جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'سقراط'.
3 نتیجه پیدا شد
-
مقاله: سقراط و مامایی فلسفه نویسنده: عباس بخشی محل نشر: کیهان فرهنگی - فروردین 1383 - شماره 210 سقراط-دانای یونان-را باید یک فیلسوف شفاهی دانست.به این معنی که او بیشتر سخن میگفت تا آنکه چیزی بنویسد.چه،او رسالت خویش را در همه عمر آشکار کردن نادانی کسانی میدانست که ادعای دانایی دارند،گر چه خودش هرگز ادعای دانایی و فرزانگی نکرد.آنچه ما امروز از سقراط میدانیم به تمامی محصول روایتهایی است که دیگران از عمل و اندیشه او کردهاند.لذا اطمینان چندانی وجود ندارد که ما توان شناخت سقراط را-آنگونه که به واقع بوده است- داشته باشیم.با این همه چارهای نیست جز آنکه به این روایتهای مع الواسطه اعتماد کنیم و سقراط را در آئینه کلام شاگردان،مریدان و احیانا دشمنانش ببینیم.مقاله حاضر سه چهره نه چندان همگون از سقراط را برای ما باز مینماید. اولی سقراط گزنفون است که مردی است به تمام معنا اخلاقی و بریده از دنیا.دومی سقراط افلاطون است که فیلسوفی است به مثل(ایده)رسیده و سومی سقراط ارسطو است که آمیزهای است از سقراط، افلاطون و گزنفون با اندکی شباهت و غرابت. بحث درباره سقراط و شخصیت تاریخی او، به سبب ابهامها و پیچیدگیهای ناشی از شکوه و عظمت روح پر خروش و متلاطمش،چندان آسان نیست.تاریخ فلسفه،گواه تأثیر و نفوذ کم نظیر وی در ساحت«خود آگاهی»فیلسوفانی مانند: افلاطون،آگوستین،سهروردی،ملاصدرا، کانت،هگل،هیدگر،یاسپرس،نیچه،گادامر و...است،به طوری که سیر فلسفه را میتوان، بسط و گسترش«خود آگاهی»سقراط بر شمرد،زیرا فلسفه صورتی دیگر از خود آگاهی بوده که با سقراط آغاز میشود و در بستر تاریخ اندیشه فلسفی ادامه مییابد.به همین جهت هر کجا فلسفه هست، سقراط نیز حضور دارد.در حقیقت،سقراط خلوت نشین همه فیلسوفان تاریخ است،چون حضور او موقعیت جغرافیایی بررسیهای فلسفی را تغییر میدهد. از این که سقراط اثری مکتوب از خود بر جای نگذاشته است،به ناچار باید اندیشهها و آراء و افکار او را از دریچه نگاه هم عصرانش جست و جو کرد. در این صورت نیز کاوشگر افکار سقراط،با داوریهای متعدد و گاه به ظاهر متضاد روبرو میشود،به طوری که حداقل سه شخصیت از وی در نوشتهها،روایت شده است. سقراط-دانای یونان-را باید یک فیلسوف شفاهی دانست.به این معنی که او بیشتر سخن میگفت تا آنکه چیزی بنویسد.چه،او رسالت خویش را در همه عمر آشکار کردن نادانی کسانی میدانست که ادعای دانایی دارند،گر چه خودش هرگز ادعای دانایی و فرزانگی نکرد.آنچه ما امروز از سقراط میدانیم به تمامی محصول روایتهایی است که دیگران از عمل و اندیشه او کردهاند.لذا اطمینان چندانی وجود ندارد که ما توان شناخت سقراط را-آنگونه که به واقع بوده است- داشته باشیم.با این همه چارهای نیست جز آنکه به این روایتهای مع الواسطه اعتماد کنیم و سقراط را در آئینه کلام شاگردان،مریدان و احیانا دشمنانش ببینیم.مقاله حاضر سه چهره نه چندان همگون از سقراط را برای ما باز مینماید. اولی سقراط گزنفون است که مردی است به تمام معنا اخلاقی و بریده از دنیا.دومی سقراط افلاطون است که فیلسوفی است به مثل(ایده)رسیده و سومی سقراط ارسطو است که آمیزهای است از سقراط، افلاطون و گزنفون با اندکی شباهت و غرابت. بحث درباره سقراط و شخصیت تاریخی او، به سبب ابهامها و پیچیدگیهای ناشی از شکوه و عظمت روح پر خروش و متلاطمش،چندان آسان نیست.تاریخ فلسفه،گواه تأثیر و نفوذ کم نظیر وی در ساحت«خود آگاهی»فیلسوفانی مانند: افلاطون،آگوستین،سهروردی،ملاصدرا، کانت،هگل،هیدگر،یاسپرس،نیچه،گادامر و...است،به طوری که سیر فلسفه را میتوان، بسط و گسترش«خود آگاهی»سقراط بر شمرد،زیرا فلسفه صورتی دیگر از خود آگاهی بوده که با سقراط آغاز میشود و در بستر تاریخ اندیشه فلسفی ادامه مییابد.به همین جهت هر کجا فلسفه هست، سقراط نیز حضور دارد.در حقیقت،سقراط خلوت نشین همه فیلسوفان تاریخ است،چون حضور او موقعیت جغرافیایی بررسیهای فلسفی را تغییر میدهد. از این که سقراط اثری مکتوب از خود بر جای نگذاشته است،به ناچار باید اندیشهها و آراء و افکار او را از دریچه نگاه هم عصرانش جست و جو کرد. در این صورت نیز کاوشگر افکار سقراط،با داوریهای متعدد و گاه به ظاهر متضاد روبرو میشود،به طوری که حداقل سه شخصیت از وی در نوشتهها،روایت شده است. 1. سقراط گزنفون گزنفون دوست و شاگرد سقراط،فردی سپاهی بود.