جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'بیوگرافی'.
19 نتیجه پیدا شد
-
زندگینامه شخصی و هنری خواننده و آهنگساز ایرانی | حمیدرضا قربانی
ریحانه_۷۹۸ پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در موسیقی ایرانی
حمیدرضا قربانی متولد ۸ مرداد ۱۳۷۰ در اصفهان، ترانه سرا، نوازنده، آهنگساز و خوانندهٔ پاپ اهل ایران است که در ژانر موسیقی بین المللی نیز فعالیت کرده است وی تا کنون البوم های مختلفی را منتشر کرده است و موزیک های زیبایی در کارنامه هنری خود دارد. وی از دوران نوجوانی و در ۱۶ سالگی در حین تحصیلش در رشته کامپیوتر شروع به یادگیری موسیقی کرد و پس از مدتی علاقه زیادی به خوانندگی نشان داد زیرا در خانواده او سابقه هنر وجود داشت و پدرش نقاش بود. قربانی در زمینه موسیقی فیلم نیز برای سریال مطرح و جهانی ' جوان و بی قرار ' کار کرده است و همینطور مدت کوتاهی نزد مرحوم استاد ناصر چشم آذر به یادگیری پیانو پرداخته و سابقه همکاری با یاسر ساکی مهر که تنظیم کننده قطعات بآلبوم نگاه محسن یگانه است را نیز دارد. حمیدرضا قربانی امروزه یکی از خوانندگان محبوب کشور است که با ارائه موزیک پاپ به سبک و سیاق خودش مخاطبین بسیاری را تحت تاثیر قرار داده است. او ۳۲ سال سن دارد و متولد شهر زیبای اصفهان است. در زمینه موسیقی حمیدرضا قربانی به دلیل آشنایی با موسیقی از زمان نوجوانی اش از تسلط نسبتا خوبی روی سازهای گیتار و پیانو برخوردار است. او در حال حاضر آهنگسازی برخی از موزیک ها را انجام داده و خوانندگی و نوازندگی هم در کنار این موضوع پیش می برد و موسیقی هایی که ساخته است در شبکه های جام جم صدا و سیما پخش شده اند. سابقه هنری از سن ۲۳ سالگی حمیدرضا کار موسیقایی خود را نسبتا جدی آغاز کرد. زیرا همانطور که خودش می گوید تا قبل از آن در خانواده ای که زندگی می کند که حس هنر دوستی در آن وجود داشته و این موضوع می تواند یکی از دلایل علاقه وی به موسیقی باشد گرچه مشوقی برای انجام کار موسیقی نداشت.. او از سن کم به کلاس موسیقی رفت و به دلیل علاقه اش به گیتار، این ساز را در دو سبک متنوع کلاسیک و الکتریک آغاز کرد و البته پیشرفت زیادی هم داشت. پس از مدتی اشتیاق برای فراگیری ساز، حمیدرضا علاقه مند به ساز گیتار الکترونیک و سبک راک آن شد و رفته رفته تبدیل به ساز تخصصی او شد. او تحت تاثیر موسیقی زیرزمینی رپ کار خود را شروع کرد و مدتی بعد به موسیقی پاپ علاقه مند شد. حمیدرضا قربانی توسط برنامه رادیویی به موسیقی حرفه ای دعوت شد و با حضور یاسر ساکیمهر و بهرام ابراهیمی بازیگر تئاتر و تلویزیون در سال ۱۳۹۶ با تک آهنگ 'تصور میکنم هستی' به صورت رسمی و حرفه ای فعالیت خود را ادامه داد. اکنون او به واسطه همکازی هایش با بزرگان موسیقی راک و پاپ جهان به یکی از پیشگامان عرصه موسیقی جهانی شهرت دارد و عضو اسبق فدراسیون بین المللی موسیقی محسوب میشود و سه آلبوم بین المللی در کارنامه هنری اش دارد. صفحه رسمی حمیدرضا قربانی در اینستاگرام-
- 1
-
- حمیدرضاقربانی
- بیوگرافی
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
تاپیک آثار سلمان هراتی سلمان هراتی در سال ۱۳۳۸ در روستای مرزدشت تنکابن مازندران در خانوادهای مذهبی متولد شد. درسهای ابتدایی تا پایان دوران متوسطه را در زادگاهش خواند. سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از دو سال در رشتهٔ هنر، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات در یکی از مدارس روستاهای دور لنگرود مشغول تدریس شد. تخلص او در اشعارش «آذرباد» بود و در شعرهايش ميتوانيم تاثير از سهراب سپهري و فروغ فرخزاد را نگاه كنيم او حتي يكي از شعرهايش را تقديم به سهراب سپهري كرده بود دوستي او با سیدحسن حسینی و قیصر امینپور زبانزد است ، سیدحسن حسینی بعد از مرگ سلمان يكي از بهترين آثار ادبيش يعني كتاب "بيدل ، سپهري و سبك هندي" را تقديم به او كرد و قيصر امين پور هم كليات او را منتشر كرد. سلمان هراتی به عنوان شاعری دگراندیش به حساب میآید. ویژگی های شعر سلمان سلمان هراتی از شاعارن بنام عصر انقلاب است که زبان و اندیشه و دیدگاه نوینی در اشعارش جلوه گر است شعر سلمان با تصاویر بدیع از طبیعت و حالات درونی انسان ارتباط با خدا ، ویژگی خاص و لحن مختص به خود است . زبان شعر او صمیمی و ساده است او تمام صداقت و صمیمیت خود را در قالب شعر هایش میریخت .شعر او در عین ارتباط داشتن تنگاتنگ با طبیعت و راز و نیاز با خدا دارای مضمونی اجتماعی و پر شور است . شعر سلمان از نظر لحن و بیان تصاویر طبیعت و زندگی و سادگی گفتار ، شباهت هایی با شعر سهراب دارد ، سلمان در ثالبهای گوناگون شعر سروده است اما بیشترین سروده های او در قالب شعر منثور - شعر سپید - است 0 در اشعار او تاثیرهایی از شاعرن مطرح معاصر دیده میشود که البته تقلید گونه نیستو در خلال زبان شعر او اصالت و خلاقیت شاعر در آ،رینش تصاویر و اندیشه و نوگرایی ذهن و زبان او هویداست. شعر سلمان خواننده شعرهای سلمان هراتی، در وهله نخست بیش از هر چیز با ایدئولوژی شاعر مواجه می شود. بیشتر اشعار سلمان، مستقیم یا غیر مستقیم به بازگویی جهان بینی، اعتقادات و برداشت های اجتماعی و سیاسی او می پردازد. سلمان هراتی شعر را برای ادای تعهد اجتماعی و حتی گاه سیاسی خود می داند. آنجا که سلمان از وطن می گوید، منظورش ایران معاصر است و در وصف آن، نه به تاریخ سرک می کشد و نه مختصات فرهنگ ملی را برجسته می کند، بلکه از ایرانی سخن می گوید که نام خیابان هایش را شهیدان برگزیده اند، بهشت زهرایی دارد که آبروی زمین است، میزبان حضرت امام رحمه الله بوده و به واسطه جنگ، چندین تابستان است که در خون و آفتاب می رقصد. زبان شعر سلمان زبان شعر سلمان هراتی، زبان شعر انقلاب است. او را می توان از تأثیرگذارترین شاعران در حوزه زبان این دوره دانست. کمتر خواننده ای است که در ارتباط برقرار کردن با شعر سلمان به مشکل بیفتد. در شعر او، کلمات طوری در کنار هم چیده شده اند که هیچ کدامشان برای بقیه غریب نیست. سلمان در شعرهای نو خود ثابت کرده که توانایی بهره گیری از عامیانه ترین لغات را دارد. البته 27 سال سن و 10 سال شاعری، زمان اندکی برای هراتی بود تا زبان شعر خود را بارور کند و شعرهای جدید بیافریند. شاعر شعر جنگ زنده یاد سلمان هراتی، جزو پانزده شاعر برگزیده بیست سال شعر جنگ است که در سال 1379 معرفی شد. او یکی از شاعران برجسته و توانا در عرصه انقلاب و شعر جنگ است که خیلی زود انقلاب را درک و آن را در اشعارش منعکس کرد. شعر سلمان، سرشار از عشق، ایمان و خلوص است که ارزش های بی بدیل هویت انسانی را نشان می دهد. در شعر او جنگ عنصری ضدبشری و ویران کننده نیست، بلکه زیبا و واجب است و رنگ دفاع مقدس به خود می گیرد: وقتی که از هوای گرفته بودن. به سمت جبهه می آیی. تمام تو در معیت آفتاب است. زیر کسای متبرک توحید. نگاه معنوی پیوند مسائل اجتماعی با دنیای انتزاعی، نقطه عطفی در شعر متعهد بعد از انقلاب است. نگاه معنوی به موضوعات اجتماعی، در شعر سلمان هراتی به اوج خود می رسد.این نوع نگاه، شعر سلمان را سرشار از امید و بشارت کرده است. او در شعرهایش به مردم آینده ای درخشان را نوید می دهد. این بشارت و امید از سرچشمه باوری است که سلمان به انقلاب اسلامی دارد. از این رو چنین می سراید: دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو دیروز درغربت باغ من بودم و یک چمن داغ امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو شعر اعتراض و هشدار پس از گذشت چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی، رفته رفته ناکامی ها و نامرادی ها که معلول عواملی چون از یاد رفتن برخی از ارزش ها بود، نمایان شد. شعر اعتراض سلمان، زورگویان و زراندوزانی را مورد خطاب قرار می دهد که بدون توجه به مفاهیم و ارزش های انقلاب، در پی منافع خویش هستند. چرا سهم عبداللّه جریب جریب زحمت است و حسرت و سهم ناصرخان هکتار محصول است و استراحت؟... ما در مقابل آمریکا ایستاده ایم اما چرا هنوز کیومرث خان خرش می رود عبدالله با داس هر شب چند خوک سر مزرعه می کشد اما وقتی ارباب می آید، مجبور است تعظیم کند چرا عبدالله مجبور است به این خوک تعظیم کند؟... آثار : از آسمان سبز (مجوعه شعر 1365). دری به خانهٔ خورشید (مجوعه شعر 1368). از این ستاره تا آن ستاره (شعر برای کودکان 1367) در کنار قیصر امین پور
-
تاپیک زندگی نامه غنچه ی نرگس در ضیافت تولدت خاک در شکوه جنبشی دگر رخت زرد خویش را درید و تکان تازه ای به خویش داد هم بدین سبب به رود زد تا غبار تاخت ستمگران دهر را / در گذر آب شستشو دهد انتظار سهم ماست اعتراض نیز ما ظهور نور را به انتظار / با طلوع هر سپیده آه می کشیم ای دلیل جنبش زمین قسم به فجر / تا تولد بهار عدل / ظالمان دهر را به دار می کشیم گوش را به نبض تند خاک می دهیم گام عادلی بزرگ را / منتظر، شماره می کند در بهار، اعتراف سبز باغ را شنیده ام که می شکفت اذن رویش بهار را تو داده ای * باور گلی به ذهن ساقه های سبز لیک خود چو غنچه ای صبور / بسته مانده ای رسم غنچه نیست بسته ماندن غنچه های نرگس این زمان - / به ناز باز می شوند ما ظهور عطر را ز غنچه تا به گل شدن / انتظار می کشیم خاک تشنه است و ما از این کویر / خندقی به سمت جویبار می کشیم * یک چپر میان ماست پشت آن چپر که تا خداست با فرشته ها به گفتگو نشسته ای * آفتاب / از جبین پاک تو طلوع می کند در فضای پاک چشم روشنت / محو می شود غروب می کند ایستاده ای بلند / روشنان ماهتاب را نظاره می کنی با تو آسمان تولدی دوباره یافت پیشوای کاروان عشق! کاروان حماسه می سراید اینچنین: /انتظار سهم ماست / اعتراض نیز منجیا، یقین تو نیز منتظر / چشم بر اشاره ی خدا نشسته ای! مسگرآباد، تهران، 15/12/1360
-
زویا پیرزاد نویسنده و داستان نویس معاصر در سال ۱۳۳۱ در آبادان به دنیا آمد و در همان جا به مدرسه رفت وی بعدها به تهران آمد و در این شهر ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد. پیرزاد پیش از روی آوری به داستان نویسی کتابهایی ترجمه کرد که از جمله آنها میتوان به «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعهای است از هایکوهای شاعران آسیایی اشاره کرد. وی در سال ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷، سه مجموعه از داستانهای کوتاه خود را به چاپ رساند؛ «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» مجموعه داستانهای کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند. داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ شد. این مجموعه داستانها بعدها در یک کتاب با عنوان سه کتاب از سوی ناشر همیشگی آثار پیرزاد (نشر مرکز) به بازار کتاب عرضه شد. اولین رمان بلند زویا پیرزاد، با نام «چراغها را من خاموش میکنم» در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسید. داستان این رمان که با نثر ساده و روانی نوشته شدهاست، در شهر آبادان دههٔ چهل خورشیدی میگذرد و شخصیتهای داستان از خانوادههای کارمندان و مهندسین شرکت نفت هستند که در محلهٔ بریم جدا از بومیان آبادان زندگی میکنند. داستان به سبک زنانه و از زبان شخصیت اصلی داستان، زنی خانهدار به نام کلاریس بیان میشود و مشکلات و گرفتاریهای همیشگی زنها را سوژه نوشتن قرار میدهد. این رمان بعد از انتشار علاوه بر اقبال عمومی با اقبال منتقدان و ادیبان هم روبرو شد و توانست تنها کتاب داستانی باشد که تمامی جوایز نخست سال 80 تمامی گروهها و طیفهای ادبی را ( پکا، بنیاد گلشیری، یلدا، منتقدان ونویسندگان مطبوعات) و حتی جایزه کتاب سال رمان و داستان را از آن نویسنده وناشرش کند. این رمان تا کنون 29 بار تجدید چاپ شده است که در نوع خود یک رکورد به شمار میآید. رمان بعدی پیرزاد «عادت میکنیم» نام دارد. این رمان زندگی آرزو صارمی زن مطلقه و بچهداری است که دلش میخواهد بعضی وقتها خودش را دوست بدارد و کاری که مطابق میل خودش است انجام دهد نه هر کاری که دختر و مادرش میخواهند. لینک دانلود کتاب عادت می کنیم زویا پیرزاد ساکن آلمان است و برخی از کتابهایش، همانند چراغها را من خاموش میکنم به زبانهای دیگر هم ترجمه شده است.
- 2 پاسخ
-
- 12
-
- بیوگرافی
- دانلود کتاب عادت نمی کنیم
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
مجتبا پورمحسن:در حالی كه همگی منتظر بودند آموس اُز، نویسنده اسرائیلی منتقد رژیم صهیونیستی برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۹ شود، این جایزه به خانم هرتامولر، نویسنده آلمانی رومانیالاصل رسید. روز پنجشنبه، هشتم اكتبر آكادمی سوئد نوبل اعلام كرد جایزه نوبل به هرتا مولر، «كسی كه با تمركز بر شعر و صداقت نثرش، چشماندازی از كسانی كه اموالشان مصادره شده بود را نمایش میدهد» میرسد. این جایزه ۲۰ سال پس از فروپاشی كمونیسم در اروپا به این نویسنده تعلق میگیرد و این، از آن جهت اهمیت دارد كه مولر، هم قربانی و هم منتقد یكی از سركوبگرترین نظامهای سیاسی كمونیستی بود. خانم مولر ۵۶ ساله در سال ۱۹۸۷ پس از سالها آزار و اذیت و مواجهه با سانسور در رومانی به آلمان مهاجرت كرد. او پس از گونترگراس كه در سال ۱۹۹۹ جایزه نوبل را دریافت كرد، اولین آلمانیای است كه در ۱۰ سال گذشته به این افتخار دست پیدا میكند. جالب اینجا است كه تنها پنج كتاب ازجمله «سرزمین گوجههای سبز» و «قرار ملاقات» از این نویسنده به زبان انگلیسی ترجمه شده است. خانم مولر در اولین واكنش به كسب این موفقیت كه توسط ناشر آلمانیاش منتشر شد، گفت: «بسیار شگفتزدهام و هنوز نمیتوانم باور كنم. در این لحظه چیزی بیش از این نمیتوانم بگویم.» پیتر انگلاند، دبیر كمیته نوبل در یك كنفرانس خبری در استكهلم سوئد گفت این افتخار به خانم هرتا مولر تعلق میگیرد؛ «از یكسو به خاطر زبان ویژه صریحش و از سوی دیگر بهدلیل اینكه واقعا داستانی دارد كه درباره بزرگ شدن تحت یك نظام دیكتاتوری است و همچنین از زندگی بهعنوان یك غریبه در خانواده خود انسان میگوید.» اگرچه در چند روز اخیر همه رسانهها خبر دادند آموس از، نویسنده اسرائیلی منتقد رژیم صهیونیستی، برنده جایزه نوبل ادبیات خواهد شد، اما رسانههای آلمان، ازجمله خبرگزاری رسمی این كشور دو روز پیش از اعلام نام برنده جایزه نوبل مدعی شده بودند هرتا مولر برنده جایزه نوبل خواهد شد، ادعایی كه اگرچه مورد توجه دیگر رسانههای معتبر جهان قرار نگرفت، اما به حقیقت پیوست. كنفرانس خبری مولر چند ساعت پس از اعلام برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۹، هرتا مولر در یك كنفرانس خبری در شهر برلین شركت كرد. او در این كنفرانس گفت: «آثارم به زندگی در زمان نیكلاس چائوشسكو، دیكتاتور رومانی میپردازد؛ موضوعی كه نویسندگان دیگر به آن نمیپردازند. ادبیات همیشه به سمت تجسم بخشیدن به ویرانگری یك شخص در حركت است. همه مردم در زمان دیكتاتوری چائوشسكو، زیر چرخ ویرانگر حكومت او روزگار سختی را گذراندند.» هرتا مولر كیست؟ هرتا مولر، نویسنده و شاعر و مقالهنویس رومانیایی الاصل آلمانی متولد ۱۷ آگوست سال ۱۹۵۳است كه آثارش به خاطر تصویر كردن وضعیت بیرحمانه زندگی در رومانی كمونیستی تحت نظام سركوبگر نیكلای چائوشسكو مورد توجه قرار گرفت. هرتا مولر در روستای نیچدورف و از پدر و مادری كشاورز و اسوبین زبان به دنیا آمد. خانواده او از اقلیت آلمانیتبار رومانی بودند. پدر او برای خدمت در وافن اساس، یكی از شاخههای نظامی آلمان نازی به یك اردوگاه كار اجباری فرستاده شد و مادرش را هم پس از جنگ جهانی دوم نیروی نظامی شوروی به یك اردوگاه كار اجباری در این كشور تبعید كرد. هرتا در دانشگاه در كنار مطالعات آلمانی در رشته ادبیات رومانیایی تحصیل كرد. در سال ۱۹۷۶ مولر بهعنوان یك مترجم در یك شركت مهندسی مشغول به كار شد، اما سه سال بعد به خاطر اینكه نپذیرفت با پلیس مخفی رژیم كمونیستی چائوشسكو همكاری كند، شغلش را از دست داد. سپس به معلمی در مهدكودك و تدریس خصوصی زبان آلمانی پرداخت. اولین كتاب او به زبان آلمانی با نام «زمینهای پست» و با سانسور بسیار زیاد در رومانی منتشر شد. در سال ۱۹۸۷، مولر همراه با همسر نویسندهاش، ریچارد واگنر رومانی را به مقصد آلمان غربی ترك كرد و در سالهای پس از آن برای سخنرانی به دانشگاههای متعدد آلمانی و غیرآلمانی دعوت شد. او در حال حاضر در برلین زندگی میكند. وی در سال ۱۹۹۵ عضو آكادمی آلمانی نثر و نثر آلمان شد و در سال ۱۹۹۷ عضویت در انجمن قلم آلمان را در اعتراض به ادغامش با شاخه آلمانشرقی این نهاد، نپذیرفت. در جولای او نامه سرگشاده انتقادیای به هوریا رومان پاتاپیویچی، رئیس موسسه فرهنگ رومانیایی نوشت و به حمایت این موسسه از دو جاسوس سابق پلیس مخفی رژیم چائوشسكو اعتراض كرد.
