bar☻☻n 5895 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۴ چرا می گوییم سرما؟ گرما از ریشه ی گرم است. اما سرما از ریشه ی سرم نیست! چون گرما و سردا را با هم می گوییم سردا به سرما تغییر کرده است. در اصل گرما و سردا است. نمونه ی دیگر،عدد پنجده یا پانجده است که گفتنش سخت است و پانزده شده و ششده بنا به همسایگی با آن تبدیل به شانزده شد. ویا نمونه دیگر (یا مَن اسمُهُ دَواء و ذکرُهُ شِفاء) است که ما در فارسی شِفاء به کسر حرف شین را به فتح شین و شَفا می گوییم و این به دلیل نزدیکی دواء و شفاء است که شَفاء تحت تأثیر دَواء تغییر حرکت داده است. جالب اینکه اصلاً شَفا معنی خوبی هم ندارد و به معنای جان کندن است و آخرین لحظات زندگی شخص محتضر را شَفا می گویند. پس شاید بهتر است بگوییم خدا شِفایت دهد. 2 لینک به دیدگاه
salamati20 5 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۸ سرما. [ س َ ] (اِ) سرما (از: سرد) به شباهت با گرما (از: گرم ) ساخته شده (والا میبایست سردا بشود). (دارمستتر تتبعات ایرانی ج 1 ص 267). همین شکل در پهلوی نیز وجود دارد: «سرماک » برابر «گرماک » . گیلکی «سرمه » ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سرما» ، سمنانی «سرما» ، سنگسری «سرمو» ، سرخه ای «سرمه » ، لاسگردی «سرمه » ، شهمیرزادی «سرمه » . سردی . برودت . ضد گرما. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مقابل گرما. (آنندراج ). برد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : بماندستم چون فنگ به خانه در دلتنگ ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ . حکاک . نه گرماش گرم و نه سرماش سرد همه جای شادی و آرام و خورد. فردوسی . میر با تو ز خوی نیک بدل گرمی کرد گرچه در سرما با میر نرفتی به سفر. فرخی . رفت سرما و بهار آمد چون طاووسی بسوی روضه برون آمد هر محبوسی . منوچهری . سپیده دم از بیم سرمای سخت بپوشید بر کوه سنجابها. منوچهری . دلی کز مهر باشد بی شکیبا نه از گرما بترسد نه ز سرما. (ویس و رامین ). امروز سرمایی سخت بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). علم چون گرماست نادانی چو سرما در قیاس هرکه از سرما گریزد قصد زی گرما کند. ناصرخسرو. گرفت آب کاسه ز سرمای سخت چو زرین ورق گشت برگ درخت . عمعق . لینک به دیدگاه
salamati20 5 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۸ شفا. [ ش َ] (ع اِ) بقیه ٔ هلاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آخر عمر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کرانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کران . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). کناره . کنار. لب .دم . حَرْف . (یادداشت مؤلف ). کرانه ٔ رود. (دهار). کنار و طرف هر چیز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کناره . ج ، اشفاء. (مهذب الاسماء). || گوشه . ج ، اشفاء، شُفی ّ، شِفی ّ. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). - شفاجُرُف ؛ کناره ٔ وادی و آبگیر وتالاب . (ناظم الاطباء). لب وادی . (یادداشت مؤلف ). لب و کناره ٔ وادی و آبگیر، چه ، شفا بمعنی کناره و طرف و جُرُف به معنی وادی و تالاب و آبگیر است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : رو کاین شفا شفاجرف است از سبق مرا آنرا شفا مخوان که شقاییست بس عظیم . خاقانی . علی شفا حفرة من النار؛ بر کناره ٔ مغاکی از آتش . (قرآن 103/3). علی شفاجُرُف هار؛ بر کنار گذرگاه سیل خالی شده . (قرآن 109/9). || اندک . (ناظم الاطباء). اندکی ، برای مرد هنگام مرگ ، برای ماه هنگام محاق گویند: مابقی منه الا شفاً؛ و کذلک للشمس عند غروبها. (ناظم الاطباء). لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده