جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'شعر'.
30 نتیجه پیدا شد
-
بسمهتعالی رها فلاحی در ۲۹ تیر ماه ۱۳۹۶ خورشیدی در شهر زیبای بروجرد دیده به جهان گشود. والدین او، سعید فلاحی (زانا کوردستانی) و لیلا طیبی (رها) هر دو از شعرای سپیدسُرای معاصر هستند. مجموعه اشعار سپید کوتاه (هاشور) "چشمهای تو" چاپ اول ۱۴۰۰؛ نخستین کتاب چاپ شده از اشعار این شاعر خردسال است که به همراه اشعار پدر و مادرش توسط انتشارات گنجور منتشر شد. همچنین در کتاب سپیدهای ایران ۱۴۰۰ مجموعه اشعار تعدادی از شاعران سپیدسرای ایران که توسط انتشارات ایزد قلم چاپ و منتشر شده بود؛ چند شعر هاشور رها فلاحی، جای داده شده است. اشعار او در سایتهای ادبی مختلفی همچون؛ سایت ادبی هنری حضور - سایت کانون فرهنگی چوک - مجله مروارید - سایت شعرزار - سایت صیانت شعر - شعرانه و روزنامه سایه، منتشر شده است. ▪︎برخی از دستآوردهای هنری و ادبی رها فلاحی: - منتخب پویش ملی نشاط نوروزی با کتاب ۱۴۰۰. - منتخب پویش ملی نقاشی به رنگ مدرسه ۱۴۰۰. ▪︎نمونه شعر: (۱) در ناگهانِ باغچه، آفتابگردانی شُکفت وُ، دیدم: --[نورِ خدا] بود! (۲) چشمانم ابریست؛ همراهم-- چتری خواهم داشت --به احتمالِ باران! (۳) از همهی عروسکهایم پرسیدم، نه! هیچ کدام [دوست داشتن] --نمیدانستند! (۴) عروسکام قبضه روح کردهست -تنهایی ام را. (۵) وزید نسیم، -به گوش زمین ... چه زیباست؛ -صدای خدا... (۶) موهایم را که کوتاه کردند؛ قلب من به کنار، با بُغضِ «گُلسرم» -چه کنم؟!
-
سلام راستش دیدم شعر کردی تو این فروم نیست واسه همین تصمیم گرفتم یه تاپیک با همین عنوان بزنم و اشعار کردی رو اینجا بذارم و تا جای که بتونم(وقت یاری کنه) واستون معنی اشعار رو هم میذارم تا بقیه دوستان هم که از این تاپیک دیدن میکنن بتونن ازش استفاده ببرن. از همه عزیزان میخوام که شعرای کردیشونو اینجا بذارن امیدوارم که کرد زبانهای انجمن همکاری کنن راستی اگه هر کدوم از کاربرای غیر کرد زبان شعری داشت که میخواست ترجمه ش رو بدونه میتونه تو همین تاپیک بذاره و زیرش بنویسه که ترجمه کن تا واسش ترجمه کنم البته این رو هم باید بگم که زبان کردی خودش به 4 زبان مختلف سورانی، کرمانجی، هورامی و کلهری تقسیم میشه که کاملا" با هم متفاوت هستن طوری کسی که کلهری هستش اون سه تا زبان کردی رو متوجه نمیشه واسه همین من سعی میکنم از 4 زبان کردی تو اشعارم استفاده کنم اونهایی که نوع شعرش رو مشخص نمیکنم همگی به زبان سورانی سروده شدن که زبان غالب اکثر کردها هستش همه رقمه در خدمته دوستان عزیز هستم سوالی داشتین میتونید بپرسید
-
بر استانه سرنوشت معطل مانده است تاریخ تا نوشته شود توسط تکرار. ابوالقاسم کریمی [Hidden Content]
-
گردآوری: ابوالقاسم کریمی شنبه 1 تیر 1398 *** همه از دست غیر ناله کنند سعدی از دست خویشتن فریاد *** عافیت میبایدت چشم از نکورویان بدوز عشق میورزی بساط نیک نامی درنورد *** هر که می با تو خورد عربده کرد هر که روی تو دید عشق آورد *** دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد *** بیحاصلست یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآرد *** گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مَردم عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد *** هر که میورزد درختی در سرابستان معنی بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد *** غم دل با تو نگویم که نداری غم دل با کسی حال توان گفت که حالی دارد *** عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد *** بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد گفتم لب تو را که دل من تو بردهای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد *** هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد گو حذر کن که هلاک دل و دین میگذرد *** زنده شود هر که پیش دوست بمیرد مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد *** اگر هزار غم است از جهانیان بر دل همین بس است که او غمگسار ما باشد *** به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد *** آیین وفا و مهربانی در شهر شما مگر نباشد *** جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد *** کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی به نقد اگر نکشد عشقم این سخن بکشد *** نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن توبت کنون چه فایده دارد که نام شد *** ابنای روزگار غلامان به زر خرند سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد *** سود بازرگان دریا بیخطر ممکن نگردد هر که مقصودش تو باشی تا نفس دارد بکوشد *** هر که معشوقی ندارد عمر ضایع میگذارد همچنان ناپخته باشد هر که بر آتش نجوشد *** آن نه می بود که دور از نظرت میخوردم خون دل بود که از دیده به ساغر میشد *** اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند کآرام جان و انس دل و نور دیدهاند لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز پیراهنی که بر قد ایشان بریدهاند *** دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را که مدتی ببریدند و بازپیوستند *** عیب شیرین دهنان نیست که خون میریزند جرم صاحب نظرانست که دل میبندند *** روا بود همه خوبان آفرینش را که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند قمر مقابله با روی او نیارد کرد و گر کند همه کس عیب بر قمر گیرند *** چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند *** مرا به علت بیگانگی ز خویش مران که دوستان وفادار بهتر از خویشند *** غلام همت رندان و پاکبازانم که از محبت با دوست دشمن خویشند *** تا مگس را جان شیرین در تنست گرد آن گردد که حلوا میکند *** ما روی کرده از همه عالم به روی او وآن سست عهد روی به دیوار میکند ***
-
[Hidden Content] میان سیل غم ها نوحه گر ، من درون قلب دشمن بی سپر ، من گلی در باغ عیش و عشوه ها تو درخت سرو در مشت ِ تبر ، من
-
ترانه:گریه های بی سر و صدا اینجا فضای زندگی شعری بلند و مبهمه که واسه ی سرودنش ردیف و قافیه کمه ما قُلکه آرامشو با گریمون پُر میکنیم سیسد روز از هر سالمون ماه عزا و ماتمه هر آدمی که قلبشو , به غصه ها فروخته مسیر سرنوشتش , یه راه پر پیچ و خمه شادیه ما قصریه که دیواراش از پلاستیکه کنار قصر شادیمون خونه ی سنگی غمه قانون اختیار میگه میتونی غم رو بکشی اما واسه کشتن غم قدرتمون خیلی کمه ابوالقاسم کریمی
-
شاخه ها را از ساقه ها جدا کردیم چُنان که با زمین بیگانه شدیم وَ ریشه را از قلب تپنده ی خاک برکَندیم تا جایی , برای مُردن بنا کنیم حال خلاصه ی تمدن تقدیسِ کشتار است و بردگی «آری, اینچنین بود برادر» که تاریخ را در«گهواره ی تکرار نوشتیم» پیش از این پیامبران گفته بودند «آدمی, رنج را , زندگی خواهد کرد». ابوالقاسم کریمی 1/خرداد/1398
-
گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی4
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاعره
139 دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم 138 نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم 137 آسودگی کنج قفس کرد تلافی یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم 136 حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم 135 هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم 134 دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم 133 نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم 132 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟ 131 باور که میکند، که درین بحر چون حباب سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم 130 فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم 129 شود جهان لب پرخندهای، اگر مردم کنند دست یکی در گره گشایی هم 128 زنده میسوزد برای مرده در هندوستان دل نمیسوزد درین کشور عزیزان را به هم 127 دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست از تهی کردن دل میشود افزون، چه کنم؟ 126 چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟ دلم نمی اید این صفحه را سیاه کنم 125 گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟ 124 از جور روزگار ندارم شکایتی این گرگ را به قیمت یوسف خریدهام 123 مرد مصاف در همه جا یافت میشود در هیچ عرصه مرد تحمل ندیدهام 122 بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا که من این بار به امید تو برداشتهام 121 حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار 120 نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار 119 جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست موج دریادیده در ساحل نمیگیرد قرار 118 بغیر عشق که از کار برده دست و دلم نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر 117 فرصت نمیدهد که بشویم ز دیده خواب از بس که تند میگذرد جویبار عمر 116 روزی که آه من به هواداری تو خاست در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز 115 در دیار ما که جان از بهر مردن میدهند آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت 114 هر طفل نی سوار کند تازیانهاش 113 بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش 112 ای که میجویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشتهتر در کار خویش 111 صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد آب در روغن چو باشد، میکند شیون چراغ 107 گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب خواب ما سوخت ز شیرینی افسانهٔ عشق 108 همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ 109 هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام 110 انتخاب و گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) 5شنبه 27 دی 1397 -
گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی3
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاعره
. . . 64 سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد 65 دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد 66 ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد 67 دلیل راحت ملک عدم همین کافی است که هر که رفت به آن راه، برنمیگردد 68 نمیگردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد 69 بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر چنان رود که دل مور را نیازارد 70 ای کارساز خلق به فریاد من برس زان پیشتر که کار من از کار بگذرد 71 دولت سنگدلان زود بسر میآید سیل از سینه کهسار به سرعت گذرد 72 تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد 73 مصیبت دگرست این که مرده دل را چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد 74 درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم هزار دولت ناپایدار رفت به گرد 75 من که روزی از دل خود میخورم در آتشم وای بر آنکس که نعمتهای الوان میخورد 76 ای که چون غنچه به شیرازهٔ خود میبالی باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد 77 گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمیخیزد 78 قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند به من خسته بجز چشم پریدن نرسد 79 تیره روزان جهان را به چراغی دریاب تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد 80 شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست که این صدا به قیامت بلند خواهد شد 81 از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم نقش پایی چند ازان طاوس زرین بال ماند 82 از پشیمانی سخن در عهد پیری میزنم لب به دندان میگزم اکنون که دندانم نماند 83 ز رفتن دگران خوشدلی، ازین غافل که موجها همه با یکدیگر هم آغوشند 84 قامت خم , مانع عمر سبک رفتار نیست سیل از رفتن نمیماند اگر پل بشکند 85 تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند 86 غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند 87 بریز بار تعلق که شاخههای درخت نمیشوند سبکبار تا ثمر ندهند 88 چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان روشندلان به یک دو نفس پیر میشوند 89 عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت عالم خاک کم از عالم تصویر نبود 90 شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود 91 گر گلوگیر نمیشد غم نان مردم را همه روی زمین یک لب خندان میبود 92 سراب، تشنهلبان را کند بیابان مرگ خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود 93 در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است ریشه در دل میکند خاری که در پا میرود 94 هیچ کس عقدهای از کار جهان باز نکرد هر که آمد گرهی چند برین کار افزود 95 به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود 96 سیل دریا دیده هرگز بر نمیگردد به جوی نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود 97 بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود 98 به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است پر شکسته خس و خار آشیانه شود 99 چندان که در کتاب جهان میکنم نظر یک حرف بیش نیست که تکرار میشود دور نشاط زود به انجام میرسد می چون دو سال عمر کند، پیر میشود 100 روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاه اهل هنر سبز میشود _خیلی زیبا_ 101 نتوان به آه , لشکر غم را شکست داد این ابر از نسیم پریشان نمیشود 102 رتبهٔ زمزمهٔ عشق ندارد زاهد بگذارید که آوازه جنت شنود 103 مرا ز روز قیامت غمی که هست این است که روی مردم عالم دو بار باید دید 104 از قید فلک بر زده دامن بگریزید چون برق، ازین سوخته خرمن بگریزید ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست چون سیل، ازین دشت به شیون بگریزید 105 میدان تیغ بازی برق است روزگار بیچاره دانهای که سر از خاک برکشید 106 زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است تا نگردی مست، این بار گران نتوان کشید . . . . گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) سه شنبه 25 دی 1397 -