- 10 پاسخ
-
- 1
-
- نوبل ادبیات
- هرتا مولر
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
علی اکبر صارمی متولد: 1332 حوزه فعالیت : معماری و نقاشی سبک : پست مدرن تاثیر گرفته از : لویی کان علیاکبر صارمی (۱۳۲۲-) معمار و نقاش ایرانی است. صارمی در سال ۱۳۲۲ متولد شد. در سال ۱۳۴۷ از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته معماری فارغالتحصیل شد. او تحصیلات خود را در دانشگاه پنسیلوانیا در دریافت درجه دکتری پیگرفت. رساله دکتری او زیر نظر استادش لویی کان نوشته شد. صارمی پس از بازگشت به ایران، در دفتر معماری سردارافخمی مشغول به کار شد و در سال ۱۳۵۹ دفتر شخصی خود، مهندسین مشاور تجیر، را تأسیس کرد. او علاوه بر تدریس دانشگاهی تهران، مقالاتی نیز در مجلات معماری معتبر دنیا منتشر کرده است. صارمی همسر هایده حائری، بازیگر معروف سینما و تئاتر، است. سوابق تدریس• مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی ۱۳۶۹-تا کنون • مدرس دانشگاه فارابی ۱۳۵۵-۱۳۵۹ • مدرس دانشگاه تهران ۱۳۷۳-۱۳۷۶ عناوین و سمت ها • عضو كانون مهندسان معمار دانشگاه تهران • عضو سازمان نظام مهندسی ساختمان استان تهران • عضو انجمن صنفی مهندسان مشاور معمار و شهرساز • عضو جامعه مهندسان معمار ایران • رئیس هیات مدیره مهندسین مشاور تجیر از ۱۳۵۹ • مدرس در دانشگاه آزاد اسلامی • عضو هیات امناء انجمن مفاخر معماری ایران آثار ساخته شده • ویلای صارمی، نوشهر، ۱۳۵۲ • خانه افشار، زعفرانیه، تهران، ۱۳۵۳-۱۳۵۵ • برج بلور، تبریز، ۱۳۷۹ • ساختمان سفارت جمهوری اسلامی ایران در الجزایر، ۱۳۸۱ • ساختمان سفارت جمهوری اسلامی ایران در تیرانا آلبانی، ۱۳۸۱-۱۳۸۳ • تالار شهر کرمانشاه(تالار انتظار)، ۱۳۸۷-۱۳۸۳ • آمفی تئاتر انستیتوپاستور، تهران، تجیر ۱۳۶۷ • سفارت جمهوری اسلامی ایران در آلبانی، تجیر ۱۳۷۹ • ساختمان تجاری و اداری برج بلور، تبریز، تجیر ۱۳۸۰ • مجموعه تجاری و فرهنگی و شورای شهر مشهد، تجیر ۱۳۸۳ • مجموعه نمایشگاهی و اداری، كیش، تجیر ۱۳۸۴ آثار تالیفی • معماری و موسیقی، مجموعه مقالات، نشر فضا ۱۳۷۰ • كتاب گیلان، مجموعه مقالات، انتشارات روشنگران ۱۳۷۵ • تاریخ معماری و شهرسازی، مجموعه مقالات، انتشارات میراث فرهنگی ۱۳۷۵ • ارزشهای پایدار در معماری ایران، انتشارات میراث فرهنگی • طرح هایی از ایران، انتشارات فرهنگسرا ۱۳۷۷ • ارائه طرح هنرستان هنرهای تجسمی كرج، كتاب نگاهی به مهندسی ساختمان و معماری معاصر ایران 3، انتشارات وزارت مسكن و شهرسازی ۱۳۷۷ • ارائه طرح خانه جلفا، كتاب معماری جهان نوشته كنت فرامپتون، امریكا ۱۳۷۹ • ارائه طرح های سفارت خانه های آلبانی و الجزایر، كتاب معماری دیپلماتیك، انتشارات وزارت امور خارجه ۱۳۸۳ منابع بانیمسعود، امیر. معماری معاصر ایران. تهران: نشر هنر معماری قرن، ۱۳۸۸. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۱۷۲-۱۱-۹.
-
- معمار معاصر
- بیوگرافی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
در سال 1054 هـ.ق در ساحل جنوبی رودخانه "گنگ" در شهر عظیم آباد پتنه "میرزا عبدالخالق" صوفی سالخورده قادری صاحب فرزند پسری شد، میرزا به عشق مراد معنوی سلسله طریقت خود یعنی "عبدالقادر گیلانی" نام فرزندش را "عبدالقادر" گذاشت. دوست و هم مسلك "میرزا عبدالخالق"، "میرزا ابوالقاسم ترمذی" كه صاحب همتی والا در علوم ریاضی و نجوم بود برای طفل نو رسیده آینده درخشانی را پیشگویی كرد و به میمنت این میلاد خجسته دو ماده تاریخ "فیض قدس" و "انتخاب" را كه به حروف ابجد معادل تاریخ ولادت كودك میشد، ساخت. نسبت میرزا به قبیله "ارلاس" میرسید، قبیله ای از مغول با مردانی جنگاور. این كه كی، چرا و چگونه نیاكانش به سرزمین هند مهاجرت كرده بودند، نامعلوم و در پرده ای از ابهام است. "عبدالقادر" هنگامی كه هنوز بیش از چهار سال و نیم نداشت پدرش را از دست داد و در سایه سرپرستی و تربیت عمویش "میرزا قلندر" قرار گرفت، به مكتب رفت و در زمانی كوتاه قرائت قرآن كریم را ختم كرد، بعد از مدتی كوتاه مادرش نیز درگذشت و او در سرای مصیبت تنها ماند. "عبدالقادر" پس از مدتی به توصیه "میرزا قلندر" ـ كه خود از صوفیان باصفا بود ـ مكتب و مدرسه را رها كرد و مستقیماً تحت آموزش معنوی وی قرار گرفت، میرزا قلندر معتقد بود كه اگر علم و دانش وسیله كشف حجاب برای رسیدن به حق نباشد خود تبدیل به بزرگترین حجاب ها در راه حق میگردد و جز ضلالت و گمراهی نتیجه ای نخواهد داشت. "عبدالقادر" در كنار وی با مبانی تصوف آشنایی لازم را پیدا كرد و همچنین در این راه از امداد و دستگیری "مولینا كمال" دوست و مراد معنوی پدر بهره ا برد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق می سرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مصر بود "رمزی" تخلص میكرد تا این كه بنابر قول یكی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع "بیدل از بینشان چه گوید باز" به وجد آمد و تخلص خود را از "رمزی" به "بیدل" تغییر داد. بیدل در محضر شاهان اقلیم فقر: "شاه ملوك" "شاه یكه آزاد" و "شاه فاضل" روح عطشانش را از حقایق وجود سیراب میكرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسلامی و شعر غنی فارسی توشه ها برمیگرفت. وی در كتاب "چهار عنصر" از كرامات شگفت انگیزی كه خود از بزرگان فقر و عزلت مشاهده كرده بود سخن میگوید. "بیدل" هنگامی كه سیزده سال بیشتر نداشت به مدت سه ماه با سپاه "شجاع" یكی از فرزندان شاه جهان در ترهت (سرزمینی در شمال پتنه) به سر برد و از نزدیك شاهد درگیریهای خونین فرزندان شاه جهان بود، پس از آن كه نزاع های خونین داخلی فروكش كرد و اورنگ زیب فرزند دیگر "شاه جهان" صاحب قدرت اول سیاسی در هند شد، بیدل همراه با مامای خوش ذوق و مطلعش "میرزا ظریف" در سال 1017 به شهر "كتك" مركز اوریسه رفت. دیدار شگفت "شاه قاسم هواللهی" و بیدل در این سال از مهمترین وقایع زندگیاش به شمار میرود. بیدل سه سال در اوریسه از فیوضات معنوی شاه قاسم بهره برد. بیدل چهرهای خوش آیند و جثهای نیرومند داشت، فن كشتی را نیك میدانست و ورزشهای طاقت فرسا از معمولیترین فعالیتهای جسمی او بود. در سال 1075 هـ.ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است. به سبب تزكیه درون و تحمل انواع ریاضتها و مواظبت بر عبادات درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحانی به وی دست میداد، در سال 1076 با "شاه كابلی" كه از مجذوبین حق بود آشنا شد، دیدار با شاه كابلی تأثیری عمیق بر او گذاشت. و در همین سال در فراق اولین مربی معنویاش میرزا قلندر به ماتم نشست، وی در سال 1078 هـ.ق سرایش مثنوی "محیط اعظم" را به پایان رساند، این مثنوی دریای عظیمی است لبریز از تأملات و حقایق عرفانی.
-
در این تاپیک بیوگرافی نویسندگان و بزرگان علم و اندیشه قرار میگیره. دوستان اگه خواستن بیوگرافی شخصیتی رو بگذارن توجه داشته باشن که بیوگرافی هر شخص در یک پست باشه.
-
سلام دوستان عزیز خب یه عنوان کمی متفاوت برای اینکه مشتری دائمی پاتوق هنرمندان بشین اینجا یه مسابقه برای شناسایی هنرمندان (میتونه درهررده از هنر وایرانی وخارجی رو شامل بشه)برگزار میشه روال مسابقه هم به این صورت هست که کسی که مسابقه رو برگزار میکنه درچهارمرحله به ترتیب مشخصه هایی از هنرمند مورد نظر رو ارائه میده وبقیه دوستان از روی مشخصات ارائه داده شده اون کاراکتررو حدس میزنن به کسی که تو همون مرحله اول بتونه حدس بزنه ده امتیاز وبه کسی که درمرحله دوم بتونه حدس بزنه 5 امتیاز هم تعلق میگیره ضمن اینکه موضوعی میشه تا با هنرمندان وزندگینامه اونا اشنایی بیشتری داشته باشیم حالا مرحله اول مسابقه رو خودم برگزار میکنم واز این به بعد هرکدوم از دوستان که تمایل داشتند مجری مرحله بعدی باشند موفق باشیم
- 88 پاسخ
-
- 24
-
- مسابقه تشخیص هویت
- هنر
- (و 11 مورد دیگر)
-
«چارلز لودویگ داجسون»، پروفسور ریاضیدانی است که در کالجِ مسیح در محلة آکسفورد ریاضی درس میدهد و به ناگاه داستاننویس میشود و از خجالتاش! نام مستعارِ «لوییس کارول» را برای خود انتخاب میکند. اگر کنجکاو هستید که بدانید او کی به دنیا آمد و کی قالب تهی کرد میگوییم که در 27 ژانویه 1832 پا به دنیا گذاشت و در 14 ژانویه 1898 آلیسوار در سوراخِ خرگوشِ ابدیت فرو رفت. شاهکار او «آلیس در سرزمین عجایب» هر ساله میلیونها نسخه در سراسر جهان چاپ و پخش میشود و میتوان گفت بعد از کتب مقدس، از پرفروشترین و مشهورترین کتابهای جهان است. شاید بتوان گفت«کارول» از اولین کسانی است که آگاهانه از ضمیر ناخودآگاهِ خود برای آفرینش هنری کمک گرفته و شاید برای همین است که در قرن بیستم او را پدرِ «سورآلیسم» میخوانند و دگردیسیهایِ آلیس را، که زمانی قدش به بیستوپنج سانتیمتر میرسد و موقعی به سه متر، منبع الهام کافکا برای نوشتن مسخ میدانند. در جایی از داستان، آلیسِ سه متری که پاهایش خیلی از او دور شدهاند نگران است که«بعد از این چه کسی کفش و جوراب» «پاهای بیچارة عزیزش» را خواهد پوشاند، و به فکر میافتد که برای پاهایِ خودش نامه بنویسد و به نشانی ذیل پست کند: گیرنده: آقای«پایِ راستِ آلیس» نشانی: دم بخاری دیواری فرستنده: آلیس با ارادت فراوان چنین تخیلی را ما کجا خوانده بودیم و یا کجا میتوانیم بخوانیم؟ «آلیس در سرزمین عجایب» به دشمنان و دوستانِ نویسنده در انگلستانِ آن زمان به تلمیح اشاره دارد و درسنامههای ویکتوریاییِ کودکان انگلیسی را هم سخره میگیرد. منطقی که در روایت این داستانِ ناکجاآبادی به کار میرود آن را برای بزرگسالان هم محبوب ساخته است و در جهانِ انگلیسیزبان از آن به عنوان نمونة ادبیاتِ«چرندگو» یا«پرتوپلا» litrary nonsense یاد میکنند. «چرندگویی» ، به معنیِ روایت حوادث، مقالاتِ عجیب، خلافِ عادت و غیرطبیعی و غیرمنطقی است و در ادبیات سابقه دارد و اغلب هدف آن طنز و تنقیدِ احتماعی و سیاسی بوده است. در فصلِ سوم کتاب dodo – دودو – ی پرنده را میبینیم. این پرنده که در اواخرِ قرنِ نوزده نسلاش منقرض شد به حماقت معروف بوده و به احتمالاً به دلیلِ لکنتزبانِ نویسنده برای همذاتپنداری با او انتخاب شده است. «دودو» اسم«داجسون» را هم تداعی میکند. دوک در این کتاب به کشیش رابینسون، دوک ورث، اشاره دارد و مارمولک - بیل - Bill the lizard - در کتابِ«آلیس در میان آینهها» تحریف شدة اسم بنجامین دیزراییلی، نخستوزیرِ معروف وقت است. نمونههایی از این دست فراواناند، اما باید به یاد داشت که خوانندگانِ آلیس کتاب را فارغ از تفسیر و نماد و نمادپردازی میخوانند و یادِ شخصیتها و حوادثِ کتاب، که در واقع رویایِ آلیس بوده است، همیشه با آنها میماند؛ کرمِ ابریشم خشک و قاطع، موشی که برای خشک کردن بدنش قطعهای خشک از کتابِ تاریخ میخواند و حتی فکر کردن به گربه فراریاش میدهد، دوشسی که دنبالِ حکمت است، خرگوش سفیدِ وقتشناس، کلاهدوزی که همیشه ساعت برایش شش است و شاه و ملکة بیخاصیت، همه و همه شخصیتهایی هستند که در ذهن خواننده جا خوش میکنند و به راحتی از ذهنش پاک نمیشوند و شاید راز ماندگاری و تاریخ مصرف نداشتنِ آلیس هم همین باشد. گرچه به احتمال قریب به یقین خودِ نویسنده هم نمیدانسته که چنین پلنگی را در عالمِ ادبیات شکار خواهد کرد: «آلیس را به دنبال خرگوشی به سوراخی فرستادم بدون اینکه بدانم بعد چه میشود.» گونههایِ فانتزیِ نسلهایِ بعد، از این داستان الهام گرفتهاند و حتی«جیمز جویس» را هم برایِ زبانِ کودکانه و شعرهای کودکانهای که در«چهرة هنرمند در جوانی» به کار میگیرد از«لوییس کارل» متأثر میدانند: آه! چگونه تمساح کوچولو دمش را نشان میدهد چه خوب آبِ نیل را رویِ فلسهایِ آبیاش تکان میدهد چه خوب چنگهایش را گسترده است. چه خوشحال آب مینوشد و چهگونه با مهربانی در میانِ فکهای جادویی خود از ماهیهایِ کوچولو پذیرایی میکند. «کارول لوییس» به داستانگویی برای دختران اندکسال علاقه داشت و از قضا یک روز سه دختر را، که خواهر هم بودند و هر سه دخترِ رییسِ کالجی که او در آنجا درس میداد، سوار قایق کرد و همانطور که پارو میزد ذوق منطقی و ذهنِ خلاق و بازیگوشِ خود را به کار گرفت و داستانی برایشان تعریف کرد که پس از یک قرن و اندی هنوز خیالانگیز است و به بیش از هفتادوشش زبان زندة دنیا، حتی اسپرانتو، ترجمه شده است، منظور «آلیس در سرزمین عجایب» است. این کشیشزاده، که اولین بچه از میان یازده شکمی بود که مادرش زایید، تمام کودکی را به بازیهایی که از خودش درمیآورد گذراند و با یاد گرفتن شعبدهبازی سعی در سرگرم کردن خواهران بیشمار خود کرد تا شاید مادر نفسی، از دست بچههای طاقوجفت خود، تازه کند. در شرححالش گفته: «تمامِ روز در خانه عروسکگردانی و خیمهشببازی راه میانداختم تا خواهرانم تو دستوپا وول نخورند و مادرم به کارهاش برسد. گاهی هم برای روزنامة دیواری، که به دیوارِ خانة پدری چسبانده بودم، شعر میفرستادم.» کارول از 1846 تا 1850 به مدرسه«راگبی» میرود و از کالج مسیح در آکسفورد به سال 1854 فاغالتحصیل میشود و در همان کالج به تدریس ریاضیات و آیینِ نگارشِ رساله میپردازد و در عین حال معلم مشاور کالج هم هست. با آنکه او از همة آموزشهای یک کشیش برخوردار است و تسلطِ کامل به لاتین دارد اما از درآمدن به کسوت کشیشی سرباز میزند و راهِ پدر را دنبال نمیکند. میگویند چون کمی لکنتِ زبان داشته و شاید همین لکنت نطق و خطابه کشیشانه را برایاش دشوار کرده دنبالِ حرفة کشیشی نمیرود. شاید هم دل بستن به داستانسرایی برای دخترانِ خردسال و احتمالاً عشقِ کورش به ریاضیات، او را از محیطِ روحانی کلیسا دور میسازد. به سالِ 1872«لوییس کارول» داستانِ«آلیس در سرزمینِ آینهها» را مینویسد که در واقع مؤخرهای است به «آلیس در سرزمینِ عجایب». هر دو کتابِ آلیس نگاهِ طنزآلودی دارد به جهانِ آدمبزرگها، و شخصیتهای این دو کتاب هریک به نوعی حرفهای آنها را تحویلِ آلیس میدهند: نسبت به کودک خردسالِ خود سختگیر باشید و هرگاه ناله میکند تنبیهاش کنید زیرا تنها برای ناراحت کردن شما چنین میکند و میداند که این کار شما را ذله خواهد کرد و آلیس در عجب است که چرا همیشه چنتة این آدمبزرگها پر است از توضیح و توصیفهای اغلب ناقص و مسخره که با خلقوخویی چنین تند و تهدیدکننده بیاناش میکنند. «در 1876 کتابِ شعرِ «شکار مار» از او منتشر میشود و بعد کارول دو مجموعه شعرِ طنز و دو بخش از داستانِ خیالی«سیلویا و برونو» را به چاپ میسپارد. لازم به گفتن نیست که هیچیک از این کتابها در محبوبیت و اشتهارِ به پایِ آلیس نمیرسند. اگرچه محسوس است که در داستانِ ناتمامِ«سیلویا و برونو» کارول کوشش زیادی کرده تا خلاقیتِ«آلیس در سرزمین عجایب» را تکرار کند که البته ناموفق بوده است. در خاتمه لازم است بگوییم گرچه آلیس بارها و بارها به فارسی ترجمه شده اما کارش خیلی نگرفته، آخر ما فقط کتابهای جدی، پر از حقایق و با پیام اخلاقی را برای بچههایمان میپسندیم! و در زندگی خودمان جایی برای تخیل باقی نگذاشتهایم. منابع این مقاله: آلیس در سرزمین عجایب، برگردان حسن هنرمندی، نشرِ زوّار Alice’s Adventures in Wonderland & Through the Looking –Glass, Lewis Carrol .Wordsworth classics ,1993 منبع