او از سقراط چهرهای میسازد که در مقابل خوشیها و لذتها،خویشتن دار و در تحمل سختیها و مرارتها،پر طاقت است.هیچگاه خود را دانا نمیشمرده،در هیچ کاری سود شخصی را در نظر نمیگرفته است. او در دوستی،فردی وفادار و در رفتار و کنش، بسیار ملایم بوده(1)و در شناخت مردم،مهارت خاصی داشته و با نشان دادن عیب آنان به خودشان، آنها را به تقوا و زهد و تحصیل فرا میخوانده است.(2) تصویر ساده و بیپیرایه گزنفون از سقراط،بیانگر انسانی است که بیش از هر چیز،پایبند به اخلاق بوده و آدمی را نیک میشناخته و از این رو،در داوری درباره آنان،تساهل میورزیده است.(3) چنین ترسیمی از سقراط،ممکن است در بعضی موارد،بسیار سادهلوحانه به نظر آید و همین امر نیز باعث شده تا برخی،داوری گزنفون را درباره سقراط،نوعی«ابتذال»و آن را تصویری بیرمق و ناچیز از آن حکیم فرزانه تلقی کنند(4)، چنانکه«برتراندراسل»،در کتاب«تاریخ فلسفه غرب»از گزنفون با تعبیر فرد بی مغز یاد میکند و میگوید:«به هنگام تقسیم مغز میان آدمیان،بهره چندانی به او نرسیده است».(5) حال اگر سخن راسل را درباره گزنفون، منصفانه تلقی نکنیم،میتوانیم بگوییم،گزنفون از شناخت تفکر فلسفی سقراط عاجز بوده و آن را به درستی درک و فهم نکرده است. 2. سقراط افلاطون سقراط در روایت افلاطون،انسانی است فیلسوف که به«مثل»رسیده است و در حقیقت، قهرمان«مثل»افلاطون،سقراط است. در همپرسههای اولیه افلاطون مانند:دفاعیه، کریتون،ائوثوفرون،لاخس،خارمیدس، پروتاگوراس و گرگیاس(6)،که وی آنها را به شیوه استاد خود نگاشته است،سقراط به صورت فیلسوفی که عمدهترین دغدغهاش در باب سرشت جوهر انسانی مانند:روح و جسم،زندگی و مرگ،معنای حیات و سرنوشت انسان است، نمایان میشود.در حقیقت افلاطون در محاورات اولیهاش میکوشد تا شخصیت واقعی سقراط را منعکس سازد،و این درست برخلاف آثار دوره میانه اوست که تعالیم استاد خود را به گونهای بازسازی میکند که خود در سلوک فلسفیاش با آن روبرو شده بود،آنگونه که از خلال آن بتواند، اندیشههای فلسفی خود را از زبان سقراط باز بگوید. از چشمانداز مکالمات یاد شده،افلاطون در عمق وجود سقراط که آن را جز از طریق رمز و مثال نمیتوان به احساس در آورد و قابل لمس ساخت، تفحص میکند.از نگاه او،حقیقت سقراط از راه رمز و مثال که در جلوههای او ظهور و بروز میکند،فهمیده میشود. سقراط افلاطونی،متفکری است که خدای عشق( sorE )وی را رهبری میکند و از رهگذر تفکر و تأمل،با نور«خیر»تماس مییابد.(7) 3. سقراط ارسطو اگر چه ارسطو پس از مرگ سقراط،چشم به جهان گشود و خود شخصا زندگی و سیر تفکر سقراط را ملاحظه نکرد،اما آگاهیهایی که او درباره اندیشه سقراط به ما میدهد،مأخوذ از منابعی است در نزد کسانی که امکان آشنایی با سقراط را یافته بودند.لذا از نظر ارسطو،سقراط هم مرد اخلاقی است،آنگونه که گزنفون ترسیم کرده و هم فیلسوف است در تلقی افلاطونی،با این تفاوت که سقراط در روایت ارسطو هر چند در ما بعد الطبیعه سیر کرده،اما به«مثل»که فرا طبیعت است،دست نیازیده است. به همین جهت،برخی تاریخ نگاران اندیشه فلسفی یونان،گزارش ارسطو درباره سقراط را، بین سقراط«گزنفونی»و سقراط«افلاطونی»دانسته و آن را متعادلتر یافتهاند.چه اینکه،در قرائت ارسطویی،وضع روشن و مشخصتری از سقراط،نشان داده میشود،(8)وضعی که وزن سقراط را نه در اخلاق میکاهد و نه در تفکر فلسفی زبان به اغراق میگشاید.آنچه ارسطو از آموزههای فلسفی سقراط یاد میکند و آن را ثمره تلاش فلسفی وی میشمارد،استدلال استقرایی( noitcudni ) و تعریف کلی( lareneG noitinifeD )،به مثابه دو کشف قابل تأمل و بنیادین در عرصه اندیشه فلسفی است.(9) روش سقراط سقراط،روش گفت و گوی خود را در دو مرحله«نیشخند»و«استخراج»به کار میبرد. الف)نیشخند سقراط میگوید:«فیلسوف نیشخندزن است»،و در این سخن او،نکتهای اساسی نهفته است که آن را از«طنز گویی»و«حقیر»شمردن دیگران متمایز میسازد.هدف سقراط از «نیشخند»،استخفاف یا مشوش کردن دیگران نبود،بلکه مقصود وی،کشف حقیقت بود و آن هم نه به عنوان موضوع تفکر نظری محض،بلکه با توجه به زندگی نیک؛یعنی آدمی برای خوب عمل کردن،باید بداند که زندگی خوب چیست.(13) در واقع نیشخند سقراط،نوعی جست و جوی حقیقت است،تا انسانها از اندوختههای پیشین و باورهای خرافی و اعتقادات گنگ و مبهم،تهی شوند و شناختی روشن و شفاف از سر دلیل و برهان درباره حقیقت و ماهیت افعال و کردار زندگی بیابند.به قول هگل:«نیشخند تلخ او،معارضه تفکر درونی اوست با اصول اخلاقی موجود.این نیشخند،ناشی از آگاهی به برتری خویش نیست، بلکه ناشی از قصد سادهدلانه است برای هدایت به سوی خیر خواهی و به سوی مثال اعلی»(14)و به تعبیر«رومانوگواردینی»،هدف نیشخند سقراط نابود کردن حریف نبود،بلکه میخواست او را آزاد کند و درونش را برای جستن حقیقت آماده سازد.(15) نیشخند سقراطی،در رویارویی با چهرههایی است که خود را بیش از آنکه هستند،جدی میگیرند،تا عوام الناس را در پس نقاب دروغین و ظاهر فریبشان به تقلید وا دارند.سقراط با روش نیشخند به مدعیان علم و دانش نشان میدهد که انبان علم بودن و قیافه حق به جانب گرفتن،چیزی جز بازتاباندن«جهل مرکب»نیست،همانگونه که برگسون میگوید:«نیشخندی که در همه جا همراه سقراط است،تنها برای آن است که عقایدی بیاساس را که به محک تفکر زده نشدهاند به کنار راند»(16)،به عنوان نمونه،روش نیشخند سقراطی،غالبا گفت و گو،همراه با جست و جوی تعریفی درباره«حقیقت»،«زیبایی»،«معرفت» و...آغاز میشود.مخاطبی که به خود اطمینان دارد و به طور جدی به آراء و عقاید خویش تکیه زده و از آن جانبداری میکند،در ابتدا،تعریفهای زیادی در برابر یکی از مفاهیم،ارایه میدهد، سقراط لب به«آفرین»میگشاید،تعریف مخاطب را که باد به غبغب انداخته میپذیرد و با قبول و رضای او،از آن تعریف نتیجهگیریهایی دقیق و صریح میکند.مخاطب پا به پای سقراط پیش میرود و سخنان او را تصدیق میکند و از اینکه میبیند،تعریفش از آنچه میپنداشته،سخت عمیقتر و پرمایهتر است،خشنود میشود،سپس ناگهان،سقراط از پیشروی باز میایستد و نشان میدهد که مقصد با مبدا در تناقض آشکار است.و این کار را پی در پی انجام میدهد و تعریفهای پیشنهادی،یکی از پس دیگری غربال میشوند و غالبا گفت و گو،نیمه کاره رها شده و بی نتیجه میماند.این عمل که از آن به«نیشخند»سقراطی یاد میشود،یقین کاذب را به ابعاد راستین آن باز میگرداند و با افشای دعویهای غاصبانه آن در عرصه معرفت،مخاطب را به دام خویش که به دست خود تنیده است،گرفتار میسازد و از همین جا میتوان دریافت که چرا«کی یرکه گور»فیلسوف و بنیانگذار اگزیستانسیالیسم،نیشخند را شبیه «عاطفه دینی»شمرده و مینویسد:«نیشخند، زمانی پدیدار میشود که به طریقی مداوم خصوصیات و زندگی محدود را با اقتضای نامحدود اخلاقی در ارتباط قرار دهیم و بدین سان، تناقض را ظاهر سازیم.»(17) از نگاه«کی یرکه گور»،سقراط از آن سنخ متفکرانی است که دریافته است«درد»ی که در آن، کیفیت خندهآور نباشد«وهم»است و مایه خندهآوری که در آن دردی نباشد«خام»است.(18) آری سقراط،روش نیشخند را از طرفی برای اثر بخش ساختن«گفت و گو»به کار میبرد و از دیگر سو،رشته پژوهشی که این نوآور بزرگ عرصه تفکر فلسفی انتخاب کرده بود،به کار بردن این شیوه را اقتضاء میکرد.بنابراین،نه میتوان نیشخند سقراطی را صرفا به عنوان نقابی تلقی کرد که سقراط،قصد خود را در پشت آن پنهان میکرده و نه میتوان گفت،سخن سقراط با این شیوه، طبیعت او بوده است.(19)،در این صورت تنها راهی که باقی میماند این که بگوییم،«نیشخند»را میبایست در راستای رسالت سقراط،که یاری رساندن به دیگران است،ارزیابی کرد،به طوری که او با چنین روشی در پی آن بود که مخاطبان، آراء و اندیشههای خود را بیان کرده و از حمل آن فارغ شوند. سقراط هرگز داعیه تعلیم نداشت،بلکه بیشتر«پرسش» میکرد و این سؤالها،متناسب با وضع و حال اشخاص مورد پرسش انتخاب میشد. ب) استخراج دومین مرحله روش«گفت و گو»ی سقراط، استخراج است.او در این حیطه،شیوه«مامایی» را در پیش میگیرد،تا مخاطب از درون نفس، خود را بیابد.زیرا او بر این باور بود،که معرفت حقیقی،از درون سر چشمه میگیرد و نمیتوان آن را به درون آدمی وارد کرد.به همین سبب،سقراط بر این نکته که زایمان پدیدهای طبیعی است،تاکید میورزید. سقراط در رساله«تئتتوس»،روش کار خود را به شیوه کار مادرش که«قابله»ی زنان آتن بود،تشبیه کرده و میگوید:«هنر زایاندن من از هر نظر شبیه کار قابلههاست...با این تفاوت که من میتوانم قبلا امتحان کنم و بفهمم که آیا روان فرزند صحیح و سالم خواهد زایید یا موجودی بیدوام و ناقص تحویل خواهد داد.به من ایراد میگیرند که فقط میپرسد،ولی خود جواب نمیدهد،ایراد بجایی است و علت آن این است که من در مورد دانایی، نازایم و خدا مرا وا میدارد که چون مامایان عمل کنم،اما هرگز به من اجازه تولید نداده است.(20) سقراط با این نگره که مسوولیتش یاری رساندن به دیگران است تا آرای خود را بیان کرده و از حمل آن فارغ شوند،به یاری همسخن خود میشتافت و او را تشویق میکرد تا بکوشد و حقیقت موضوع را خودش جست و جو کند.