دویدیم و دویدیم به جایی نرسیدیم ما نوک پرگار بودیم به دور خود چرخیدیم _ تلخی طعم زندان خنده رو از ما گرفت پشت نقاب خنده,با غصه ها جنگیدیم _ کلید شادی هامون تو قفل غم شکسته دری برای رفتن از این کویر ندیدیم _ مثل یه برگ جوون که افتاده رو زمین زیر پای روزگار تو سختی ها قلتیدیم _ «دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به دیوار» دیدیم که روی دیوار نوشته ما تبعیدیم _ شاعر: ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) شنبه 22 دی 1397
-
گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی2
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاعره
31 رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست 32 هر که افتاد، ز افتادگی ایمن گردد چه کند سیل به دیوار خرابی که مراست ؟ 33 اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است 34 حفظ صورت میتوان کردن به ظاهر در نماز روی دل را جانب محراب کردن مشکل است 35 عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد سیلاب نپرسد که در خانه کدام است 36 از بس کتاب در گرو باده کردهایم امروز خشت میکدهها از کتاب ماست 37 کفارهٔ شراب خوریهای بی حساب هشیار در میانهٔ مستان نشستن است 38 در محرم تا چه خونها در دل مردم کند محنت آبادی که عیدش در بدر گردیدن است 39 از ما سراغ منزل آسودگی مجو چون باد، عمر ما به تکاپو گذشته است 40 هست امید زیستن از بام چرخ افتاده را وای بر آن کس کز اوج اعتبار افتاده است 41 بخت ما چون بید مجنون سرنگون افتاده است همچو داغ لاله، نان ما به خون افتاده است 42 داند که روح در تن خاکی چه میکشد هر ناز پروری که به غربت فتاده است 43 چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است 44 نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز آوازهای از عشق و هوس بیش نمانده است 45 امروز کردهاند جدا، خانه کفر و دین زین پیش، اگر نه کعبه صنمخانه بوده است 46 نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا غافل که ناخدا هم ازین تخته پارههاست 47 تا دادهام عنان توکل ز دست خویش کارم همیشه در گره از استخاره هاست 48 بغیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هرچه درو هست، واگذاشتنی است 49 ما ازین هستی ده روزه به جان آمدهایم وای بر خضر که زندانی عمر ابدست 50 دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب که هوس در دل مرغان قفس بسیارست 51 غمنامهٔ حیات مرا نیست پشت و روی بیداریم به خواب پریشان برابرست 52 سیل از بساط خانه بدوشان چه میبرد؟ ملک خراب را غمی از ترکتاز نیست 53 نه همین موج ز آمد شد خود بی خبرست هیچ کس را خبر از آمدن و رفتن نیست 54 دل نازک به نگاه کجی آزرده شود خار در دیده چو افتاد، کم از سوزن نیست 55 گر محتسب شکست خم میفروش را دست دعای باده پرستان شکسته نیست 56 چون طفل نوسوار به میدان اختیار دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست 57 چون وانمیکنی گرهی، خود گره مشو ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست 58 ز خنده رویی گردون، فریب رحم مخور که رخنههای قفس، رخنه رهایی نیست 59 مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد یاد زمانهای که غم دل حساب داشت 60 ز روزگار جوانی خبر چه میپرسی ؟ چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت 61 جان به این غمکده آمد که سبک برگردد از گرانخوابی منزل سفر از یادش رفت 62 هر که آمد در غم آبادجهان، چون گردباد روزگاری خاک خورد، آخر به هم پیچید و رفت 63 وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت . . . گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) -
گرد آوری ابیات ناب از اشعار حافظ بخش پنجم/ابوالقاسم کریمی
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در ایران ( آثار )
گرد آوری ابیات ناب از اشعار حافظ بخش پنجم/ابوالقاسم کریمی . گرد آوری اشعار . .نکته های مهم. 1_در هنگام مطالعه ی شعر تلاش خواهم کرد ناب ترین ابیات را انتخاب کنم. 2_سعی خواهد شد ابیاتی که پند و اندرزی در آن وجود دارد گرد آوری شود. 3_ابیاتی که صرفا معنا و مفهوم عشق دنیایی دارد، جمع آوری نخواهد شد. گردآوری ابیات ناب/اشعارحافظ/بخش پنجم................................................................................................................................................ 1 جمیله ای است عروس جهان ولی هُش دار که این مخدره در عقد کس نمی آید 2 مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید 3 سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید 4 پند حکیم محض صواب است و عین خیر فرخنده آن کسی که به صمع رضا شنید حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید 5 میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید،شما نیاز کنید 6 هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر آن نمرده به فتوای من نماز کنید 7 ز آنجا که پرده پوشی عفو کریم توست بر قلب ما ببخش که نقدی است کم عیار 8 سعی نابرده در این راه به جایی نرسی مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر 9 می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور 10 پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز 11 میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز 12 بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس 13 فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس 14 دل ربایی همه آن نیست که عاشق بکشد خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش 15 دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مُباهات و زهد هم مفروش 16 لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته ی سر بسته چه دانی خموش 17 بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش 18 خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سسست و سخن های سخت خویش 19 جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق 20 هر چند غرق بحر گناهم ز شش جهت تا آشنای عشق شدم اهل رحمتم 21 فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم 22 من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم 23 من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم آزاری ندارم 24 پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت من چرا مُلک جهان را به جُوی نفروشم 25 از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم 26 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم 27 ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه ی کس , سیه و دلق خود ارزق نکنیم 28 عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مُطلق نکنیم 29 آسمان کشتی ارباب هنر می شکند تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم 30 گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم 31 سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم که من نسیم حیات از پیاله می جویم . . گردآوری و تایپ:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) . . .جمعه 25 آبان 1397 -