-
- 1
-
- چارلز لودویگ داجسون
- آلیس در سرزمین عجایب
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
گراهام گرین(1904 – 1991) مردِ پرتناقضی است و خودش هم قبول دارد: «من خودم را نمیشناسم، و نمیخواهم که بشناسم. من آدمی هستم که تغییر میکند، افکار و عقایدم سال به سال متفاوت است.» اوخودش را دوست ندارد: «مگر چند نفر پیدا میشوند که وقتی بیهوا ازشان بپرسید خودشان را دوست دارند بله بگویند؟ من با خودم راحت نیستم، این درست- اما به نظرم این عیب نیست، به علاوه آدم چطور میتواند با خودش راحت باشد؟» گرین نویسندة پرنویس و پرخوانندهای است و در ایران کتابهای او همه جور خوانندهای را جلب کرده؛ هم کتابخوان عوام او را دوست دارد و هم خوانندگان آثارِ جدی از مشتریهای پروپاقرص آثار او هستند. همة عمر بین کفر و ایمان نوسان کرده است. او هم مارکسیست و هم کاتولیک است؛ گفتوگوی فلسفی بین شهردار سابق، که مارکسیست است، و عالیجناب دنکیشوت، که خود را از اعقاب صحیحالنسبِ دن کیشوت میداند، در کتاب"عالی جناب دنکیشوت" گویای این نوسان است. بر خیانتکار بودن خود باور دارد، در مصاحبهای گفته: «در طول زندگیام به خیلی از چیزها و خیلی از آدمها خیانت کردهام و احتمالاً همین خواب راحت را از من گرفته. من ظالم و بیانصاف بودهام.» خودش ریشة این رفتار را در دوران مدرسهاش میداند. او در مدرسهای که پدرش رییس آن بوده درس خوانده؛ دوستانی دارد اما پسر پدرش هم هست و همکلاسیهایش پدر را دوست ندارند: «به هیچ کدام از دو جناج تعلق نداشتم. نمیتوانستم بدون خیانت کردن به پدر طرف پسرها را بگیرم، و پسرها هم به چشم یک همکار دشمن و منطقة اشغالی به من نگاه میکردند. من دوپاره شده بودم و همین دوپارگی یکی از اجزای دایمی کار و زندگیم شد». رمان"پایان یک رابطة نامشروع"، که فیلمی هم بر اساس آن ساخته شده، تضادهای اخلاقی نویسندهای را نشان میدهد که با زنِ دوستش رابطه دارد. این رمان آیینهای است از تضادهای اخلاقی خود او و آدمیزاده. وقتی در کالج بالیول، آکسفورد، درس میخواند اولین کتاب شعرش را منتشر میکند اما شاعر نمیماند. چهار سالی معاون سردبیر روزنامه تایمز میشود و انتشار رمان چهارم او- قطار استانبول- شهرت زیادی برایش میآورد و او را در ردیف نویسندگان عامهپسند قرار میدهد. در 1935 از این سر تا به آن سرِ"لیبری" را زیرِ پا میگذارد و حاصل سفرش کتابِ"سفر بدون نقشه" است که به آوازهاش اضافه میکند؛ کتاب شرح ماجراهای سیاحی است که میتواند ناملایمات را تا بی نهایت تحمل کند. او از نوزده سالگی عاشق بازی"رولت روسی" بوده است. خودش میگوید: «روولور را در کشوی برادرم پیدا کرده بودم. خزانه شش گلوله میخورد و من فقط یک گلوله در آن میگذاشتم. در هر شلیک بخت زنده ماندن پنج به شش بود.» این کشش به خطرِ مدام گراهام گرین را به جبهة مقدم میکشاند. از هندوچین به لیبری و از هاییتی به مالایا اما گراهام گرین ماجراجو گراهام گرین نویسنده را خلع سلاح نمیکند: «عمل فقط تا آنجا مهم است که در نوشتن بروز پیدا کند». برای گرین نوشتن شکلی از عمل است: «وقتی پای نوشتن در میان باشد خیلی وسواسی میشوم چون مسئلة مرگ و زندگی است. مسیر نوشتن را خودِ نوشته تعیین میکند. وقتی با جدیت به کارِ کتابی مشغولم از کلة سحر، و قبل از حمام یا تراشیدن ریش و یا حتی قبل از دیدن نامهها یا هر کارِ دیگری، کارم را شروع میکنم. اگر قرار باشد آدم برای نوشتن منتظر چیزی بشود که مردم اسمش را الهام میگذارند یک کلمه هم نمیتواند بنویسد.» مادرش را خیلی دوست دارد: «عدم تمایل مادرم به تملک همیشه مورد تحسینم بوده، او را خیلی دوست داشتم.»، «وقتی بچه بودیم بعدازظهر به اتاق نشیمن میرفتیم و مادرم تا ساعت هفت برایمان کتاب میخواند». به عکس احساس زیادی به پدر ندارد: «او زیادی مقتدر بود و مدام سوالات ناراحتکننده از من میکرد.» ولی بعدها کمکم از پدر خوشش میآید: «یواشیواش کشف کردم که پدر خیلی لیبرال است - نه به این دلیل که عضوِ حزب لیبرال بود - بلکه به معنای واقعی لیبرال بود، درست نقطة مقابل من که به افراط تمایل دارم.» گرین به مدت چهار هفته عضو حزب کمونیست میشود و دیگر سروسراغ آن حزب نمیرود: «از نظر من یک شوخی بود و بس.» ولی سرجمع میشود گفت که او کودکی شاد و آرامی را پشت سر میگذارد؛ لااقل تا سیزده سالگی: «سیزده ساله بودم که مرا به مدرسة شبانهروزی گذاشتند که پدرم رییس آن بود. همیشه پدر را در فضای شاد خانوادگی دیده بودم و دیدن او در مدرسه روحم را دچار تضاد کرد اما خاطرة شادی و رضایت خاطری را که در خانه داشتم از ذهنم پاک نکرد گرچه وحشت از سیزده سالگی و وحشت از جهان مدرسه تا همیشه با من ماند.» گرین گرایش رمانتیکی به کمونیسم دارد ولی بعد از سقوط آلنده و دوبچک این گرایش عاطفی و اخلاقی دوران جوانیاش به سرخوردگی میانجامد و در سال 1926 مذهب آبا و اجدادی انگلیکان را رها میکند و کاتولیک میشود. او کاتولیک میشود اما همیشه با ارباب کلیسا سر ناسازگاری دارد؛ ژان پل دوم را به خاطر مخالفت با قرصهای ضد بارداری، کوته نظر میخواند و میگوید: «پاپ یک خصلت لازم را ندارد، آن هم شک است.» به استخدام وزارت امور خارجه انگلستان درمیآید و در سالهای 1941 تا 1943 به سیرالئون اعزام میشود و در همین سالها است که برای سرویس جاسوسی خارجی«ام - آی- سیکس» کار میکند. در رمان"واقعیت چیست" که در غرب آفریقا میگذرد تناقضات درونی جاسوسی را که کاتولیک هم هست به خوبی نشان میدهد؛ یعنی خودش را. گفته میشود خواهرش – الیزابت – او را جذب ام- آی - سیکس کرده است و سفرهای گراهام گرین به عنوان جاسوس در جانِ آدمهای داستانیِ بعد از جنگ دوم جهانی آثار او دیده میشود. رمان"انسان درون" را که چاپ میکند از کار در روزنامة تایمز کناره میگیرد تا خود را تمام وقت وقف نوشتن رمان کند. دو رمان بعد از آن چاپ میکند به نامهای"نام عمل" و "شایعه در شب"، اما این رمانهای اولیه چندان مایة سربلندیاش نیستند.: «این رمانها کاملاً مایة شرمندگی منند، کتابهای درجة سه هستند و اجازه نمیدهم تجدید چاپ بشوند.» اقبال سینمای هالیوود به کتاب"قطار استانبول" و ساخت فیلمی بر اساس آن در 1934 گراهام گرین را پرآوازه میکند و نقدی که همان موقعها گرین بر فیلم"وی ویلی ویکی" wee willie winkie)) مینویسد نام او را در تاریخ نقد فیلم ثبت میکند. گراهام گرین در فیلم"روز برای شب" ساختة فرانسوا تروفو، مانند هیچکاک، برای لحظهای ظاهر میشود و گفتهاند تروفو او را، که برای لحظاتی در نقش نمایندة شرکت بیمه ظاهر شده است، به جا نمیآورد. گاهی آثار گرین جنبة طنز هم دارد،"سفرهای من با عمهام" و "بازنده همه را میبرد" از این دستهاند. از نظر منتقدین گراهام گرین در آثار خود به راز و گرهگشایی در پایان و به خصوص تعلیق اهمیت زیادی میدهد و به همین دلیل پیرنگ یا همان پلات در آثارش نقش مهمی دارند، اما در کتابی مانند"وزارت ترس" که ظاهراً پلاتمحور و سرگرمکننده هم است جنبههای فلسفی و ادبیت کتاب بر جنبة سرگرمکنندگی آن میچربد. در پی مقالاتی که در سالهای 1951 تا 1955 در بارة هندوچین مینویسد رمان"آمریکایی آرام" سر بر میآورد، این کتاب در بارة جنگ ویتنام است و فیلم برجستهای هم از آن ساخته میشود؛ «قطعاً دشمنی من با سیاستهای آمریکا در ویتنام حال و هوای اصلی این کتاب را ایجاد کرده ولی من نمیخواهم از ادبیات برای اهداف سیاسی یا مذهبی استفاده کنم. من تنها میخواهم حسی را بیان کنم. هدف من تغییر چیزها نیست بیان آنهاست، جایگاه رماننویس در مرز مبهمِ عادلانه و غیرعادلانه و میان شک و یقین است.» گراهام گرین به تأسی از تام پین معتقد است که باید حتی دشمنان را هم از بیعدالتی مصون بداریم. رمانهای"آدم ما در هاوانا"، "پروندة سوخته"، "کمدینها" و "مرد سوم" از گراهام گرین با همکاری خودش در هالیوود ساخته میشوند. فیلم مرد سوم، که داستانی است ماهرانه از قاچاق مواد مخدر و فیلمنامه آن با همکاری کارول رید نوشته شده، در سال ۱۹۴۹ جایزه اول جشنواره کن را از آن خود میکند. فیلم تصويرى تكان دهنده از روزهاى حكومت وحشت و آشفتگى بر وين پس از جنگ را ارائه مىدهد. جانمایة فیلم خیانت به مفهوم رفاقت است، خیانتی به خاطر هدفی ظاهراً بهتر. خود گرین رمان"کنسول افتخاری"اش را خیلی دوست دارد. گفته: «در این رمان همة آدمها متحول میشوند و این کار سادهای برایم نبوده، این کتاب محبوبِ من است». در این کتاب کشیش، چریک، پلیس، زن و شوهر وفادار همه خلافآمد عمل میکنند. در ایران محمد یعقوبی بر اساس این رمان نمایشنامهای نوشته است. گرین داستانکوتاه نویس هم هست. در داستان"خرابکارها" گروهی بچه، بعد از بمباران لندن، تصمیم میگیرند خانة نیمه خرابی را کاملاً خراب کنند. جانمایة داستان پرداختن به این موضوع است که چرا آنها به خرابکاری رو میآورند و آیا در خرابکاری خلاقیت هم هست؟ آدمهای داستانی گرین هم خوب هستند و هم بد؛ انسانهایی در تضاد با خود و امیال خود. خرابکارها در 1954 منتشر میشود و برای بسیاری از منتقدین این داستان تمثیلی است از شکست چرچیل در 1945، بعد از پایان جنگ دوم جهانی. بچهها در جامعهای که بزرگتر آن را نابود کردهاند از راهِ خرابکاری خلاقیت خود را نشان میدهند. کتاب"عامل انسانی" برای سیاستمداران و جاسوسهای بینالمللی آموزنده است و به مردم عادی هم کمک میکند تا بفهمند در ذهن یک جاسوس چه چیزهایی میگذرد. گراهام گرینِ، کاتولیک، مارکسیست، جاسوس و شهروند عادی، به گفتة خودش به تضاد معتاد است. او فرزند چهارم از شش فرزند پدرش است که در کالج تاریخ میخواند اما روزنامهنگار میشود و در زندگینامهاش مینویسد: «مرز باریک میان وفاداری و خیانت، وفای به عهد و نقض عهد، تضادهای ذهن و تناقضی که آدمی در درون خود دارد - آدمها از همینها ساخته شدهاند.» گرین عاشق این شعر رابرت براونینگ است: «ما به لبة خطرناک مسائل دلبستهایم، دزد شریف، جنایتکار رقیقالقلب، ملحد خرافاتی، فواحش نجیب- که عشق میورزند و در کتابهای جدید رستگار میشوند- نظاره میکنیم اینها را، که بر خط لرزان میانه به حال تعادل ایستادهاند.» گرین شباهت تامی به کشیشِ میخوارة کتاب خودش، "قدرت و جلال" دارد، او سرسپردة ضدین است: «من هیچوقت این کشیش را ندیدهام، او از بخشی از وجودم- از اعماق- آمده است.» این کتاب از سوی واتیکان تکفیر میشود. تناقضات گرین در آدمهای داستانی او جلوهگری میکنند؛ کشیشی که با آن وقار به مقدسات توهین میکند، جاسوسی که خیانت میکند و نویسندهای که بی دقت است. شاید گرین روح سرکش زمانة ما است اما از یک چیز به طور حتم مطمئن است: «من به خاطر کاپیتالیسم یا کمونیسم یا سوسیال دموکراسی و یا دولتهای رفاهی آدم نخواهم کشت.» او لبة خطرناکی را که در آن ایمان سست میشود میشناسد. گفته: «نویسنده باید در یک جامعة کاتولیک پروتستان و در یک جامعة پروتستان کاتولیک باشد. او باید در یک جامعة کمونیستی فضایل سرمایهداری و در یک جامعة سرمایهداری فضایل کمونیسم را ببیند.» او نوشتن را امری شخصی میداند و معتقد است که تنها خودِ نویسنده میفهمد که نقایصِ اصلیِ کارش کجا است. گهگاه نمایشنامههایی هم نوشته است: « تئاتر آسودگی است؛ برای فرار، از تنهایی رماننویس بودن، لازم است.» از میان نمایشنامههایی که مینویسد خودش"اتاق نشیمن" و "عاشق مهربان" را دوست دارد. در1982کتاب شیرین"عالیجناب دن کیشوت" از او چاپ میشود. زمان داستان اسپانیای بعد از مرگ فرانکو است. کشیشی عنوان عالیجنابی دریافت میکند و در پیِ این ارتقاء مقام ناخواسته که رشک همکارانش را برانگیخته آوارة کوه و بیابان میشود. همسفر او سانچو نامی است که در انتخابات شغل شهرداری را از دست داده و هم پای عالیجناب دن کیشوت شده است. یکی از این دو تبلور آموزههای بی غش مسیحی است و دیگری مادیگرایی شکست خورده که همچنان پایبند باورهای مسلکی خودش است. گفتوگوهای پر از نیش و نوش این دونفر ملاط کتاب را تشکیل میدهد. آخرین کتابِ قبل از مرگش مجموعه داستانی کوتاهی است به نام"آخرین کلام" که در 1990 منتشر میشود و در2003، بعد از مرگ، کتاب"سرزمین بیصاحب" از او به بازار میآید. گراهام گرین، که دو بار خواسته بود خود را سر به نیست کند و موفق نشده بود، با هشتادوهفت سال سن و به مرگی طبیعی از دنیا میرود. منبع
-
- 1
-
- گراهام گرین
- آثار
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
بیتردید چیزی که ما مردم را به هم نزدیک میکند و یا خوانندگان داستانهای کوتاه را به طرف آثار ادگار آلن پو میکشاند مرگ است. داستانهای ادگار آلن پو پر است از مرگ، مرگهایی غالباً بیدلیل و یا به انگیزة انتقام که ترس و وحشت غریبی به دل انسان میاندازد. اغلب آدمهای داستانی او عاشق زنان زیبایی هستند که چیزی به مرگشان نمانده، زنانی که به آرامی تسلیم مرگ میشوند، بیآنکه مرگشان خواب کسی را آشفته کند. نمیتوان بهترین آثار او را خواند و یا بازخواند و بر خود نلرزید. این داستانها محصول ادغام آگاهانة تخیل و ذهن تحلیلگرِ آلن پو است، به نظر او الهام لازم هست ولی کافی نیست: «اشتباهی بزرگتر از این نیست که فکر کنیم اصالت حقیقی صرفاً مربوط به الهام است. آفرینش اصیل یعنی تلفیقی از سرِ دقت، صبر، آگاهی و ادراک.» واقعنمایی از دلمشغولیهای اصلی اوست و داستانهایش چنان واقعی است که فقط آن لحظه که پایان مییابد و پاهایِ خواننده محکم بر زمین سرد و سخت واقعیت کوبیده میشود قدروقیمت فضای تخیلی نابش به چشم میآید.«دقت هرچه بیشتر در وصف جزییات، داستان را باورپذیر و واقعی میکند. نویسنده میتواند کاری کند که خواننده با چشمش بشنود و با گوشش ببیند.» جزییات وحشتآور داستانهای او این سوال را در ذهن ایجاد میکند که آیا این قصهها صرفاً بازی تخیل اوست و یا بیان واقعی وحشتی که او در عمق قلبش حس میکرده است؟! او چنان واقعی مینویسد که بعید است تجربة مستقیم نویسنده در آن دخیل نباشد. در این شکی نیست که او هم مانند دیگر نویسندگان موفق موادِ خامِ داستانهاش را از تجربههایِ مستقیم خود میگیرد، ولی این به آن معنا نیست که او خودش همان است که مینویسد و اگر اینطور نیست پس او کیست؟ ادگار آلن پو به سال 1809 به دنیا میآید. پدر و مادرش هنرپیشههای دورهگردی هستند که از شهری به شهری میروند و نمایش اجرا میکنند. آنها رنگ یک خانة واقعی را به چشم نمیبینند، اتاق هتلهای مختلف خانة آنها است. نه ماهه است که پدرش، که هنرپیشة درجه دو و پرنوشِ قهاری است، میرود و گموگور میشود و دوساله است که مادرش در ریچموند ویرجینیا، در سن بیستوچهار سالگی و به مرض سل، از دنیا میرود و ادگار میماند و یک برادر و یک خواهر نوزاد. مرگ مادر ضربة بزرگی است و ادگار همیشه، خودآگاه و ناخودآگاه، مادر را در حالی به خاطر دارد که خون استفراغ میکند و مردان شومی در لباس سیاه او را میبرند. مردی به نام جان آلن که از زنش بچه ندارد ادگار را به خانه میبرد و ادگار خواهر و برادرش را تا ابد گم میکند. جان آلن هیچوقت نمیتواند ادگار را چون بچة واقعی خود دوست بدارد و همین صدمة شدیدی به روح ادگار وارد میکند و بر عکس زن آلن، نامادری ادگار، تا میتواند لوسش میکند و این نازپروردگی از او یک بچهننة مادامالعمر میسازد. چهارساله است که به مدرسة خوبی فرستاده میشود و تا هفده سالگی در بهترین مدارس ممکن درس میخواند. در هفده سالگی به پیشدانشگاهی میرود و بعد به دانشگاهی در شارلوتس ویل ویرجینیا. در آن روزها رفتن به دانشگاه برای همه جوانان دست نمیدهد و ادگار شانس آورده، شانسی که نمیتواند از آن استفاده کند. وضع مالی جان آلن از همیشه بهتر است ولی به دلایلی ادگار را در مضیقه مالی نگاه میدارد و جیب ادگار همیشه خالی است و او مجبور است دائم از این و آن پول قرض کند. البته آدمهای اهل معامله در شارلوتس ویل که او را پسر جان آلن میدانند به راحتی به او پول قرض میدهند و مطمئن هستند که پولشان راهِ دوری نمیرود. اما این همة ماجرا نیست. متأسفانه ادگار پرنوش هم هست و به قمار هم اقبال دارد. عرف آن روزگار پرنوشی را بد نمیداند ولی از جوانان انتظار دارد که بدانند کی و چگونه بنوشند. مسلماً او بیرویه نمینوشیده که توانسته بنویسد و بیافریند اما دورههایی هم بوده که نمیتواسته بی مسکرات سر کند و این اعتیادِ گاه به گاه کار دستش میدهد. او مشکل خود را میداند و در داستان«گربه سیاه» مینویسد: «چه كسي از ارتكاب صد باره كار احمقانه يا رذيلانة خود در شگفت نمانده؟ كاري كه ميدانسته نبايد مرتكب شود.» اولین سال تحصیلی دانشگاهی به پایان میرسد. زندگی تا به حال چندان بد هم با او تا نکرده، اما مشکلاتش پیش رو است. ناپدریاش، آلن، با چشمِ بصیرت فهمیده که ادگار قدرِ پول را نمیداند و توپ به داراییاش خواهد بست، پس، از پرداخت همة قرضهایی که ادگار بار آورده سر باز میزند و او را نیمه مقروض رها میکند و این پایان رویای تحصیلات دانشگاهی اوست. جان آلن ادگار را به خانه میبرد و از او میخواهد که به شغل خودش رو بیاورد که ادگار هجده ساله برای همیشه خانة جان آلن را ترک میکند و تنها یک بار دیگر به آنجا برمیگردد، به هنگام مرگ نامادری نازنینش. ادگار هجده ساله میخواهد به تنهایی با دنیا روبهرو شود و به آلن ثابت کند که میتواند روی پای خودش بایستد. او میخواهد مشهور باشد تا همه در بارهاش حرف بزنند و حتی بدنامی را به اینکه اصلاً توسط دنیا نادیده گرفته شود ترجیح میدهد. این که در چند سال آتی دقیقاً چه بر سرِ ادگار گذشته مطمئن نیستیم و شاید چندان هم مهم نباشد که بدانیم او دقیقاً لحظه به لحظه یا ماه تا ماه چه میکرده ولی یقین داریم در همان حال که فقر امانش را بریده مینوشته و مینوشته. او از چهارده سالگی شاعری میکرده و این روزها هم مشغول نوشتن شعر است و حتی به تشویق دوستش در همان هجده سالگی دست به انتشار کتاب شعر کوچک و کمحجمی به نام«تیمور لنگ و دیگر اشعار» میزند که تنها چند جلدِ آن به سختی فروش میرود. ولی ادگار از پا نمینشیند و دو سال بعد کتاب دیگری با نام«الاعراف، تیمور لنگ و دیگر اشعار» به بازار میفرستد. این کتاب در واقع تجدید نظرشده و بسط یافتة کتاب اول است و همچنان مورد توجه و خرید قرار نمیگیرد. گرچه شانس میآورد و با قرار گرفتن در ردة«کتاب شعرهای بد» لااقل دیده و مطرح میشود. سال 1831 است و ادگار در نیویورک مستقر شده و جزفروش کتاب ممر درآمد دیگری ندارد، میشود گفت او اولین نویسندة حرفهایی امریکایی است. امروزه بیشتر نویسندگان امریکایی حرفهای هستند ولی در زمان آلن پو نویسندگی شغل دوم و فرعی بود و نویسندگان از شغلهای دیگری نان میخوردند. چاپ جدیدی از اشعارش را با عنوان«صرفاً اشعار» منتشر می کند که باز هم پولی برایش به ارمغان نمیآورد. ادگار تنها است و تنهایی را دوست ندارد. خاله و دخترخالهاش را در بالتیمور پیدا میکند و پیش آنها میرود. آنها از او هم فقیرترند و باری بر دوش او به حساب میآیند. ولی برای ادگار داشتن خانواده از هر چیزی مهمتر است، او تشنة محبت است. بالتیمور در آن زمان از مراکز فعال نشر است و طبیعی است که میتواند برای ادگار که تصمیم گرفته فقط از راه قلم نان بخورد جای خوبی باشد. او که با شعرهایش نتوانسته توجهی به خود جلب کند به داستاننویسی رو میآورد و دیوانهوار مینویسد تا عاقبت در سال 1833«دستنوشتهای در بطری» او برندة جایزة بهترین داستان کوتاه میشود. این داستان مهارت فوقالعادة او را در نوشتن داستان کوتاه نشان میدهد. او بعدها از جانمایة این داستانِ عجیب دریایی در بسیاری از آثارش استفاده میکند، ماجراجویِ تنهایی که بلاهایِ فیزیکی و روانی فراوانی به سرش میآید. فقر شانة آلن پو را خمانده که شانس به او رو میآورد و مجلة«پیام ادبیات جنوب» به توصیة یکی از داوران همان مسابقة «بهترین داستانهایِ کوتاه» از او می خواهد به ریچموند برود و در بارة کتابهای تازه چاپ شده نقد بنویسد. به زودی اسم ادگار و مجله با هم بر سر زبانها میافتد. خیلیها مجله را فقط به خاطر نقدهای او میخوانند. عقاید او جنجالی است و تا به حال همچون عقایدی در بارة هنرِ نوشتن ابراز نشده است. او جلاد نقد است و تعداد دشمنانش بر دوستان میچربد. بعضیها معتقدند که او نقاد عادلی نبوده و جا داشت نظراتش را کمی دوستانهتر ابراز کند. حالا پو در سه حوزة اصلی ادبیات - نقد، داستان کوتاه و شعر- سرجنبان است. داستانهای او، که آدمهایش را در موقعیتهای کاملاً استثنایی قرار میدهد، شهرت جهانی پیدا کرده. این داستانها خودِ وحشت را نشان نمیدهد، تخیلِ خواننده را طوری به کار میگیرد که به خودیخود درگیر آن وحشت بشود. او از اولین خلاقان داستانِ مدرن کارآگاهی هم هست، داستانهایی که اغلب روای گیج و سربه هوایی طرح پیچیدة آن را به همراه خواننده پیش میبرد. تا وقتی خودِ پو زنده است داستانهای کارآگاهیش با اقبال بیشتری روبهرو میشود و بیشتر داستانهای دلهرهآورش بعدها خوانندة زیادی پیدا میکند. شعرهایش آهنگین است و کلمات را به خاطر ریتم و آهنگی که دارند انتخاب میکند و شعر مشهور کلاغ نمونة خوبی است بر این مدعا. به باور او شعر باید مایة لذت باشد و نه نمایانگر حقیقت. نقدهای او که جایِ خود را دارد. قصد او این است که کشور جوان آمریکا صاحب ادبیات ملی شود و به همین دلیل به هنگام نقد نه با کسی تعارف تکهپاره میکند و نه نان قرض میدهد. خیلیها شاکیاند که خودش و نقدهایش به سردیِ یک قضیة سخت هندسی هستند و شاید از همینجا است که او بینهایت دشمن دارد و بی دوست مانده است. به زودی خاله و دخترخالهاش، ویرجینیا، را پیش خودش به ریچموند میآورد. هرچه در اجتماع و محیط کاریش تلخ و گندهدماغ است در خانه تا بخواهی شیرین و دوست داشتنی است؛ او قدر خانوادة تازه پیدا کردهاش را میداند ودستِ آخر با دخترخالة بچه سال خود که نصف خودش سن دارد ازدواج میکند. او بیست و هشت ساله است و ویرجینیا چهارده ساله. میگویند از ترس آن که مبادا خالهاش را که جای نامادریش را پر کرده از دست بدهد تن به این ازدواج میدهد. چیزی نمیگذرد که شغلش را از دست میدهد. او دائمالخمر نیست اما به شدت حساس است و مرتب دستخوش افسردگی میشود و در این حال نمیتواند در برابر وسوسة پرنوشی مقاومت کند. وقتی برای بار اول پرنوش به دفتر مجله میرود و مچش را میگیرند، قول میدهد که دیگر تکرار نکند و وقتی دو بار دیگر با همین حال و هوا در دفتر مجله حضور مییابد عذرش را میخواهند. گرچه پرنوش است ولی سردبیر و ویراستار خوبی است و همیشه مجلهای پیدا میشود که به او کار بدهد. ولی کارش را خیلی زود از دست میدهد، او قادر به کنترل خودش نیست. شعر کلاغ برای اولین بار در 29 ژانویه 1845 در نیویورک، شهری که مدتی است در آنجا زندگی میکند، به چاپ میرسد. انتشار شعر کلاغ مقارن است با اوج رمانتیسیسیم در اروپا، و آمریکاییهای آن روز هنوز اروپا را منبع الهام خود میدانند. آنها هم چون اروپاییها از نگاه خردمندانه و یکسان به هستی خسته شدهاند و در پی نگاه فردی و قوانین فردی هستند. آنها شعر و نوشتهای را میپسندند که نمایانگر فردیت انسانی باشد. شعر و داستانی که نه دنیای واقعی بل رویا و الهام را به زندگی آنها بیاورد. کلاغ شعری است خودبسا، کاملاً منقطع از دنیای روزمرة عقل سلیم و حاوی خواب و خیالهای رویایی اثیری و گریزپا. کلاغ با استقبال بینظیری مواجه میشود و در سراسر کشور و حتی خارج از کشور بارها و بارها در انواع و اقسام روزنامه ها و مجلات به چاپ میرسد، اما از آن همه چند دلاری بیش نصیب ادگار نمیشود. 1845 سال خوبی است برای او، دومین مجموعه داستانش چاپ میشود و موقعیت شغلی مناسبتری پیدا میکند، گرچه به رغم این همه همانقدر فقیر است که بود. در اواخر 1846 چنان پریشاناحوال است که دو نشریة نیویورکی از دوستان آلن پو درخواست اعانه برای او و خانوادهاش میکنند؛ ویرجینیا سل دارد و کلبة کوچک و چوبی آنها هیچ وسیلة گرمایی ندارد. او مستعد است، باهوش است، حق زندگی بهتری را دارد اما روزگار همواره شاخش را شکسته پس چارهای نمیبیند جز آنکه به دنیای رویاهایش پناه ببرد. او با صدای بلند رویا میبیند و خواننده را شاهد حوادث خارق عادتی میکند که با لذت در رویاهایش ساخته و پرداخته است.«من یک رویاپردازم. همه در آستانة خواب رویا میبافند و وقتی خوابشان عمیق میشود آن رویاها را فراموش میکنند. من توان آن را دارم که از آستانة خواب برگردم و رویاهایم را نیز با خود برگردانم و آنها را بنویسم. در واقع مواد خام داستانهای من رویاهایم هستند.» سرانجام بیماری ویرجینیا که از سال 1842 شروع شده در 30 ژانویه 1847 جانش را میگیرد و مرگ او ادگار را به لبة جنون میکشاند. انگار تقدیر او است که زنهایی را که دوست میدارد از دست بدهد: مادرش، نامادریش و حالا ویرجینیا. بعد از مرگ ویرجینیا ادگار متوجه موقعیت بد خود در نیویورک میشود، او که همیشه در حال بحث و جدل با منتقدین و ملانقطیهای نیویورکی بوده متوجه میشود که قافیه را باخته است.«در مورد ادبیات نباید آدابدان بود، باید حقیقت را گفت.» او حقیقت را گفته برای همین دوستی ندارد و همه دشمناند. پس به ریچموند فیلادلفیا برمیگردد تا شاید سارا، عشق نوجوانیاش، را پیدا کند و با او ازدواج کند که موفق نمیشود. او هنوز هم مینویسد اما دورة آثار بزرگش سپری شده است. در1849 در ریچموند سخنرانیای میکند در بابِ ادبیات و چند هفته بعد مردة او را، درحالی که هیچکس غم ندیدن او را ندارد و هیچکس از مرگش متأثر نیست، در یکی از خیابانهای بالتیمور پیدا میکنند و هیچگاه معلوم نمیشود او کی و چرا به بالتیمور رفته و چرا مرده است. منبع: THE COMPLETE ILLUSTRATED WORKS OF EDGAR ALLAN POE PUBLISHED BY OCTOPUS GROUP LTD - 2003 فریبا حاجدایی منبع
-
- 4
-
- ادگارآلن پو
- بیوگرافی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