چه،او نمیتواند شناخت تازهای در شنونده خود پدید آورد،اما میتواند او را در کشف هسته معرفت نهفته در روح خودش مساعدت کند و آن را در وجودش بزایاند. و این شناسایی را هر فردی،میبایست از درون خود آغاز کند،زیرا معرفت،کالایی دادنی و گرفتنی نیست،بلکه باید آن را بیدار کرد و برانگیخت.و به همین جهت،«نیچه»فیلسوف آلمانی،میگوید:«فرزانگی سقراط در آن است که به روح آدمی توجه جدی دارد.»(21) سیر سقراط در عالم«نفس»به جای پژوهش در عالم«آفاق»،که مساله اصلی نخستین متفکران یونان باستان بود،رویکرد جدی او را به ماهیت روحانی انسان و مرگ ناپذیریاش نشان میدهد. از همین نقطه عزیمت،سقراط روی آورد خود را به«علم»و«معرفت»که آن را«فطرت روح» میشمرد،ظاهر میسازد و راهی نو در سپهر اندیشه فلسفی میگشاید و بن مایههای تاملات فلسفی افلاطون را پی میریزد.در عصر جدید نیز فیلسوفان بزرگی که هر یک در عرصه اندیشه فلسفی تاثیری در خور نهادهاند،با تاسی از سقراط و به دنبال روش او در گستره«فلسفیدن»،شان«اندیشه» را در عمل شناسایی،به اشیای خارجی وابسته ندانسته و بر پایه آموزههای سقراطی،بر این باور شدند که خود«فکر»،اصل حقیقت را در بر دارد. در روش«استخراج»سقراط بر دو اصل«روان شناختی»تکیه میکند. در وهله اول،سقراط با پرسشهای پی در پی و جواب ندادن خود به آنها،«دغدغه»را در دل افراد فرو میریزد و آنان را از زندگی بدون معنا و اندیشه بیتأمل بر حذر میدارد و از این طریق وادار به تفکر میکند.زیرا از نظر او،انسان تا زمانی که نسبت به فکر و اندیشهای،دچار آرامش و اطمینان است، این آرامش خیال،او را از تأمل و بررسی بیشتر باز میدارد.به همین خاطر است که سقراط در رساله «آپولوژی»میگوید:«زندگیای که عاری از تأمل و تحقیق و بررسی باشد،ارزش زیستن ندارد.»(22)به دنبال چنین رسالتی است که سقراط،خود را چون «خرمگسی»میخواند که میخواهد آرامش دروغین مردم آتن را که همچون مادیانهای تنبل میزیند،باز ستاند. پس از«دغدغه»که آرامش خیال بر هم میخورد،موسم وزیدن نسیم«اشک»در باغ باورها آغاز میگردد.و چون آدمی در اثر بررسی و تفحص و غور و خوض در مسایل،به مرز «تردید»رسیده،شک همراه با تأمل و از سر درد و دقت،آستانه ورود آدمی به سراچه شناخت و علم و یقین صادق میگردد.زیرا حرکت فکری انسان از دریچه«شک»میگذرد و پس از عبور از یقین «تقلیدی»به ساحل یقین«تحقیقی»،فرود میآید. بنابر این سقراط،انسانها را به بازبینی و بازکاوی در اندیشهها و پنداشتها-که به تلقین از محیط پیرامونی و نظام تعلیم و تربیت فراهم آمده- فرا میخواند.چه،از نظر او،قضایایی که به صورت یقینی و اصولی که به شکل جزمی در ابتدای حرکت فکری پذیرفته میشوند،رخنه در ساحت نفس و جان کرده و مانع«فهم»صواب از«من» حقیقی میگردد،و این در حالی است که آدمی پیوسته در جست و جوی معرفت نفس خویش است و در هر لحظه میبایست به دقت،اوضاع و احوال و شرایط«وجودی»خود را وارسی و معاینه کند و اصولا همین باز اندیشیها و همین روی آوردهای «انتقادی»در ساحت نفس است که به زندگی انسانها،ارزش واقعی میبخشد و آن را شایسته «زیستن»میسازد.(23) پینوشت: (1)-نک،به:کسنوفون،خاطرات سقراطی،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:انتشارات خوارزمی،1373،صص 8 و 9. (2)-ر،ک،به:هومن،محمود،تاریخ فلسفه،کتاب اول،تهران:کتابخانه طهوری چ دوم،1348،ص 169. (3)-ر،ک،به:یاسپرس،کارل،سقراط،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:انتشارات خوارزمی،1358، ص 89. (4)-نک،به:کرم،یوسف،تاریخ الفلسفه الیونانیه، بیروت:دار القلم،بیتا،ص 50. (5)-راسل،برتراند،تاریخ فلسفه غرب،ج 1،ترجمه نجف دریابندری،تهران:نشر پرواز،1365،ص 139. (6)-نک،به:گاتری،دبلیو،کی.سی،افلاطون،زندگی و آثار،ج 13،ترجمه حسن فتحی،تهران:فکر روز، بیتا. (7)-نک،به:یاسپرس،کارل،فیلسوفان بزرگ،ترجمه اسد ا... مبشری،تهران:انتشارات پیام،1353،ص 197. (8)-ر،ک،به:برن،ژان،سقراط،ترجمه سید ابو القاسم پور حسینی،تهران:انتشارات علمی و فرهنگی،1366، ص 13. (9)-نک،به:ارسطو،ما بعد الطبیعه(متافیزیک)،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:طرح نو،1378،ص 43 و نیز:ترجمه شرف الدین خراسانی،تهران:نشر گفتار، 1366،ص 24. (10)-گاتری،دبلیو.کی.