وى در اعتراف به دلبستگى هاى اخلاقى ظاهر نشده اند. متاسفانه زیبایى اخلاقى در هنر _ همچون زیبایى فیزیکى در انسان _ شدیداً روال پذیر است. هیچ جایى به پایدارى و پایندگى زیبایى هنرى و فکرى نیست. زیبایى اخلاقى خیلى سریع و زودرس و اغراق آمیز گرایش به زوال دارد. این موضوع با بسامد خاصى براى نویسنده رخ مى دهد، همچون کامو که فوراً تصویرى از یک نسل توجهش را جلب مى کند، تصویرى از انسان در یک موقعیت تاریخى خاص. حال اینکه آیا او اندوخته فوق العاده اى از اصالت هنر دارد، احتمالاً پس از مرگش خود را نشان خواهد داد. کامو تا چندى در دوره اى از زندگى اش گرفتار این تباهى بود. سارتر در جدل مشهور خود با کامو که به دوستى دیرینه شان پایان داد، بى رحمانه خاطرنشان کرد که کامو «بنیان متحرک» را با خود مى کشد. و سپس که آن افتخار مهلک نصیبش شد؛ جایزه نوبل. و کمى قبل از مرگش منتقدى براى کامو همان سرنوشت آریستید را پیشگویى کرد: اینکه ما خسته شدیم از بس فریاد او را شنیدیم «عادل». شاید براى یک نویسنده برانگیختن حس سپاسگزارى در خوانندگانش همیشه خطرناک باشد، سپاسگزار بودن یکى از تندترین و در عین حال گذراترین احساسات است. اما کسى نباید به سادگى چنین ملاحظات غیرمنصفانه اى را تنها به خاطر خصومت با این حس نادیده بگیرد. اگر جدیت آموزه اخلاقى کامو هر از چند گاهى موقوف به اسیر شدن فرد در اخلاقیات و برهم زدن آسایش شخص مى شد دلیلش وجود یک نقطه ضعف فکرى خاصى بود. کسى که به کامو اشعار یابد، همچون کسى که به جیمز بالدوین اشعار مى یابد، وجودى بالکل بى ریا و خالص، تاریخ مند و شورورز را مى یابد. از این گذشته به نظر مى رسد همانند بالدوین آن شورمندى ها به زبانى شیوا مبدل گشته، به خطابه اى خودماندگار و پویا. امور اخلاقى- عشق و اعتدال- براى سرگشتگى هاى تاریخى و متافیزیکى غیرقابل تحملى که آنقدر انتزاعى و خالى از محتوا بودند تسکین دهنده شدند. کامو نویسنده اى است که براى یک نسل از اهالى ادبیات، چهره قهرمانى از انسان بود که زندگى اش در حالتى از طغیان دائم روحى مى گذشت. همچنین او کسى بود که از یک پارادوکس جانبدارى مى کرد: یک پوچ انگارى فرهیخته، طغیان محضى که محدودیت ها را مى شناسد و پارادوکس را به دستورالعملى براى یک شهروند خوب بودن مبدل مى سازد. چه نیک خویى غریبى! در نوشته هاى کامو نیک خویى براى جست وجو در رفتار مناسب و دلیل موجه آن رفتار به طور همزمان تاکید مى شود. چنین است طغیان در سال ۱۹۳۹ درگیر و دار واکنش ها نسبت به جنگى که تازه آغاز شده بود، کاموى جوان خود را در «یادداشت ها»یش براى اظهارنظر کردن دچار تعلیق مى بیند: «من در جست وجوى علت هایى براى طغیانم هستم که تاکنون هیچ توجیهى نداشته است.» موضع رادیکالش بر دلایلى که این موضع را توجیه مى کرد پیشى گرفت. بیش از یک دهه بعد یعنى در سال ۱۹۵۱ کامو «انسان طاغى» را منتشر کرد. تکذیب طغیان در آن کتاب هم دمدمى مزاجانه بود و هم خوداقناع گرانه. آنچه قابل توجه است، منش فرهیخته کاموى ما است، با توجه به انتخاب هاى تاریخى، عملى کردن آن انتخاب ها برایش با کمال میل مقدور بود. لازم به یادآورى است که کامو حداقل سه تصمیم عملى در زندگى کوتاهش مى گیرد- شرکت در نهضت مقاومت فرانسه، جدایى از حزب کمونیست، عدم اتخاذ موضع در شورش الجزایر- و به اعتقاد من در دو مورد از سه مورد فوق به شکل قابل تحسینى خود را تبرئه مى کند. مسئله کامو در سال هاى پایانى عمرش این نبود که مذهبى شد، یا اینکه به سطح انسان دوست بورژوایى تنزل یافت، یا اینکه مرام سوسیالیستى خود را از دست داد. بهتر است بگوییم که او خود، در دام فضیلتى که براى دیگران پهن کرده بود، گرفتار آمد. نویسنده اى که همچون وجدان جمعى عمل مى کند، مثل یک مشتزن به نیروى فوق العاده و غرایز ناب نیاز دارد. پس از مدتى این غرایز ناگزیر مستهلک مى شوند. همچنین لازم است که او در عین توانمندى و پرطاقتى، عاطفى هم باشد. کامو آن آدم پرطاقت نبود، البته نه آنطور که سارتر بود. من آن جسارت مبنى بر رد کمونیسم از سوى بسیارى از روشنفکران فرانسوى در اواخر دهه چهل را ناچیز نمى شمارم. به عنوان یک حکم اخلاقى، تصمیم کامو در آن زمان تصمیم درستى بود و از زمان مرگ استالین او بارها و بارها به خوبى از یک مرام سیاسى حمایت مى کرده است. اما قضاوت اخلاقى و سیاسى همیشه آنقدرها هم به خوشى ختم نمى شود. ناتوانى بغض آلودش در قبال مسئله الجزایرى ها- اینکه او هم الجزایرى و هم فرانسوى بود، مسئله را براى اظهارنظرش کمى بغرنج مى کرد- واپسین وصیتنامه غم بار فضیلت اخلاقى اش بود. در تمام سال هاى دهه چهل، کامو اعلام کرد که وفادارى و جانبدارى شخصى اش ارائه یک قضاوت سیاسى و قطعى را براى او غیرممکن ساخته است. وقتى آنقدر از نویسنده اى بیان اتخاذ موضع اش خواسته شود، اینگونه پاسخى غمناک مى دهد. آنگاه که کامو به سکوت خود پناه مى برد، هم مرلوپونتى (کسى که کامو رابطه اش را با او بر سر مرام کمونیسم با گروه «Temps Modernes» قطع کرده بود) و هم سارتر، امضاهاى متنفذ و کارگرى براى دو مانیفست تاریخى در اعتراض رسمى به ادامه جنگ الجزایر جمع کردند. این یک طنز تلخ است که هم مرلوپونتى، که چشم انداز عمومى سیاسى و اخلاقى اش آنقدر به کامو نزدیک بود و هم سارتر که از نظر کامو تمامیت سیاسى اش یک دهه پیش فروریخته بود، در موقعیتى رهبرى روشنفکران فرانسوى آگاه به آن موضع غیرقابل اجتناب را به دست گرفتند که هر کسى امید داشت، کامو آن را به دست مى گرفت. چند سال پیش لیونل آبل در مرورى کلى بر یکى از آثار کامو از او به عنوان انسانى که تجسم آن احساس ناب و اصیل جداى از کنش ناب است سخن گفت. دقیقاً درست است و این سخن به معناى آن نیست که نوعى ریا و دورویى در اخلاقیات کامو وجود داشت، بلکه بدین معنى است که عمل و کنش نخستین اهتمام کامو نیست. توانایى بر انجام عملى یا خوددارى کردن از ارتکاب عمل نسبت به توانایى یا ناتوانى در درک آن عمل، در مرحله دوم قرار دارد. جایگاه روشنفکرانه اى که کامو براى خود دست و پا کرد نسبت به اهتمام در حس یا درک کردن با تمام خطرات ناتوانى سیاسى که این موضوع به دنبال داشت، پایین تر است. آثار کامو وجودى در جست وجوى یک وضعیت و احساساتى ناب در جست وجوى اعمال ناب و اصیل را به منصه ظهور مى گذارند. در واقع این گسست صریحاً موضوع قصه ها و مقالات فلسفى او است. در کارهاى کامو مى توان نوعى نگرش (اصیل، کلبى مسلکى و در عین حال وارستگى و شفقت) به هستى را که به شرح حوادث دردناک دوخته شده یافت. این نگرش -ناب طلبى- صادقانه به حوادث مربوط نمى شود، بلکه برشوندى از حادثه است که بیشتر از پاسخى به آن یا راه حلى براى آن است. زندگى و کار کامو آنقدر در بند نظام اخلاقى نیستند که بیشتر در وصف شورمندى موقعیت هاى اخلاقى است. این شورمندى مدرنیته کامو است. و توانایى اش در تن دادن به این شورمندى در راهى سترگ و هدفمند است، آنچه خوانندگان آثارش را عاشق و مشتاق او مى گرداند. وقتى دوباره آدم به این انسان رجوع مى کند درمى یابد که او انسانى بود آنقدر دوست داشتنى و با وجود این آن همه اندک شناخته شد. هاله اى در قصه هاى کامو و در صداى روشن و متین مقاله هاى مشهورش وجود دارد و عکس هاى به یاد ماندنى اش، با حضور بى تکلف زیباى انسانى، سیگارى که افتاده میان لب ها، پالتوى بلندى که مى پوشد، پیراهنى و یک دست لباس رسمى که به تن کرده است و در بسیارى موارد چهره اى تقریباً ایده آل دارد: پسرانه، نه خیلى خوش سیما، لاغر، خشن و حالتى جدى و در عین حال متواضع. آدم مى خواهد این مرد را بشناسد. یادداشت ها (۴۳-۱۹۳۵) اولین جلد از یک مجموعه سه جلدى که منتشر مى شود شامل یادداشت هایى است که کامو از سال ۱۹۳۵ تا زمان مرگش نگاه داشته بود. طبعاً دوستدارانش امید داشتند تا در این مرد و کارهایش که به بالندگى شان منجر گشته بود، حس سخاوتمندى بیابند. متاسفم از اینکه باید بگویم، اول از همه اینکه ترجمه فیلیپ تدى کار ضعیفى است. این کتاب مملو از اشتباهات فراوان است که این گاهى وقت ها به یک گسست در القاى حس کامو در متن منجر مى شود. یافتن معادلى در انگلیسى براى سبک موجز، بى تکلف و سخنور کامو خام دستى و به طور کلى نادرست است. این ترجمه همچنین یک شاکله نظرى دست و پاگیرى دارد که شاید برخى خوانندگان را نیازارد، اما مرا اذیت مى کند (براى اینکه بفهمیم لب کلام کامو به انگلیسى چگونه است، پیشنهادم به خوانندگان کنجکاو مراجعه به ترجمه سلیس و