اسم بنده، محمد و اسم پدرم عبدالوهاب بن عبدالعلي قزويني است. پدرم يكي از مولفين اربعهي ‹‹نامه دانشوران›› است و تراجم احوال نحاه و لغويين و ادبا و فقها غالباً به او محول بود و اسم او در مقدمه آن كتاب و ترجمه حال مختصري ازو در كتاب ‹‹المأثر و الأثار›› مرحوم اعتمادالسلطنه محمد حسن خان، مسطور است. پدرم در سنهي 1306 در طهران مرحوم شد. تولد بنده در طهران در محله دروازه قزوين، در پانزدهم ماه ربيعالاول سنهي هزار و دويست و نود و چهار قمري است. تحصيلات علوم متداولهي اسلامي را در همان طهران كردهام. صرف و نحو را در خدمت پدرم و خدمت مرحوم آقاي حاجي سيد مصطفي مشهور به قنات آبادي در مدرسه معيرالممالك و فقه را در خدمت همان بزرگوار و مرحوم حاجي شيخ محمد صادق طهراني مدرس مدرسهي مزبور و قليلي در محضر مرحوم حاجي شيخ فضلالله نوري. كلام و حكمت قديم را در خدمت آقاي حاجي شيخ علي نوري در مدرسه خان مروي و اصول فقه را در خدمت مرحوم ملا محمد آملي در مدرسه خازن الملك و سپس اصول فقه خارج را در محضر درس مرحوم افضلالمتاخرين آقاميرزا حسن آشتياني در سه چهار سال اخير عمر آن مرحوم، تبحر و احاطه آن بزرگوار به جميع جزئيات و شعب علم اصول، فيالواقع حيرتآور بود و تا كسي مثل او را نديده باشد به حدس و قياس تصوري از درجهي احاطه فوقالعاده يك نفر به جميع فروع و مسائل يك علمي نميتواند بكند. از ميان اين همه علوم متداوله نميدانم به چه سبب از همان ابتداي امر، شوقي شديد به ادبيات عرب، گريبانگير من شد، تا اكثر ايام صبي و شباب در شعب مختلفهي اين فن بخصوص نحو، صرف گرديد و عمر گرانمايه در اشتغال به اسم و فعل و حرف گذشت و اكنون كه تأمل ايام گذشته ميكنم و بر عمر تلف كرده تأسف ميخورم باز يكي از بهترين تفريحات من، مطالعه شرح رضي و مغنياللبيب است كه براي من احلي من وصل الحبيب است. العاده كالطبيعه الثانيه. از جملهي بزرگواراني كه از انفاس قدسيه ايشان بدون تدريس و تدرس كتب رسمي به قدر استعداد خود كسب فيوضات نمودم، مرحوم حاجي شيخ هادي نجمآبادي قدس سره- است. قريب دو سه سال هر روز مقارن غروب آفتاب، تا يكي دو از شب رفته، با يكي از رفقا به مجلس محاضره مخصوص ايشان كه در بيروني منزلشان در حسنآباد در روي ريگ و زمين بيفرش منعقد ميشد حاضر ميشدم و از مفارضات كثيرالبركات آن وجود مقدس و اجله اصحاب و تلامذه ايشان مستفيض ميگرديدم. سادگي اطوار و حركات و سكنات آن بزرگوار و آزادي خيالشان به تمام معني كلمه و خدمتي كه در بيداري اذهان و خرق حجب موهومات و باز كردن چشمها و گوشهاي طبقات منورالفكر و عناصر مستعّدهي ايران در آن دوره كردهاند. و غرابت اوضاع مجالس ايشان، و حضور اغلب ارباب مذاهب مختلفه و ملل متنوعه از مسلمان و يهود و بابي و غيره هم در آن مجالس و مباحثات آنها در انواع مسائل مذهبي و غيره در حضور ايشان در كمال آزادي، طنز و استهزا نسبت به موهومات كه بر وجنات بيان و فلتات لسان ايشان و عموم اصحاب و تلامذه ايشان لايح بود؛ و اطاعت و احترم فوقالعاده كه اصحاب آن بزرگوار نسبت به ايشان اظهار مينمودند. چنانكه تقريباً حركتي و تبسمي در حضور ايشان از آنها صادر نميشد، همهي اين امور از غرايب وقايع عصر اخير و مشهور بينالجمهور است. براي شرح حالات آن مرحوم، يك كتاب ميتوان نوشت. از اين جمله معترضه بگذريم. ديگر از استاتيدي كه از افادات ايشان بينهاي مستفيد شدهام بقيهالفضلا خاتمه الادباء اقاي آقاسيد احمد اديب پيشاوري- مدالله في عمره- است. چندين سال همه ساله در تابستان در موقع ييلاق كه ايشان عادت داشتند همه روزه به صحن امامزاده صالح تجريش تشريف ميآورند و يك دو سه ساعتي آنجا در گوشهاي مينشستند، من بواسطه ترسي كه از تنگي حوصله ايشان داشتم، حيلهها انگيخته و بهانهها اختراع كرده به محضر شريفشان حاضر ميشدم و جسته جسته با ترس و لرز، گاهگاه سوالي از ايشان ميكردم، و جوابي شافي و كافي ميشنيدم، و فوراً ان را در خزانهي دماغ و دفتر بغل ثببت ميكردم تبحر ايشان در ادبيات عربي و فارسي و حافظهي عجيب فوقالعاده كه از ايشان در حفظ اشعار عرب مخصوصاً مشاهده مكردم فيالواقع باصطلاح محيرالعقول بود. هر وقت و در هر مجلسي كه از يك شعر عربي مثلاً صحبت ميشد و هيچكس از اهل مجلس نميدانست آن شعر از كيست و در چه عصر گفته شده ايشان را ميديدم جميع اشعار سابق و لاحق آن را با تمام قصيده و اسم شاعر و شرح حال او و تاريخ او و معني شعر و غيره و غيره همه را بلاتأمل بيان ميكردند. هر وقت من ايشان را ميديدم ياد حكايت معروفي كه در كتب اديبه عرب به حماد راويه نسبت ميدهند (كه وي فقط از شعراء قبل از اسلام به عدد هر يك از حروف مُعجم صد قصيده بزرگ سواي مقطعات از حفظ داشت تا چه رسد به شعراي بعد از اسلام و وليد از خلفاي بنياميه كه اين ادعا را باور نميكرد شخصي را بر او موكل گماشت تا دو هزار و نهصد قصيده به تفصيل فوق از وي تحويل گرفت ) ميافتادم. باري در كثرت حفظ و وسعت اطلاع از ادبيات و اشعار و لغات و همچنين در مشرب فلسفه و زهد در دنيا و گوشهنشيني و ساير حالات و اطوار من هميشه ايشان را در پيش خود به ابوالعلاء معري تشبيه ميكنم با اين فرق كه ابوالعلاءِ فقط در ادبيات عرب نادرهي دهر بود و ايشان ذواللسانين و در عربي و فارسي هر دو نابغهي عصرند ديوان اشعار اشان را دو سه سال قبل در پاريس پيش شاهزاده نصرهالدوله فيروز ميرزا ديدم، صد افسوس كه چاپ نشده است. ديگر از بزرگان كه حق تربيت به گردن من دارند مرحوم شمس العلما شيخ محمد مهدي قزويني عبدالربّ آبادي از اجلهي ادباي عصر و از رفقاي پدرم و از مولفين اربعه ‹‹نامه دانشوران›› كه پس از فوت مرحوم پدرم ما اولاد صغير را در زير جناح حمايت خود گرفت و مقداري قليل از مقرري پدرمان را توانست در حق ما برقرار نمايد و به مرد آن قوت لايموت ما در صالحهي ما كه روانش پر نور باد- ما را بزرگ كرده به حد مردان رسانيد. ديگر از بزرگواراني كه حق تربيت و تعليم عظيم به گردن اين ضعيف دارد، مرحوم ميرزا محمد حسين خان اصفهاني متخلص به ‹‹فروغي›› ملقب به ذكاءالملك پدر دانشمند معظم آقاي ميرزا محمد علي خان ذكاءالملك حاليه- مدظله العالي- است كه قريب ده دوازده سال از اوايل عهد شباب را غالب ايام و ليالي در محضر انوار ايشان كه محطّ رجال ادباء و شعرا و اهل ذوق آن عصر بود بسر بردم. تربيت اخلاقي برحسب استعداد خود و ترويض نفس سركش و قهر طبع توسن و اعتراف به جهل خود همه را كلاً مديون توجهات مشفقانه و تربيت پدرانه آن مرحوم ميباشم. در تمام اين مدت ده دوازده ساله علي سبيل الاستمرار از مصاحبت دو فرزند دانشمند آن بزرگوار آقاي ميرزا محمد علي خان ذكاءالملك و آقاي ميرزا ابوالحسن خان فروغي برخوردار بودم. ابتدا من در خدمت آقاي ذكاءالملك حاليه درس فرانسه ميخواندم و ايشان پيش من درس عربي ولي بزودي بواسطه توافق مشرب طرفين و تجانس اخلاق و خيالات جانبين، كار از تعليم و تعلم گذشته دوستي موكد باطني كه بناي آن مانند رفاقت اغلب ابناء زمانه نه بر جلب منافع و دفع مضار، بلكه اساس آن مانند دوستي اخوان الصفا و خلانالوفا محض يگانگي مشرب و اتحاد مسلك بود، بين ما برقرار و متدرجاً مستحكم گشت و اميداوارم كه مادامالحياه، رشته اين عروتالوثقاي مودت كه نتيجه عمر من است به حال حاليه محكم و مبرم باقي بماند. ديگر از اعاظم علما كه لطف مخصوصي دربارهي اين ضعيف داشتند مرحوم حاجي شيخ فضلالله نوري بود كه وظيفهي تدريس نحو را براي دو پسر خودشان يكي آقاي آقاضياءالدين و ديگري آقاي حاجي ميرزا هادي به عهده من محول نمودند و من براي هر يك از آن آقازادگان علي التعاقب مدت دو سه سالي تدريس كرده ايشان را برحسب معلومات ناقصهي خود به علم مزبور آشنا ساختم. در دورهي اقامت اولي من در پاريس احياناً مكاتيپ آن مرحوم به خط خودشان براي من ميرسيد كه براي يادگار آنها را نگاه داشتهام سوءعاقبت ظاهري و حركات اواخر عمر آن مرحوم كه منتهي به خاتمهي فجيع حيات او گرديد هيچكدام از اينها نبايد باعث انكار مقامات علميه آن مرحوم بشود، او مكافات اعمال خود را در اين دنيا چشيد و واقع امر به دست خداست و حالا او اسير خاك و دستش از اين دنيا كوتاه است و ديرگاهي است كه گفتهاند: ‹‹اذكروا موتاكم بالخير ››. راقم سطور را مقصود مدح يا قدح حركات اواخر آن مرحوم نيست، غرض من از ذكر او در اينجا، فقط اداي وظيفهي حقشناسي و تذكار حقوق مودت آن مرحوم و خوبيهاي او در حق من است و بس و تذكر عهود ماضيه را خواستم تا به قول بيهقي: لختي قلم را بر او بگريانم. در اوايل سنهي 1322 برادرم ميرزا احمدخان (حاليه مفتش در ادارهي ماليات غيرمستقيم) كه آن وقت در لندن بود، چون شوق مفرط مرا به ديدن نُسخ قديمه نادره ميدانست، به من نوشت كه بد نيست تا من اينجا هستم، سفري به لندن بكني و كتابخانه بزرگ اينجا را تماشايي بنمايي و سپس بعد از چند ماه ديگر با هم مراجعت خواهيم كرد. من نيز به قول معروف كه ‹‹كور از خدا چه ميخواهد؟ دو چشم بينا›› بلاتامل پس از وداع ابدي با مادر كه در بيرون دروازهي قزوين با چشمهاي پر از اشك وقتي كه گاري پستي حركت كرد به من گفت: من يقين دارم ديگر روي تو را نخواهم ديد. در پنجم ربيعالثاني 1322 از طهران حركت كرده از راه روسيه و آلمان و هلاند به لندن سفر كردم، پس از مشاهده عظمت كتابخانهي آن شهر و تامل آن همه كتب نفسيه نادره از عربي و فارسي و غيره شوق مطالعهي آنها چنان بر من غلبه كرد كه بياختيار، اهل و وطن و خانواده را نميگويم فراموش كردم ولي موقتاً (كه اين موقهً تاكنون به بيست سال كشيده است) خيال آنها را به كناري گذاردم. قريب دو سال در شهر لندن بسر بردم و در آنجا با جمعي از مستشرقين انگليسي آشنايي پيداكردم از جمله پروفسور بوان كه متخصص در ادبيات عرب بخصوص اشعار جاهليين و مخضرمين است و درين شعبه، كمتر كسي به پايهي او ميرسد و در اين فن، در نهايت تبحر و در كار خود در منتهي درجه دقت و احتياط، بلكه وسواس است. كتاب نقائض حرير و الفرزدق را در سه جلد بزرگ، پس از بيست سال تصحيح در سنوات 1905-1912 مسيحي در ليدن (هلاند) به طبع رسانيده است. طبع اين كتاب، با اين درجه از صحت و دقت، يكي از شاهكارهاي ادبي اروپاست درين قرن اخير. و ديگر مسترالس كتابدار سابق ‹‹بريتيش ميوزيوم›› و عضو امناي اوقاف گيب كه در فن معرفهالكتب و احاطه به اسماء كتب عربي و فارسي و تركي و اطلاع بر شرح حال مصنفين آنها و نسبت هر كتابي به مصنف آن، يد طولائي دارد، فهرست كتب مطبوعه عربي ‹‹بريتيش ميوزيوم›› در دو جلد بزرگ از تأليف ذيقيمت اوست. و ديگر ماسوف عليه مستر آمد روز عضو امناي اوقاف گيب كه طبع تاريخ الوزراء هلال صابي و ذيل تاريخ دمشق لابن القلانسي نتيجه زحمات اوست. و ديگر مستشرق شهير، پروفسور ادوارد برون كه شهرت ايشان مستغني از هرگونه وصف و شرحي است. ايشان سمت رياست امناي اوقاف گيب را دارند و به توسط ايشان بود كه طبع و تصحيح بعضي از كتب كه بعدها مذكور خواهد شد از طرف امناي مزبور به عهده اين ضعيف محول گرديد (در 20 جمادالاخر 1344 ‹‹ژانويه 1926›› در كمبريج وفات يافت) در اوايل سنه 1324 امناي مزبور، تصحيح و طبع تاريخ جهانگشاي جويني را به من پيشنهاد كردند من نيز با وجود قلت سرمايه علمي و صعوبت فوقالعاده اين كار، متوكلاً عليالله، دل به دريا زده، پيشنهاد مذكور را قبول كردم و براي انجام اين مقصد در ماه ربيعالثاني سنهي هزار و سيصد و بيست و چهار از لندن به پاريس- كه در آنجا نسخ متعدده از كتاب مزبور موجود است- آمدم و تا اواخر سنه هزار و سيصد و سي و دو در پاريس متوقف بودم. در پاريس نيز با جمعي از مستشرقين فرانسه، آشنا شدم و از ثمرات زحمات ايشان مستفيد گشتم. از جمله ماسوف عليه هرتويك در نبورك عربيدان معروف د طابع كتاب سيبويه و صاحب تأليفات مشهور. چندي به پاي دروس او درخصوص خط حميري (خط مسند) در يمن و كتيبهها و احجاري كه به آن خط در موزهي لوور موجود است، حاضر شدم و آن درسها را اغلب در خود موزهي لوور ميداد. ديگر ماسوف عليه باربيه دومنار طابع و مترجم مُروج الذهب مسعودي در نه جلد و بسياري از كتب ديگر. ديگر مسيوميه نحوي و لغوي معروف و صاحب تصانيف مشهوره در مقايسه نحو و صرف السنهي هند و اروپايي با يكديگر. چندي در سوربون به درسهاي او حاضر شدم. ديگر مسيو هوارت كه در اغلب علوم و فنون فارسي و عربي و تركي تأليفي يا ترجمهاي نموده يا كتابي از السنه مذكوره را تصحيح و طبع كرده است ولي تخصص در يكي از آنها بخصوصه از او مشهود نيست. درين مدت توقف خود در پاريس با آقاي ميرزا علياكبر خان دهخدا نوسندهي مشهور كه در آن اوقات در اوايل ‹‹استبداد صغير›› در جزو مهاجرين ملي به پاريس آمده بودند تجديد عهد مطول مفصلي نمودم. در تمام مدت اقامت معظمله در پاريس، من اغلب اوقات را در خدمت ايشان بسر ميبردم، و از موانست با آن طبع الطف از ماء زلال و ارق از نسيم صباء و شمال به نهايت درجه محظوظ ميشدم و فيالواقع تمتعي كه من از عمر در جهان بردم يكي همان ايام بود و آرزو ميكنم كه باز قبل از مرگ، يك بار ديگر اين سعادت نصيب من گردد. و ديگر با جناب قدوهالفضلا اقاي حاجي سيدنصرالله اخوي-دامت بركاته- از فحول علماء و شعرا و ادباي عصر حاضر، مرا افتتاح روابط كتبي و آشنايي غائبانه دست داد در ايامي كه من مشغول طبع و تصحيح مرزبان نامه بودم، ايشان با يك وسعت قلب و انشراح صدري كه فقط از مثل ايشان فاضلي، متوقع ميتوان بود، نسخهي مصححهي خودشان را بدون هيچ سابقهي آشنايي و وثيقه اعتمادي براي تكميل تصحيح آن كتاب براي من فرستادند و به آن مناسبت از آن وقت تاكنون، ابواب مكاتبه بينالجانبين باز است كه اين ضعيف از افاضات آن استاد محترم همواره سرفراز. در اواخر سنهي هزار و سيصد و سي و سه، چون بواسطه جنگ عمومي، همهي كارهاي دنيا معوق و تعطيل شده بود و به عللي كه اينجا موقع ذكر آن نيست، ديگر براي من در پاريس به هيچوجه ادامه كارهايي كه به دست داشتم ممكن نبود. آقاي حسينقلي خان نواب از دوستان قديم بنده كه آنوقت در پاريس بودند و در همان اوقات به سمت وزارت مختار در دربار برلن معين شده بودن به من پيشنهاد كردند كه تو كه حالا در پاريس كاري نداري، بيا با هم برويم به برلن و دو سه ماهي آنجا بمان و آنجا را هم ببين و پس از دو سه ماه ديگر كه جنگ تمام شد و كارها به حالت اوليه عود نمود، دوباره به پاريس برگرد. من نيز پيشنهاد ايشان را با كمال شوق پذيرفته در 14 ذيالحجه 1333 (23 اكتبر 1915) از پاريس حركت كرده و از راه سويس در مصاحبت ايشان، چهار روز بعد وارد برلن شدم و با وجود اشكالات فوقالعادهي عبور و مرور در آن ايام جنگ، بخصوص عبور از خاك يكي از دول متحاربه به خاك ديگري، به مناسبت اينكه ايشان وزير مختار و داراي تذكرهي ‹‹ديپلوماتيك›› بودند و ما هم جزو جلال ايشان بوديم، چندان گرفت و گيري در سرحدات به عمل نيامد. اندكي پس از ورود ما به برلن، دخول و خروج از خاك آلمان به كلي مسدود گرديد و دو سه ماه، دو سه سال شد و باز جنگ تمام نشد. الغرض، من مدت چهار سال و نيم تا ختام جنگ در برلن ماندم. شرح صدمات و مشقاتي كه من از قحط و غلاي عمومي در اين مدت، مانند همهي اهالي آن مملكت فلكزده كشيدم از گنجايش امثال اين مختصر مقاله بيرون است. يك كتاب به اندازهي روضهالصفا براي آن لازم است. اداي اين وظيفه را به عهده مورخين اين جنگ واميگذارم. اينكه ميگويم قحط و غلاي ‹‹عموي››، مقصودم اين است كه در قحط و غلاهاي معمولي غالباً تنگي ارزاق منحصر به يكي دو فقره است، مثلاً نان يا گوشت يا غير آن دو، ولي در اين مدت جنگ در آلمان بواسطهي محاصرهي بري و بحري دول متفقه كه يك زنجيري آهنين غيرقابل خرق و التيام، از كشتيهاي جنگي و پانزده مليون سرنيزه گرداگرد آن مملكت كشيده بودند، همه چيز مطلقاً و بطور كلي از نان و آرد و گوشت گرفته الي سيبزميني و برنج و جميع حبوبات و شير و پنير و روغن و اقسام دهنيات و لبنيات و قند و شكر و مربا و عسل و صابون و حتي ارسي و حوله وملحفه و پشمينهجات بكلي ناياب و بوجه منالوجوه پيدا نميشد و ارزاق ضروريه را دولت به دست گرفته به عدد رووس به هر نفري سهمي معين در مدتي معني توزيع ميكرد ولي چه مقدار؟ مثلاً هفتهاي 26 سير نان سياه و سه سير گوشت و 5 مثقال (25 گرم) روغن و ماهي چهار سير و نيم قند و يك عدد تخممرغ، و ساير اشياء به همين قياس و تناسب. و اين را هم عرض كنم كه ما ايرانيان نسبتاً به ساير اهالي مملكت خوشبختتر بوديم زيرا به مساعي و اقدامات آقاي تقيزاده به عنوان اينكه ماها خارجهي بيطرف و مهمان دولت آلمان هستيم به هر يك از ماها از اوراق مذكوره سهم مضاعف ميدادند، يعني بجاي هفتهاي پنج مثقال روغن به ما ده مثقال (50 گرم) و بجاي ماهي يك تخممرغ، به ما دو عدد صحيح بيكسر تخممرغ مرحمت ميشد. باري، اين مدت چهار پنج ساله را در مصاحبت دائمي دوست قديمي خود دانشمند معظم محترم آقاي سيد حسن تقيزاده مدّظله بسر ميبردم و از مفاوضات علمي و ادبي آن يگانهي فاضل علّامه، همواره مستفيض بودم. ايشان در آن ايام به مساعدت دولت آلمان يك انجمني به اسم ‹‹كميته ايراني›› تشكيل داده و جمعي از اعزّهي ايرانيان را كه در آن ايّام و انفساه بواسطهي انقطاع روابط بينالمللي و انسداد طريق، همه در حكم ابناء السيبيل و اغلب در باب امر معيشت ولو اينكه در بلاد خود شايد متمول بودند سرگردان بودند، آقاي تقيزاده به توسط آ، كميته از همه نگاهداري مينمود و به اين طريق جمعي كثير از هموطنان ما از صدمهي آن طوفان عالمگير محفوظ ماندند و از آن سموم آتشين كه تر و خشك را بسوخت جاني به سلامت به در بردند. اين مدت چهار پنج ساله فيالواقع برلين به وجود جمعي از نخبهي نخبا و فضلاي ايران آراسته بود و عدهي كثيري از ايشان با تفاوت مسلك و شغل و سليقه كه بنات النعشوار در اطراف بلاد متفرق بودند، بواسطه مساعي آقاي تقيزاده همه پروينآسا در يك نقط جمع آمده و مانند رمهي گوسفند در هنگام طوفان، همه سرها را به يكديگر نزديك آورده در كمال اتحاد با هم بسر ميبردند، و از كشتار هولناك بيست ميليون نفوس كه در همان اثناء در خارج از حدود آلمان در ميدان دوردست جنگ به عمل ميآمد، بجز صور متحركي كه در سينما تماشا ميكردند، يا بعضي سربازان مجروح ناقص الاعضاء كه در معابر بر سبيل تصادف به آنها برميخوردند يا صفوف مطول زنها و پيرمردها در مقابل دكاكين نانوايي و قصابي و بقالي كه در زير برف و باران، همه بيسر و صدا انتظار چند ساعتهي رسيدن نوبت خود را ميكشيدند آثار خارجي ديگري از جنگ نميديدند و روزگاري در كمال آرامي و سكونت ظاهري، كه اشبه اشياء به خواب يا خيال بود ميگذرانيدند. آقاي تقيزاده حضور اين آقايان را در برلين مغتنم شمرده، يك انجمن ادبي و علمي تشكيل دادند كه هر شب چهارشنبه، ده پانزده نفر از فضلاي آنها در اداره ‹‹كاوه›› جمع شده در انواع مسائل علمي و ادبي و فني گفتگو ميكردند، و مقرر بود كه هر يك از اعضاء بنوبهي خود در موضوعي بخصوص كه خود او قبل از وقت برحسب دلخواه، معين ميكرد، مقاله با اسنادي نوشته در حضور اعضاء قرائت مينمود. از فضلاي مبرز اين انجمن، يكي مرحوم ميرزا فضلعلي آقا مجتهد تبريزي وكيل سابق آذربايجان بود كه فيالحقيقه در ادبيات عرب او را صاحب يدي طولا بلكه يدي بيضا يافتم وي در همان برلين در سلخ جماديالآخره 1339 به رحمت ايزدي پيوست. و ديگر آقاي سيد محمدعلي خان جمالزاده، يكي از مهمترين اميدهاي آينده ايران كه كتاب ‹‹روابط روس و ايران›› او نمونهاي از وسعت اطلاعات و قوّهي انتقادي و تدفيق اوست به سبك اروپاييان و كتاب ‹‹يكي بود و يكي نبود›› او نموداري از شيوهي انشاي شيرين سهل سادهي خالي از عناصر خارجي اوست، و اگرچه اين سبك انشاء كار آساني نيست و به اصطلاح سهل ممتنع است ولي معذلك، فقط اين طرز و شيوه است كه بايد سرمشق چيزنويسي هر ايراني جديدي باشد كه ميل دارد به زبان پدر مادري خودش چيز بنويسد و نميخواهد كه بواسطه عجز از اداي مقصود خود به زبان فارسي، محتاج به دريوزه نمودن كلمات و جمل و اساليب تعبير كلام از اروپاييها بشود، چنانكه شيوهي ناخوش بعضي از نويسندگان دورهي جديد است. و ديگر آقاي ميرزا محمود خان غنيزاده از شعراي فصيح اللسان شيرين زبان آذربايجان كه نمونهاي از اشعار نمكينش در شمارهاي ‹‹كاوه›› و ‹‹ايرانشهر›› منتشر شده است. و ديگر آقاي ميرزا حسين خان كاظمزاده مدير مجلهي ‹‹ايرانشهر›› منطبعه برلين كه خود آن مجله بهترين معرف ايشان است. و ديگر آقاي ميرزا محمدعلي خان تربيت، از فضلاي مشهور آذربايجان و آقاي آقاسيد محمدرضاي مساوات فاضل و حكمي مشهور. و ديگر از فضلاي مقيم برلين در آن ايام، دوست قديمي من آقاي ميرزا ابراهيمپور داوود بود، از شعراي مستعد عصر حاضر، با طرزي بديع و اسلوبي غريب، متمايل به فارسي خالص كه تعصب مخصوصي بر ضد نژاد عرب و زبان عرب و هر چه راجع به عرب است دارند و مثلاً اين بيت خواجه را: اگر چه عرض هنر پيش يار بيادبي است زبان خموشي وليكن دهان پر از عربي است سخت انتقاد ميكنند كه چرا عربي را جزو هنر شمرده است، و اين ضعيف با وجود اينكه در اين تعصب بر ضد زبان عربي، با ايشان توافق عقيده ندارم، معذلك خلوص نيت و حرارت و شور ايشان را در اين خصوص، از جان و دل تحسين ميكنم. در اين مدت اقامت در برلين، با بعضي از مستشرقين آلمان نيز آشنا شدم، و از ثمرات علوم ايشان ذخيره اندوختم، از جمله پروفسور ماركوارت از مشاهير مستشرقين آلمان صاحب تاليفات جليله از قبيل كتاب ‹‹ايرانشهر›› در جغرافياي قديم ايران و غيره و غيره. و فيالواقع درجهي احاطه و تبحر و دامنه بسيار وسيع اطلاعات او از عجايب روزگار است. دريايي است متلاطم از معلومات و محفوظات. السنهي پهلوي و فارسي و عربي و ارمني و سرياني را بخوبي ميداند و باتركها و ادعاهاي مضحك آنها كه اغلب مشاهير دنيا را از اقدام الازمنه الي حال از نژاد ترك ميگيرند وحتي گويا حضرت رسول و حضرت زردشت را تركيالاصل ميدانند و غيرذلك از خيالات عجيب و غريب آنها ميانهاي ندارد. ارامنه پيرامون او را گرفتهاند و براي استفاده سياسي از معلومات او فوقالعاده نسبت به او احترام مكنند، ولي ايرانيان چون او را نميشناسند و تقدير نمينمايند از وجود او استفاده نميكنند. ديگر پروفسور زاخائو مستشرق مشهور در اقطار عالم، وي عربي و سرياني و سانسكريت را به اعلي درجه خوب ميداند و فارسي را نيز تا درجهاي، و تاليفات نفيسه ابوريحان بيروني از قبيل ‹‹الاثارالباقيه›› و ‹‹تاريخ الهند›› زنده كردهي اوست كه هم متن آنها در كمال صحت طبع نموده و هم آنها را به انگليسي ترجمه كرده است. قريب بيست سال است كه مشغول طبع كتاب مشهور طبقات كبير ابن سعد كاتب واقدي است در شرح حال صحابه و تابعين كه تاكنون 14 مجلد از آن از طبع خارج شده است. ديگر دكتر موريتز مدير كتابخانه مدرسه السنه شرقيه در برلين كه متخصص در قرائت خطوط متنوعه اسلامي است، و كتابي عظيم الحجم مشتمل بر عكسهاي خطوط مختلفهي اسلامي از اوايل هجرت الي يومناهذا، از روي نسخ و اسناد مختلفهي موجوده در كتابخانههاي معروف دنيا، جمع كرده است. مقالهي بسيار مفيد راجع به خطوط عربي كه در دايرهالمعارف اسلامي مندرج است به قلم اوست. ديگر مأسوف عليه پروفسور هارتمن مستشرق معروف و متخصص در زبان عربي و تركي و صاحب تاليفات كثيره، مدتي با كبرسن و ريش سفيد و قد خميده در سن هفتاد سالگي پيش من در برلين، ادبيات فارسي تحصيل مينمود و تا نه روز قبل از وفات خود، اين عمل را با پشتكار يك جوان محصل ادامه داد. ديگر ماسوف عليه پرفسور مان كه فارسي و كردي را بسيار خوب ميدانست و چندين سفر به ايران كرده بودو چندين تاليف درخصوص زبن كردي دارد. ديگر پرفسور ميتووخ عربيدان معروف، قسمتي از طبقات ابن سعد مذكور را تصحيح و طبع نموده است. ديگر پروفسور فرانك متخصص در سرياني. ديگر سباستيان بك مولف صرف و نحو مفصلي به آلماني درخصوص زبان فارسي كه با وجود كثرت اغلاط آن جامعترين نحو و صرفي است كه تاكنون براي زبان فارسي نوشته شده است چه به فارسي چه به يكي از السنه اروپايي. ولي بدبختانه در طول مدت اقامت خود در آلمان، به ملاقات بزرگترين مستشرقين آلمان و اعلم و اسن آنها (امروز 88 سال دارد) استاد نولدكه موفق نشدم با وجود كمال شوقي كه به اين فقره داشتم، چه در آن اوقات ايشان در استرازبورك اقامت داشتند و من در برلين بودم و در ايام جنگ نقل و انتقال از شهي به شهري در نهايت اشكال بود بخصوص به آلزاس و لورن معلومالحال. استاد ‹‹نولدكه›› كه مولف تاريخ معروف ساسانيان و عده كثيري تاليفات گرانبهاي ديگر است، در انواع علوم و فنون راجع به السنه عربي و عبري و سرياني و پهلوي و فارسي كه همهي اين زبانها را بخوبي ميداند و در سنهي 1906 (مسيحي) (1324 هجري) مستشرقين اروپا جشن هفتاد ساله او را گرفتند و كتابي بزرگ در دو جلد، راجع به شرح حال او منتشر ساختند در مقدمه آن كتاب 564 كتاب و رساله و مقاله از تاليفات او ذكر كردهاند، و از آن تاريخ تاكنون كه هيجده سال ميشود، لابد مبلغي بر اين عدد افزوده شده است. به مناسبت صحبت از مستشرقين، اين نكته را نيز كه از تجربيات خود به دست آوردهام در ختام اين مقاله بيمناسبت نميدانم اشاره به آن بنمايم و آن اين است كه بر هنموطنان عزيز من پوشيده نباشد كه در اروپا در حوزه مستشرقين، مدعي و عالمنما و ‹‹شارلاتان›› عدهشان به مراتب بيشتر از مستشرقين حقيقي و علماي واقعي است و اگرچه اين مسئله از خصايص نوع بشر است، در جميع نقاط دنيا و در هر فني و علمي، و تخصيص به مستشرقين اروپا ندارد ولي بخصوصه در ماده مستشرقين اروپا، دامنهي اين مسئله، وسعت غريبي دارد. و علت اين فقره شايد اين باشد كه به مضمون مثل معروف فرانسوي: ‹‹در مملكت كوران، آدم يك چشم پادشاه است›› بواسطهي بياطلاعي عموم مردم در اروپا از اوضاع مشرق و از السنه و علوم مشرق، بالطبع وظيفهي مستشرقي يك ميدان وسيع مستعدي ميشود براي متقلبين و ‹‹شارلاتان››ها كه به محض اينكه يكي دو از السنه شرقيه را تا درجهاي آموختند و امتحاني از آن (كه غالباً امتحان كنندگان از امتحان دهندگان بااطلاعتر نيستند) دادند و به توسل به يكي از وسايل به سمت معلم السنه شرقيه نايل آمدند، ديگر تدريس آن زبان و غالباً چندين زبان ديگر در آن واحد، مثلاً فارسي و عربي و تركي، با جميع علوم و فنوني كه به آن زبانها مدون شدهاند و جميع لهجات متكثره متنوعه آنها، همه محول به ايشان ميشود و ايشان بدون خجالت و ترس از افتضاح (چون تميزي در بين نيست) در عموم اين السنه و علوم و فنون، ادعاي اطلاع ميكنند و درس ميدهند و تاليفات مينمايند و صاحب آراء مخصوصه تازه ميشوند؛ و گاه نيز بعضي از كتابهاي بيچاره فارسي يا عربي يا تركي را گرفته، آنها را مسخ كرده، مملو از اغلاط فاحشه، به طبع ميرسانند، در صورتي كه معلمين زبان يوناني و لاتيني مثلاً كه عموم طبقات ناس كمابيش از آن دو زبان مستحضرند، چون گوي و ميدان حاضر است هرگز چنين ادعاها بلكه عشري از اعشار آنها را ممكن نيست بكنند و فقط به تخصص در يك شعبه كوچك محدودي از آن دو زبان قناعت كرده، پا را از گليم باريك خود جرات ندارند درازتر كنند. مقصود اين است كه هموطنان عزيز من به الفاظ با طمطراق ‹‹معلم السنه شرقيه›› و عضو انجمن علمي فلان، يا آكادمي بهمان، غره نشوند و هر ترهاتي را كه از طرف اروپا به امضاي هر مجهولي ميآيد چشم بسته بدون آنكه آن را به محك اعتبار بزنند، وحي منزل ندانند و در هر چيزي عقل خداداد را كه معيار تميز حق از باطل، فقط اوست، توام با علم اكتسابي ميزان قرار داده، همه چيز را با آن ترازو بسنجند تا راه را از چاه و خضر را از غول گمراه باز شناسند. الغرض، من از اوايل جنگ تا يكي دو سال بعد از ختام جنگ را در برلين ماندم و با وجود اينكه بينهايت ميل داشتم براي اتمام طبع جهانگشاي جويني كه ناتمام ماند بود دوباره به پاريس مراجعت نمايم، چون هنوز روابط بينالمللي درست افتتاح نشده بود، و مسافرت از مملكتي به مملكتي موانع و اشكالات فوقالعاده داشت، اسباب كار آن فراهم نميشد تا از حسن اتفاق مقارن آن اوقات، آقاي ميرزا محمدعلي خان فروغي (ذكاءالملك) به سمت عضو هيئت مأمورين ايراني براي مجلس صلح به پاريس تشريف آوردند. من براي تسهيل وسايل مسافرت خود به ايشان متوسل شدم ايشان نيز فوراً و بدون درنگ، اقدامات لازمه را نموده و به مساعدت شاهزاده نصرهالدوله فيروز ميرزا وزير خارجه وقت كه ايشان هم در آن اوقات در پاريس تشريف داشتند و از قديم لطف مخصوص نسبت به اين بنده دارند، اشكالات مسافرت و تحصيل تذكره و غيره را رفع كرده من در 12 جماديالاخره 1338 (4 ژانويه 1920) از برلين حركت كرده از را سويس چهار روز بعد در 16 جماديالاخره وارد پاريس شدم و بعد از پانزده شانزده سال مفارقت، دوباره تجديد عهدي با آقاي ذكاءالملك نمودم، ولي افسوس كه اين سعادت دولت مستعجل بود و دوام چنداني نكرد چه آقاي ذكاءالملك پس از هفت هشت ماه ديگر كه غالب آن اوقات را هم در سفرهاي مختلف و از پاريس غايب بودند در روز 19 صفر 1339 (2 نوامبر 1920) به طرف ايران حركت كردند. پس از ورود من به پاريس، آقاي ذكاءالملك به همان تجديد عهد و بشاشت وجه و خرمي دل و بوسيدن روي اكتفا نكرده، چون اختلال اوضاع مادي مرا حدس زدند، خواستند گويا معني دوستي را به ابناء زمانه بياموزند. بدون درنگ، دامن همت بر كمر زده از هيچگونه جدي و تلاشي كوتاهي نكردند تا آنكه، بالاخره به همراهي جوانمردانه شاهزاده نصرهالدوله فيروز ميراز و امضاي سريع آقاي ميرزا حسن خان وثوقالدوله رئيسالوزراي وقت، يك مقرري ساليانه از دولت كه تا اندازهاي اوضاع معيشت مرا مرتب نمود در حق اينجانب برقرار نمودند، و پس از مراجعت به طهران براي اينكه ديگر درجه خجلت و انفعال مرا حدي برايش باقي نگذارند، زحمت وصول و ايصال آن وجه را نيز به عهده جوانمردي و آزادگي خود گرفتند و عجالتاً از آن تاريخ تاكنون از پرتو مساعي آن رادمرد خير يگانه- كه خدايش از من جزاي خير دهاد و عمر طولاني و سعادت جاوداني و كامراني اين جهان و آن جهان عنايت كناد- روزگاري نسبتاً آسوده ميگذرانم تا بعد خداوند چه پيش بياورد و چيزي كه بيشتر بر خجلت و انفعال من ميافزايد اين است كه براي تلافي آن همه احسان و مهرباني، هيچ وسيلهاي جز اظهار شكر خشك خالي زباني در خود سراغ ندارم. در اين مدت اقامت ثانوي خود در پاريس، مجدداً با يكي دو نفر از مستشرقين فراسنه آشنايي پيدا كردم يكي مسيو كازانوا كه متخصص در عربي است در تاريخ و جغرافياي بلاد اسلام (بخصوص مصر) و مذاهب و فرق مختلفه اسلام و مسكوكات دول اسلامي تتبع كامل نموده و تاليفات نفيسي در اين مواضيع دارد، و مخصوصاً بعضي از مسائل مجهوله بسيار دلكش را تعقيب كرده و با دقت زياد و موشكافي كه از خصائص اوست، حل آنها را تا اندازهاي به دست آورده است. مثلاً رسالهاي تاليف نموده درخصوص ‹‹الف ليله و ليله›› و روايات مختلف آن، و اماكن جغرافيايي كه در ‹‹سفرنامه سندباد بحري›› اسم برده شده است، كه اگر چه اصل حكايت واضح است افسانه است ولي روابط تجارتي و بحر پيمايي تجار عرب و ايراني بصره و نواحي خليج فارس را با هندوستان و جزاير بحر هند در قرن دوم و سوم هجري ميرساند و آن اماكن كه در آن سفرنامه اسم برده شده است هيچكدام جعلي و افسانه نيست، بلكه همه درست و اسماء حقيقي بلاد جزاير بحر هند است، كه فقط اسماء آنها اغلب حالا عوض شده است. و ديگر رسالهاي راجع به كتاب معروف ‹‹اخوان الصفا›› كه تاليف آن در چه عهد بوده است و مولف يا مولفين آن كيانند و ثابت كرده كه اين كتاب قبل از قرن چهارم هجري تاليف شده است و مولفين آن از اسماعيليه باطنيه بودهاند. و ديگر سالهاي درخصوص يك نسخهي خطي بزرگي در علم نجوم و تاريخ كه در كتابخانه پاريس محفوظ است. ظاهراً اين نسخه از جمله نسخ كتابخانه قلاعالموت است و در عهد حسن صباح نوشته شده است. و ديگر رسالهاي درخصوص ‹‹اصفهبدان پريم›› يكي از سلسلههاي معروف ملوك طبرستان خانواده صاحب مرزبان نامه و مسكوكاتي كه از آنها باقي مانده است. و ديگر رساله بسيار دلكشي درخصصو مسكوكي از صاحب الزنج معروف كه در سنه 255 در بصره خروج كرد و غلامان سياه را بر صاحبان آنها بشورانيد مانده است. و ديگر رسالهاي درخصوص خطوط طلسمات و منترها كه چه خطي و چه زباني بوده است و غيرذلك از تأليفات ديگر كه همه آنها بينهايت مفيد است. ديرگ مسيو گابريل فران مدير ژورنال آزياتيك ‹‹روزنامه آسيايي›› كه پيرمرد محترمي است متخصص در جغرافياي جزيرهالعرب و بحر هند و روابط تجار و ملاحين ايراني و عرب با بنادر خليج فارس و جزاير بحر هند و سوماترا و جاوه و آن نواحي است و تاليفات و مقالات زياد در اين مسائل نموده است. در اين مدت اقامت ثانوي خود در پاريس با آقاي ميرزا عباس خان اقبال آشتياني، مقيم طهران از فضلا و ادباي جوان ايران، آشنايي غايبانه و روابط كتبي پيدا كردم، آقاي اقبال با تبحر شرقي، طريقه انتقادي و تدقيق غربي را جمع دارد و با يك پشتكار ملال ناپذيري، توام با حرارت و شور جواني، در احياي آثار ادبي صناديد عجم ميكوشد. ديگر از فضلايي كه درين سفر به خدمتشان رسيدم، ولي بدبختانه بواسطه كوتاهي مدت اقامتشان در پاريس كماينبغي، استفاده از حضورشان دست نداد، آقاي ميرمحمد حسين خان عميدالملك حسابي از نويسندگان شيواي دوره جديد است ولي رابطه كتبي با ايشان برقرار است. در مدت اقامت در اروپا، سه چهار كتاب به اهتمام اين ضعيف تصحيح با تاليف يا ترجمه شده و به طبع رسيده است از اين قرار: قسمتي از جلد اول از تذكرهالشغرا عوفي موسوم به ‹‹لبابالالباب›› مرزبان نامه، المعجم في معايير اشعار العجم تاليف شمس قيس رازي، چهار مقاله نظامي عروضي سمرقندي، جلد اول و دوم از تاريخ جهانگشاي جويني (كه بالفعل مشغول تصحيح و طبع جلد سوم و اخير آن ميباشم) و ديگر ترجمه لوايح جامي به فرانسه (پس به انگليسي به توسط وينفيلد انگليسي ). ديگر رسالهاي در شرح حال مسعود سعد سلمان ك فقط ترجمه انگليسي آن به قلم مرحوم استاد براون به طبع رسيده است، ديگر ديباچه تذكرهالاولياء شيخ عطار در ترجمه حال آن بزرگوار، ديگر بعضي مقالات متفرقه در پارهاي مجلات فارسي. محمدبن عبدالوّهاب قزويني؛ 16 ربيعالثاني 1343؛ مطابق 14 نوامبر 1924 نقل از بيست مقالهي قزويني به تصحيح عباس اقبال و استاد پورداوود، ص 7-30 ------------------------- 1 نامه دانشوران ناصري، كتابي است در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامي كه توسط چند تن از فضلا و دانشمندان دوره قاجاريه تاليف شده است. اين كتاب با چاپ سربي نيز در نُه مجلد به طبع رسيده است. 2 نحاه: جمع ناحي (عالم علم نحو) نحويون. 3 گويا در حدود 1340 هجري يا اندكي پيش و پس مرحوم شد (حاشيه متن) 4 گويا در اواخر عهد ناصرالدين شاه يا اوايل مظفرالدين شاه در طهران وفات يافت (همان) 5 در 13 رجب 1327 (قمري) در طهران مصلوب گرديد (همان) 6 بطور قطع تا فتح طهران به دست ملييّن يعني تا سنه 1227 در حيات بود و از اين تاريخ به بعد نميدانم در چه سنهاي مرحوم شد (همان) 7گويا در اوايل عهد مظفرالدين شاه شايد در حدود 1316 به بعد در طهران مرحوم شد و تقريباً تمام سكنه طهران در تشييع جنازه آن مرحوم شركت كردند و جميع دكاكين و بازارها را بستند و آن روز از روزهاي ياد نرفتني است.(همان) 8«شرح رضي››: نام دو كتاب است يكي: شرحي است بر كافيه ابن حاجب در نحو عربي به قلم رضيالدين محمدبن حسن استرآبادي و ديگر شرحي است به عربي بر مقدمه موسوم به شافيه در صرف از اين حاجب به قلم همان نويسنده، (رك: اعلام معين) ‹‹معني اللبيب››: معني اللبيب عن كتب الاعاريب، كتابي از ابن هشام (708-761 هـ. ق) وي نخست كتابي در باب اعراب نوشت (749 هـ. ق در مكه) كه در راه بازگشت او به مصر مفقود شد آنگاه هنگام مراجعت به مكه در 756 هـ. ق دوباره به تصنيف اين كتاب پرداخت و آن را با نام معنيالبيب به پايان برد بر معني شرحهاي بسيار نوشته شده كه از آن جمله شرح جلالالدين سيوطي است (دايرهالمعارف فارسي مصاحب) 9«احلي. .. ››: شيرينتر از وصال دوست. 10«العاده. .. ››: عادت و خوي، طبيعت ثانوي است. 11در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه گويا بعد از سنه 1314 در طهران وفات يافت. (حاشيه متن). 12 فلتات: اشتباهات و لغزشها. فلته: كاري كه بدون فكر و انديشه روي دهد (الرائد) 13 رجوع (شود) به ابن خلكان در حرف حاء، حماد (حاشيه متن) 14 ذواللسانين: دارنده دو زبان، منظور دانستن دو زبان فارسي و عربي است. 15 در اثناء جنگ عمومي در طهران مرحوم شد. سنه وفات او علي التحقيق در نظرم نيست (حاشيه متن) 16 در سنه 1325 در طهران وفات يافت (همان) 17 ترويض: نيك رام كردن ستور (لغتنامه) 18 رك حاشيه شماره 5. 19«اذكروا. .. ›› ياد كنيد مردگان خويش را به نيكي. 20 A. A Bevan 21 مخضرمين: شاعراني كه بخشي از عمر خود را قبل از اسلام و بخشي را در دوره اسلام گذراندهاند. 22 A. G. Elis 23 E. J. W. Gibb Memorial 24 H. F. Amedroz در 1917 وفات يافت. 25. Edward G. Browne 26 Hartwig Derenbourg در پاريس وفات يافت. 27 Barbier de Meynard در پاريس وفات يافت. 28. A. Meillet 29 Clement Huarst در 30 دسامبر 1926 در پاريس وفات يافت. 30«طبع الطف. .. ›› سرشت لطيفتر از آب زلال و رقيقتر از باد خنك صبا. 31 دهنيات: مراد روغني. دُهن: روغن. 32 بنات النعش: دختران نعش، دو صورت فلكي: 1. بنات النّعش كبري (بزرگ) دب اكبر 2. بنات النعش صغري (خرد) دباصغر (معين). 33 يد طولا: قدرت و توانايي و دانايي بسيار. يد بيضا: دست سپيد و نوراني از معجزات حضرت موسي (ع) كه چون دست را در زير بغل برده و بيرون ميآورد نوري ظاهر ميگشت كه همه عالم را روشن ميكرد (رك: لغتنامه دهخدا) 34 در نهم صفر سنه هزار و سيصد و چهار (قمري) در طهران مرحوم شد (حاشيه متن) 35. J. Marquart 36. Edvard Sachau 37 اسم حقيقي اين كتاب ‹‹تحقيق ماللهند من مقوله مقبوله في العقل او مرذوله است›› (حاشيه متن) 38. B. Moritz 39 Martin Hartmann در غرّه ربيعالاول 1337 مطابق 5 دسامبر 1918 در برلين وفات يافت. 40 Oskar Mann در 20 صفر 1336 مطابق 5 دسامبر 1917 در برلين وفات يافت. 41. Eugen Mittwoch 42. Frank 43. Sebastian Beck 44. Theodor Noldeke 45 Peul Casanova در عشره اول رمضان 1344 (دهه آخر مارس 1926) در مصر وفات يافت. 46. Gabriel Ferand 47صناديد: جمع صنديد، مرد بزرگ، مهتر، سرور (معين) 48. E. H. Whinfiel 2nd Edition London 1914 (Oriental translation found)
-
- 3
-
- محمدبن عبدالوّهاب قزويني
- بیوگرافی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
ارنست همینگوی Ernest Hemingway نویسنده رئالیست و بزرگترین رمان نویس آمریکایی در ۲۱ جولای ۱۸۹۹ در «اوک پارک » (حومه شیکاگو ) از توابع ایالات « ایلی نویز » به دنیا آمد و در دوم جولای ۱۹۶۱ در «Ketchum » واقع در ایالت « آیداهو » هنگامی که تفنگ شکاری خود را پاک می کرد اشتباهاً هدف گلوله خود قرار گرفت. و با مرگ او درخشان ترین چهره ی ادبیات قرن بیستم آمریکا ناپدید گردید. پدرش دکتر «کلارنس همینگوی» مردی سرشناس و قابل احترام بود و علاوه بر پزشکی به شکار و ماهیگیری نیز علاقه داشت. دکتر کلارنس همسری داشت پرهیزگار و با ایمان که انجیل می خواند و با اهل کلیسا محشور بود و از او صاحب شش فرزند بود. دومین فرزند این پزشک «ارنست» نامیده می شد. چون پدر و مادرش با هم توافق و تجانس اخلاقی نداشتند ، ارنست از این حیث دچار زحمت و اِشکال بود. مادر به فرزند خود توصیه می کرد که سرود مذهبی یاد بگیرد، اما پدرش چوب و تور ماهیگیری به او می داد که تمرین ماهیگیری کند. در ده سالگی پدرش او را با تفنگ و شکار آشنا ساخت. در دبستان همینگوی احساس کرد که ذهنش برای ادبیات مستعد است و شروع به نوشتن مقالات ادبی، داستان و روزنامه ای که خود شاگردان اداره می کردند، نمود. رفقای وی سبک انشای روان او را می ستودند؛ با وجود این عملاً علاقه و محبتی به او نشان نمی دادند، گویی در نظر آنها برتری و امتیاز گناهی نابخشودنی بود. ارنست به ورزش خیلی علاقه نشان می داد و به قدری در این کار بی باک بود که یکبار دماغش شکست و بار دیگر چشمش آسیب دید! تنفر از خانواده و دبستان هم موجب شد که وی هر دو را ترک گوید. او دوبار گریخت، بار دوم غیبت او چندین ماه طول کشید؛ می گفتند او در به در شده و به شداید و سختی های زندگی تن در داده و تجربیاتی اندوخته است. او گاهی در مزرعه کارگری می کرد، زمانی به ظرف شویی در رستوران ها می پرداخت و مدتی نیز به طور پنهانی به وسیله قطارهای حامل کالای تجارتی از نقطه ای به نقطه ی دیگر سفر می کرد. ارنست در حال ماهی گیری
- 15 پاسخ
-
- 6
-
- آثار
- ارنست همنگوی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
" دوست دارم درزندگی کوتاهم ، هر چیزی را که دردسترس انسان است درآغوش بگیرم . دوست دارم حرف بزنم ، مطالعه کنم ، درکارخانه بزرگی چکش به دست بگیرم و کارکنم ، نگهبانی بدهم ، شخم بزنم ، مناظر زیبا را تماشا کنم ، به تماشای اقیانوس ها بروم ، سفرکنم ، به اسپانیا بروم ، به آفریقا....." زندگی آنتوان چخوف کوتاه بود. اوفقط 44 سال زندگی کرد و با این همه وقتی که می مرد، حسرتی از زندگی به دل نداشت . در1860 از پدری متولد شد که زندگیش در بردگی گذشته بود. شاید همین بود که بزرگ ترین آرزوی آنتوان این بود که مردم درآزادی کامل زندگی کنند. 12 ساله بود که اولین داستانش را نوشت ، اما تنگنای اقتصادی خانواده اش بود که پای او را به مجلات فکاهی باز کرد. دوران دبیرستان را می گذراند که عهده دار معاش خانواده اش شد. ابتدا تدریس می کرد و چندی بعد با نوشتن قطعات طنز آمیز برای مجلات به کمک خانواده اش شتافت . هر وقت پس اندازش را برای خانواده می فرستاد، نامه ای هم ضمیمه اش می کرد. این نامه ها آکنده از شوخی و مسخرگی بود. می دانست پدرومادر وخواهر و برادرانش روزهای سخت وشب های سیاهی را می گذرانند. می کوشید باخنده و شوخی به آن ها روحیه بدهد. سرانجام به مسکو رفت و دردانشکده پزشکی ثبت نام کرد. دردوران دانشجویی هم نوشتن قطعات فکاهی را ادامه داد. البته این قطعات را فقط برای حق الزحمه اش می نوشت وبا ده ها نام مستعار منتشر کرد. از جمله این نام ها " برادر برادرم " ، "مرد بدون طحال" و " دکتر بدون بیمار"بود. سرانجام یکی از برجستگان ادب آن روز روسیه ، اورا کشف کرد ودرنامه ای اورا سرزنش کرد که استعدادهایش را سرسری گرفته است : " من اطمینان دارم که توتوانایی آفریدن آثار هنری ومتعالی را داری . از عجولانه نوشتن پرهیز کن. نمی دانم از چه راهی گذران می کنی . اگر محدودیت اقتصادی داری ، گرسنگی بکش ؛ همان طور که مادردوران خودمان گرسنگی کشیدیم." چخوف این گونه جواب داد: " نامه شما را خواندم واشک ریختم و به هیجان آمدم . اگر استعدادی دارم که باید به آن احترام بگذارم ، اعتراف می کنم که تاکنون احترامی برایش قائل نبوده ام . آخرمن پزشک هستم وتا خرخره در کار پزشکی غرقم . من از گرسنگی کشیدن ابایی ندارم ولی نکته این جاست که من به تنهایی زندگی نمی کنم ....." دراین موقع بود که چخوف خودش را جمع وجور کرد واندک اندک نویسندگی را جدی گرفت . کمتر از 30 سال داشت که جایزه معتبر پوشکین را گرفت و به عضویت انجمن های معتبر ادبی برگزیده شد. شهرت زودهنگام به چخوف جوان استغنای طبع بخشید وسبب شد به استعدادهایش تکیه کند و کمتر اعتنایی به قواعد دست وپاگیر ادبی بکند. شاید همین زمینه ساز شکل گیری سبک شخصی او شد. سبک او چندان از شخصیتش دور نبود. خنده از لب های او محو نمی شد. ظاهری جذاب داشت واعتماد به نفسی که مسری بود. مردها در مقابل او خودشان را قدرتمند می یافتند وزنان در برخورد با او دچار این احساس می شدند که از جذابیت بی مانندی برخوردار هستند . مدام در حال شادی و خنده بود. خودش را جدی نمی گرفت. از فقر بیزار بود ومعتقد بود که فقر، گوهر انسانی را در آدمی نابود می کند. درهمه حال به دوستانش کمک مالی می کرد و بی خیال دنیا بود. این است شخصیت انسان دوست ترین نویسنده تاریخ ادبیات جهان که درعین حال ، مهربانترین پزشکی است که دنیای ادبیات به خودش دیده است . تنها 24 سال داشت که سرفه های خون آلود به سراغش آمدند اما چخوف آن ها رانادیده گرفت . بااین همه ، سل کارخودش را کرد. 10 سال بعد اتفاقی افتاد که مجبورش کرد بیماری خودش را بپذیرد؛ برادرش با همین بیماری مرد. اما این اتفاق ، ذره ای از سرزندگی او کم نکرد. همه نگرانی اش این بود که با جدی گرفتن بیماری اش، دوستان و خانواده اش را غمگین کند. درهمین دوران راه سفربه جزیره ساخالین درسیبری، تبعیدگاه مرگ آور دوران تزاری را درپیش گرفت . این سفر شاید واکنشی بود به حمله های منتقدان خودخواهی که اورا فارغ از تعهدات سیاسی ونویسنده ای " بی وجدان " معرفی می کردند. سال 1904 بود که بیماریش به مراحل بحرانی رسید . راهی اروپا شد. به آلمان رسیده بود که شبی سرفه های بی امان ، امان از نویسنده محبوب روس گرفتند وبه زندگی کوتاهش خاتمه دادند.
- 2 پاسخ
-
- 3
-
- چخوف
- آنتوان چخوف
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
معرفی بیوگرافی چارلی چاپلین (کمدین انگلیسی 1889 - 1977)
shahdokht.parsa پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاهیر هنرهای نمایشی
[h=1]چارلی چاپلین[/h] [TABLE=class: infobox vcard, width: 22] [TR] [TH=class: fn, bgcolor: #007BA7, colspan: 2]چارلی چاپلین [/TH] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: center][/TD] [/TR] [TR] [TH]نام در تولد[/TH] [TD=class: nickname, align: center]سر چارلز اسپنسر چاپلین[/TD] [/TR] [TR] [TH]زاده[/TH] [TD=align: center]۱۶ آوریل ۱۸۸۹ خیابان ایست، والورث لندن، انگلیس[/TD] [/TR] [TR] [TH]مرگ[/TH] [TD=align: center]۲۵ دسامبر ۱۹۷۷ (سن :۸۸ سال) ووی، سوئیس[/TD] [/TR] [TR] [TH]رسانه[/TH] [TD=align: center]بازیگر، نویسنده، کارگردان و تهیهکننده[/TD] [/TR] [TR] [TH]ملیت[/TH] [TD=align: center]انگلستان[/TD] [/TR] [TR] [TH]سالهای فعالیت[/TH] [TD=align: center]۱۹۷۶ - ۱۹۱۴[/TD] [/TR] [TR] [TH]همسر[/TH] [TD=align: center]میلدرد هریس ۱۹۲۰-۱۹۱۸ لیتا گری ۱۹۲۸-۱۹۲۴ پائولت گدارد ۱۹۴۲-۱۹۳۶ اونا اونیل ۱۹۷۷-۱۹۴۳[/TD] [/TR] [TR] [TH]امضا[/TH] [TD=align: center][/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: center]جایزه افتخاری در سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۷۲ بهترین موسیقی متن اورژینال سال ۱۹۵۲ برای فیلم روشنایی صحنه [/TD] [/TR] [/TABLE] سِر چارلز اسپنسر چاپلین (۱۶ آوریل ۱۸۸۹ - ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷) یکی از مشهورترین بازیگران و کارگردانان و همچنین آهنگساز برجستهٔ هالیوود و برندهٔ جایزه اسکار است. بیشتر فیلمهای او کمدی و صامت هستند. چاپلین در زمینه سینما بیش از ۶۵ سال فعالیت کرد که شروع فعالیتهای وی از سالن ویکتوریا انگلستان به عنوان پسربچهای آغاز شد و تا سن ۸۸ سالگی ادامه یافت. وی در سال ۱۹۱۹ همراه با تعدادی از دوستان سینمایی خود اتحادیه سینماگران را تاسیس کرد. چاپلین یکی از محبوب ترین و بزرگترین هنرمندان قرن بیستم میلادی و تاریخ سینما است. ........................................ زندگينامه چارلي چاپلين سخنان چارلي چاپلين- شمار گفتهها:16 چارلي چاپلين كمدين انگليسي (1889 - 1977) ويرايش : مريم فودازي 114 سال پيش، در روز 16 آوريل 1889 ميلادي (27 فروردين)، «سرچارلز اسپنسر چاپلين» معروف به چارلي چاپلين، نابغه عالم سينما در شهر لندن به دنيا آمد. چارلي در سن 5 سالگي، در صحنه تئاتر ظاهر شد و به سرعت شهرت يافت. وي در سال 1925 ميلادي، فيلم «لايم لايت» را کارگرداني کرد و پس از آن، به جهانگردي پرداخت. فيلم هاي چاپلين آميزه اي از هزل، اندوه، انتقادات جسورانه و عشق به انسانيت است که مشهورترين آنها جويندگان طلا، زندگي سگي و ديکتاتور بزرگ هستند. بسیاري چارلي چاپلين را تنها يك كمدين موفق مي دانند، حال آنكه او در زمينه موسيقي نيز استعداد فراواني از خود نشان داده است. ساخت موسيقي فيلم، كار عادي وي بود و در مجموع، توانست موسيقي 23 فيلم را به پايان برساند. وي توانايي زيادي در ساخت موسيقي داشت و موسيقي فيلم «لايم لايت» ساخته چالين، در سال 1972 برنده جايزه اسكار شد. چارلي اسپنسر چاپلين مهمترين و تاثيرگذارترين شاگرد «مك سنت» و فرزند يك نمايشگر تالارهاي محلي موسيقي، كودكي خود را در صحنه هاي سرگرم كننده تفريحي گذرانده بود. تصوير او از جهان، همچون «چارلز ديكنز» و «د.و.گريفيث»، با هر گونه فقر و تنگدستي دوران خردسالي و جواني رنگ آميزي شده بود و در طول عمرش، همدردي عميق خود را نسبت به تنگدستان نشان داد. در 1913، هنگامي كه با دستمزد صد و پنجاه دلار در هفته، در كمپاني «كي استون» استخدام شد، يك بازيگر سيار نمايش هاي «وودويل» امريكايي بود. در نخستين فيلمي كه به نام «در تلاش براي معاش» (1914) براي مك سنت بازي كرد، نقش يك شيك پوش تيپيك انگليسي به او داده شد، اما با فيلم دومش، «مخمصه غريب مبيل» (1914)، كاركتر و شكل ظاهري يك ولگرد كوچولو را معرفي كرد؛ كاركتري كه چاپلين را شهره آفاق ساخت و او را به يك نماد جهاني در عرصه سينما تبديل كرد. صحنه اي از فيلم «جويندگان طلا» ساخته چاپلين، تا ژوئن 1917 اعتبار زيادي كسب كرد. از اين رو، قرارداد يك ميليون دلاري از سوي «فرست نشنال» به او پيشنهاد شد تا هشت فيلم به طور دلخواه براي اين كمپاني بسازد. اين معامله به او امكان داد تا براي خود استوديويي بنا كند و تمام فيلم هايش را تا سال 1952 در آنجا بسازد (اين سالي بود كه چاپلين آمريكا را ترك كرد). موفق ترين اقدام چارلي در فرست نشنال، كارگرداني اولين فيلم بلند او ( پسر بچه 1921) بود. اين فيلم، كمدي بوده و ماجراي فرد بيكاري است كه به پسر بچه اي از محله فقير نشين دل مي بندد ( نقش پسر بچه را جكي كوگان اجرا كرد كه پنج سال بيشتر نداشت و او را به شهرت جهاني رساند). فيلم پسر بچه، غوغاي زيادي در جهان به پا كرد و بيش از 2.5 ميليون دلار نصيب تهيه كنندگان آن شد. جويندگان طلا، شاخص ترين اثر چارلي چاپلين بود كه هنوز هم مانند سال 1925 مورد علاقه مردم است. چاپلين شخصاً آن را بر ديگر فيلم هايش ترجيح مي داد. در فيلم بعدي خود به نام سيرك (1928)، آن ولگرد كوچولو به فكر دلقك شدن مي افتد. فيلمي صامت با ساختاري زيبا كه در جريان ناطق شدن سينما ساخته شد و در 1929، جايزه اسكار بهترين فيلمنامه، بازيگري، كارگرداني و بهترين فيلم (تهيه كنندگي) را به خود اختصاص داد. چاپلين در جريان ساخت اين فيلم، درگير دادگاه طلاق از همسر دومش بود و از جانب اخلال گرايان مذهبي متهم به اهانت شده بود؛ چنان كه مي خواست خودكشي كند. -
احمد کایا بنیان گذار سبک پروتست در موسیقی کشور ترکیه:از کردهای ترکیه- دموکرات و آزادیخواه،خواننده پرفروشترین کاست تاریخ موسیقی ترکیه : احمد كايا خواننده ی شهير تركيه در سال ۱۹۵۷ در شهر مالاتيای تركيه به دنيا آمدو پنجمین ودر واقع آخرین فرزند خانواده کایا بود.ازپنج سالگی با ساز باقلاما آشنا شده.یکی از اولین ترانه های او که در سنین کودکی و برای برادر بزرگش(باشار)ساخته بود چنین شعری داشت:یک فولکس واگن خواهم خرید---اسمش را باشار خواهم گذاشت... یک بار هم در روز کارگر با باقلاما به اجرای برنامه پرداخته بود. زمانی كه نوجوانی بيش نبود به خاطر شرايط دشوار زندگی پدر،به همراه خانواده به شهر استانبول نقل مكان كردند.پدر او كه قبلا در يك كارخانه نساجی كار ميكرد در استانبول در نمايشگاهی به پادوئی مشغول شد.خود در وصف اين وضعيت ميگفت"هر روز كه از مدرسه به سوی خانه ميرفتم پدر را ميديدم كه مشغول شستشوی اتومبيل است و همه گاه پيش خود ميگفتم هنگامی كه بزرگ شدم برای پدر نمايشگاهی خواهم خريد تا ارباب خود باشد ."اما اين رويائی بيش نبود چرا كه اندكی بعد پدر با مرگ خود،خانواده را تنها گذاشت.او كه كوچكترين عضو خانواده بود در شرايط بسيار دشوار و سخت گذران زندگی ميكرد.خود ميگفت"روزهائی بود حتی قادر به تهيه بليط برای استفاده از اتوبوس شهری نبودم دوران جوانی كايا برابر شد با كودتای﴿كنان اورن﴾و خفقان شديدی كه بر فضای سياسی جامعه تركيهتحميل گرديد آلبوم اول:.او كه به شدت مخالف وضع موجود بود در سال ۱۹۸۵ به كمك دوستان خود آلبومی از ترانههايش رابنام((گریم نکن ای کودک)) منتشر كرد كه به گفتهاش هيچ اميدی به استقبال آن از طرف مردم نداشت و تنها در پی آن بود كه بوسيله ی ترانه هايش اعتراض خود را را به شرايط حاكم اعلام دارد.چند روز پس از عرضه آلبوم ماموران قضايی تركيه كاست او را به دليل وجود چند ترانه ی سياسی جمع آوری نمودند.پس از اعتراضفراوان،در نهايت فروش كاست او آزاد اعلام شد.همين فعل و انفعالات سبب شهرت نام كايا گشت وکاست او با استقبال نسبتا خوبی مواجه شد. آلبوم دوم: مدت کوتاهی پس از ارائه آلبوم اولش دومین کاست وی بنام ((دلتنگی برای غم ها)) با همان رنگ و بوی اعتراضی وارد بازار شد. . آلبوم سوم او(( ترانهی شفق)) نام داشت.وجود شعری به همين نام از﴿اولكو تامر﴾كه به دليل داشتن افكار سياسی در انتظار اعدام بود،موجب آوازهی هر چه بيشتر كايا شد آلبوم چهارم کایا،((لحظه ای خواهد رسید))نام داشت. با اشعاری از اولکو تامر ، آتیلا ایلهان و حسن حسین کرکمازگیل. آلبوم پنجم کایا ((دموکرات خسته )) نام داشت.لقب كايا "دموكرات خسته"بود كه برگرفته ازهمین کاستش بود. آلبوم ششم:اما كايا در سال ۱۹۸۷ در پی آشنايی با﴿يوسف هايال اوغلو﴾ فصل جديدی را در زندگی هنری خود آغاز كرد. آلبوم(( بپا میخيزيم)) كه بيشتر شعرهايش از هايال اوغلو بود در شرايط انسداد شديد سياسی تركيه،او را در زمرهی خوانندگان برتر و معترض تركيه قرار داد. آلبوم هفتم وی که برگزیده ای از ترانه های اجرا شده اش در کنسرت زنده بود،((رسیتال لر1)) نام داشت که بصورت انفرادی با تکنوازی باقلاما توسط خود کایا در سال1988 عرضه شد. آلبوم هشتم وی ((گل نیک اندیش یا بختیار)) نام داشت که در سال1988 عرضه شد. آلبوم نهم کایا ، ((دیوار عشق)) نام دارد.با اشعاری از هایال اوغلو که در سال1990 عرضه شد. آلبوم دهم((ریسیتال ها 2)) نام دارد.با همان شرایط رسیتال قبلی که در سال1990 عرضه شد آلبوم یازدهم کایا ،((در درد سر افتاده ام یا گرفتار بلا شده ام)) نام دارد که در سال1991 عرضه شد. آلبوم دوازدهم در سال1991 عرضه شد و ((به من نزدیک نشو،وگرنه خواهی سوخت)) نام داشت آلبوم سیزدهمش کایا در سال1993 عرضه شد و ((دلخورده)) نام داشت. آلبوم چهاردهم در سال1994 عرضه شد و ((ترانه هايم برای كوهها)) نام داشت آلبوم پانزدهمش کایا در سال1995 عرضه شد و ((مرا دریاب)) نام داشت آلبوم شانزدهم کایا در سال1996 عرضه شد و ((ستاره و یاکاموز))=(یاکاموز به معنای انعکاس تصویر ماه بر سطح آب رودخانه یا دریا میباشد که در زبان فارسی معادتی برای این کلمه وجود ندارد) نام داشت.در این آلبوم اکثر ترانه های قبلی کایا بازخوانی شده آلبوم هفدهم احمد کایا در سال1998 عرضه شد و ((مقابله با دوست و دشمن)) نام داشت آلبوم هجدهم کایا ((خدا نگه دار)) نام دارد و احتمالا پس از مرگش و در سال 2001عرضه شده که یک ترانه به زبان کردی بنام ((کاروان)) این آلبوم احمد کایا را از سایر آلبوم هایش متمایز ساخته. آلبوم نوزدهم وی که تقریبا سه سال پس از مرگش به كوشش همسر وفادارش، در سال 2003 به بازار آمد،((کمی هم تو گریه کن)) نام داشت آلبوم بیستم کایا هم که پنج سال پس از مرگش باز هم به كوشش همسرش، در سال 2005 به بازار آمد،((؟)) نام دارد. در سال 2002 آلبومی بنام ((بشنو سرزمین عزیزم)) منتشر شدکه در آن 20 تن از خوانندگان جوان ترکیه(هالوک لونت-ناشیده گکتورک-نازان اونجل-سواوی-آجیره زیان-شکریه توتکون-سلدا باقجان-یاووز بینگل-دنیز و یلماز اردوغان-بانو-فریدون دوزاقچی-نیران اونسال-ثروت کجا کایا-کاردش تورکولر-کئورجک علی-ملکه دمیراق-مراد حاساری-اونور آکین-سومر ازگو) به اجرای 20 ترانه از آثاراحمد کایا پرداخته بودند.این آلبوم در 2سی دی عرضه شد.
- 1 پاسخ
-
- ahmet kaya
- احمد کایا
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
نرم افزار جامع بیوگرافی کشتی کج کاران عکس برنامه: [Hidden Content] دانلود برنامه: با حجم 120 کیلوبایت [Hidden Content]
-
- نرم افزار بیوگرافی
- کشتی کج
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
نام: فاطمه گودرزی تاریخ تولد: 1342 همسر عبدالرضا گنجی (کارگردان تئاتر و سینما) ............................................... متولد نوزدهم تیر ماه 1342 در تهران. دارای مدرک تحصیلی دیپلم اقتصاد. گذراندن دوره دو ساله تئاتر در اداره بازیگری. شروع فعالیت از سال 1367 با مجموعه تلویزیونی گالشهای مادر بزرگ. با بازی در فیلم می خواهم زنده بمانم ثابت کرد که تا قبل از این توانایی هایش را نادیده گرفته بودند. در سیزدهمین جشنواره فیلم فجر بازی اش به عمد نادیده گرفته شد، اما در دوره بعدی، جایزه اش برای بازی در فیلم غزال گرفت. تا مدتها بعد از می خواهم زنده بمانم، دیگر فرصت نمایش توانایی هایش را پیدا نکرد تا اینکه در مجموعه تلویزیونی دردسر والدین بار دیگر ثابت کرد که همچنان توانایی هایش نادیده گرفته می شود. مجموعه آثار: بخاطر همه چیز (رجب محمدین - 1369) خانه خلوت (مهدی صباغزاده - 1370) مهاجران (مهدی صباغزاده - 1371) افسانه مه پلنگ (محمدعلی سجادی - 1371) جنگ نفت کشها (محمدرضا بزرگ نیا - 72-1371) می خواهم زنده بمانم (ایرج قادری - 73-1372) آرزوی بزرگ (خسرو شجاعی - 1373) بهشت پنهان (کامران قدکچیان - 1373) غزال (مجتبی راعی - 1374) حریف دل (عبدالرضا گنجی - 1375) جنگجوی پیروز (مجتبی راعی - 1377) تابلویی برای عشق (حسینعلی لیالستانی - 1377) تلفن (شفیع آقامحمدیان - 1378) همسر دلخواه من (افشین شرکت - 1379) فوتبالیستها (علی اکبر ثقفی - 1379) ازدواج صورتی (منوچهر مصیری - 1383) ازدواج به سبک ایرانی (حسن فتحی - 1383) رعنا (مجموعه - داود میرباقری - 1369) آپارتمان (مجموعه - اصغر هاشمی - 1372) دردسر والدین (مسعود نوابی - مجموعه، 1380) عکس های فاطمه گودرزی عکس های فاطمه گودرزی عکس های فاطمه گودرزی عکس های فاطمه گودرزی