سلام همراهان:wavesmile: خوش اومدید:vi7qxn1yjxc2bnqyf8v تو این تاپیک قصد داریم بیت هایی که وسط یه شعر حالتون رو خوب میکنه و به نظرتون جالبه رو برامون بنویسید:girl_in_dreams: شعرها لطفا نو نباشه و متن عاشقانه هم نذارید لطفا اسپم ممنوعه عکس نذارید و حتما هم اسم شاعر ذکر بشه سپاس فراوان:rose:
-
نقد و بررسی "راز ماندگاری یک اثر هنری در چیست؟"
M_Archi پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در بایگانی تالار هنر
بچه ها یه سوالی هست که مدت زیادیه ذهن منو مشغول کرده که البته طرح اولیه سوال و جرقه اش رو استادم زده بود بحثی درباره ی "راز ماندگاری هنر" که حالا ایشون تحت عنوان "اعجاز زمان" مطرح کرده بودن. فکر میکنم بهتره با یک مثال شروع کنم: حتما براتون پیش اومده که مثلا یک تابلوی نقاشی قدیمی رو تو موزه ای ببینید و محوش بشید و از حسی که درونتون ایجاد میکنه شگفت زده بشید و مدت زمانی رو بدون اینکه متوجه باشید بهش خیره بشید و نتونید چشم ازش تابلو بردارید و تا مدتها هم همش تو ذهنتون باشه .... در عین حال یک تابلوی دیگه که خیلی هم تعریفشو شنیدید که خوب کار شده و وقتی هم میبینید کلی خوشتون بیاد و حتی کار پرتکنیکه ولی مثل اون روتون تاثیر نمیذاره و میتونید ازش بگذرید و حتی زودی هم فراموشتون میشه و بعد مدتی وقتی دوباره برگردید دیگه براتون جذابیت اول رو نداشته باشه؟ یا تو یه هنر دیگه مثلا موسیقی. وقتی یک موسیقی کلاسیک رو گوش میکنید میبینید همچنان براتون تازگی داره و محوش میشید و شمارو به اوج میبره ولی چنین تاثیرگذاری رو تو یکی از اثار موسیقی جدید حس نکرده باشید؟ یا تو بقیه ی هنرها،سینما، ادبیات، شعر و ... مثلا فکر میکنم اکثرا حداقل یکبار این سوال برای هرکس پیش اومده که چرا ما تو عصر حاضر با وجودیکه این همه شاعر خوب داریم .. این همه شعرهای خوب .. سبکهای مختلف و ... ولی هیچ کدوم زیبایی و تاثیرگذاریی شعری مثل دیوان حافظ رو نداره! -------------- واقعیت اینه که در تمام دوران تاریخ هنر، از ابتدا تا الان ما اثار ارزشمند زیادی داریم که همچنان جذابیت خودشونو حفظ کردن و همچنان تاثیرگذار و احساس برانگیزن. این حس هم نه صرفا بدلیل باستانی بودن و قدیمی بودنشون بلکه در وجود خود کاره. یعنی بدون درنظر گرفتن تاریخ خلق اون اثر و بدون اینکه فکر کنی ببینی این کار کی خلق شده، یا چه کسی خلق کرده، اون تاثیر گذاری رو داره! اما متاسفانه به نظر میاد هرچه قدر از اون دوران دور میشیم و مخصوصا در عصر حاضر و هنر جدیدمون ما دیگه چنین اثاری رو نمیبینم! هستن اثاری که موقتا تاثیرگذارن و سروصدا میکنن ولی با گذشت زمان اونها هم دیگه اون "تاثیرگذاری" یا به قول استادم "اعجاز" اولیه رو ندارن. حالا سوالی که مطرح میشه اینه که: چه چیزی دراون اثار وجود داره و خالق اثر اون رو لحاظ و حفظ کرده که با گذشت این همه سال همچنان جذابیت و تاثیرگذاری خودشونو دارن؟ یا حتی میشه اینطور مطرح کرد که: در هنر امروز ما و درهنگام خلق اثار چه چیزی نادیده گرفته میشه که اثار خلق شده به قولی تاریخ مصرف دارند و بعد از مدتی جذابیت خودشونو از دست میدن و ماندگار نمیشن؟ فکر میکنم برای شروع همینقدر توضیح کافی باشه . لطفا همه نظراتتون رو بگید، بقیه صحبتهارو با هم ادامه میدیم. امیدوارم بحث خوبی داشته باشیم و با کمک هم بتونیم به جواب این سوالات برسیم پ ن 1: بدون شک جواب این سوال کمک بزرگی به هنر و هنرمندانمون برای خلق اثاری ماندگار درطول تاریخ میکنه. پس لطفا اسپم نکنید و فقط درباره ی موضوع تاپیک نظر بدید. پ ن 2: بچه ها شاید جواب این سوالات موضوع خیلی ساده ای باشه شایدم یک موضوع پیچیده، کسی نمیدونه. به خاطر همین هر حدس یا فرضی یا حتی بدیهی ترین نظریات هم ممکنه برای رسیدن به جواب کمکمون کنه و جرقه ای ایجاد کنه. پس لطفا بدون تعارف و خجالت هرچی به ذهنتون میاد و فکر میکنید ممکنه دلیلش باشه بگید. ممنون -
مقاله شعر به مثابهي متن استعاري و جايگاه آن در كتابهاي دورهي ابتدايي
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در دوره ابتدایی
[TABLE=width: 95%] [TR] [TD=class: HTitle, width: 100%, colspan: 2]شعر به مثابهي متن استعاري و جايگاه آن در كتابهاي دورهي ابتدايي[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2] چکیده: [/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right]استعاره در نظريههاي معاصر از دو منظر مورد توجه قرار ميگيرد؛ نخست اينكه صرفاً زينت و تفنّن ادبي نيست، بلكه سرشت زباني دارد و ميتواند به همهي گونههاي مجازي و شكلهاي ادبي و هنري تسري بيابد و ديگر اينكه شكلگيري آن در ساحت و كليت متن پديد ميآيد و نه تنها در تركيب واژگاني و عبارت. منشأ اين نگاه بافتاري به استعاره ابتدا در انديشهها و آثار رمانتيكها پيدا شد. آنها مدعي رابطهي سازمند استعاره با كل زبان بودند؛ در نتيجه آن را در كل يك متن رمان و نمايش و به صورت انداموار ميسنجيدند. اما توجه دقيق به سازوكار استعاره در تحليلهاي فرماليستها شكل گرفت. آنها شعر را معيار زبان ادبي و محور استعاري زبان تلقي كرده و به كشف روابط ارگانيك يك متن (شعر) متمركز شدند و برخلاف نظر سنتي بلاغيون كه از طريق قرينههاي لفظي، مخاطب را به معناي غيرلفظي مورد نظر راهنمايي ميكردند، از راه جستوجوي تناسبات معنوي و اشارههاي لفظي در متن، نظام معنايي و نظام صوري متكثري را از درون متن استعاري بيرون ميكشيدند. اين نگرش در قرن بيستم، انقلاب بزرگي را در تحليل ساختاري متون پديد آورد. خصوصاً با گسترش استعاره به روح و چارچوب متن، باعث شد، قوهي تخيل، معنيافزايي و كشف مفاهيم پيچيده و غامض وجه بارز هر متن ادبي دانسته شود. اين مقاله ميكوشد جايگاه چنين برداشتي از استعاره را در اشعار كتابهاي دورهي ابتدايي بررسي كرده و سه پرسش كلي را مطرح كند: 1- آيا كودكان استعارههاي بافتاري را درك ميكنند و اگر اينگونه است، استعارههاي محسوس را بهتر ميفهمند يا استعارههاي نامحسوس را؟ 2- عناصري كه بافت و انسجام استعاري شعر كودكان را بر هم ميزنند، كداماند؟ 3- مؤلفان كتابهاي دورهي ابتدايي از شعر چه انتظاري دارند؛ به كاركرد مستقيم شعر براي آموزههاي اخلاقي، اجتماعي، ديني و مهارتهاي زندگي ميانديشند يا آن را براي پرورش قوهي خلاقيت و تخيل كودك ميخواهند؟![/TD] [/TR] [/TABLE] مشخصات مقاله:مقاله در 7 صفحه به قلم دکتر علی اصغر ارجی.منبع:كودك و نوجوان ،شماره پياپي 197، ،سال هفدهم،، شماره در سال 5، اسفند، 1392، صفحه 65-71 دانلود مقاله -
شعر به عقيده هايدگر، داراي خاصيتي است كه از خواست و اراده ما بيرون است. شاعر نميتواند ارائه كند كه شعر بگويد؛ شعر خودش ميآيد. ما هم كه خوانندگان شعر او هستيم نميتوانيم به خواست و اراده خودمان در برابر آن واكنش ابراز كنيم. بايد به شعر تسليم شويم و بگذاريم روي ما كار كند. این شعرهای عصیان زده خودشان می ایند گاه از زبان من گاه اززبان تو وهمگی بی اراده تسلیم شعری هستم که می اید... می اید... ...
-
مقاله نگاهی به سبک، پیشینة آن در ایران و اروپا و اصول سبک شناسی شعر
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مقالات ادبی