دقیق آنتونى هارتلى از بخش هایى از «یادداشت ها» که دو سال پیش در کتاب «تقابل» آمده بود است.) در هر حال این ترجمه جاى بسى تاسف است. با این حال هیچ ترجمه اى خواه وفادار به متن یا بى روح نمى تواند جالب تر از آن چیزى را که «یادداشت ها» است ارائه دهد. اینها یادداشت هاى روزانه فوق العاده اى همچون یادداشت هاى کافکا و ژید نیستند. این نوشته ها زیرکى روشنفکرانه «یادداشت هاى روزانه» کافکا را ندارند و هم فاقد آن پیچیدگى هاى ظریف فرهنگى، دقت هنرى و آن مایه هاى انسانى «دست نوشته ها»ى ژید هستند. «یادداشت ها»ى کامو به عنوان مثال با یادداشت هاى روزانه چزاره پاوزه قابل مقایسه اند. به جز اینکه آنها فاقد عنصر برون نمایى شخصى و خصوصیت روانشناختى هستند. «یادداشت ها»ى کامو شامل مجموعه اى از موضوعات مختلف است، آنها شامل دست نوشته هاى ادبى، جستارهایى براى نوشته هایش هستند، که در آنها عباراتى شامل: پاره هایى از مکالمات شنیده شده یا ایده هاى داستان ها و یا گاهى کل پاراگراف هایى که بعدها در رمان ها و مقالات آورده و تندتند یادداشت شده اند، این قسمت ها از «یادداشت ها» فقط در حد طرح و نوشته هایى فاقد جزئیات اند که به این خاطر در اینکه این نوشته ها رویدادهاى بسیار مهیجى براى شخصیت هاى درگیر در موضوعات قصه هاى کامو خواهند شد، اندکى تردید دارم. با این وجود حاشیه نویسى جالب و همبستگى و ارتباط با آثار کار آقاى تدى (Thody) درخور توجه است. همچنین «یادداشت ها» مجموعه مطالب گوناگونى از کارهاى خوانده شده در بازه نسبتاً محدودى توسط کامو :Jpengler) تاریخ رنسانس و غیره)- مطالعات وسیعى که منجر به نوشتن «انسان طاغى» شد، مشخصاً در اینجا نیامده است- و تعدادى طرح هاى کوچک و نکته سنجى هایى در باب موضوعات روانشناسى و اخلاق را دربرمى گیرد. برخى از این نکته سنجى ها حاوى باریک بینى و جسارت فوق العاده اى است. این مجموعه ها ارزش خواندن دارند و مى توانند آن تصور رایج از کامو را دگرگون سازند، بنابراین مسئله، او به نوعى ریمون آرون بود، مردى آشفته احوال که خیلى دیر از فلسفه آلمان به تجربه باورى آنگلوساکسون و درد مشترک تحت نام فضیلت «مدیترانه اى» تغییر عقیده داد. «یادداشت ها» حداقل جلد اول آن فضایى دلنشین از نیچه انگارى وطنى ارائه مى دهد. کاموى جوان همچون یک نیچه فرانسوى مى نویسد، مالیخولیایى است، آنجا که نیچه بى رحم است، بردبار، آنجا که نیچه متجاوز است، غیرشخصى و عینى نگر، آنجا که نیچه شخصى و سوژه نگر در قبال مسئله شیدایى است. و بالاخره «یادداشت ها» مملو از پیشنهادهایى فردى است -شاید بهتر باشد آنها را بازگفت ها و قطعنامه ها قلمداد کرد- که از طبع برجسته اى که فاقد جنبه شخصى است، نشات مى گیرد. شاید غیرشخصى بهترین لفظ در مورد «یادداشت ها»ى کامو باشد. این یادداشت ها ضد خودزندگینامه نویسى است. هنگام خوانش «یادداشت ها» به سختى به یاد مى آورم که جایى به شگفت و جالب توجه بودن زندگى کامو اشاره اى شده باشد. جالب توجه بودن یک زندگى (برخلاف بسیارى از نویسندگان) نه تنها در درون بلکه همچنین در مفهوم بیرونى آن به ندرت چیزى از این زندگى در «یادداشت ها» یافت مى شود. هیچ چیزى در مورد خانواده که بسیار به آنها وابسته بود، وجود ندارد و نه ذکرى از اتفاقاتى که در این دوره ها افتاد: کارش با تئاتر del Equipe، ازدواج هاى اول و دومش، عضویتش در حزب کمونیست و دوره اى که به عنوان یک ویراستار در یک روزنامه چپ گراى الجزایرى فعالیت داشت. قدر مسلم نبایستى روزانه نویسى یک نویسنده را با استانداردهاى یادداشت هاى نویسندگى قضاوت کرد. دفتر یادداشت هاى یک نویسنده، داراى کارکردهاى بسیار ویژه اى است: او در این دفتر یادداشت اش بند به بند هویت نویسندگى اش را مى سازد. نوعاً یادداشت هاى نویسندگان مملو از جملاتى در مورد امیال شان، نوشتن، میل به عشق ورزیدن، میل به چشم پوشیدن از عشق و میل به ادامه زندگى است. روزانه نویسى جایى است که نویسنده قهرمان خودش است. در این نوشته ها صرفاً او همچون موجودى مشاهده گر، رنج بر و مبارز براى بودن است. به این دلیل است که همه نکته پراکنى هاى شخصى در «یادداشت ها»ى کامو این قدر ویژگى غیرشخصى دارند و کاملاً از حوادث و مردم زندگى اش تهى است. کامو در مورد خود از انسانى تنها مى نویسد: یک خواننده تنها چشم چران، پرستش گر آفتاب و دریا و پرسه زن در این دنیا. اینجا خیلى خوب خودش را به عنوان یک نویسنده نشان مى دهد. تنهایى آن استعاره ناگزیر خودآگاهى نویسنده مدرن است. نه فقط براى خودبیانگرى آن قسم از عواطف ناشایست نویسنده اى چون پاوز (Pavese) بلکه براى انسانى خوش مشرب و وظیفه شناس، چون کامو. بنابراین هنگامى که خوانش جذاب «یادداشت ها» آن پرسش عمیق و همیشگى کامو را حل نکند، حس مان را از او به عنوان یک انسان، عمیق نخواهد کرد. به گفته سارتر، کامو همبستگى قابل تحسینى است از یک انسان با رفتار و اثرش. امروز تنها آن آثار به جا مانده است. و هر قدر هم که این پیوستگى انسان، رفتار و اثر در اندیشه و قلب هزاران خواننده و مشتاق ملهم شود، باز تماماً نمى تواند توسط آن آثار به تنهایى بازسازى شود. اگر «یادداشت ها»ى کامو پس از مرگ نویسنده اش زنده مى ماند تا بیشتر از آنچه که او در زندگى مى کرد به ما مى داد، بسیار عالى بود، اما متاسفانه چنین چیزى را این «یادداشت ها» به ما نمى دهد. منبع: روزنامه شرق ۲۸ تیر ۸۴ 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ افشین ارجمند روز چهارم ژانویه ۱۹۶۰ اتومبیلی که رهسپار پاریس بود با درختی تصادف کرد و «آلبر کامو» در این حادثه جان سپرد. خبر در تمام دنیا پیچید و خیلیها را به یاد روزی شیرین در اکتبر ۱۹۵۷ انداخت، روزی که مطبوعات با عناوین درشت خبر دادند که جایزه نوبل در ادبیات به «آلبرکامو» جوانترین برنده نوبل اهدا شده است. «تمام کارهایم را برای سال ۱۹۶۰ گذاشتهام». کامو، این را به یکی از دوستانش نوشته بود. «۱۹۶۰ سال نوول من خواهد بود.طرحش را ریخته و کارش را شروع کردهام. وقت زیادی میخواهد، اما تمامش خواهم کرد.» از او پیشنویس «نخستین مرد» به جای ماند، نوولی که میباید مرحله تازهیی در سیر تکاملی «کامو» بگشاید. در آغاز راه، ماجرای تازهیی بود. میبایستی ریاست یک تئاتر تجربی را که با کمک دولت اداره میشد، برعهده بگیرد. «کامو» در چهل و شش سالگی به توانایی خود آگاهی کامل داشت و احساس میکرد میتواند به آنچه به مسخره «نیروی نهیب» مینامید، نزدیک شود. در آن زمان پیش از همه نویسندگان همنسل اروپایی خود حتی «ژان پل سارتر» مورد توجه و اقبال مردم قرار داشت البته نه اینکه بگوییم در حوزه صلح جهانی مورد تحسین بود. او خود را یک روزنامهنگار حرفهیی کاملا جا افتاده میدانست که از سالهای اشغال فرانسه، توسط نازیها و مبارزات پنهانی، در مرکز مباحثات ایدئولوژیکی و سیاسی قرار گرفته بود که مملکت را در اوج حوادث نیمه اول قرن بیستم میلرزاند. او، به زحمت میتوانست مانع سقوط خود در دام مجادلات تلخ سیاسی گردد. بعد از ۱۹۴۲ سالی که «بیگانه» در پاریس منتشر شد تصور نمیرفت شهرت برق آسای او اینچنین در قلوب کسانی که پشت سر نهاده بود، رسوخ کند. با مرگش موقتا از او انتقادی نمیشد ولی ترسی را به صورت یک ضایعه دوجانبه به جای نهاده بود. خودش و اؤری که از او به جای ماند. «سارتر» نوشت: «او هر چه میکرد یا میخواست در آینده بکند، هرگز نمیتوانست جلوی خود را بگیرد که در زمینه فرهنگی، یکی از قدرتهای بزرگ نباشد یا حتی در راه خود جلوی نمود تاریخ فرانسه قرن خود را بگیرد.» ستایندگان «کامو» میخواستند از او حالتی احساساتی و ایدهآل ارایه دهند. در حالی که مخالفانش بیشتر مایل بودند شخصیت انسانی او را پوشیده و مخفی نگهدارند. معاصرینش سعی داشتند وی را در قالب یک «نماینده» بگنجانند و اغلب به کنایه او را سرزنش کنند. «کامو» در این قالب نمیگنجید. هرگز! «معرفی فرانسه یا تاریخ قرن» از هدفهای او نبود بلکه فقط ارایه اؤری ارزشمند و بومی که براستی منعکس کننده تجربیات شخصیاش باشد را در نظر داشت و همین امر به او اجازه میداد احساسات خشن و متضادی را که شخصیت اساسا سرکش و پرجوش و خروشش به وجود آورده بود در آؤارش وارد سازد. نوشتههایش، احساسات، تلاشها، سرگشتگیها و نمودهایی از نظام و دیسیپلین سختی بودند که در مورد خودش روا میداشت، ولی در آؤار ادبی ظاهرا عینی خود آنها را دگرگون میکرد. شاید به همین دلیل است که آؤار «آلبر کامو» با برگردانی چنین