سی،فلاسفه یونان،از طالس تا ارسطو،ترجمه حسن فتحی،تهران:فکر روز،1375، ص 89. (11)-نک،به:بخشی،عباسی،تأثیر متفکران یونان در فلسفه افلاطون،(کیهان فرهنگی،شماره 177)،ص 53. (12)-نک،به:هومن،محمود،تاریخ فلسفه،کتاب اول، ص 174. (13)-کاپلستون،فردریک،تاریخ فلسفه،ج 1،قسمت اول،ترجمه سید جلال الدین مجتبوی،تهران؛انتشارات علمی و فرهنگی،1362،ص 153. (14)-برن،ژان،سقراط،ص 121. (15)-نک به:گواردینی،رومانو،مرگ سقراط،تفسیر چهار رساله افلاطون،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران: طرح نو،1376،ص 29. (16)-برن،ژان،سقراط،ص 123. (17)-همان،ص 128. (18)-همان،ص 128. (19)-ر،ک به:گمپرتس،تئودور،متفکران یونانی،ج 2،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:خوارزمی، 1375،ص 581. (20)-خراسانی،شرف الدین،از سقراط تا ارسطو،تهران: انتشارات دانشگاه ملی ایران،چاپ دوم،ص 70. (21)-پاتوچکا،یان،سقراط:آگاهی از جهل،ترجمه محمود عبادیان،تهران:هرمس،1378،ص 18. (22)-کاسیرر،ارنست،فلسفه و فرهنگ،ترجمه بزرگ نادر زاد،تهران:مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1360،ص 13. (23)-نک،به:گاتری،دبلیو،کی.سی،سقراط،زندگی و شخصیت،ج 12،ترجمه حسن فتحی،تهران:فکر روز،بیتا.
- 2 پاسخ
-
- 1
-
- فلسفه سقراط
- دیالکتیک سقراط
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
[h=1]انسیه اسلامی کتولی[/h] اندیشهها، نظریهها و فلسفهها همه برآمده از ذهن و فکر انسانها هستند. از گذشتههای دور تا به امروز در همه جوامع، کشاکشهای بزرگی میان سادهاندیشی و افسانهپردازی از یک سو و دانش و دانایی علمی از سوی دیگر وجود داشته است. در جریان این کشاکش و ستیز بزرگ، سرانجام دانسته شد که واقعیتها و حقیقتهای برآمده از آنها از افسانهپردازیها متفاوتند. بنابراین اندیشهها، نظریهها و فلسفهها با روندی ستیزهآمیز تحول یافتهاند. نظریات فیلسوفان یونان باستان و بعد از آنها، از وضعیت اجتماعی- سیاسی دولت- شهرها، از شرایط تاریخی خاص سرزمین یونان از قرن ششم قبل از میلاد به بعد جوشید و احتمالا بدون وجود این وضعیت، بیان نمیشدند. در این مقاله برآنیم که فلسفه سیاسی یونان باستان را در آیینه تفکرات فلاسفه سه گانه یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو مورد بحث و بررسی قرار دهیم. سقراط سقراط نخستین فیلسوف برجسته یونان باستان است که کوشید انسان و مسائل مربوط به آن را محوراصلی مباحث فلسفی قرار دهد. پیشینیان سقراط، هر یک به شیوهای میکوشیدند جهان طبیعی پیرامون خود را بفهمند. سقراط معتقد بود، اینکه ما بدانیم فاصله خورشید از من چقدر است و یا خورشید بزرگتر است یا زمین، تاثیری در رفتار و کردار ما در زندگی نخواهد داشت. ما باید بدانیم، حق چیست؟ عدالت چیست؟ فضیلت به چه معناست؟ دولت خوب کدام است؟ از نظر وی فلسفه هنگامی آغاز میگردد که انسان در همه چیز بویژه در بدیهیات و جزئیات شک کند. سقراط میکوشید طرز درست اندیشیدن و به کار بردن خرد را به جوانان بیاموزد. روش وی در آموزش، روش دیالکتیک یا پرسش و پاسخ بود، دو پرسش اساسی که سقراط برای فلسفه به یادگار گذاشت عبارتند از: «فضیلت چیست؟» و «دولت خوب کدام است؟» سقراط معتقد بود «دانش و فضیلت یکساناند» به عبارتی «دانش، فضیلت است.» در رابطه با پرسش دوم، سقراط با دموکراسی آتنی مخالف بود و آن را حکمرانی جهل و خودپرستی میدانست. دموکراسی عالیترین مرجع حاکمیت ملی در آتن پنداشته میشد که متشکل از شهروندان بود. زنان، کودکان بندگان غیر آتنیها (بیگانگان) شهروند محسوب نمیشدند. شورای پانصد نفری به صورت دورهای امور کشور را اداره میکردند و هیچ شهروندی بیش از دوبار نمیتوانست عضو شورا شود. در نتیجه شورا هیچگاه مجمعی دائمی نبود و سیاستی مستقل نداشت. سرنوشت جامعه بازیچه هوس توده مردم بود و دستگاه اداری به دست کسانی بود که هرگز به سیاست نیندیشیده بودند. بنا به همین دلیل، سقراط دشمن دموکراسی بود. اساس دموکراسی آتن بر برابری همه شهروندان بود و سقراط معتقد بود. دولت باید در حاکمیت آریستوکراسی هوشمندان باشد چون «عامه مردم از دانش به دورند» او میگفت: برای اداره امور سیاسی، به تخصص نیاز است و حکومت دموکراتیک آتنی را حکومت هرج و مرج میدانست که در آن توده مردم تصمیم میگیرند و سبب نابودی میشوند. سقراط متهم شد به اینکه جوانان را فاسد نموده، آنها را علیه حکومت میشوراند و دین جدیدی تبلیغ میکند. سرانجام پاسداران سنتها وجود سقراط را تحمل نکرده او را به هلاکت رساندند. افلاطون افلاطون برجستهترین شاگرد سقراط بود و در قرن چهارم قبل از میلاد نخستین نظام بزرگ اندیشه سیاسی را پدید آورد و بیشترین تاثیر را در فلاسفه بعد از خود گذاشت از فلاسفه قبل از افلاطون هیچ نوشته و اثری در دست نیست، افلاطون اولین فیلسوف غربی است که آثارش دست نخورده باقی مانده است. افلاطون، خود نجیبزاده بود و به خاطر پایگاه اشرافیاش، هرگز برخورد مثبتی با دموکراسی آتن که حکومت عوام بود، نداشت. از طرفی هم، استاد او، سقراط، توسط هیئت منصفهای که به شکل دموکراتیک انتخاب شده بودند به مرگ محکوم و اعدام گردید. احتمالا این حکم بر نظریات وی راجع به حکومت دموکراتیک تاثیر بسزایی داشته است. مشهورترین اثر افلاطون «جمهوری» نام دارد که نوشته عمدهای در فلسفه سیاسی است. در این اثر وی عمدتا به ماهیت عدالت میپردازد. افلاطون میکوشد در ضمن مسائل دیگر، طرحی کلی برای حکومت آرمانی به دست دهد. در کتاب «جمهوری» افلاطون نظامهای سیاسی گوناگون را طبقهبندی میکند. او حکومتها را به تیمارشی (حکومت آزرم و شکوه)، الیگارشی (حکومت گروه اندک)، دموکراسی (حکومت مردم) و تیرانی (حکومت ستمگر) تقسیمبندی نمود. حکومت تیمارشی، همانندیهای زیادی با حکومت آرمانی افلاطون دارد. این حکومت محصول خصوصیات جامعه اسپارتی است. سازمان حکومت اسپارتی، آمیزهای از پادشاهی موروثی، انتخابات عمومی و شورای رئیس سفیدان بود. افلاطون حکومت اسپارتی را نمونه تیمارشی یعنی حکومت شکوه جویان میدانست. الیگارشی در نظر افلاطون حکومتی است که در آن قدرت در دست تعداد معدودی ثروتمند قرار داشته باشد وی که از طبقه آریستوکراتها بود وابستگی قدرت سیاسی بر ثروت را زیان آور دانسته معتقد بود در الیگارشی روزبهروز ستم توانگران در حق تهیدستان بیشتر میشود. افلاطون دموکراسی را حکومت عوام معرفی میکرد. از جمله ایراداتی که وی به حکومت دموکراسی میگرفت این بود که دموکراسی آتنی سرنوشت جامعه را به دست توده مردم میسپارد. مردمی که در امور سیاسی بیتجربه و ناداناند و اغلب تابع احساسات و تعصبات شخصی تصمیم میگیرند. انتقاد و ایراد دیگر افلاطون به بحث آزادی بر میگردد که آن را محور اصلی دموکراسی میداند. به نظر وی آزادیای که در دموکراسی آتنی شاهد آن هستیم، به دلیل اینکه مردم را با هر نوع قدرت مخالف میگرداند، یگانگی اجتماعی را تهدید مینماید. افلاطون همچنین به سوء استفاده توانگران از آزادیهای سیاسی، مسخ شدن دموکراسی به هرج و مرج و فراهمشدن زمینه برای روی کار آمدن حکومتهای خودکامه و… انتقاد میکرد. آخرین نوع حکومت مورد نظر افلاطون، حکومت تیرانی است. به عقیده وی حکومت تیرانی، زاده هرج و مرجها و آشفتگیهای ناشی از مسخ دموکراسی است. افلاطون میگوید: «بسیاری از فرمانروایان خودکامه از آغاز رهبران ملی بودند و به تدریج خودکامه شدند.» وی معتقد است در حکومت ستمگرانه، غرایز شریرانه انسان بر جان و زندگی افراد مسلط می گردد. عدالت و جامعه آرمانی یکی از مفاهیم برجسته در اندیشههای افلاطون، مفهوم عدالت است. عدل در زبان یونانی معنای وسیعی داشت. به نظر افلاطون معنای عدل را زمانی به درستی در مییابیم که آن را نه از لحاظ فردی که از دیدگاه اجتماعی و در رابطه با دولت نیز بنگریم. افلاطون عدل را از دو طریق تعریف نمود، ابتدا با تحلیل سرشت آدمی که به نظر وی از سه قوه عقل، شهوت و غضب فراهم میآید و عدل صفتی است که از تعادل میان این سه قوه در سرشت آدمی پدید میآید. انسان عادل کسی است که حق هر یک از این سه قوه را ادا کند. روش دیگر افلاطون در تعریف عدل این است که عدل را به عنوان یکی از فضایل ارجمند نزد یونانیان در نظر میگیرد و آن را در کنار فرزانگی، شجاعت و خویشتن داری قرار میدهد. به نظر وی فرزانگی خاص فرمانروایان، شجاعت مختص سپاهیان و خویشتن داری از آن توده مردم است و عدل فضیلتی است که در پرتو آن هر یک از این گروهها به کار مخصوص به خود مشغول باشند، آن را به بهترین نحو انجام دهند و کسی در کار دیگری دخالت نکند. افلاطون اعتقاد داشت، تنها معیار تعیین کننده جایگاه شهروندان در جامعه استعداد آنهاست. پس آموزش، باید همگانی باشد تا جایگاه عادلانه افراد مشخص شود. آنهایی که آموزش عالی خود را با موفقیت گذراندهاند به مقامات مدیریت سیاسی و نظامی گماشته خواهند شد تا دولت از آنها بهرهمند گردد. با این توضیحات، میتوان به جامعه ایدهآل افلاطون پرداخت، به نظر افلاطون، انسانها به دلیل نیازهای اقتصادی گردهم آمدند و اجتماعات را برپا داشتند و آنچه ضامن بقای جامعه میشود عدل است و عدالت هم عبارت است از ایجاد