سبک شناسی، از جمله علوم ادبی است که امروزه اهمیت خاصی دارد و یکی از شیوه های مهم برای پی بردن به ویژگیهای یک اثر و به دست آوردن معیاری از روش هنری یک هنرمند، تحلیل سبکشناختی آثار او بر اساس زبان و ویژگیهای ادبی و فکری است. در این جستار، نظرات مختلف صاحبنظران ایرانی و اروپایی و تعاریفی که از سبک دارند، مورد بررسی قرار گرفت. در مرحلة بعد، به ویژگیهایي که موجب ميشود تا اثر، هنری شـناخته شـود و بهوجود آورندة آن اثر، به عنوان صاحب سبک معرفی گردد، پرداخته شده است. از دیگر موضوعات مهم این پژوهش، پیشینة سبک شناسی علمی در ایران و اروپاست و در گام بعدی، دربارة معرفی سبک جمعی و شخصی و چگونگی شناسایی این دو نوع سبک که منوط به آشنایی با کدهای پیشین و پسین موضوعات مطرح شده میباشد و همچنین دربارة سبک به عنوان ابزار فردیت ساز، گفت و گو میشود و در مرحلة پاياني بازشناسی عناصر سبکی، به خصوص در حوزة زبانی و بلاغی مد نظر قرار گرفته است. کلیدواژهها: سـبک، پیشینة سبک شناسی، اثر هنری، هنرمند ادبی، زبان معیار، زبانشناسی، زیباشناسی، شعر. مقدمه سبک، نمودار گزینش و ترکیب شاعر و نویسنده از امکانات متعدد زبانی است. از دیدگاه تکنیکی، سبک یک هنرمند چیزی نیست جز آن شگردی که در آن، فرمهای هنری خویش را به کار میگیرد. این علم، از جمله علومی است که علمای آن، با وجود تلاش نتوانستند تعریف دقیقي از آن ارايه كنند. در این جستار سعی میشود به پیشینهای از چگونگی این تلاش علما پرداخته شود. سبک شناسی ادبیات، بخش پیچیده و ظریف و گستردهای از دانشهای ادبی است که پژوهشگر را به تشخیص و تمیز میان گونههای مختلف «بیان» در ادب یک ملّت و چونی و چگونگی آنها قادر میسازد. همین موقعیت ویژه است که همواره سبک شناسی را در معرض آمیخته یا مشتبه شدن با رشتههای گوناگونی از دانشهای دیگر قرار داده و سبب شده است که هر پژوهشگری سبک را از دیدگاه علمی موضع تخصصی خود بنگرد؛ در نتیجه، در هر دورهای یا به اقتضای دانشی، رنگ و انگ ویژهای به سبک شناسی زده میشود. تمامی محققان پدیدههای سبکی، اثر ادبی، اعم از نظم و نثر را به عنوان موضوع مطلق پژوهش سبک شناسی و از اهداف مهم این علـم میشـمارند. در ایران، سبک شناسی، پیوندی ناگسستنی با نام محمد تقی بهار دارد. او نخستين كسي است که در ایران به صورت علمی به کاوش دربارة مسائل سبک شناسی سخن فارسی پرداخت. بعد از این استاد گرانمایه است که محققان ایرانی با بهكارگيري روشهای علمی که برگرفته از آموزههای علمی اروپاییان که پایهگذاران واقعی سبک شناسی علمی بودند، به این مسأله توجه کردند. یکی از مسائل مهم در سبک شناسی شعر، چگونگی شناسایی عناصر سبکی و تشخیص سبک فردی شاعر از نرم ادبی زمانة آن شاعر میباشد که این وظیفه خطیر به عهدة علم سبک شناسی است که در این جستار به شاخصهاي اصلی این شناسایی اشاره شده است. معانی مختلف سبک و تعریف آن از نظر صاحب نظران این فن سبک شناسی، از جمله علوم ادبی است، اما مثل علوم ادبی مانند علم عروض و معانی و بیان، سابقة چندانی ندارد. البته باید متذکر شد که سبک به مفهوم شیوه و طرز، در آثار ادبی وجود دارد، ولی سبک شناسی علم جدیدی است و از اویل قرن نوزدهم میلادی به این سو، به صورت علمی مورد توجه علما قرار گرفته و دربارة مباحث مربوطه به آن بحثهایی صورت گرفته است. قبل از شروع بحث، نخست باید بدانيم که سبک چیست؟ «واژة سبک مصدر ثلاثی مجرد عربی است به معنی گداختن و ریختن و قالبگیری کردن زر و نقره، و «سبیکه» به معنی پارة زر و نقرة گداخته و قالب گیری شده مشتق ازآن است.»1 در کتاب «مقدمة الشعر و الشعرای ابن قتیبه در آیین نقد ادبی» واژة سبک به معنی طرز، شیوه، سیاق و طریقه به کار رفته است. مؤلف کتاب در مقدمه کتاب خویش ميگوید: «شعر را نیک بیازمودم و آن را بر چهارگونه یافتم. نوعی از آن دارای لفظی زیبا و معنای دلکش است ... نوعی دیگر هست که لفظی زیبا و شیرین دارد، اما اگر ژرف بدان درنگری در معنی آن فایدتی نخواهی یافت؛ و این نوع از شعر بسیار است قسمتی دیگر از آن دارای معنی نیکو است، اما لفظهای آن کوتاه و نارساست، مانند گفتة لبید بن ربیعه: ما عاتَبَ المرءُ الکریمَ کَنفسِهِ والمرءُیصلِحُهُ الجلیسُ الصالحُ این بیت گرچه در معنی «اسلوب نیکو باشد، لکن طراوت و روانی آن اندک است.»2 در لغتنامه دهخدا آمده است: «سبک شامل دو موضوع است، فکر یا معنی، صورت یا شکل»3 محمد معین در فرهنگ فارسی ذیل واژة سبک چنین آورده است: «روشی است خاص که شاعر یا نویسنده ادراک و احساس خود را بیان میکند، طرز بیان ما فی الضمیر است»4 محمد تقی بهار «سبک» را معادل «استیل» اروپایی و آن را مأخوذ از لغت «استیلوس» یونانی به معنی «ستون» بیان كرده است. «استیلوس» در زبان یونانی به وسیلة فلزی یا چوبی و یا عاج اطلاق میشده است که به کمک آن در زمانهای قدیم حروف و کلمات را بر روی الواح مومی نقش میکردهاند».5 درست است که امروزه به وسیلة قلم که واسطة نقش مقاصد بر روی کاغذ، دیوار، پارچه یا لوح است، منظور خود را بیان میکنیم، اما مفهوم «سبک» فراتر از آن چیزی است که در بالا بدان اشاره شد.از زمانی که بحثهای علمی سبک شناسی شکل گرفته، تعریفهای متعددی از «سبک» ارائه شده است. در این جستار به اشاره مختصری از آنها بسنده میشود. به اين منظور، ابتدا، تعاریف و نظرات اندیشمندان و صاحب نظران معاصر و سپس نظرات متفکران غربی ارايه ميشود. بهار در تعریف سبک نو میگوید: «سبک در اصطلاح ادبیات عبارت است از روش خاص ادراک و بیان افکار به وسیلة ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبیر. سبک به یک اثر ادبی وجهة خاص خود را از لحاظ صورت و معنی القاء میکند و آن نیز به نوبة خویش وابسته به طرز تفکر گوینده یا نویسنده دربارة حقیقت میباشد.»6 عبدالحسین زرین کوب دربارة سبک چنین نظری دارد: «سبک که عبارت است از شیوة خاص در نزد هرگوینده تعبیر صادقانهای است از طرز فکر و مزاج طبع او. اگر طبع شاعر تند و سر کش باشد، سبک بیانش غالباً سریع و کوتاه میشود و اگر طبعی داشته باشد خیال پرور و رویای سبک او در آکنده میشود از استعارات و مجازات دور و دراز... از طبع بلند سبک عالی بر میآید و از طبع حقیر سبک ضعیف.»7 غیاثی معتقد است: «سبک ادبی، از ذهن و اندیشة نویسنده و شاعر مایه میگیرد و آنچه بدان رنگ فردی میدهد نگرش و بینش هنری و واقعیتهای عینی وسبک زندگی فکری است، چه عملی که از نیروی خلاقة آدمی سر میزند از فعالیتهای نظری و عملی او گسسته نیست بلکه در گرو تأثیرهایی است که از جهان بیرون میپذیرد و آنها را به رنـگ نظر گاههای فکری یا عاطفی خود در میآورد.»8 او در جای دیگر میآورد: «سبک گوهری ذهنی و فلسفی نیست که تعریفی فشرده باشد. سبک پدیدهای انسانی و همانند آدمی چند وجهی است. به همین جهت شناخت سبک خود واقعیتی محسوس و عینی، ولی تعریف سبک شناسی نظری است.»9 محمود درگاهی، منتقد ادبی، اعتقاد داردکه: «سبک جلوه گاه درون است. به عبارت روشنتر، سبک نمودار روحانیت آفریننده است»10 خسرو فرشیدورد، نویسندة کتاب «دربارة ادبیات و نقد ادبی» دربارة سبک میگوید: «سبک هرشاعر یا نویسنده، مانند رنگ و بویی که در یک گل یا میوه وجود دارد، اثر او را هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ نشانههای بیرونی آن، از دیگر آثار ادبی جدا میکند؛ یعنی تفکر و اندیشههای هنرمند پا به پای زبان و تعبیر، در آثار وی حضور دارد.»11 فرشید ورد در جای دیگر میگوید: «سبک شیوه خاص یک سخنور یا یک اثر یا مجموعة آثار ادبی است.»12- 7 پاسخ
-
- 1
-
- هنرمند ادبی
- پیشینة سبک شناسی
-
(و 6 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
به نام خداوند قلم و نوشته ها پروردگار کلام و اصوات انکه نانوشته ها را بخواند و ناگفته ها را بازگوید رب وجود و حضور و خضوع خدای هفت اسمان خدای زمین و زمان خالق زیباییهای جهان .................. اغاز میکنم این دفتر عشق را با یاد او که دارم امید جود او خدایی که همه خواندش مهربان خدای شادی نورو ذوق بی انتها به نام پروردگاری که از رگ گردن به ما نزدیکترست
-
پانصد شعری که هرکس باید آنها را خواندهباشد این شعرها مجموعه ای منتخب از اشعار شاعران ونویسندگان بزرگ دنیا به انتخاب اقای مودب میرعلایی میباشد که در سایت خانه شاعران جهان به مرور منتشر میگردد. ضمن قدردانی از زحمات دوستان مترجم و اقای میرعلایی شعرهارا به مرور به تاپیک اضافه خواهم نمود. لطفا از ارسال پست در این تاپیک خودداری فرمایید. با سپاس
- 17 پاسخ
-
- 6
-
- پانصد شعر
- پانصد شعری که هرکس باید آنها را خواندهباشد
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
پلیئاد Pleiade در نیمه دوم قرن شانزدهم، در عصر شكوفایی رنسانس، تاریخ ادبی فرانسه شاهد اولین مكتب خود به نام پلیئاد (Pleiade) بود. این مكتب شعری در سال ۱۵۵۰ با رهبری پییردو رنسار (Pierre de Ronsard) شكل گرفت، و حدود ده سال از تاریخ و تحولات ادبی فرانسه را به خود اختصاص داد. پلیئاد در اصل نام صورت فلكی است كه متشكل از هفت ستاره است. به همین دلیل، در سال ،۱۵۵۶ رنسار گروهشان را كه متشكل از هفت شاعر بود، پلیئاد نامید و فهرست هفت نفر برتر را این چنین ذكر كرد: باییف ( Baif)، بلو (Belleau)، ژودل (jodell)، پولوتیه (Polotier)، دوبلی (Du Bellay) نظریه پرداز این مكتب، ژان دورا (Jean Dorat) به عنوان استاد این گروه، و خود رنسار هم سردسته پلیئادها محسوب می شد. عقایدپلیئادها: 1. ستودن شعر: از نظر پلیئادها، شعر نباید در خدمت اخلاق یا مذهب باشد، بلكه شعر را بخاطر خود شعر باید ستود. و شاعر كسی است كه رازهای پنهان جهان و دنیای عرفان را می داند و آنها را در اشعار خود فاش می كند. 2. شاعر، یك صنعتگر است: شاعر پلیئاد بیش از آنكه هنرمند باشد، صنعتگری است كه تنها الهامات شاعرانه برای او كفایت نمی كند، بلكه او باید با قواعد و اصول حرفه اش نیز آشنا باشد و با كار كردن روی سبك خود، شعرش را به كمال زیبایی برساند. 3. اهمیت صنایع ادبی و موسیقی شعر:از نظر پلیئادها، هماهنگی قافیه ها، خوش آهنگی ابیات و موسیقی شعر بسیار اهمیت دارد. و شاعران پلیئاد در اشعارشان از صنایع ادبی مانند تشبیه، استعاره و كنایه نیز بسیار استفاده می كنند. 4. ارج نهادن به زبان فرانسه: در سالهای ،۱۵۵۰ زبان لاتین، زبان نویسندگان، شاعران و، تحصیلكرده های جامعه بود. اما پلیئاد، مردم را متوجه زبان و ادبیات غنی فرانسه كرد. از نظر پلیئادها، زبان فرانسه به اندازه لاتین می تواند «زبانی شاعرانه» باشد. 5. غنی كردن زبان فرانسه: پلیئادها معتقد بودند كه باید با وام گیری از زبانهای دیگر، استفاده مجدد از كلمات و عبارات قدیمی و با مشتق گیری از كلمات جدید و ساختن عبارات علمی و فنی، زبان ادبی فرانسه را غنی كرد. 6. تقلید از قدما: به عقیده پلیئادها، برای اینكه زبان فرانسه، همپایه و هم شأن زبان لاتین شود باید از گذشتگان پیروی كرد. اما نه به گونه ای كه شاعر به «دزد ادبیات» بدل شود، بلكه شاعر باید الگوی خود را با استفاده از سبك و شیوه خود غنی و پرورده كند. موضوع و مضمون اشعار پلیئاد: 1. بهره بردن از لحظات زندگی: خوشگذرانی، استفاده از لحظات عمر و از زندگی لذت بردن از جمله شعارهای شاعران پلیئاد است. 2. طبیعت: شاعران این مكتب با توجه به اعتقادی كه به طبیعت دارد در اشعار خود به وصف و تمجید از مناظر طبیعی می پردازند. 3. عشق: اغلب اشعار پلیئادها، شعرهای عاشقانه ای است كه در آن شاعر، احساسات و حالات روحی خود را بیان می كند. 4. مرگ: پلیئادها در اشعار خود از مرگ به عنوان حقیقتی اضطراب آور و نگران كننده یادمی كنند كه مذهب هم در از بین بردن این دلهره كمك زیادی به آنان نمی كند. 5. دربار: پلیئادها، نگرش هجوآمیز وانتقادی از دربار دارند كه كاملاً در اشعارشان محسوس است
-
- 1
-
- پلیئاد pleiade
- ادبیات
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
شاعره سرخپوست به سال 1947 در شهرDENVER به دنیا آمد و در اوكلاهما(OKLAHOMA) رُشد كرد. نسل مادرش از ایالتNEBRASKA است. او لیسانسیه زبان انگلیسی از دانشگاه كلرادو است و در دانشگاه مذكور ادبیات سرخپوستان را تدریس میكند. تاكنون از او شش مجموعه شعر به چاپ رسیده است. با همكاری پدرش یك كتاب نوشته است با عنوان(5891) THAT HORSE : كه در برگیرنده داستانهای كوتاه است و یك رمان با عنوان(0991) MEAN SPIRIT : كه جایزه oklahoma book award را به دست آورد.
- 2 پاسخ
-
- 3
-
- (linda hogan)
- لیندا هوگان
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
نبوغ 1% الهام/ تنویر و 99% کار/تعریق است. - ادیسون، 1804-1896 مخترع آمریکایی در علم فرد می کوشد تا چیزی را که دیگران قبلا نمی دانستند طوری بگوید که همه آنرا بفهمند. ولی در شعر، درست خلاف این اتفاق می افتد. -پال دیراک، 1902- 1984 فیزیکدان انگلیسی خلاصه - هر آفریننده ای صاحب استعداد فطری، محیطی سازگار و تحصیلات مربوطه می باشد. با این پیشینه او می تواند به آفرینش اثری نوین بپردازد. استعداد شامل ژنهای ارثی و شبکه های عصبی در مغز است. فرد را می توان مجموعه ای از اعصاب، روحیات، شخصیت انگاشت. محیط سازگار مجموعه ای از مهر، پرورش، ثبات، تجارب مثبت در کودکی است. تحصیلات دانش گذشته شیوه های شناخت محیط و تخصص را در اختیار فرد می گذارد. با این مجموعه ی ارثی و اکتسابی، فرد آماده آفرینش می شود. عناصر سیال آفرینش شامل این هایند: هدف معین، تمرکز آگاهی، تعادل بین چالش بیانی و مهارت دماغی، جذبه تام در امر پیش رو، حس غیرواقعی از زمان، نبود انحراف فکری/ خود آگاهی/ دغدغه. در هر کار خلاق، چه هنری/ ادبی و چه علمی/ تجاری، مراحل معینی در ذهن فرد با روندهای موازی یا مسلسل اتفاق می افتند. این مراحل شامل تدارک، تامل، تنویر، تایید می باشند. تنویر را الهام هم نامیده اند که آبشخور آن می تواند بیرونی یا درونی باشد. نمونه هایی از شعر امروز با شرح شرایط تکانه آغازین آن ها در ادامه این جستار آورده شده اند. مقدمه. پیش از بروز خلاقیت در یک فرد، او باید از استعداد ذاتی، محیطی مناسب، تحصیل دانش مربوطه برخوردار باشد. استعداد ساختار ارثی در دی ان ای هسته یاخته های فرد، سازمان ترشحات هرمونی، پیدایش شبکه های عصبی برای بیشاز 100 کارکرد مغز می باشد. {1} اگر اختلالاتی در ساختار عصبی و هرمونی مغز چه ارثی و چه محیطی باشد، خلاقیت فرد با دوره های تشدیدی و وقفه دار که ضرورتا از نظر زمانی مساوی هم