وسیع و سریع از مرزهای فرانسه به دورترین نقاط دنیا برده شده است. کتابنامه کاملی شامل سه هزار مطلب توسط «رابرت رومینگ» تهیه شده است. این کتابنامه حاوی مقالاتی است که در سراسر دنیا درباره «کامو» نوشتهاند. در این کتاب نام کشورهای اروپای غربی، اسکاندیناوی، لهستان، مجارستان، ترکیه، اسراییل، ایالات متحده امریکا ، پورتوریکو، مکزیکو، ملل امریکای جنوبی، آفریقا، ژاپن و هند دیده میشود. بنابر یکی از آخرین آمارهای «یونسکو»، آؤار «کامو» به سی و دو زبان ترجمه شده است. آؤار کامو دست کم در زمان خود او، شهرتی را که میبایست، بار آورده است. گرچه دوره شهرت آؤار ادبی قابل پیشبینی نیست ولی به نظر میرسد شهرتی که او کسب کرده یکی از باؤباتترین و استوارترین معروفیتها باشد. خاستگاه «آلبرکامو» روز هفتم نوامبر ۱۹۱۳ در خانوادهیی فقیر و سختکوش که مقیم دهکده «مونداوی» نزدیک شهر «قسطنطنیه» بودند، در الجزایر به دنیا آمد. بعد از جنگ «فرانسه و پروس» خانواده پدری «کامو» از آلزاس و خانواده مادریاش از اسپانیا به آنجا آمده بودند. «لوسیین کامو» به زحمت میتوانست بخواند و بنویسد. زنش همین را هم نمیتوانست. سال ۱۹۱۴ «لوسیین» در جنگ «مارن» کشته شد. «کاترین کامو» به یک ساختمان دو اتاقه محله کارگرنشین شهر الجزیره نقل مکان کرد و به عنوان رختشوی به کار پرداخت. «کامو» در بیپولی و فقر بزرگ شد. پنج نفری توی دو تا اتاق جمع شده بودند. یک مادربزرگ سختگیر، یک دایی علیل، مادر تقریبا کر و کمحرف و دو پسرش. «کامو»ی جوان وابستگی عمیقی به مادر خود داشت و این وابستگی در آؤارش بسیار نمایان است. «کامو» با سپاس از گذشته یاد میکند. «خانوادهیی که تقریبا هیچ چیز نداشت و به هیچ چیز رشک نمیورزید، صرفا بخاطر آرامش ویژهاش، بخاطر غرور و فخر طبیعی و منحصر به فردش به من عالیترین درسها را دادند.» پسرک در حالی که از آزادی طبقه بیبضاعت، نهایت استفاده را میبرد در سواحل گردش کرد و از زیباییهای آن سرزمین مدیترانهیی که جبران درندهخویی و پستی اطراف او را میکرد، لذت میبرد. درباره دوران کودکیاش نوشت: «فقر هرگز برای من بدبختی نبود. زیرا غرق در نور و روشنی بود.» در آؤارش دو یا سه انعکاس بزرگ ولی ساده، هست که موجب افزایش حساسیت و آگاهیاش گردید. گنگی بدون شکوه و شکایت مادر، معلم مدرسه ابتداییاش وقتی فهمید که کودک از استعدادی غیرمعمول و ذاتی برخوردار است با او بیشتر کار کرد و آمادهاش ساخت تا به دبیرستان و از آنجا به دانشگاه برود. کامو اشتیاق و حرص زیادی به خواندن داشت. ابتدا آؤار نویسندگان معاصر فرانسه «ژید»، «مونتراان»، «پرومت»، «مالرو» و سپس روسی یعنی «تولستوی» و «داستایوفسکی» که آنها را پیوسته استاد خود میدانست، خواند. آنگاه با راهنمایی استادش «ژان گرنیه» که یک فیلسوف و یک نویسنده بود، یونانیها را کشف کرد و پس از آن رشته فلسفه را برگزید. اصالت او در وابستگی به طبقه کارگر کامو را از سایر دانشجویان متمایز میکرد. بیماری سل که در هفده سالگی به آن مبتلا شده بود تفاوت او را بیشتر نمایان میکرد. او روزگاری خانه را ترک گفت و کارهای گوناگونی که اغلب مربوط به امور دفتری و منشیگری بود انجام داد. همچنین به مطالعاتش در فلسفه ادامه میداد تا سرانجام با «تز»ی که در مورد متافیزیک مسیحی و اصول جدید حکمت افلاطون نوشت تحصیلاتش را تکمیل کرد. در بیست سالگی برای اولینبار ازدواج کرد که یک سال بعد به ناکامی و طلاق انجامید. در بیست و یک سالگی عضو حزب کمونیست شد، در عرض یک سال نظریات و عقاید انتقادی شدیدی را ابراز کرد. پس از سه سال از حزب کنارهگیری کرد. در ۱۹۳۵ به یک گروه آماتور تئاتر پیوست که چهار سال آن را اداره میکرد. طی این مدت دنبال مکتب خاصی نبود مثلا هم «پرومته در زنجیر» ، «آشیل» را به روی صحنه برد و هم یکی از آخرین نوشتههای «آندره مالرو» را به نام «روزهای خشم» و آؤاری از «مسینگ»، «ژید»، «گورکی»، «پوشکین» و «روخاس» و… کامو کارگردان، تنظیمکننده برنامهها، بازیگر، مدیر انتشارات و تبلیغات بود و بالاخره در مرکز کلیه فعالیتهای تئاتر قرار داشت. او استعدادی بلاتردید در ایفای نقش و خلق شخصیت داشت و این امر در تمایل او برای خلق تکنیکهای ویژه ادبی کاملا نمایان است. در «کالیگولا امپراتور دیوانه» و «ژان باتیست کلمانس» ضد قهرمان در «سقوط». در هر یک از سه رمان کامو انعطاف، ریتم و تحریر صدای یک شخصیت واحد از وسایل مهم بیان ماجرا است. کامو در حدود ۱۹۳۲ شروع به نوشتن کرده بود و از ۱۹۳۵ به بعد آن طور که از یادداشتهایش برمیآید، مصمم شد که یک نویسنده شود. در آن سالهای اول او، هم روی نمایشنامهیی که نام «کالیگولا» را برایش انتخاب کرده بود و هم روی یک مقاله در یک زمان واحد کار میکرد. بالاخره دو کتاب کم حجم حاوی مجموعه مقالات به نامهای «دوروی سکه»، «پشت و رو» ۱۹۳۷، و «عروسی» ۱۹۳۸ در الجزایر به چاپ رسید. در بیست و پنج سالگی «کامو» به گروه برجستهیی از الجزایریها وابسته بود که به میراث مدیترانهیی خود افتخار میکردند و مصمم بودند که نام آفریقای شمالی را وارد نقشه دنیا سازند، اما شهرت کامو هنوز مطلقاص محلی بود. ۱۹۳۸، سالی بحرانی بود. او تصمیم داشت استاد دانشگاه بشود، اما نتوانست آزمایشات مورد توجه دولت را با موفقیت بگذراند. سپس به روزنامهنگاری روی آورد و برای یک روزنامه لیبرال دست چپی به نام «الجررپابلیکان» مطلب مینوشت. کامو با پشت گرمی و نیروی فوقالعادهیی بیعدالتیهای شرمآوری را که در حق کشاورزان قبیله، روا میداشتند در روزنامه منعکس ساخت. تا سال ۱۹۳۸ خطوط اصلی فعالیتهای کامو که از روی میل و علاقه آنها را انجام میداد ادبیات، فلسفه، تئاتر، روزنامهنگاری و نگرشی عمیق به عدالت اجتماعی کاملاص معلوم و تثبیت شده بود. با وقوع جنگ جهانی دوم دیگر نتوانست خودداری کند، الجزایر را رها کرد و پس از آن در صحنه اروپا ظاهر شد. روزنامهاش بخاطر طرفداری علنی از اعراب توسط مقامات الجزایری توقیف و خودش تقاضای خروج کرد. کامو در ماه مارس ۱۹۴۰ به پاریس نقل مکان کرد و در اداره روزنامه «پاریس سویر» مشغول به کار شد. برای بار دوم در ماه دسامبر ۱۹۴۰ در لیون ازدواج کرد و در ژانویه ۱۹۴۱ به اوران برگشت. از آن وقت تا پاییز ۱۹۴۳، یعنی زمانی که شواهدی بر فعالیتهای مخفیاش در شبکه زیرزمینی «کومبا» پیدا شد، زندگانی کامو را به زحمت میتوان تعقیب کرد. 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ در بهار ۱۹۴۲ در فرانسه بود. به نظر میرسد در همان زمان هم فعالیتهای مخفی میکرد که او را به «سن اتین» و «لیون» کشانده بود. در همین ایام چاپ دو اؤر «بیگانه» ۱۹۴۱ و «افسانه سیزیف» ۱۹۴۳ در پاریس برای «کامو» تشخا و شهرتی به بار آورد. او در بهار ۱۹۴۳ به پاریس رفت، تا به عنوان مصحح در چاپخانه توسعه انتشارات «گالیمار» به کار پردازد. در پاییز همان سال با نام مستعار «بوشار» مسوولیت چاپ و انتشار ورق پارههای «کومبا» ارگان شبکه زیرزمینی «کومبا» را برعهده گرفت. وظیفه بسیار خطرناکی بود، او حتی نام «آلبرماهه» را نیز برای خودش انتخاب کرد. یک بار در حالیکه طرح یک شماره روزنامه «کومبا» را با خود حمل میکرد گرفتار «گشتاپو» شد ولی جان سالم به در برد. بعد از آزادی پاریس (۲۴ اوت ۱۹۴۴( که روزنامه «کومبا» بطور آزاد منتشر شد کامو که سیویک سال داشت شهرتی دو برابر یافت و به او «مدال آزادی» را که افتخار دریافت آن به ندرت نصیب کسی میشود اهدا کردند. از ۱۹۴۴ به بعد زندگانی کامو انعکاسی از آشفتگیها و اغلب ناامیدیهایی است که به دنبال آزادی در فرانسه وجود داشت. بعد از ۱۹۴۵ جنگ وحشتناک الجزایر که او پیشبینیاش را کرده بود قلبش را بشدت جریحهدار کرد. تنها معدودی از صدها سرمقاله و مقالاتی که او نوشته به انگلیسی ترجمه شده است. این مقالات رویدادهای تکان دهنده سالهایی را شرح میدهند که بسرعت در حال دگرگونی بود. این مقالات بطور ضمنی سیر تکاملی یک فکر را که میبایستی در ۱۹۵۱ به چاپ «انسان طاغی» منتهی شود نشان میدهد. «انسان طاغی» بحثهای تند و تلخی را برانگیخت و سبب ایجاد شکافی مقدس بین «کامو» و «سارتر» شد. چهار نمایشنامه، «سوء تفاهم» ۱۹۴۴، «کالیگولا» ۱۹۴۵، «حکومت نظامی» ۱۹۴۸ و «عادلها» ۱۹۴۹ همراه با یک نوول طولانی «طاعون» ۱۹۴۷ هر یک با موفقیتی دگرگونه منتشر شد. «انسان طاغی» نقطه عطفی بود که «سقوط» آن را تکمیل میکرد. زمینههای فکری تازه و تکنیک جدید از مشخصات مجموعه چند داستان کوتاه بود که با نام «تبعید و ملکوت» چاپ شد. یک بار دیگر «کامو» وارد کار تئاتر شد. در حدود شش نمایشنامه تنظیم و کارگردانی کرد که دوتای آن بسیار موفق بود «در سوگ یک راهبه» ۱۹۵۶ اؤر ویلیام فالکنر و «تسخیرشدگان» ۱۹۵۸ اؤر «داستایوفسکی»، سری جدیدی از آؤارش در حال آماده شدن بود «دون ژوان»، یک نمایشنامه، یک مقاله و «اولین مرد». اگر یکایک حقایق زندگی «کامو» را مورد نظر قرار دهیم باز هم آنچه ضروری است گفته نخواهد شد. کامو به نسلی تعلق داشت که عمیقاص تحت تاؤیر شرایط تاریخی بود. او از این تاؤیرات در سخنرانی دانشگاه استکهلم به عنوان «ناامیدانه مثل همه مردم هم عصر در تشنجات زمان خود گم شدن…» یاد کرد. او بیست سال داشت وقتی که «هیتلر» در آشفته بازار سیاسی سالهای سی (۱۹۳۰ به بعد) به قدرت رسید. او ظهور چندین دولت توتالیتر، اضمحلال جنبشهای سوسیالیست و لیبرال را در اروپا، تصفیه روسیه، تروریسم و شکنجههایی را که پلیس در اروپا به راه انداخت، تمامی جنگها و اردوگاههای زندانیان را دید. جنگ الجزایر در اوج بود که «کامو» درگذشت. عصر الهام و آرامش و صلح نبود. غیر از عوامل متغیر در زمان (مانند انرژی و سلامت) کامو احساس میکرد که زمان در آؤارش نیز نفوذ کرده و سبب ایجاد جهت ویژهیی در آن شده است که نمیبایستی بشود. مثل همه روشنفکران جوان حتی شاید بیشتر از اغلب آنها، چراکه او از دسته پرولتر غیر مشخصی بود احساس میکرد که میبایستی درباره دنیا باز هم فکر کند تا آنچه را که با میلیونها نفر دیگر به رای العین میبیند و تجربه میکند، بخوبی درک کند. افکاری که در مقالاتش موج میزد، زمینههایی که در آؤارش مطرح میساخت، تمرینهای انتزاعی در منطق تئوری یا بازیهای ادبی نبود. او عادت داشت که واقعیت را خشنتر بنمایاند و روشنفکرانه با اینها گلاویز شده، متقاعدشان میکرد که فکر بایستی با عمل جوش بخورد. میگفت عوامل اساسی زیادی هستند که در راهبری انسان بیش از موشکافیها و دقتهای تئوریک و مباحثات لفظی اؤر دارند. سالهای بین دو جنگ جهانی در عین ظالمانه بودنش، در فرانسه از نظر هنری و بیدار کردن روشنفکران سالهایی غنی و شکوفا محسوب میشود. این حقیقتاص «دو روی سکه» بود. یک روی آن احساس نابودی و روی دیگرش هیجانی آرامش ناپذیر که از به وجود آمدن دنیای تازه ریشه گرفت. هر دوی اینها هم در هنرها و در خشونت جنگهای ایدئولوژیکی که فرانسه را از «توتالیتاریسم» دور نگه میداشت انعکاس میپذیرفت ولی در عوض آن را به لبه جنگ داخلی میکشاند. الجزایر در سطح بیرونی این آشوب بود که ظاهراص استوارتر، بشاشتر و نسبت به آینده مطمئنتر به نظر میرسید. کامو در اولین مقالاتش با چشمی تیزبین تصور هموطنان خود و با لحن طنزآمیز کوتاهی همه مردم آزاده جهان را توصیف و آنها را به سوی خود جلب کرد. کامو اوضاع آفریقای شمالی را حاصل تلفیق اخلاق بدوی، اتکا به رضایت سطحی، مادی، مبهم و سریع مردم از سرزمینی دانست که با دست و دل بازی و ولنگاری به آنان پوچی مذهبی و متافیزیکی، هماهنگی گنگ با عوامل طبیعی و زیبایی سرزمین مدیترانهیی را به همراه وحشتی خاموش از مرگ تقدیم میکرد. آنها مردمی بشاش و تن به قضا و قدر سپرده، بدون سنت و آداب و رسوم، (بیمساله و مشکل) مینامید. به نظر میرسد بیماری «کامو» سبب بیداری هرچه بیشتر ذهن او و معطوف گرداندن آن به مشکلاتی شده بود که در غیر این صورت ممکن بود آنها را ندیده بگیرد. او کوچههای بیشمار فلسفه را زیر پا نهاد. از یونان گرفته تا فلاسفه تاریخ «هگل»، «مارکس»، «اشپنگلر»، پیروان اگزیستانسیالیست و متفکران «حوادث عرضی» که بسرعت جای «کانت» را با افکار جوان خود گرفتند: «کی یرکه گارد»، «نیچه»، «شستوف»، «هوسرل»، «یاسپرس»، «هایدگر». اما برخلاف بعضی از اسلاف فرانسوی و معاصرین خود، «گابریل مارسل»، «مرلو بونتی»، «ژان پل سارتر» و «سیمون دوبوآر»، کامو، خود را یک فیلسوف حرفهیی نمیدانست، او علاقهیی نداشت از موقعیت انسان در دنیا توضیحی فلسفی و مرتبط به دست بدهد. در واقع او تنفری معقول نسبت به همه سیستمهایی که این کار را میکنند در دل داشت. شاید بخاطر گذشتهاش او بیشتر علاقهمند بود به مفهوم سقراطی، مردی با اخلاقی ویژه باقی بماند. او به علل و جهات اخلاقی، ایدئولوژی مارکسیستی را در سالهای تسلط «استالین» نپذیرفت، چونکه احساس میکرد صرفاص یک ماسک با نمای بشر دوستانه به روی مکانیسم حکومت پلیسی و فرصت طلبی سیاسی کشیده شده است. آنچه او به عنوان بزرگترین رویداد نوظهور عصر خود تشخیا داد وجود گسترده هیچگرایی بنیادی بود خواه به صورت پنهان یا به حالت آشکار. شک روشنفکرانه زاییده تجربه سیاسی و انتخاب فلسفی، حمله شدید علیه شکلهای مختلف مسلک عقلگرایی موروؤی از روشنفکری، حملات «نیچه» به ارزشهای غربی، پیشبینیهای «اشپنگلر» از تقدیر، عقاید متداول در مسیر از پیش معلوم شده تاریخ، اینها صرفاص زاینده هیچگرایی مورد بحث بودند. هر چند پیوستگی سیستماتیکی در سری کارهای اولیه مقالات تغزلی مجموعه «تابستان» و داستانهای کوتاه «تبعید و حکومت» وجود ندارد ولی طرح آن آؤار به وسیله خود «کامو» تهیه شده است. در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم یک نوول به نام «طاعون» دو نمایشنامه «عادلها» و «حکومت نظامی» و مقاله «انسان طاغی» را خلق کرد. یادداشتهایش نشان میدهد که او فکر دوره انتقام یا دوره قیاس را نیز در سر داشته است. به پرسشی که در مورد ارتباط مقالاتش با نوولهایش شده بود چنین پاسخ داد: «من در سطوح متفاوتی مینویسم تا دقیقا از اختلاط چهرهها خودداری کنم. به این دلیل من نمایشنامهها را به زبان عملی، مقالات را به صورتی عقلایی، نوولها را درباره تیرگی قلبها نوشتم. درست است که این سه نوع کتاب یک چیز واحد را بیان میکند اما، هر چه باشد، توسط نویسنده واحد نیز نوشته شدهاند و با همدیگر تشکیل اؤر واحدی را میدهند. اؤری واحد، نویسندهیی واحد، اما در مقابل «دورهها» ی «کامو» بازتابنده فضاهای جداگانهیی است: الجزیره قبل از جنگ، با کارهای عادی و سرگرمیهای قابل پیشبینیاش، با روزهای دلتنگ کننده اشغال، با گروهها و دستهبندیها و وحشتهای عمیقش، با اغتشاشات روشنفکرانه و ایدهآلیسم بینتیجه سالهای پنجاه، سالهای رجعت به ریتم علایق و زندگانی خصوصی. به نظر میآید «کامو» نسبت به تمامی جریانات احساساتی، سیاسی، و روشنفکرانه عصر خود حساسیت فوقالعاده و استثنایی داشته باشد. بیگانه خوانندگان «بیگانه» پیوسته دچار این وسوسه میشوند که «کامو» را به قالب «مورسو» قهرمان کتاب «بیگانه» در آورند. غلط بودن این همانندی در دو کتاب اول «کامو» مشخا شده است. پنج مقاله کتاب «پشت و رو» «طنز»، «میان آری و نه»، «مرگ در روح»، «عشق زندگی» و «پشت و رو» تشکیل خط واحدی از پدیدههای زندگانی طبقه کارگری الجزایر میدهد. سپس دو تم اساسی و متناقض را آماده میکند: «بیهودگی» مستقر در قلب زندگانی انسان و افتخاری که خود آن زندگانی دارد. «عروس» با فصاحت تغزلی خود سخن از دو موضوع به پیش میکشد: از زندگی و از مرگ برخلاف گذشته مناظر مدیترانه، افتخار زندگی در آفتاب صبحگاهی «تیپاسا» و «لذت فوقالعاده»یی که فضای وسیع آسمان و دیار را پر میکرد. حالا حتمی بودن نیستی و مرگ در صدای «پرشکوه و جلال» شهر مرده «حمیله» بود و زندگانی در قلب تابستان در سواحل سوزان الجزایر. موقتا با مرگ روی تپههای ایتالیا توافق شد. به هیچ مفهوم صریحی «کامو» در میان دیگران یا برای خودش یک «بیگانه» نبود. «من روی این زمین خوشبختم» این جملهیی بود که در یادداشتهایش نوشت، «زیرا که ملکوت من از این خاک است.». و از زبان «پاتریس» اولین قهرمان افسانهیی او همان حرف این چنین تکرار میشود: «از هیچ چیز مگر از عشق خود به زندگی سخن نخواهم گفت.» مرسوم شده است که هنگام گفتوگو از «بیگانه» داستان را به صورت یک افسانه مورد نظر قرار ندهند. بلکه آن را از یک دید صرفا تجریدی فلسفه پوچی بنگرند. شاید کامو با داخل کردن خود به موضوع، تا حدی مسوول این سوءتفاهم باشد. اما مقدمه «اسطوره سی زیف» ذکر میکند که بطور دقیق فلسفه پوچی چیزی است که ما فاقد آنیم. و «کامو» قصد نداشت این فلسفه را بیاراید. از طریق «یادداشتها» میتوانیم سیر ماجراهایی را که در نوول میخوانیم بین ۱۹۳۵ و ماه مه ۱۹۴۰ (یعنی زمان ختم داستان( تعقیب نماییم. «کامو» با کتابی کاملا متفاوت روبرو شده بود. او ابتدا نسخه اول و سپس نخسه دومی از این کتاب را نوشتأ به طریقی که عنوان کتاب تبدیل شد به «مرگ باشکوه». همانطور که مشغول نوشتن بود، زمینههای مختلف «بیگانه» در ذهن او ظاهر شدأ گاهی مجزا، گاهی مرتبط با داستان، اما بطور کلی صورتی مبهم داشت. در نتیجه به آرامی، بطور آزمایشی و شاید هم سهوا و در نتیجه یک کاوش غیرمستقیم «بیگانه» شکل گرفت. کتابی که منتشر شد مطلقا با آنچه در مدنظر کامو بود تفاوت داشت. داستان «بیگانه» دستکم از نظر سطحی پیچیده نیست. «مورسو» منشی ادارهیی در الجزیره، تلگرافی دریافت میکند که خبر مرگ مادرش را در یکی از آسایشگاههای پیران به او میدهد. وی تقاضای دو روز مرخصی کرده و پس از شرکت در مراسم تدفین به الجزیره بر میگردد. به کنار دریا میرود و دختری زیبا به نام «ماری» را به تور میزند. او را به سینما و بعدا به آپارتمان خود میبرد. برحسب اتفاق گرفتار ماجرای نفرتانگیز یک مرد عوضی به نام «رایمون» میشود که در همسایگی او زندگی میکند. رایمون دچار گرفتاری خطرناکی با چند عرب شده است. چاقویی در زیر نور آفتاب برق میزند، «مورسو» ماشه را میکشد… بازداشت، محاکمه و محکوم به مرگ میگردد. گرچه اولین نوول «کامو» موارد مشترک اندکی با «بیگانه» دارد ولی در دو موضوع با هم انطباق دارند: «بیگانگی فرزند و مادر و محکوم شدن یک مرد به مرگ». البته بتدریج پسر بیگانه شده به مرد محکوم به مرگ تبدیل میشود. نباید فراموش کرد، آنطور که «کامو» گفته: این نوول از تیرگی قلب بشر سخن میگوید. رمان «بیگانه» این چنین شروع میشود: «امروز مادرم مرد. یا شاید هم دیروز…» کامو بعد از تجربیات فراوان برای «بیگانه» بیان پرمصرف اول شخا مفرد را انتخاب کرد. «مورسو» ماجرای خود را همانطور که رخ داده شرح میدهد. کوششهای فراوانی شده که زمان اصلی ماجراهایی را که «مورسو» شرح میدهد، کشف کنند ولی هیچکس موفق نشده است. اگر در زمینههای رئالیستی بحث شود، ظاهرا انتخاب طرح داستان به دلایل زیباییشناسی بوده و آنچنان که از اصل داستان بر میآید نقش خود را بسیار خوب انجام داده است. مورسو از انشعابات بعدی اعمال خود بیاطلاع است و کورکورانه به سوی دامی که با دقت برایش چیدهاند نزدیک میشود. وضع او بطرز غریبی شباهت به یک رویا داردأ آنجا که بیننده رویا هم در آن ظاهر میشود و در آن رویا زندگی میکند. برخلاف دنیای کابوس مانند «کافکا» دنیای «مورسو» دنیایی روشن، واضح و در واقع دنیای روزمره الجزیره است. بیانی که توسط «کامو» انتخاب شده (اول شخا مفرد( فوایدی دارد: موقعیتهای توصیف شده، با فوریتی متقاعد کننده، حتمی، سوءظن و اجتنابناپذیری همراه است و برای خود «کامو» نیز آزادی خلق زیر و بمهای سریع در واکنشهای احساسی خواننده است. «مورسو» باقی مانده است. اولین صفحات کتاب گرههای زیادی ندارد. ساده و صریح است. خواننده مراسم تدفین و آسایشگاه پیران و ساکنین آن را از طریق «مورسو» میبیند. اما همینکه «مورسو» شروع به شرح مراجعت و گرفتاریهای خود با «ماری» و سپس با «رایمون» میکند، خواننده از خطر آگاهی مییابد و خود را مجبور میبیند که از خارج نظاره و قضاوت کند. با اینکه خواننده تمام و کمال در اختیار «مورسو» قرار دارد که چگونه داستان و فضای آن را بازگو مینماید، اولین فاصلهگیری خلق میشود، در داخل و حدود دنیایی که فقط خود «مورسو» در آن وجود دارد. نوول تا آنجا که سرنوشت فوری «مورسو» مورد نظر است به وضعی که حتمیت ندارد به پایان میرسد. به تقاضای پژوهشی که وکیلش میکند، ترتیب اؤر نمیدهند و راه گریز بسته میشود. بدین جهت صدای «مورسو» صدای یک انسان زنده است. انسانی که محکوم به مرگ حتمی شده اما در چارچوب داستان برخلاف ما نخواهد مرد. بخاطر اینکه مثل اغلب حکایات معمولی، زندگی مردی کاملا غیرمشخا در نظر است، نوول به سوی اسطوره گامی برداشته است. «مورسو» به علت اینکه مردی را کشته، محاکمه و محکوم به مرگ شده، از سایر مردم مجزا شده و برای ما مثل «یک محکوم به اعدام» سخن میگوید. او وضع عمومی موجود و مشترک بشر را تمثیل میآورد. بیشک این کیفیت معمایی شخصیت داستان است. منبع: روزنامه اعتماد ۱۶ آبان ۱۳۸۴ 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۱ البر کامو نویسنده ای در جستجوی حقیقت! آلبر کامو (به فرانسوی: Albert Camus) (زادهٔ ۷ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰). نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار الجزایری-فرانسویتبار بود. او یکی از فلاسفهٔ بزرگ قرن بیستم و از جمله نویسندگان مشهور و خالق کتاب بیگانه است. کامو در سال ۱۹۵۷ به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد»برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. آلبر کامو پس از رودیارد کیپلینگ جوانترین برندهٔ جایزهٔ نوبل و همچنین نخستین نویسندهٔ زادهٔ قارهٔ آفریقا است که این عنوان را کسب کردهاست. همچنین کامو در بین برندگان نوبل ادبیات، کمترین طول عمر را دارد و دو سال پس از بردن جایزهٔ نوبل در یک سانحهٔ تصادف درگذشت. با وجود اینکه کامو یکی از متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته میشود او همواره این برچسب خاص را رد میکرد. در مصاحبهای در سال ۱۹۴۵ کامو هرگونه همراهی با مکاتب ایدئولوژیک را تکذیب میکند و میگوید:«نه، من اگزیستانتیالیست نیستم. من و ژان پل سارتر از اینکه ناممان اینگونه برچسب میخورد متعجب میشویم.» او در کتاب یاغی مینویسد که تمام عمر خود را صرف مبارزه با فلسفهٔ پوچگرایی کردهاست و عمیقاً به آزادیهای فردی اعتقاد دارد. زندگی شخصی آلبر کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش «لوسین کامو» فرانسوی فقیری بود که در الجزیره برزگری میکرد و در آنجا با زن خدمتکاری که اهل اسپانیا بود ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نامهای لوسین (همنام پدر) و آلبر شد. لوسین کامو یک سال بعد از به دنیا آمدن آلبر در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد و از آن به بعد آلبر همراه با مادرش به خانهٔ مادر مادریاش در الجزیره میرود. پدر ِ کامو جزو آن دسته از مهاجرانی بود که از فرانسه برای گرفتن زمین و کشاورزی به الجزایر آمده بود. تولد و کودکی کودکی کامو در یک زندگی فقیرانهٔ طبقهٔ کارگری سپری شد. فقر، احترام به رنج و همدردی با بیچارگان را به او یاد داد. پسندخاطر غریزی کامو قناعت و بیپیرایگی بود. در جزیرهٔ فقر، خود را در خانهٔ خویش احساس میکرد.[۸] خود او گفتهاست که آفتاب الجزیره و فقر محله بلکور چه مفهومی برایش داشت: «فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ، همه چیز خوب است. آفتاب به من آموخت که تاریخ، همه چیز نیست.» به خاطر فقر خانواده، آلبر مجبور بود پس از پایان دبستان کارگری پیشه کند. اما آموزگارش لویی ژرمن به استعداد وی پی میبرد و او را به امتحان کمک هزینه بگیران و ادامهٔ تحصیل تشویق میکند. او در این آزمون پذیرفته میشود و به هزینهٔ دولت وارد دبیرستان میشود. در آن زمان تحصیلات متوسطه در الجزیره اختصاص به ثروتمندان داشت. به همین جهت، از این پس کامو در دو دنیای جداگانه زندگی میکند. روز، در کنار اغنیا وارد دنیای اندیشه میشود و شب، بر عکس، در کنار فقرا در جهانی دشوار گام میزند. خود او بعدها میگوید:«آزادی را من در آثار مارکس نیاموختم، بل خود آن را در دل فقر شناختم» جوانی و خبرنگاری کامو در تعطیلات تابستانی در برابر دریافت دستمزدی اندک در مغازهها کار میکرد؛ به آموختن انگلیسی پرداخت و با زبان اسپانیایی آشنا شد، ولی نتجهٔ کار مطلوب نبود. در برابر، در فوتبال که در سراسر زندگی به آن علاقهمند بود، به موفقیتهایی رسید. در سال ۱۹۲۹ به عنوان دروازهبان، به تیم جوانان دانشگاه ریسینگ الجزیره (RUA) پیوست. در سال ۱۹۳۰ و با دریافت دیپلم، نخستین گام را به سوی ترقی برداشت. سپس در دسامبر همان سال نخستین نشانههای ابتلا به بیماری سل در او نمایان شد و به همین خاطر مجبور شد فوتبال را کنار بگذارد، هرچند که تا آخر عمر کوتاهش یک تماشاچی فوتبال باقیماند. لیسانس فلسفه را در سال ۱۹۳۵ گرفت در ماه مه سال ۱۹۳۶ پایاننامه خود را دربارهٔ فلوطین ارائه داد. در ۱۹۳۵ در جنبش ضد فاشیستی آمستردام پلهیل (که هانری باربوس و رومن رولان بنیاد گذاشته بودند) به مبارزه پرداخت. کامو زیر نفوذ ژان گرونیه، که او را رهبر آینده میدید، وارد حزب کمونیست شد و مسئولیت تبلیغ در جامعهٔ مسلمان را پذیرفت. سپس در ۱۹۳۶ کامو در نامهای به ژان گرونیه تردید روشنفکرانهاش دربارهٔ مارکسیسم و بیاعتمادی خود نسبت به مفهوم پیشرفت (پروگره) را بیان داشت و پیوستنش