اجتماعی از مردم که در آن هر فردی در مقام خاص خود قرار گیرد که به آن تعلق دارد و همان کاری را انجام دهد که بر حسب گرایش و آموزش برای آن مناسب است. حکومت فیلسوف شاه مهمترین پیشنهاد افلاطون در جامعه مطلوب مورد نظرش این است که فیلسوفان یا فرزانگان حکومت کنند. فیلسوف در نظر افلاطون کسی است که خواه زن یا مرد، حقایق کلی را بشناسد و به جای گمان از معرفت برخوردار باشد. افلاطون دو روش را برای به حکومت نشاندن فیلسوف پیشنهاد نمود، اول اینکه فیلسوف، پادشاه شود. سپس پیشنهاد دوم او ایناست که پادشاه، فیلسوف شود. وی، روش دوم را بیشتر مورد قبول عام میدانست. اگر چه بعدها در کتاب قوانین نظریات خود را تعدیل نموده پیشنهاد داد که قانون جای فیلسوف – شاه را بگیرد، به این خاطر که بیشتر قابلیت عملی شدن را داراست. ارسطو ارسطو، آخرین فیلسوف بزرگ یونان باستان و شاگرد افلاطون بود. وی را میتوان نخستین دانشمند علم سیاست دانست. مراحل زندگی ارسطو را میتوان در سه مرحله خلاصه کرد: در خلال مرحله اول که تا زمان مرگ افلاطون ادامه یافت، ارسطو تحت تاثیر و نفوذ افلاطون قرار داشت. بعد از مرگ افلاطون مرحله دوم زندگی او آغاز شد که سالها خانه بدوش و سفر را در بردارد، در این مرحله است که ارسطو به تدریج خود را از نفوذ عقاید استادش (افلاطون) رها میسازد. در مرحله سوم یعنی از سال ۳۳۵ قبل از میلاد به بعد ارسطو معلم کبیر و یکه تاز قلمرو دانش محسوب میشود. فلسفه سیاسی ارسطو تا اندازهای از مبانی کلی فلسفهاش بویژه از نگرش وی به کائنات متاثر بود. وی تحت تاثیر هراکلیتوس به تغییرات دائمی اعتقاد داشت. وی گفت همه هستی – چه مادی و چه غیر مادی- پیوسته در حال تغییرند. نزد ارسطو انسان، حیوانی سیاسی است. بدین معنا که انسان میتواند تنها به عنوان عضوی از کشور و دولت به عملکرد واقعی دست یابد. به نظر او، هر دولتی بهتر از بیدولتی است ولی دولت را مقدم بر خانواده و فرد به شمار میآورد و میگفت: «هدف اصلی دانشمندان سیاسی این است که بهترین دولت قابل عمل را تاسیس کنند.» دولت اجتماعی است که زندگی بهتر و کاملتری را امکان پذیر میسازد. اگر چه امتیازات مادی وجود دولت زیاد است اما مزایای اخلاقی آن هم بسیارند. ارسطو معتقد بود اگر انسان به تنهایی زندگی کند و مجبور باشد همه اوقات خود را صرف تامین نیازهای گوناگون خود کند، همه امکانات پیشرفت را از دست خواهد داد. در نظر ارسطو، خارج از دولت، زندگی انسانی راستینی وجود ندارد: «بیرون از دولت انسان یا خداست یا حیوان.» وی معتقد است انسان به دلیل بهرهمندی از عقل و خرد جهت بهبود وضعی زندگیاش به زندگی جمعی روی آورد. روستاها تشکیل شده سپس به شکل دولت درآمدند. دولت یا پولیس عالیترین سازمان اجتماعی است که در آن انسان به کمال اخلاقی دست مییابد. در کتاب سیاست، ارسطو اهمیت زیادی برای دولت قائل است و هدف دولت را رساندن جامعه به بالاترین خوبی یا خیر اعلی میداند. اگر چه دولت سازمانی است که انسان جهت تامین نیازهایش و به سود خود آن را تاسیس کرده، ولی یک نهاد طبیعی هم هست. دولت به نظر ارسطو نمایانگر اوج توسعه نهادی است که بر فرد و دیگر سازمانها مقدم است، زیرا بیرون از دولت انسان موجودیت انسانی ندارد. شکلهای گوناگون دولت ارسطو اشکال مختلف دولت را بر حسب خوب و عادلانه بودن دولت و توانایی آن به تامین منافع عمومی بر میشمارد. دولتهای خوب به نظر او دولتهاییاند که هدفشان خیر و صلاح تمامی جامعه باشند و دولتهای بد، دولتهایی هستند که فقط به فکر صلاح و منافع خود باشند. ارسطو دولتهای خوب را به سه دسته تقسیمبندی میکند: سلطنتی، اشرافی و جمهوری (پولیتی) دولتهای بد به نظر وی عبارتند از: حکومت جباران (تیرانی)، حکومت الیگارشی و دموکراسی. ارسطو در تعریف حکومت سلطنتی میگوید: حکومتی که صلاح عموم را در نظر داشته باشد اگر به دست یک تن اعمال شود سلطنتی یا پادشاهی خوانده میشود. حکومتی که به دست گروهی از مردم اعمال گردد اشرافی یا آریستوکراسی نام دارد و آن نوع حکومتی که خیر و صلاح همگان را دارد و به دست اکثریت اداره میشود حکومت جمهوری یا پولیتی میباشد. شکل منحرف حکومت پادشاهی، حکومت تیرانی است که در آن فقط تامین منافع فرمانروا در نظر گرفته میشود. شکل منحرف و بیقانون آریستوکراسی را الیگارشی مینامند. در الیگارشی تنها به منافع توانگران اهمیت داده میشود و شکل منحرف حکومت جمهوری، دموکراسی نام دارد و در آن تنها مصالح تهیدستان را در نظر