نیستند، روبرو می شود. {2} در بلوغ سنی و تجربی این فرد برای آفرینش و نوآوری در رشته مورد علاقه اش آماده است. در این نوشتار، فرض براین است که فرد بااستعداد ذاتی و یادگیری از محیط در دوره ای نسبتا طولانی از آثار دیگران در گذشته در مورد امری که در دست دارد باخبر است. نمونه: یک شاعر در زبان و ادبیات بومی و جهانی ورزیده است؛ پس از این دوره آغاز به شاعری می کند. روند آفرینش هنری حالت جذبه سیال ذهنی است که در آن اثری آفریده می شود. در این حالت جذبه، فرد بدون تلاش ظاهری، بطور خودکار، با تمرکز بسیار آگاهانه، در چالشی پرمعنی آغاز به ابداع اثر می کند. این اثر اگر عالی باشد نظیری در گذشته ندارد. حال باید دید معنی عالی چیست. عالی را همقطاران، نقادان، طالبان، خواستاران اثر تعریف/ تعیین می کنند. هنرمند را در این جذبه سیال ذهنی و وضع رفتاری مربوطه، در "منطقه" قرار گرفتن هم نامیده اند. در منطقه است که داده های حسهای گوناگون در نظمی بینظیر برای تخلیه از مغز بسوی واسطه ی بیان مانند زبان با مداد و کاغذ یا نقاشی با رنگ و بوم قرار می گیرند. در این جستار روند آفرینش شعر در 4 مرحله تدارک، تامل، الهام، تایید، بررسی می شود. {3} ولی سامانه مغزی مربوط به این 4 مرحله واشکافی نمی شود. لذا این 4 مرحله با بخشهای مربوطه مغز در تناظر قرار داده نمی شوند. برای روشنی این تجریدات، نمونه های از شعرنو در رابطه با مراحل اربعه آورده میشوند. 4 مرحله آفرینش حول و حوش نویسش یک شعر مشخص بقرار زیرند: 1. تدارک. این مرحله از آفرینش، از 2 بخش راهبردی دراز مدت همه جانبه و موضوعی کوتاه مدت متمرکز بر یک شعر تشکیل شده است. بخش اول نیاز به بررسی در این مقولات دارد: ذات وراثتی، ساختار/ کارکرد مغز، تجزیه شعر به آرایه ها و اجزای آن، محیط پرورش و آموزش شاعر، آزمایشهای شعری و زبانی او، شرکت او در بحثهای محافل، تجربه های شعری آغازین، نقد این آثار، جامعه محاط بر شاعر، روحیات و شخصیت. مفرضات این مرحله زیادند: دانستن میدان مطالعه، شاعر در شعر، عالم در علم؛ جستجو و جمعآوری داده ها در ضمیر آگاه و ناخودآگاه او. در این مرحله ورودیهای ذهنی فراوانند. شاعر مهارت، دانش، ابزار و مواد برای شعر را تهیه می کند. مهارت و دانش از زبان، تحصیل، تجربه، خواندن اشعار گذشتگان، معاصران، غربیان، مصاحبت در محافل ادبی، بدست می اید. ابزار کتاب، رایانه، وصل به دنیای مجازی مانند وب، ایمیل، مرورگر، جستجوگر، لغتنامه است. خوبی رایانه اینست که ساختار شعر را با مفصلهایش می توان جابجا کرد. مواد هم مداد، کاغذ، پاک کن، تیغ، نوار چسب، جعبه پرونده های روزمره، فهرست index ، برق، باطری، چاپگر اند. در پایان این مرحله شاعر آماده است تا ورودی از محیط یا ناخودآگاه خود را پذیرا شود. اگر این مرحله به کمال نرسیده باشد، او نمی تواند الهام را به یک اثر ماندنی تبدیل کند. نیز اگر دارای نیروی آفرینش نباشد تنها بعنوان تماشاگری در حظ از هنر می ماند. در این حالت، فرد هنر یا شعر را اسپانسر، حمایت، تشویق می کند. تدارک دراز مدت برای حرفه/ هنر و کوتاه مدت برای آفرینش یک کار مشخص هنری از ملزومات آفرینش است. نوع اول دربرگیرنده استعداد، آموزش، محیط مناسب، تجربه می باشد. نوع دوم یعنی تدارک آفرینش یک شعر خاص شامل تکانه های درونی و بیرونی به ذهن است. گاهی این تکانه به مناسبتی مانند روز عشق، مرثیه مرگ عزیزی، رخدادی ملی است. گاهی ناشی از یک سفارش commission بوسیله مقامی به هنرمند است. در زیر نمونه هایی از محرکها برای سرودن شعر آورده می شوند. این محرکها یا بیرونی مانند تغییر فصول، رویدادی اجتماعی، حادثه ای در زندگی شخصی اند یا درونی مانند مطالعه متنی، رویایی، خواندن شعری، حالتی عاطفی، خاطره ای.
- 3 پاسخ
-
- تاریخ ادبیات
- دکتربیژن باران
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
يك شعر، همان كشف و شهود است، آفرينشي ملهم از ناشناخته و تنها آن كس شايستگي نام شاعر را دارد كه اهل كشف باشد و اين گفته «ارتور رمبو» نشان ميدهد شاعر براي يافتن، جستوجو و كشف، نيازمند حركتي آگاهانه و عميقتر است تا بتواند ارتباطهاي پنهاني اجزاي يك كل را نسبت به يكديگر، به كوشش «نوعي انديشيدن» بازيابد و شايد هم به قول رضا براهني در «طلا در مس» كه عقيده دارد هرچند شعرهاي بي وزن شاملو «فرم» ظاهري را به حداقل ميرساند ولي ابتكار و اصالت اين شاعر كه از طريقه رفتن و حركت حاصل ميشود خود حاكي از وجود فرم است، منتهي فرمي ذهنيتر و عميقتر و به عبارتي «قالب دروني» يا «شكل ذهني» شعر... هرچه هست ديد ذهني و قدرت تخيل هنرمند با رجعت به درون خود، نوع انديشيه و نگاهي كه دارد ميتواند زمينه روشني براي اهميت و جايگاه «فرم» در شعر سپيد باشد و اگر با گرايش مفرط شاعران موج ناب و شعر ناب به فرم روبرو هستيم، در حقيقت با پردازش جهان هستي به شگفت ميآيند و در كمال ايجاز و استعارههاي تازه، نو و دلنواز به تصويرسازي ميپردازند با تاكيد به دو فرآيند جوهر و وجود در شعر. وقتي «فروغ» با آميزش عاطفه و تخيل به انديشه «مرگ» ميرسد و اين انديشه «عميقتر» به «ذهن» جان ميدهد، بيترديد «فرم» نيز جان ميگيرد: مرگ من روزي فرا خواهد رسيد در بهاري روشن از امواج نور در زمستاني غبار آلود و دود با خزاني خالي از فرياد و شور دو در بررسي شعر امروز گروهي گرايش به فرم مطلق را نوعي دوري از اجتماع، تاريخ و تمام دغدغههاي انساني قلمداد ميكنند، گروهي آميزش فرم و محتوا را شعر راستين ميپندارند و در نهايت پارهيي فرمگرايي و تغيير نحو در زبان شعر را از آن شاعراني ميدانند كه به دنبال هياهو هستند. به هر رو اگر بتوان فرم، زبان، تصويرسازي، تخيل و كشفهاي شاعرانه را عناصر تشكيل دهنده شعر سپيد دانست، بنابراين توجه به عنصري به نام «فرم» در شعر سپيد بيسبب نيست، هرچند بعضي اعتقاد دارند بحران شعر امروز يكي دز مضامين شبيه به هم دور ميزند و ديگري دستخوش نوپديدي در فرم و محتوا است. «كريم رجبزاده» شاعر مجموعه «قرارمان پاي همين شعر» در نقد و بررسي شعر امروز عقيده دارد: «شعر امروز گاهي در حال عبور از حجم است، گاهي سوار بر انواع موجها و گاهي با طبيعت نشر هم آغوش است» هرچه باشد اگر شعر سپيد دستخوش نوپديدي در «فرم» با ساختار «انديشيدن» ماندگار شود، بسيار پسنديده خواهد بودأ هرچند شاعران فرامدرن متعادل چون شمس لنگرودي و فرشته ساري با احتياط در فرم پا ميگذارند و شاعران فرامدرن راديكال چون هرمز عليپور و مهرداد فلاح در سايه نگاه و زبان به دگرگوني فرم تازه در شعر اعتقاد دارندأ همه ادله مثبتي براين فرض كه فرم در جريان شعر سپيد ميتواند حضوري ملموس و آشكار داشته باشد و در مثال آغاز سخن شاملو و فروغ فرخزاد از جمله شاعرانياند كه به زبان و فرم تازه يا فرم و زباني بيپيرايه التفات خاصي داشتند: طرف ما شب نيست صدا با سكوت آشتي نميكند كلمات انتظار ميكشند من با تو تنها نيستم، هيچكس با هيچكس تنها نيست شب از ستارهها تنهاتر است... شعر «هواي تازه» احمد شاملو. شاملو در فرمي شاعرانه يا به عبارتي با زبان شاعرانه و توجه به فرم و ساختار شعر، با نماد زيباي «شب» به ستاره آرامش ميدهد و كلمات او ميتوانند معناي انتظار را شاعرانه بيان كنند.