به حزب را احساسی و نوعی تمایل به همبستگی به خودیها تعبیر کرد و سرانجام در ۱۹۳۷ بر اساس نامهای از بلامیش به فرمینویل با اتهام کلیشهای تروتسکیست از حزب کمونیست اخراج شد. واقعیت این بود که کامو به دشمنی علنی حزب کمونیست با جنبش ملیگرای مصالی حاج، ستارهٔ شمال آفریقا که تحت پیگرد فرمانداری کل بود، اعتراض کرده بود. او در سال ۱۹۳۸ در روزنامهٔ تازه تأسیس جبههٔ خلق الجزایر، آلژه رپوبلیکن (الجزیرهٔ جمهوریخواه) که پاسکال پیا آن را اداره میکرد، به کار پرداخت. با انتشار تهوع سارتر، کامو در آلژه ریپوبلیکن نقدی بر آن نوشت:«قهرمان آقای سارتر، وقتی به جای آنکه بر عظمت برخی دلایل ناامید بودنش تکیه ورزد به آنچه در انسان نفرت او را بر میانگیزاند اصرار میورزد، شاید به مفهوم واقعی اضطرابش آگاه نیست.» در ژوئن ۱۹۳۹ مجوعه مقالاتی تحت عنوان فقر در قبایلیه نگاشت که کیفرخواستی علیه استعمارگران بود:«نفرتآور است اگر گفته شود قبایلیهایها با فقر خو گرفتهاند. نفرتآور است اگر گفته شود این مردم همان نیازهای ما را ندارند [...] در یکی از روزها، صبح زود، در نیزیاوزو (شهری در غرب قبایلیه) کودکانی ژندهپوش را دیدم که بر سر تصاحب محتویات یک سطل آشغال با سگها درگیر شده بودند. یکی از ساکنان محل گفت:صبحها همیشه همینطور است.» تعداد بسیاری از این مقالهها در کتاب در گذر روزها، رویدادنگاری الجزایر به چاپ رسیدهاست. در ۱۹۳۹ کامو نشریهٔ ریواژ (ساحلها) را با مشارکت ادیزیو و روبلس بنا گذاشت. در سپتامبر همان سال جنگ جهانی دوم آغاز شد و روزنامهٔ آلژه رپوبلیکن که با سانسور دست و پنجه نرم میکرد، در بیست و هشتم اکتبر تعطیل شد و به جایش لوسوار رپوبلیکن منتشر شد که گسترهٔ نشر آن شهر الجزیره بود. انتشار این روزنامه نیز به نوبهٔ خود در دهم ژانویه ۱۹۴۰ به حالت تعلیق درآمد و پس از آن کامو کوشید که با ورود به ارتش به جنگ برود، ولی به دلیل وضعیت جسمانی و گرفتاریاش به بیماری سل نتوانست عضو ارتش شود. او تمام مقالههای خود را به صورت اول شخص مینوشت که تا آن زمان در شیوهٔ گزارشگری فرانسوی متداول نبود. ازدواج کامو در ۱۹۳۴ با «سیمونهیه»، دختری جوان، ثروتمند، زیبا و البته معتاد به مرفین ازدواج کرد و دو سال بعد در اثر خیانتهایی از هر دو طرف و با تحمل «تجربهای دردناک» از هم جدا شدند. این جدایی در مقالهٔ «مرگ روح» به صورتی غیر مستقیم دیده میشود. ازدواج دوم کامو در ۱۹۴۰ بود و او با فرانسین فور، که یک پیانیست و ریاضیدان بود، ازدواج کرد. هرچند که کامو عاشق فرانسین فو بود اما در مقابل خواستهٔ او برای ثبت قانونی ازدواجشان طفره میرفت و آن را روندی غیر طبیعی برای پیوندی عاشقانه میدانست. حتی به دنیا آمدن فرزندان دو قلوی او، کاترین و ژان، در ۵ سپتامبر ۱۹۴۵ نیز کامو را مجاب به ثبت قانونی ازدواج با فرانسین نکرد. بعد از ۱۹۴۴ او چندین نمایشنامه را با بازی ماریا کاسارس، هنرپیشهٔ اسپانیایی، روی صحنه برد و برای مدتی نیز دلباختهٔ او بود. میانسالی و ترک الجزایر با نزدیکتر شدن جنگ جهانی دوم، کامو به عنوان سرباز داوطلب شد، اما به دلیل بیماری سل او را نپذیرفتند. او در این زمان سردبیر روزنامهٔ عصر جمهوری شده بود که در ژانویهٔ سال ۱۹۴۰ دستگاه سانسور الجزایر آن را تعطیل کرد. در مارس همان سال فرماندار الجزیره، آلبر کامو را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی معرفی کرد و به او پیشنهاد کرد که شهر را ترک کند. در این هنگام کامو به پاریس رفت. او کار خود را در روزنامهٔ عصر پاریس شروع کرد بعدها برای دوری از ارتش نازی به همراه دیگر کارمندان روزنامه، ابتدا به شهر کلرمون فران و سپس به شهر غربی بوردو نقل مکان کرد. در ۱۹۴۲ کامو، رُمان بیگانه و مجموعه مقالات فلسفی خود تحت عنوان افسانه سیزیف را منتشر کرد. نمایشنامهٔ کالیگولا را در سال ۱۹۴۳ به چاپ رسانید. او این نمایشنامه را تا اواخر دههٔ پنجاه بارها بازنویسی و ویرایش کرد. در سال ۱۹۴۳ کامو کتابی را به نام نامههایی به یک دوست آلمانی نیز به صورت مخفیانه به چاپ رسانید. فعالیت علیه نازیسم و پایان جنگ در ۱۹ دسامبر ۱۹۴۱ کامو اعدام «گابریل پری» را شاهد بود که این واقعه به قول خودش موجب متبلور شدن حس شورش علیه آلمانها در او شد. او در سال ۱۹۴۲ عضو گروه مقاومت فرانسوی به نام نبرد شد و در اکتبر ۱۹۴۳ به کمک دیگر اعضای گروه شروع به فعالیت روزنامهنگاری زیرزمینی پرداخت. وی در این گروه مقاومت با ژان پل سارتر آشنا شد. او یکبار هنگامی که سرمقالهٔ روزنامهٔ نبرد را به همراه داشت در یک بازرسی خیابانی دستگیر شد. در سالهای پس از جنگ کامو به دار و دستهٔ ژان پل سارتر و سیمون دوبوار در کافه فلور در بلوار سن ژرمن پاریس پیوست. کامو بعد از جنگ سفری به ایالات متحده داشت تا در آنجا در مورد اگزیستانسیالیسم سخنرانی کند. رمان طاعون نیز در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید که در زمان خود پرفروشترین کتاب فرانسه شد. در سال ۱۹۴۷ کامو از روزنامهٔ نبرد بیرون آمد. نمایشنامهٔ عادلها را در سال ۱۹۴۹ منتشر ساخت و اثر فلسفی خود به نام انسان طاغی را نیز درسال ۱۹۵۱ به چاپ رساند. در سال ۱۹۵۲ مشاجراتی بین کامو و سارتر بعد از نوشتن مقالهای علیه کامو در مجلهای که سارتر سردبیر آن بود شروع شد. در ۱۹۵۲ از کار خود در یونسکو استعفا داد زیرا سازمان ملل عضویت اسپانیا تحت رهبری ژنرال فرانکو را قبول کرده بود. در ۱۹۵۳ کامو یکی از معدود شخصیتهای چپ بود که شکستن اعتصاب کارگران آلمان شرقی را مورد اعتراض قرار داد. فعالیتهایی برای الجزایر در اوایل سال ۱۹۵۴ بمبگذاریهای گستردهای از جانب جبههٔ آزادیبخش ملی در الجزایر رخ داد. کامو تا پایان عمر خود مخالف استقلال الجزایر و اخراج الجزایریهای فرانسویتبار بود ولی در عین حال هیچگاه از گفتگو در مورد فقدان حقوق مسلمانان دست برنداشت. در ۱۹۵۵ کامو مشغول نوشتن در روزنامه اکسپرس شد. او در طول هشت ماه ۳۵ مقاله تحت عنوان الجزایر پاره پاره نوشت. در ژانویهٔ ۱۹۵۶ کامو برگزاری یک گردهمایی عمومی در الجزایر را عهدهدار شد که این گردهمایی مورد مخالفت شدید دو طرف مناقشه، جبهه تندرو فرانسویان الجزایر و مسلمانان قصبه، قرار گرفت. کامو در آخرین مقالهای که در مورد الجزایر نوشت تلاش کرد از گونهای فدراسیون متشکل از فرهنگهای مختلف بر مبنای مدل سوئیس برای الجزایر دفاع کند که این نیز با مخالفت شدید طرفین دعوا روبرو شد. از آن به بعد کامو به خلق آثار ادبی پرداخت و داستانهایی کوتاه که مربوط به الجزایر بودند را منتشر ساخت. او در عین حال به تئاتر پرداخت. دو نمایشنامه اقتباسی در سوگ راهبه اثر ویلیام فاکنر و جنزدگان اثر فیودور داستایوسکی از کارهای کامو در تئاتر بود که با استقبال زیادی روبرو شدند. سقوط در سال ۱۹۵۶ به رشتهٔ تحریر درآمد. در سال ۱۹۵۷ جایزهٔ نوبل ادبیات را برای نوشتن مقاله «اندیشههایی درباره گیوتین» علیه مجازات اعدام، دریافت کرد. او از نظر جوانی دومین نویسندهای بود که تا آن روز جایزه نوبل را گرفتهاند. مرگ کامو در بعداز ظهر چهارم ژانویه ۱۹۶۰ و در سن ۴۶ سالگی بر اثر سانحهٔ تصادف نزدیک سن، در شهر ویلبلویل درگذشت. در جیب کت او یک بلیط قطار استفاده نشده پیدا شد، او ابتدا قرار بود با قطار و به همراه همسر و فرزندانش به سفر برود ولی در آخرین لحظات پیشنهاد دوست ناشرش را برای همراهی پذیرفت تا با خودروی او سفر کند. رانندهٔ اتوموبیل و میشل گالیمار، دوست نزدیک و ناشر آثار کامو، نیز در این حادثه کشته شدند. هنگامی که کامو در حادثهٔ اتومبیل کشته شد٬ مشغول کار بر روی نسخهی اول رمان تازهای به نام آدم اول بود. به دوستی نوشته بود:«همهی تعهداتم را برای سال ۱۹۶۰ لغو کردهام. این سال٬ سال رمانم خواهد بود. وقت زیادی میبرد؛ اما به پایانش خواهم برد» حادثهٔ اتومبیل زمانی پیش آمد که عازم پاریس بود تا کاری تازه (کارگردانی تئاتری تجربی) را آغاز کند. آلبر کامو در گورستان لومارین در جنوب فرانسه دفن شد. پس از مرگ کامو، همسر و دو دختر دو قلوی او حق تکثیر آثارش در اختیار گرفتند و دو اثر از او را منتشر کردند. اولین آنها کتاب مرگ شاد بود که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. شخصیت نخست این کتاب پاتریس مورسو نام دارد که بسیار شبیه مورسو، شخصیت نخست کتاب بیگانه است. در محافل ادبی مباحث بسیاری در مورد ارتباط این دو کتاب در گرفتهاست. دومین کتابی که پس از مرگ کامو منتشر شد یک