میآورند. حکومت کمال مطلوب ارسطو ارسطو معتقد است در جهان عمل، دولتها یا اولیگارشیاند یا دموکراتیک برخی عوامل عمده اجتماعی، سیاسی، اقتصادی دولت را به سوی اشکال خاص میکشاند. به نظر او، بهترین دولت قابل عمل باید بر تعادل اصول دموکراسی و اولیگارشی مبتنی باشد. وی به کمال مطلوبی که قابل دسترسی نبود، توجهی نداشت. حکومت طبقه متوسط بهترین حکومتها و چنین حکومتی فقط برای کشوری میسر است که در آن افراد طبقه متوسط بیش از مجموع افراد دو طبقه دیگر و یا حداقل بیش از افراد هر یک از دو طبقه دیگر باشند. زیرا طبقه متوسط همیشه تعادل را در جامعه نگاه میدارد و مانع از تسلط یکی از دو نظام افراطی بر دیگری میشود. یکی از اصول مورد تاکید ارسطو، فضیلت است. در اندیشه وی فضیلت به معنای میانهروی و جلوگیری از افراط و تفریط است. این اصل در تعریف او از حکومت مطلوب به روشنی مشخص میگردد. در مجموع اندیشهها و آثار افلاطون و ارسطو بویژه در باب نظریات و فرضیههای سیاسی در زمان و شهر خودشان نظرها را جلب نکرد. بعد از انتقال آثار این دو فیلسوف بزرگ یونان باستان به شرق بود که یونانیها و غربیها به اهمیت و ارزش آثار و اندیشههای آنها پیبردند. تاثیر آموزههای زرتشت بر یونان باستان گروهی از اندیشمندان و تاریخ نگاران گمان داشته و دارند که خاستگاه فرهنگ و تمدن باختری را باید در یونان دانست، حال آنکه گروهی دیگر از اندیشمندان به دنبال ریشههای فرهنگ و تمدن یونان به ایران زمین رسیدهاند. زرتشت حدودا دویست سال پیش از سقراط میزیست به احتمال فراوان آموزههای زرتشت به نوعی به دست سقراط رسیده است. سقراط به تبعیت از زرتشت انسان را عامل صغیر میپنداشت. زرتشت یک عالم به جهان متافیزیک بود و سقراط یک عالم به اخلاقیات. زرتشت به مراتب در مرحلهای بالاتر از سقراط قرار داشت و سقراط هرگز نمیتواند همتای زرتشت باشد. با اندکی تامل هرامری را که نزد سقراط نیکوست میتوان در اندیشهها و آموزههای زرتشت یافت. آرمان اخلاقی یونانی کمی بعد از سقراط و به همراه آرمان و فرهنگ و هنر یونانی به نیستی پیوست و آرمان اخلاقی زرتشت که در مهمترین عناصرش با آرمان اخلاق هندی و آرمان اخلاق مسیحی همسانی دارد، پا برجامانده است. عقیده پیکار دائمی خیر و شر در آیین زرتشت، بسیار برجسته است و سرانجام پیکار پیروزی خیر است. فلسفه زرتشتی مبتنی بر خوشبینی میباشد. اهمیتی که فلسفه اخلاق زرتشتی در عدالت خداوندی برای خیر مطلق و مثل قائل است بدون تردید بر عقاید سقراط و افلاطون تاثیر زیادی گذاشته است. عقیده «خیر مطلق» سقراط و نیز اندیشه «مثل» افلاطون به بهترین شکل در دین زرتشت تشریح شده است. افلاطون خود، زرتشت را بنیانگذار مذهب ایرانی و فرزند اهورا مزدا مینامد. منابع -۱ تاریخ فلسفه غرب برتراندراسل. ترجمه نجف دریابندری -۲ تاریخ فلسفه سیاسی غرب عبدالرحمن عالم -۳ سرگذشت فلسفه براین مگی ترجمه حسن کامشاد -۴ تاریخ فلسفه (یونان و روم) فریدریک کاپلستون. ترجمه جلالالدین مجتبوی -۵ یونانیان و پارسیان هرمان بنگسون ترجمه دکتر تیمور قادری -۶ تاثیر فرهنگ و جهانبینی ایرانی بر افلاطون استفان پانوسی -۷ بنیاد فلسفه سیاسی غرب حمید عنایت منبع
-
- 1
-
- فیلسوفان یونان
- یونان باستان
- (و 5 مورد دیگر)
-
راز موفقيت از زبان سقراط! مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: "فردا به كنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم... مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: "فردا به كنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم." صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به كنار رود رفت. سقراط از او خواست كه دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش كرد خود را رها كند، امّا سقراط آنقدر قوی بود كه او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند كه رنگش به كبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد. همین كه به روی آب آمد، اولین كاری كه كرد آن بود كه نفسی بس عمیق كشید و هوا را به اعماق ریهاش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید "زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت، "هوا." سقراط گفت: "هر زمان كه به همین میزان كه اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی كرد كه آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز دیگری ندارد". نظر شما چیه؟؟؟ موفق باشید