- 2 پاسخ
-
- 1
-
- فرم شعر
- فرم در شعر سپيد حجم
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
چهره زن در شعر شاملو براي بررسي چهره زن در شعر احمد شاملو لازم است ابتدا نظري به پيشينيان او بيندازيم. در ادبيات كهن ما، زن حضوري غايب دارد و شايد بهترين راه براي ديدن چهره او پرده برداشتن از مفهوم صوفيانه عشق باشد. مولوي عشق را به دو پاره مانعه الجمع روحاني و جسماني تقسيم ميكند. مرد صوفي بايد از لذتهاي جسماني دست شسته، تحت ولايت مرد مرشد خانه دل را از عشق به خدا آكنده سازد. زن در آثار او همه جا مترادف با عشق جسماني و نفس حيواني شمرده شده و مرد عاشق بايد وسوسه عشق او را در خود بكشد: عشق آن زنده گزين كو باقي است. بر عكس در غزليات حافظ عشق به معشوقهاي زميني تبليغ ميشود و عشق صوفيانه فقط چون فلفل و نمكي به كار ميرود. با اين وجود عشق زميني حافظ نيز جنبه غير جسماني دارد. مرد عاشق فقط نظر باز است و به جز از غبغب به بالاي معشوق به چيزي نظر ندارد. و زن معشوق نه فقط از جسم بلكه از هر گونه هويت فردي نيز محروم است. تازه اين زن خيالي چهرهاي ستمگر و دستي خونريز دارد و افراسياب وار كمر به قتل عاشق سياوش خويش ميبندد: شاه تركان سخن مدعيان مي شنود شرمي از مظلمه خون سياوشش باد در واقعيت مرد ستمگر است و زن ستم كش ولي در خيال نقشها عوض ميشوند تا اين گفته روانشناسان ثابت شود كه ديگر آزاري آن روي سكه خودآزاري است. با ظهور ادبيات نو زن رخي مينمايد و پرده تا حدي از عشق روحاني مولوي و معشوقه خيالي حافظ برداشته ميشود. نيما در منظومه «افسانه» به تصوير پردازي عشقي واقعي و زميني مينشيند: عشقي كه هويتي مشخص دارد و متعلق به فرد و محيط طبيعي و اجتماعي معيني است. چوپان زادهاي در عشق شكست خورده در درههاي ديلمان نشسته و همچنان كه از درخت امرود و مرغ كاكلي و گرگي كه دزديده از پس سنگي نظر ميكند ياد مينمايد، با دل عاشق پيشه خود يعني افسانه در گفت و گوست. نيما از زبان او مي گويد: حافظا اين چه كيد و دروغيست كز زبان مي و جام و ساقيست نالي ار تا ابد باورم نيست كه بر آن عشق بازي كه باقيست من بر آن عاشقم كه رونده است برگسترده همين مفهوم نوين از عشق است كه به شعرهاي عاشقانه احمد شاملو ميرسيم. من با الهام از يادداشتي كه شاعر خود بر چاپ پنجم هواي تازه در سال 1355 نوشته، شعرهاي عاشقانه او را به دو دوره ركسانا و آيدا تقسيم ميكنم. ركسانا يا روشنك نام دختر نجيب زادهاي سغدي است كه اسكندر مقدوني او را به زني خود در آورد. شاملو علاوه بر اينكه در سال 1329 شعر بلندي به همين نام سروده، در برخي از شعرهاي تازه نيز ركسانا به نام يا بي نام ياد ميكند. او خود مينويسد: ركسانا، با مفهوم روشن و روشنايي كه در پس آن نهان بود، نام زني فرضي شد كه عشقش نور و رهايي و اميد است. زني كه ميبايست دوازده سالي بگذرد تا در آن آيدا در آينه شكل بگيرد و واقعيت پيدا كند. چهرهاي كه در آن هنگام هدفي مه آلود است، گريزان و دير به دست و يا يكسره سيمرغ و كيميا. و همين تصور مايوس و سرخورده است كه شعري به همين نام را ميسازد، ياس از دست يافتن به اين چنين هم نفسي . در شعر ركسانا، صحبت از مردي است كه در كنار دريا در كلبهاي چوبين زندگي ميكند و مردم او را ديوانه ميخوانند. مرد خواستار پيوستن به ركسانا روح درياست، ولي ركسانا عشق او را پس ميزند: بگذار هيج كس نداند، هيچ كس نداند تا روزي كه سرانجام، آفتابي . كه بايد به چمنها و جنگلها بتابد ، آب اين درياي مانع را بخشكاند و مرا چون قايقي فرسوده به شن بنشاند و بدين گونه، روح مرا به ركسانا روح دريا و عشق و زندگي باز رساند. عاشق شكست خورده كه در ابتداي شعر چنين به تلخي از گذشته ياد كرده : بگذار كسي نداند كه چگونه من به جاي نوازش شدن، بوسيده شدن، گزيده شده ام ! اكنون در اواخر شعر از زبان اين زن مه آلوده چنين به جمع بندي از عشق شكست خورده خود مينشيند: و هر كس آنچه را كه دوست ميدارد در بند ميگذارد و هر زن مرواريد غلطان را به زندان صندوق محبوس ميدارد در شعر "غزل آخرين انزوا" (1331) بار ديگر به نوميدي فوق بر ميخوريم: عشقي به روشني انجاميده را بر سر بازاري فرياد نكرده، منادي نام انسان و تمامي دنيا چگونه بوده ام ؟ در شعر "غزل بزرگ" (1330) ركسانا به "زن مهتابي" تبديل مي شود و شاعر پس از اينكه او را پاره دوم روح خود مي خواند، نوميدانه ميگويد: و آن طرف در افق مهتابي ستاره رو در رو زن مهتابي من ... و شب پر آفتاب چشمش در شعلههاي بنفش درد طلوع ميكند: مرا به پيش خودت ببر! سردار بزرگ روياهاي سپيد من! مرا به پيش خودت ببر! در شعر "غزل آخرين انزوا" رابطه شاعر با معشوقه خياليش به رابطه كودكي نيازمند محبت مادري ستمگر مانده ميشود: چيزي عظيمتر از تمام ستارهها، تمام خدايان: قلب زني كه مرا كودك دست نواز دامن خود كند! چرا كه من ديرگاهيست جز اين هيبت تنهايي كه به دندان سرد بيگانگي جويده شده است نبودهام جز مني كه از وحشت تنهايي خود فرياده كشيده است، نبودهام .... نام ديگر ركسانا زن فرضي "گل كو" است كه در برخي از شعرهاي تازه به او اشاره شده. شاعر خود در توضيح كلمه گلكو مينويسد: "گل كو" نامي است براي دختران كه تنها يك بار در يكي از روستاهاي گرگان (حدود علي آباد) شنيدهام . ميتوان پذيرفت كه گل كو باشد... همچون دختركو كه شيرازيان ميگويند، تحت تلفظي كه براي من جالب بود و در يكي دو شعر از آن بهره جستهام گل كوست. و از آن نام زني در نظر است كه ميتواند معشوقي ياه همسر دلخواهي باشد. در آن اوان فكر ميكردم كه شايد جز "كو" در آخر اسم بدون اينكه الزاماً معنوي لغوي معمولي خود را بدهد، ميتواند به طور ذهني حضور نداشتن، در دسترس نبودن صاحب نام را القا كند. ركسانا و گل گوهر دو زني فرضي هستند با اين تفاوت كه اولي در محيط ماليخوليايي ترسيم ميشود، حال آنكه دومي در صحنه مبارزه اجتماعي عرض اندام كرده، به صورت "حامي" مرد انقلاب در ميآيد.
- 3 پاسخ
-
- چهره زن در شعر شاملو
- شاملو
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
آن راز تهی خواهم گشت در خیابان و به رهگذران نگاه خواهم کرد خود رهگذری خواهم شد. یاد خواهم گرفت چطور عادت کنم و وحشت را به کنار بگذارم از شب و قدمزنان بیرون بروم چنان که می خواستم. به آنجا برخواهم گشت از پنجره سیگارکشان و راحت. ولی چشمانم همان خواهند بود ژست هایم هم و قیافه ام. آن راز تهی که نفس آخر را می کشد در تنم و نگاهم را کند می کند خواهد مرد به آرامی با ریتم خون تا همه چیز ناپدید می شود. یک روز صبح بیرون خواهم رفت بعد از این خانه ای نخواهم داشت. بیرون به خیابان خواهم رفت. وحشت شب مرا ترک خواهد کرد. از اینکه تنهایم خواهم ترسید ولی دلم خواهد خواست که تنها باشم. به رهگذران نگاه خواهم کرد با لبخندی مرده از کسی که ضربت خورده است ولی متنفر نیست و گریه نمی کند. چرا که من می دانم که از روزگار باستان تقدیر -آنچه بوده ای یا خواهی بود- در خون است. در زمزمه خون. چین به پیشانی ام می دهم. تنها در میانه خیابان گوش سپرده به يک بازتاب در خونم. و بازتابی نخواهد بود به هر حال. جستجو می کنم و زل می زنم به خیابان ترجمه محسن عمادی پل سلان