اثر ناتمام به نام آدم اول بود که سال ۱۹۹۵ منتشر شد. آدم اول یک خودزندگینامه دربارهٔ دوران کودکی نویسنده در الجزایر است. 9 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۱ اثار البر کامو رمان بیگانه - ۱۹۴۲ - نام اصلی: L'Étranger طاعون - ۱۹۴۷ - نام اصلی: La Peste سقوط - ۱۹۵۶ - نام اصلی: La Chute مرگ خوش - نوشته شده در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۷ و منتشر شده در سال ۱۹۷۱ - نام اصلی: La Mort heureuse آدم اول - کامو پیش از اتمام این اثر جان باخت و در سال ۱۹۹۵ این اثر نیمهتمام منتشر شد - نام اصلی: Le premier homme نمایشنامهها کالیگولا - نوشته شده در ۱۹۳۸ و اجرا شده در ۱۹۴۵ - نام اصلی: Caligula مرثیهای برای راهبه - ۱۹۵۶ - اقتباس از رمانی نوشتهٔ ویلیام فالکنر با همین نام - نام اصلی: Requiem pour une nonne سوء تفاهم - ۱۹۴۴ - نام اصلی: Le Malentendu حکومت نظامی - ۱۹۴۸ - نام اصلی: L' Etat de Siege عادلها - ۱۹۴۹ - نام اصلی: Les Justes تسخیر شدگان - ۱۹۵۹ - اقتباس از رمانی نوشتهٔ فئودور داستایوسکی با همین نام - نام اصلی: Les Possédés آثار غیر داستانی پشت و رو - ۱۹۳۷ - مجموعهٔ مقاله - نام اصلی: L'envers et l'endroit عیش - ۱۹۳۸ - مجموعهٔ چهار جستار - نام اصلی: Noces افسانهٔ سیزیف - ۱۹۴۲ - نام اصلی: Le Mythe de Sisyphe انسان طاغی - ۱۹۵۱ - نام اصلی: L'Homme révolté یادداشتها ۱۹۳۵-۱۹۴۲ - انتشار: ۱۹۶۲ - نام اصلی: Carnets, mai ۱۹۳۵ — fevrier ۱۹۴۲ یادداشتها ۱۹۴۳-۱۹۵۱ - انتشار: ۱۹۶۵ یادداشتها ۱۹۵۱-۱۹۵۹ - انتشار: ۱۹۸۹ - نام اصلی: Carnets Tome III: Mars ۱۹۵۱ – December ۱۹۵۹ 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۱ آثار ترجمه شده به فارسی آدم اول، ترجمهٔ منوچهر بدیعی، تهران، نیلوفر، ۱۳۸۴ اسطورهٔ سیزیف، همراه: امید و محال در آثار کافکا، ترجمهٔ شهلا شریعتمداری، بینا افسانهٔ سیزیف، (مقاله دربارهٔ پوچی). ترجمهٔ علی صدوقی، م. ع. سپانلو، اکبر افسری. تهران: دنیاینو، ۱۳۸۲ افسانهٔ قرون و تحلیلی از افکار کافکا، ترجمهٔ عنایتالله شکیباپور. تهران: بینا، بیتا انسان طاغی، ترجمه مهبد ایرانیطلب. تهران: نشر قطره، ۱۳۷۴ بیگانه، ترجمهٔ جلال آلاحمد و علی اصغر خبرهزاده. تهران: کانون معرفت، ۱۳۴۵ بیگانه، ترجمهٔ امیر جلالالدین اعلم، تهران: نشر نیلوفر، ۱۳۷۷ بیگانه، ترجمهٔ محمدرضا پارسایار. تهران: هرمس، ۱۳۸۸ بیگانه، ترجمهٔ خشایار دیهیمی. تهران: نشر ماهی، ۱۳۸۸ بیگانه، ترجمهٔ عنایتالله شکیباپور. تهران: بینا، بیتا بیگانه، ترجمهٔ پرویز شهدی. تهران: مجیدی، ۱۳۸۸ بیگانه، ترجمهٔ لیلی گلستان. تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۶ بیگانه، ترجمهٔ هدایتالله میرزمانی. تهران: گلشایی، ۱۳۶۱ پشت و رو، ترجمهٔ عباس باقری. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۰ تبعید و حکومت وجدان، ترجمهٔ عنایتالله شکیباپور. تهران: غزالی، بیتا تبعید و سلطنت، ترجمهٔ محمدرضا آخوندزاده. تهران: ققنوس، ۱۳۸۵ تعهد اهل قلم، (مجموعه مقاله) ترجمهٔ مصطفی رحیمی. تهران: نیلوفر ۱۳۸۵. چاپ اول ۱۳۶۲ به نام تعهد کامو. تهران: آگاه چند نامه به دوست آلمانی، ترجمهٔ رضا داوری. تهران: نیل، ۱۳۴۷ حکومت نظامی؛ شهربندان. ترجمهٔ یحیی مروستی. تهران: جامی، ۱۳۸۸ خوشبخت مردن، ترجمهٔ قاسم کبیری. تهران: جامی ۱۳۸۸/چ اول، ۱۳۷۰. تهران: ادیبپور. در محاصره، ترجمهٔ محمدعلی سپانلو. تهران: بینا، ۱۳۴۱ دلهرهٔ هستی، ترجمهٔ محمد تقی غیاثی. تهران: نگاه، ۱۳۸۴ راستان، (نمایشنامه در پنج پرده). ترجمهٔ ابوالفضل قاضی. تهران: نیل، ۱۳۴۹ راستان، ترجمهٔ سپیده نوروزی. تهران: نیلوفر، ۱۳۸۱ رکوییم برای یک راهبه، ترجمهٔ کیاسا ناظران. تهران: اندیشهسازان، ۱۳۸۴ سقوط، ترجمهٔ اصغر بهروز. تهران: هنر، ۱۳۵۶ سقوط، ترجمهٔ آناهیتا تدین. تهران: روزگار، ۱۳۸۷ سقوط، ترجمهٔ علی صدوقی. تهران: بینا سقوط، ترجمهٔ شورانگیز فرخ. تهران: نیلوفر، ۱۳۷۷ سقوط، ترجمهٔ امیر لاهوتی. تهران: جامی، ۱۳۸۸ سوء تفاهم، نمایشنامه در سه پرده، ترجمهٔ جلال آلاحمد. تهران: بینا، 1329 سوء تفاهم و عادلها، ترجمهٔ مهوش قومی. تهران: آشیان، 1389 شادیها و ناکامیها، ترجمهٔ عنایتالله شکیباپور. تهران: عطایی، 1325 شهربندان و عادلها، ترجمهٔ محمدعلی سپانلو. تهران: نگاه، 1385 طاعون، ترجمهٔ رضا سیدحسینی. تهران: نیلوفر، 1375 طاعون، ترجمهٔ عنایتالله شکیباپور. تهران: فرخی، 1351 طاعون، ترجمهٔ پرویز شهدی. تهران: مجید، 1388 طاعون، ترجمهٔ علی صدوقی. تهران: خرد، 1340 طاعون، ترجمهٔ اقدس یغمایی. تهران: جامی، 1388 عادلها، ترجمهٔ محمدعلی سپانلو. تهران: متین، 1341 عادلها، ترجمهٔ خرم مهدوی. سوئد: 1987. تهران: بینا، 1366 عصیانگر، ترجمهٔ مهستی بحرینی. تهران: نیلوفر، 1387 عیش، ترجمهٔ محمدتقی غیاثی. تهران: پیام، 1357 غریبه، ترجمهٔ رحمت مصطفوی. تهران: صفی علیشاه، بیتا فلسفه پوچی (گزیده مقالههای کامو)، ترجمهٔ محمدتقی غیاثی. تهران: پیام، 1356 کالیگولا، نمایشنامه در چهار پرده.، ترجمهٔ خسرو جمشید. بیجا: کانون شهریار، 1329 کالیگولا، ترجمهٔ پری صابری. تهران: هنوز، نشر قطره، 1388. نیل، 1350 کالیگولا، ترجمهٔ شورانگیز فرخ. تهران: خانه کتاب، 1347. مروارید، 1357. فیروزه، 1375 کالیگولا، ترجمهٔ ابوالحسن نجفی. تهران: نیل، 1346 و 1350. فیروزه، 1375. کتاب زمان، 1382 و 1388 مرگ خوش، ترجمهٔ علیرضا طاهری. تهران: آسیا، 1363 مرگ خوش، ترجمهٔ احسان لامع. تهران: نگاه، 1387 میهمان و چند داستان دیگر، ترجمهٔ شهرزاد بیاتموحد. کرج: نشر نادی، 1379 میهمان، ترجمهٔ نرگس تنها. تهران: کولهپشتی، 1388 یادداشتها، ترجمهٔ خشایار دیهیمی. تهران: تجربه، دفتر ویراسته 1374 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۲ البر کامو و طعم تلخ حقیقتهیچ چیز غمانگیزتر از این نیست که کسی خوشبختی بازیافتهاش را دوباره و خیلی زود از دست بدهد: چشمنوازی مناظر روز، لطافت و معصومیت شب، طعم خلاق تنهایی و از همه مهمتر، عطر گمشده دوران کودکی را. پرده پایانی زندگی نسبتا کوتاه آلبر کامو، برای علاقهمندانش، سرشار از این حس غمانگیز است و شاید علاوه بر عمق زیبایی ادبی آثار این نویسنده، همین پایانبندی اندوهناک هم موجب شده محبوبیت او پس از مرگ افزایش یابد. آلبر کامو که در خانوادهای فقیر به دنیا آمده بود و تا قبل از این که به شهرت برسد از نظر مالی وضع چندان مناسبی نداشت، با فروش رمان «طاعون» توانست به جایی فکر کند که مدتها در جستوجویش بود؛ جایی برای فرار از ازدحام و شلوغی، جایی برای آرامش و تنهایی، و در نهایت جایی برای تفکر و نوشتن. در ۳۰ ژوئن ۱۹۴۷، کامو در نامهای خطاب به رنه شار، شاعر فرانسوی، مینویسد: «آیا اکنون میتوانم از تو، به عنوان دوستی قدیمی، کمکی بخواهم؟ از پاریس و از طایفه دزدانی که در اینجا میبینم خسته شدهام، عمیقا دوست دارم دوباره سرزمین فراموشناشدنیام الجزایر را بازیابم، اما به دلایلی که ربطی به الجزایر ندارد نمیتوانم در آنجا زندگی کنم.» کامو که رنه شار را پس از آرتور رمبو، بزرگترین شاعر فرانسوی قرن بیستم میدانست، از او میخواهد که در خریدن خانهای در جنوب فرانسه کمکش کند، زیرا زیستن در «پرتو گرم و درخشان مدیترانه» برای کامو گویای سعادتی ابدی بود. پیشتر، دوستی با شار، که او هم به روستایی در جنوب فرانسه پناه برده بود، موجب شده بود کامو تمام مناطق زیبای آن منطقه، به ویژه روستای لورماران را کشف و چشماندازهای سرزمین مادریاش را در آنجا بیابد. کامو سال ۱۹۴۶ وقتی برای اولین بار به لورماران رفت، در یادداشتهای روزانهاش نوشت که ستارگان، سکوت و زیبایی «منقلبکننده» آنجا، پس از سالها، خستگی را از تنش بیرون کرد. اما رسیدن به آرزوی زندگی در یکی از روستاهای جنوب فرانسه برای کامو چندان هم ساده نبود و اگر یک دهه بعد، جایزه نوبل را به دست نمیآورد، شاید هیچ وقت نمیتوانست این آرزوی دیرین را محقق کند. سپتامبر سال ۱۹۵۸، کامو به همراه فرانسین همسرش، پس از دیدن چندین خانه در روستای چند صد نفری لورماران، بالاخره یکی از آنها را که متعلق به یک پزشک جراح بود و در کوچهای منتهی به کلیسا قرار داشت، به قیمت ۹ میلیون و ۳۰۰ هزار فرانک خرید. او از میان دوستانش، اولین کسی را که خبر کرد، رنه شار بود که در بیست و پنجم همان ماه برایش نوشت: «خانهای زیبا در لورماران خریدم که متعلق به شماست.» کامو راست میگفت؛ او نه تنها باصفاترین روستای جنوب فرانسه را انتخاب کرده بود، بلکه خانهاش هم که اکنون محل زندگی دخترش کاترین است، هنوز زیباترین چشمانداز را در میان دیگر خانههای این روستا دارد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام حتما کامو آن لحظه که پا به تراس خانه گذاشت و دشتی سبز، با کوههایی سبزتر را دید که قصری پانصدساله و مربوط به دوران رنسانس را همچون نگینی در خود جای داده، تصمیمش برای خرید این خانه قطعی شد. همان زمان، روزنامههای فرانسه خانه جدید کامو را «قصر» دیگری توصیف کردند که جلال و شکوهش کمتر از قصر لورماران نیست. اما حقیقت آن است که به رغم زیبایی و وسعت منظره، درون خانه، ساده و مختصر بود. نوشتن در لورماران دو ماه پس از خرید خانه لورماران، کامو که رفتوآمدهای پس از جایزه نوبل، نمیگذاشت آن طور که میخواهد در پاریس بنویسد، وسایل نوشتنش را در یکی از دو اتاق طبقه اول این خانه مستقر کرد و نوشتن را از سر گرفت. همان روزهای اول، از مغازههای لورماران، ظروف غذا و اسباب زندگی خرید و چند تابلویی را هم به دیوارهای خانه نصب کرد. پیانویی را هم که از پاریس آورده بود در اتاق کناریاش، که حالا دیگر اتاق فرانسین شده بود، گذاشت. کامو آن روزها بیش از هر زمانی دلمشغول تئاتر بود؛ در همین خانه نمایشنامه «جنزدگان» نوشته داستایوفسکی را برای اجرا بازنویسی کرد و به فکر خریدن سالنی برای اجرای تئاترهایش افتاد. اما مهمترین محصول دوران نوشتن در این خانه، که بعضی روزها ساعتها بدون وقفه طول میکشید، نگارش رمان «آدم اول» بود؛ رمانی که البته با مرگ کامو ناتمام ماند. «آدم اول» داستان زندگی خود نویسنده است که سالها قصد داشت آن را روی کاغذ بیاورد؛ داستان یتیم شدن در کودکی و تلاش برای شناخت پدر مرده. انگار کامو به لورماران آمده بود تا از فضای نوستالژیک آنجا برای نوشتن از گذشته بهره ببرد. همچنین در لورماران، کامو بیش از همیشه به فکر مادرش افتاده بود، مادری که نه خواندن میدانست و نه نوشتن، و بر اساس آن چه در ابتدای دستنوشته «آدم اول» آمده، قرار بود این کتاب به او هدیه شود: «به تو که هرگز نخواهی توانست این کتاب را بخوانی». پیش از دومین و آخرین نوئلی هم که کامو در لورماران بود، چکی را همراه با یک نامه در پاکتی میگذارد و برای مادرش میفرستد. وقتی مادر کامو نامه را دریافت میکند، از یکی از همسایهها میخواهد آن چه را پسرش برای او نوشته، بخواند: «امیدوارم همیشه همین قدر جوان و زیبا بمانی، و همچنان بهترین قلب روی زمین از آن تو باشد...» لورماران، با روزهای آفتابی و عطر گلهایش، کامو را که دیگر مشغلهای جز تئاتر و ادبیات نداشت، بیش از همیشه، در نوشتن غرق میکرد. او در همان سالهای پایانی عمرش، به نویسندگان جوان میگفت که «نویسنده واقعی هیچ وقت در محافل همکاران خود شرکت نمیکند». اما آن طور که آلبر ممی، نویسنده فرانسوی تونسیتبار و از نزدیکان کامو، میگوید این توصیه کامو «آرزوی باطنی تحقق نیافته» او بود، زیرا در هر حال، کامو «اهل معاشرت» بود و خودش نیز به این امر اذعان داشت. 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۲ برای نمونه، در نوامبر سال ۱۹۵۸، یعنی همان اوایل زندگی در روستای لورماران، در نامهای خطاب به ژان گرونیه، فیلسوف و نویسنده فرانسوی، که از دههها قبل این روستا را میشناخت، مینویسد: «به لورماران آمدهام برای نوشتن. شرایط نوشتن برای من همیشه مثل شرایط زندگی یک راهب بوده: تنهایی و کمخوری. صرف نظر از کمخوری، تنهایی با طبیعت من سازگاری ندارد، به همین علت حس میکنم نوشتن، خشونتی است که علیه خود به کار میبرم. با این حال باید بنویسم. اوایل ژانویه به پاریس برمیگردم و فکر میکنم این رفتوآمد، شیوه مؤثری برای برقراری آشتی میان زندگی زاهدانه و عادات زشت من است برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام » یا در نامهای به دوست دیگرش نوشته است: «تقریبا تمام روز را به نوشتن گذراندهام، ولی واقعیت این است که تنهایی سخت و جانفرساست، چون زندگی، خوشیها و خندههایش را دوست دارم... دیروز، وقتی برای نیم ساعت از نوشتن دست کشیدم، با صدای بلند به خودم دشنام دادم، اما دوباره نوشتن را از سر گرفتم.» اما این گلایهها به این معنا نیست که آلبر کامو از راهی که پیش گرفته بود، خشنود نبود، بلکه فقط رابطه او با نوشتن تغییر یافته بود: «پس از بیست سال نوشتن، برای اولین بار حس میکنم که رسیدهام به حقیقت هنر؛ بارقهای دلربا که قلبم را میفشرد. اما این بارقه فرّار و ناپایدار است و پس از لحظهای، دوباره کورکورانه و با شکی همیشگی، باید به نوشتن ادامه دهم.» زندگی و مرگ در لورماران با این وجود، زندگی آلبر کامو در لورماران، به نوشتن خلاصه نمیشد. او معمولا هر روز صبح، بعد از یک پیادهروی طولانی، به کافه «هتل اُلیه» در مرکز روستا میرفت و صبحانهاش را در آن جا میخورد و روزنامه میخواند. اگر هم کسی میخواست با او ملاقات کند در همان کافه قرار میگذاشت. کامو که از کودکی به فوتبال علاقه داشت و در کنار تحصیل به طور جدی فوتبال بازی میکرد و تا دروازهبانی رده جوانان تیم راسینگ دانشگاه الجزیره پیش رفت، در لورماران عضو افتخاری تیم فوتبال این روستا شد و بعضی وقتها در بازیهای جوانان لورمارانی شرکت میکرد و پیراهن آبی و سفید آنها را میپوشید. روژه گرونیه، نویسنده و دوست کامو، در کتابی به نقل از او مینویسد: «خیلی زود فهمیدم توپ هیچگاه از طرفی که فکر میکنید نمیآید و این در زندگی خیلی به دردم خورد...» بعضی وقتها هم که کامو در خانه بود، مادام ژینو، خدمتکاری که با رفتن صاحبخانه قبلی کارش را از دست نداده بود، برایش غذا درست میکرد: دلمه گوجه فرنگی، فطیر گوشت و غذاهای محلی مخصوص جنوب فرانسه. «او یک زن خدمتکار نیست، بلکه خواهر من است.» کامو اواخر سال ۱۹۵۹ به مادام ژینو گفت که همسر و دوقلوهایش، ژان و کاترین، تعطیلات نوئل به آنها خواهند پیوست. اما معمولا وقتی همسر و فرزندانش به خانه لورماران میآمدند، او مثل همیشه نمیتوانست تمام وقتش را صرف نوشتن کند. در یادداشتها و نامههایی که آن روزها نوشته، از سرگیری کارهایش را به پاریس موکول کرده است. چند روز پیش از آن که کامو و خانوادهاش به پاریس بازگردند، میشل گالیمار، برادرزاده گاستون گالیمار ناشر معروف فرانسوی، همراه ژانین زن، و آنوشکا دخترش، به دیدن او آمد. آنوشکا تازه هجده ساله شده بود و کامو به این مناسبت به او «دانشنامه تئاتر معاصر» هدیه کرد. دوم ژانویه ۱۹۶۰، آلبرکامو همسر و دو فرزندش را که میخواستند با قطار به پاریس بازگردند، به ایستگاه آوینیون میرساند. اما فردای آن روز میشل گالیمار، به اصرار، کامو را که بلیط قطار در جیبش بود، سوار اتوموبیل خود میکند؛ کامو در صندلی جلو کنار دوستش میشل مینشیند و ژانین و آنوشکا و سگ آنها روی صندلیهای عقب. آنها شب به شهر ماکُن، در مرکز فرانسه میرسند و همان جا میخوابند. ظهر فردای آن روز، در هشتاد کیلومتری پاریس، اتوموبیل از مسیر جاده منحرف میشود و به یک درخت چنار برخورد میکند. کامو درجا، و میشل گالیمار هم پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان میمیرند، اما ژانین و آنوشکا از این تصادف مرگبار نجات پیدا میکنند. آلبر کامو همواره به دوستانش میگفت که «هیچ چیز وحشتناکتر از مرگ یک کودک، و هیچ چیز پوچتر از مردن در یک تصادف اتومبیل نیست برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام » پیکر او را به جای دفن در قبرستانهای معروف پاریس، به لورماران باز گرداندند و در گورستانش به خاک سپردند. او قبلا به اهالی این روستا گفته بود: «بالاخره قبرستانی را که باید در آن دفن شوم، پیدا کردم.» روز تشییع جنازه کامو در لورماران، که یک روز سرد زمستانی بود، رنه شار از همه غمگینتر به نظر میرسید. این شاعر، پنج سال بعد در مقدمه کتابی از کامو از «قوت و عمق» دوستیشان نوشت. آندره مالرو، نویسنده فرانسوی، هم که آن زمان وزیر فرهنگ فرانسه بود در پیامی کامو را یکی از کسانی دانست که به لطف آنان «فرانسه همیشه در قلب انسانها حضور خواهد داشت». با وجود تمام خوشیهایی که لورماران برای آلبر کامو داشت، سخت است که بگوییم او در این دو سال، به زندگی دلخواهش رسیده بود؛ این نویسنده سالها پیش از مرگش، از زبان یکی از شخصیتهای نمایشنامه کالیگولا نوشته بود: «انسانها میمیرند بدون آن که به سعادتی دست یابند.» 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده